عشق بازی مهیار و سعید

1393/03/30

سلام دوستای گلم، داستانی که میخوام واستون تعریف کنم مربوط میشه به دو سال پیش یعنی وقتی 20 سالم بود و اولین قرارم رو با دوست پسرم گذاشتم. راستی یادم رفت خودم رو معرفی کنم من سمیرا هستم (اسم دخترونمه) و زن پوشم بذارید قبل از اینکه برم سراغ داستانم یه کمی از خودم بگم. راستش من همیشه حس زنونه و خاصی تو وجودم بود و از اینکه یه پسر به دنیا اومده بودم خیلی ناراحت بودم، هر وقت تو خیابون میرفتم و مانتو های قشنگو و شلوار جین های چسبون و خوشگل رو روی تن مانکن ها میدیدم دلم میخواست اونا رو بپوشم. همیشه دوست داشتم آرایش کنم و مثل دخترا بوی عطر بدم و زیبا باشم. اوایل فکر میکردم این حسی که دارم یه جور بیماریه و واسه همینم مدام سعی میکردم این حسو تو خودم بکشم، روش های مختلفی رو امتحان کردم مثلا" سعی میکردم کمتر تو خونه تنها بمونم چون هر وقت تنها میشدم میرفتم و لباس های مامانم رو میپوشیدم دیگه سعی میکردم دوست دختر پیدا کنم و با خودم میگفتم حتما" اینجوری مشکلم برطرف میشه ولی راستش اونم کمکی بهم نمیکرد چون یه حس عجیب و درونی خیلی قوی منو به سمت زنونگی و پوشیدن لباس های تنگ و چسبون میکشوند، چون تو ایران بودم و اینجا همه اینجور آدما رو به چشم یه بیمار روانی نگاه میکنن هیچ وقت نمیتونستم حس واقعیم رو به کسی بگم حتی به صمیمی ترین دوستام چون ترس از مسخره شدن و ترد شدن رو داشتم و همینطور میترسیدم که نکنه به پلیس لوم بدن و کارم بیخ پیدا کنه، خیلی وقتا دلم میخواست بعضی از دوستامو که خیلی خوش تیپ بودن رو محکم بغل کنم و ببوسمشون، تو اون لحظه آرزو میکردم ای کاش دختر بودم و میتونستم بپرم تو بغلش. حس عجیبم روز به روز بیشتر میشد و نمیدونستم باید چه جوری باهاش کنار بیام از یه طرف نمیتونستم این حس رو بروز بدم و از طرف دیگه یه عطش عجیبی منو به سمت زنونه پوشی و زیبایی میبرد. هر وقت فیلم های پورن نگاه میکردم دلم میخواست جای دختره باشم عشقم این بود که عین یه دختر واقعی باشم و بتونم واسه عشقم بهترین خانم دنیا باشم از اونجایی که فیزیک بدنی ام هم خیلی شبیه مردا نبود با خودم میگفتم کاش کلا" دختر به دنیا اومده بودم، قدم 172 و وزنم هم 64 کیلو و از نظر بدنی هم پایین تنه ام چاق تر از بالا تنه ام بود عین دخترا لگن و رون و باسن خوش فرمی داشتم و بعضی وقتا که تو خونه تنها میشدم شلوار جین تنگ میپوشیدم و به کونم و قوس کمرم نگاه میکردم و اونقدر اندام خودم حشری ام میکرد که مجبور میشدم برم جق بزنم و ارضا بشم. مدت زیادی بود که تو این بلا تکلیفی بودم و نمیدونستم که باید چه کار کنم بیشتر از 4 سال بود که داشتم با این مشکل دستو پنجه نرم میکردم و هیچ راه حلی براش پیدا نکرده بودم. حس یخ زدن یه جور حس عجیب که دچار دوشخصیتی شده باشی و ندونی راه درست کدومه؟ این که آرزوی زن پوشیت رو بذاری کنار و مثل یه پسر معمولی به زندگی کسالت بارت ادامه بدی و زجر بکشی یا اینکه مثل یه دختر زیبا باشی و به ارزو هات برسی؟ بین این دو راهی بدجوری گیر کرده بودم و حس زنونه ام انقدر شدید بود که نمیتونستم جلوش رو بگیرم و مدام سعی میکردم یه راهی واسه تخلیه این انرژی نشاط آور درونم پیدا کنم. راستش داستان آشنایی من با دوست پسرم و بهتره بگم تمام زندگی و عمرم کسی که حاظرم همین الان جونم رو براش فدا کنم جایی اتفاق افتاد که اصلا" انتظارش رو هم نداشتم و اونجا هم جایی نبود جزمطب دکتر روانشناس. آره مطب یه دکتر روانشناس، جایی که با خودم میگفتم این حس عجیب رو تو من میکشه و بهم کمک میکنه به هویت واقعی خودم که یه مرد بودم برگردم و بیخیال زنونگی بشم ولی خوب دست تقدیر سعید رو جلوی راه من قرار داد و باعث شد زندگی سوت و کور بیروحم به یه زندگی پر از نشاط و رضایت مندی تبدیل بشه. میدونم که عنوان داستان مربوط به باغ و تنهایی و بطری اسمیرنوف و … است ولی دوست دارم قبل از اینکه برم سراغ اون قسمت از داستان نحوه آشنایی و عشقم رو با سعید براتون بگم. راستش من گی نیستم و میدونم که باورش برتون خیلی سخته ولی شاید بهترین تعریف من از یه زن پوش فردی باشه که بیشتر حس زنونه و عشق واسش اهمیت داشته باشه تا یه رابطه فیزیکی، منم عین دخترا نازک دل بودم و خیلی احساساتی یعنی واقعا" و رسما" هم از نظر فیزیکی و هم از نظر عاطفی بیشتر یه دختر بودم تا یه پسر و شاید هم خدا دلش واسه تنهایی و این حس من سوخت که سعید رو جلوی راهم قرار داد. داستان آشنایی ما تو مطب دکتر اتفاق افتاد، روز دو شنبه بود و ساعتم 4:25 دقیقه رو نشون میداد، روی مبل نشسته بودم و گاه گاهی زیر چشمی هواسم به منشی دکتر بود و مدام با خودم میگفتم چی میشد من یه هفته جاش بودم و حس واقعی زن بودن رو تجربه میکردم؟ چی میشد منم میتونستم آزادانه عین یه دختر آرایش کنم و با لباس های شیکو عطر های خوش بو برم بیرون و واسه پسرها دلبری کنم؟ و افکار جور واجور دیگه، تو عالم خودم بودم که ورود یه مرد قد بلند با یه شلوار پارچه ای مشکی و یه پیراهن سفید نظرم رو به خودش جلب کرد یه عینک طبی با یه فرم شیک روی صورتش بود و با ورودش به مطب بوی عطرش فضا رو پر کرد، مرد خوش تیپ و خوش چهره ای حدودا" 28 تا 30 ساله که یه غم عجیب حتی از پشت اون عینک هم تو چشماش موج میزد، خوب یعنی مشکلش چی بود؟ با خانواده اش مشکل داشت؟ با همسرش دعواش شده بود؟ یا؟… نمیدونم چرا با ورودش یه جور انرژی مثبت رو همراه خودش وارد محیط کرد و با اومدنش انگار یه دلشوره و جنبشی تو قلب من افتاده بود، چند دقیقه ای نگذشته بود که نظرش بهم جلب شد شاید چون ابروهام رو برداشته بودم و یه کمی هم کرم پودر زده بودم و شاید هم واسه شلوار جینی بود که پوشیده بودم و شاید هم… کم کم نگاهاش داشت نگرانم میکرد، هم یه جور حس خوب بود و هم یه جر حس غریب که انگار داشت تا مغز استخونم نفوذ میکرد و منو میخورد. طولی نکشید که بیمار قبلی اومد بیرون و منشی بهم گفت که نوبت منه، از جام بلند شدم رفتم سمت درب دکتر، یه جور حس عجیبی بهم میگفت که اون مرد داره بهم نگاه میکنه و زیر نظرم داره ولی بدون توجه وارد اتاق دکتر شدم و از سیر تا پیاز داستانم رو براش گفتم اونم گفت حس عجیبی نیست ولی حس خوبی هم نیست و یه سری قرص و تمرین های رفتاری بهم داد و تا به خودم اومدم دیدم 15 دقیقه وقتم تموم شده و باید میرفتم. هنوز اون حس عجیب و دلشوره تو قلبم بود و با یه جور ترسی که تا حالا تجربه اش نکرده بودم دستگیره در رو فشار دادم و اومدم بیرون، اون مرد با دیدن من بازم بهم ذل زد و هیچی نگفت، از منشی خداحافطی کردم و از مطب اومدم بیرون و در کمال ناباوری دیدم که اون مرد هم همرام از مطب اومد بیرون، خیلی ترسیده بودم و با خودم میگفتم یعنی اون کیه؟ واسه چی اومد اونجا و اصلا" نرفت پیش دکتر؟ نکنه پلیس باشه و یکی لوم داده، نکنه… همین فکرها مظطربم کرد و باعث شد قدم هام رو سریع تر بردارم و حس میکردم اونم همین جور سریع تر و سریعتر داره پشت سرم میاد، رسیدم به آسانسور و رفتم تو و اونم اومد تو، انگار دیگه مطمئن شده بودم یه اتفاق بدی قراره واسم بیفته و خودم رو آماده کرده بودم که الانه که دستمو بگیره و ببره اداره پلیس ولی در کمال ناباوری و تعجب تو آسانسور رو کرد بهم گفت اسمت چیه؟ خیلی ترسیده بودم ولی جا نزدم و الکی گفتم اسمم بابکه، دستش رو آورد جلو و گفت منم سعیدم از آشنایی تون خوشبختم. تو اون لحظه رسما" قفل کرده بودم و نمیدونستم باید چی کار کنم و دستم رو بردم جلو تا باهاش دست بدم، دستش رو که گرفتم انگار یه جور نیروی جادویی و گرمای خاص تمام وجودم رو گرفت. بدون اینکه چیزی بگم سعید شروع به حرف زدن کرد و گفت من واسه مشکلی که با خانواده ام داشتم اومدم اینجا و علتی هم که دنبالت اومدم و نرفتم پیش دکتر این بود وقتی دفترچه بیمه ات رو دیدم یادم افتاد منم دفترچه ام رو تو ماشین جا گذاشتم و دارم میرم الان اونو بردارم. از طبقه 8 ام تا همکف حدود 40 ثانیه ای تو آسانسور بودیم و تمام این اتفاقات هم تو همین چهل ثانیه اتفاق افتاد. با رسیدن آسانسور به همکف و باز شدن در سعید گفت بفرمائید و منم با تعجب و یه کمی هم ترس از آسانسور اومدم بیرون و به رفتنم ادامه دادم، درست جلوی در مجتمع اسمم رو صدا زد “آقا بابک” انگار منو برق گرفته باشه، برگشتم و گفتم “بله؟” بهم گفت شما در هفته چند بار میایید اینجا؟ گفتم واسه چی؟ با خنده گفت میخوام بدونم شما سابقه ات بیشتره یا من، با یه لبخند بهش گفتم من جلسه اولمه و قراره در هفته دو روز بیام، روز های دوشنبه و چهارشنبه. بهم گفت ولی من اینجا حدود یه ماهی هست که میام پس چهارشنبه میبینمتون، گفتم بله حتما، وقتی داشتم میرفتم گفت راستی میشه شماره تون رو هم داشته باشم؟ دیگه رسما داشتم به خودم شک میکردم و با یه جور لوسی و بدخلقی خاص گفتم واسه چی؟ گفت آدمایی که میان مطب این دکترا همه یه جورایی مشکل روحی دارن پس شاید بتونیم با هم حرف یزنیم و درد و دل کنیم تا مشکلاتمون یه کمی کمرنگ تر بشه. داشتم دست دست میکردم و تفره میرفتم که خوب نمیدونم و حالا چهارشنبه که همدیگه رو باز میبینیمو … که شماره اش رو نوشت داد بهم، گفت اگه حس کردی نیاز داری با یکی حرف بزنی رو من حساب کن، تجربه ام انقدر هست که بتونی مثل یه دوست خوب روم حساب کنی و دردت رو بهم بگی و منم تا جایی که از دستم بر بیاد کمت میکنم. از هم جدا شدیم و رفتم سمت خیابون تا یه تاکسی بگیرم و برم خونه، تو مسیر مدام به این اتفاقات فکر میکردم و اینکه اون مرد کی بود؟ از کجا یهو سر و کله اش پیدا شد و مگه میشه همین جور یهو بیاد با من دست بده و اسمم رو بپرسه و بعدشم شماره اش رو بهم بده؟! همه چی خیلی مشکوک میزد و ترس تمام وجودم رو گرفته بود، مطمئن بودم طرف یا پلیس بوده یا از این خبر کش های حکومتی، گفتم رسما" فاتحه من الاخلاص و کلکم کنده شده اصلا" نفهمیدم چجوری رسیدم خونه و شب هم از فکر اون اتفاقات عجیب خوابم نمیبرد، روز چهارشنبه هم میترسیدم دوباره اونو ببینم و واسه همینم گفتم نمیرم چهارشنبه اصلا" و همین کارم کردم و نرفتم ولی روز شنبه اش منشی همون دکتر بهم زنگ زد و گفت نوبت روز چهارشنبه تون رو نیومدید و دکتر تاکید کردن روز دوشنبه این هفته حتما" تشریف بیارین، منم که درمونده بودم راهی نداشتم گفتم باشه ولی روز دوشنبه نه کرم پودر زدم و نه اون شلوار جین تنگم رو پوشیدم و با یه تیپ کاملا" معمولی رفتم، با وجودی که همیشه آرزوم بود یکی بهم توجه کنه و نظرش روم باشه ولی تو یه رابطه واقعی کم آورده بودم و از اون که اون مرد اون جوری باهام حرف زده بود یه کمی شکه شده بودم. رفتن من به مطب مصادف بود با دیدار دوباره اون مرد، وقتی رفتم داخل اونم تو اتاق انتظار بود و با دینم بهم لبخندی زد و از جاش بلند شد تا باهام دست بده و منم به روی خودم نیاوردم که کم اورده باشم اون روزم صحبتم با دکتر مثل قبل بود و بعد از اینکه اومدم بیرون اون مرد ازم خواست تا منتظرش باشم تا اونم بره پیش دکتر و برگرده و منم قبول کردم، حدود رب ساعتی تو بود و بعدشم اومد بیرون و گفت بریم، باهام بلند شدیم و از مطب دکتر اومدیم بیرون، هنوزم اون حس ترس و اظطراب تو وجودم بود ولی صورتش انقدر دوست داشتنی بود که منو مجذوب خودش کرده بود، تو آسانسور بازم یه کمی حرف زدیم تا به خودمون اومدیم رسیده بودیم همکف، با رسیدنمون دم در ازش خداحافظی کردم و گفتم من دیگه برم، گفت ماشینت رو چرا نزدیک پارک نکردی؟ بهش گفتم من ماشین ندارم و با تاکسی میرم. همینو که شنید دستمو گرفتو گفت عمرا" بذارم با تاکسی بری، هر چی از من انکار از اون اصرار و بالاخره قانعم کرد برسونتم، سوار ماشین مدل بالاش شدیم و تو مسیر مدام حرف میزد، از زندگیش از زنش که طلاقش داده، از مشکلات خانوادگی و کلی چیزای دیگه، انگار هر چی بیشتر حرف میزد بیشتر عاشقش میشدم و ترسم هم کمتر میشد انقدر خوب و با آداب تعریف میکرد که نفهمیدم زمان چه جوری گذشت و دیدم رسیدیم جلوی در خونه مون، ازش تشکر کردم و خواستم پیاده شم که به اصرار شماره ام رو هم گرفت و گفت شاید بخوام بعضی وقتا باهات حرف بزنم، دستی واسم تکون داد و رفت و از اون روز بود که داستان زندگی جدیدم شروع شد. سرتون رو درد نیارم چون اگه بخوام جزئیات رو بگم طومار میشه و تا همینجاش هم زیادی حرف زدم فقط همینو بدونید که زنگ ها و اس ام اس های سعید هر روز برام میرسید و و منم جوابشو میدادم و تا به خودم اومدم دیدم شدم دوست صمیمی اش و اون اولین کسی بود که بهش حس زنونه ام رو گفتم و اونم خیلی از شنیدن این حرف خوشحال شد و گفت اصلا" این حسم رو سرکوب نکنم و خلاصه شدم دوست دختر سعید عزیزم، اسم سمیرا رو اون واسم انتخاب کرد، هفته ای چند بار میرفتیم بیرون، سینما، پارک، کوه و خیلی جاهای دیگه، بعضی وقتا آخر شب قبل از پیاده شدن از ماشین با هم عشق بازی میکردیم و ازم لب میگرفت شاید بالای ده دقیقه لبام رو میخورد و میگفت لبای تو خوشمزه ترین لبایی هست که تا حالا خوردم بعد از رفتن اون حس خیلی خوبی داشتم و شب تا صبح به خاطراتمون فکر میکردم ولی تو مدت 5 ماهی که باهم بودیم اصلا" با هم رابطه نداشتیم و فقط در سطح عشق بازی و لب گرفتن بود تا اینکه هر دومون به این نتیجه رسیدیم که باید رابطه داشته باشیم چون هم من نسبت به احساسم به اون مطمئن بودم و هم اون نسبت به من، قرار شد جمعه بریم باغ سعید و اونجا با هم باشیم، آخه سعید مرد پولداریه و اطراف اصفهان چندین باغ و ویلا داره و داستان اصلی رو از اینجا براتون تعریف میکنم، اماده باشید که رفتیم :))))​
روز جمعه است و ساعت نزدیکای هشته من از ساعت 7 بلند شدم و رفتم دوش گرفتم مامانم بهم گفت چی شده سر صبحی دوش گرفتنت گرفته؟ گفتم با چنتا از بچه ها باید بریم بیرون و قانعش کردم. تو حموم حسابی خودم رو تمیز کردم و با تیغ موهای ریزی رو که تازه روی دست و پاهام در اومده بود زدم لیف زدم و چندین بار شام÷وی بدن آخه میخواستم واسه سعید حسابی خوب و خوشگل به نظر برسم. از حموم که اومدم بیرون رفتم و موهام رو خشک کردم و یه اس دادم به سعید که کی میایی و اونم گفت تا ساعت نه یا نه و رب خودش رو میرسونه و الانم ساعت هشته خوب حدود یه ساعتی وقت داشتم و تو این مدت رفتم سراغ خوشکل کردن بیشتر خودم رفتم در اتاقم رو از تو قفل کردم و شلوارم رو در آوردم و با کرم مرطوب کننده پاهام رو چرب کردم و ماساژ دادم تو آینه ÷اهای خودم رو میدیدم و خیلی حال میکردم حالا تعریف از خودم نباشه ولی بدنم خیلی سفیده و تو آینه عین یه تیکه نقره میدرخشید خودم که خیلی حشری شده بودم و مطمئن بودم سعید هم خیلی خوشش میاد با کرم دست و کل بدنم رو همون طوری چرب کردم و رفتم سراغ جمع کردن وسایلم اول کیف آرایشی مخصوصم رو گذاشتم تو کوله پشتی ام اون کیف رو تو کمدم مخفی میکردم و بعضی وقتا که خونه تنها میموندم باهاشون آرایش میکردم و تو کیفم هم دو تا رژ مداد چشم و ریمل و سایه چشم و خیلی چیزای دیگه بود و تقریبا" ست کامل و خوبی بود بعدش هم کلاه گیسم رو گذاشتم یه کلاه گیس بلند و به رنگ قهوه ای روشن بود و خدم خیلی دوسش داشتم و بعدش هم رفتم سراغ لباس های مرد علاقه ام و دو تاشون رو انتخاب کردم یه لباس قرمز کوتاه و چسبون که خوب یه سر همی بود و یه لباس خاکستری هم بود که تاپ و دامن بود و بعدشم سوتین سفیدم کفشام و عطرم و جوراب شیشه ای بالای زانوم و کفش های پاشنه بلند مشکی ام. حتما" میگید این همه وسیله زنونه رو چه جوری به دور از چشم خانواده مخفی کرده ام؟ خوب جوابش ساده است همشون رو گذاشته بودم تو یه کیف و کیفم تو کمدی که درش قفل بود و کلیدش همیشه به دسته کلیدم بود و یه لحظه ام از خودم دورش نمی کردم تا این کارا رو انجام دادم ساعت شد نه و دیدم سعید زنگ زد به گوشیم گوشی رو برداشتم و بهم گفت عزیزم من سر خیابون منتظرتم. با عجله کوله پشتی رو برداشتم و از خونه زدم بیرون خودم رو زود رسوندم سر خیابون و با دیدن سعید قند تو دلم آب شد. پریدم تو ماشین و بوسش کردم. تو مسیر رفتنمون به باغ کلی خندیدیم و آهنگ گوش دادیم شوخی کردیم و همدیگه رو کتک کاری کردیم. برای اولین بار تو زندگیم حس میکردم عین یه دختر واقعی شدم و دارم با دوست پسرم میرم عشق و حال. بعد از حدود نیم ساعتی رسیدیم به باغ و سریع و بدون معطلی رفتیم سراغ عملیات. به سعید گفتم تو بیرون باش تا من لباس بپوشم و بیام ولی گفت دوست دارم لباس پوشیدنت رو ببینم. یه کمی خجالت کشیدم و سرخ شدم ولی گفت دوست دارم دوست دخترم جلوم لباس بپوشه و اون تن زیباش رو ببینم. منم چاره ای نداشتم و شروع کردم به در آورد لباسام سعید با دیدن بدن سفیدم مدام قربون صدقه ام میرفت و به بدنم دست میکشید با دین تجهیزات کامل من کف کرد و حسابی حالی به حالی شد. لباسا رو گذاشتم جلوش و گفتم کدوم رو بپوشم؟ گفت اول این لباس قرمزه رو بپوش خیلی دوست دارم اون بدن خوش فرمت رو توش ببینم و منم لباس رو پوشیدم سعید خیلی خوشش اومد و همون جوری اومد محکم بغلم کردو و خودش رو از پشت محکم چسبوند بهم حدود دو دقیقه ای از پشت منو گرفته بود خودش رو بهم میمالوند از پشت دستاشو دورم گرفته بود و با یه دستش یکی از سینه هامو میمالید و با اون یکی دستش هم رون و لای پامو میمالید حسابی شق کرده بودم و کیرم راست شده بود و اونم حسابی شق شده بود و میتونستم سفتی کیرش رو رو کونم حس کنم بعد از دو دقیقه ولم کرد و گفت تو لباست رو کامل بپوش منم الان میام بهش گفتم کجا میری؟ گفت تو لباست رو بپوش منم الان میام و بعدش از اتاق رفت بیرون. شروع کردم به ادامه پوشیدن و سوتینیم رو بستم بعدشم جورابای شیشه ای نازک و مشکی ام رو پوشیدم و باید بگم ترکیب رنگ جوراب نازک مشکی با اون لباس قرمز هوش رو از سر هر مردی میبرد. بعد کلاه گیسم رو گذاشتم و رفتم سراغ آرایش کردن. وسطای ارایشم بودم که سعید اومد تو اتاق و یه بطری اسمیرنوف هم تو دستش بود. تو اینه برق نگاهش رو دیدم و باز هم اومد از پشت بغلم کرد و شروع کرد به بوسیدن گردن و لپم و همونجوری میمالوندم. منم خیلی خوشم اومده بود و حس یه زن واقعی رو داشتم و بهش گفتم عزیزم بذار ارایشم رو بکنم بعد بهم گفت دیگه نمیتونم جلوی خودم رو بگیرم زود تموم کن کارت رو جیگرم. منم زود آرایشم رو تکمیل کردم و خداییش هم در زمینه آرایش کردن تخصص داشتم و خوب آرایش میکردم رژ صورتی زده بودم با سایه خاکستری و خط چشم آبی کم رنگ ریمل هم زده بودم و بعد از تموم شدن آرایشم رفتم و کفشام رو هم پوشیدم سعید بغلم کرد و از رو زمین بلند کرد عین یه زن واقعی روی دستش منو برد و خوابوندم رو تخت خودش هم هنوز لباساش رو در نیاورده بود و اومد کنارم خوابید افتاد به جونم و با دستاش همه جام رو میمالید و بوسم میکرد انقدر ارگاسمم بالا رفته بود که تخمم داشت منفجر میشد خیلی حس خوبی بود و در اوج لذت بودم از مچ پام شروع میکرد به بوسدن و میمود تا رونم و بعدش سرش رو میبرد بین پاهام و صورتش رو میمالید لای پاهام خیلی خوب سکس کردن و بالا بردن ارگاسم رو بلد بود و بعد از پنج دقیقه عشق بازی باهام من رفتم سراغ اون وو کم کم شروع کردم به در آورد لباساش وای که چهه بدن گرم و خوش فرمی داشت اول پیراهنش رو در آوردم و سینه هاشو میک زدم بهد شلوارش رو در اوردم و از روی شرت شروع کردم به مالوندن صورتم به کیرش انقدر حشری بود که صدای نفس نفس زدن و آه و وای کردنش رو میشنیدم بعد شورتش رو در آوردم و با دستم کیر داغ و کلفتش رو گرفتم انگار یه تیکه اتیش رو تو دستم گرفته بودم خیلی داغ و خواستنی بود و بعد شروع کردم به بوسیدن تخم هاش و لیس زدنشون همین جوری اومدم بالا و کیرش رو لیس زدم همین جوری لیس میزدم تا سرش و زبونم رو دور کلاهک کیرش میچرخوندم و بعدش هم شروع کردم به خوردن و ساک زدن کیرش حدود چند دقیقه ای ساک زدم و بعدش رفتیم رو موقعیت شصت و نه و اون سوراخ منو لیس میزد و زبونش رو میکرد تو سوراخم و منم کیرش رو میخوردم وای که چقدر کلفت و داغ و خوشمزه بود هنوزم مثل اولین بار دوسش دارم. حدود ده دقیقه ای هم تو اون وضعیت بودیم که به سعید گفتم ابت نیاد یهو؟ هنوز منو نکردی ها بهم گفت انقدر اسپری خالی کردم رو کیرم که تا دو ساعت دیگه هم میتونم بکنمت بعد کاندوم رو داد بهم و گفت خودت بکش رو کیرم منم کاندوم رو باز کردم و کشیدم رو کیرش تازه کاندوم خار دار هم گرفته بود. با کرم سوراخمو چرب کرد و یه کمی هم زد سر کیرش. من قبلا" با کسی سکس نکرده بودم ولی همیشه تو حموم با خیار و چیزای دیگه خودم رو میکردم و سوراخمو برای سکس آماده میکردم ولی کیر سعید خیلی کلفت بود و تو موقعیت داگی (تو این موقعیت من روی تخت و زانوهام بودم و کونم سمت اون و اونم پشت من) از پشت کیرش رو کرد تو کونم وای که چه دردی داشت با رفتن سرش تو وجودم آهم رفت به هوا و سعید هم کلی حال کرد و بهم گفت تو سکس همه اش برام آه و ناله کن و منم شروع کردم به آه و وای کردن و واقعا" هم اولش درد داشت ولی بعد از چند دقیقه به جای درد لذت داشتم و الکی آه و ناله میکردم ولی سعید خیلی از اه و ناله ی من خوشش میمود همچین منو از پشت میکرد انگار چیزی به عنوان ارگاسم و انزال تو وجودش نبود حدود 5 دقیقه ای منو تو اون وضعیت میکرد و آخراش هم ضربه زدنش رو تند تند و عمیق تر کرد که باعث درد و آه وناله ی من شد بعد به تخت پشت خوابید و منم رفتم نشستم رو کیرش با دستاش دو طرف کمرم رو گرفته بود و منم خودمو رو کیرش بالا پایین میکردم بعضی وقتام با یکی از دستاش تخت پشتم رو میمالید یا کیرم رو میمالوند بعد از چند دقیقه هم رفتیم سراغ پوزیشن مورد علاقه من منو به تخت پشت خوابوند و خودش اومد بین پاهام من عاشق این موقعیت بودم پاهام رو باز کردم و اونم کیرش رو گذاشت دم سوراخمو رد تو خودش هم افتاد روم و تو همون وضعیت ازم لب میگرفت منم پاهامو حلقه کرده بودم دور کمرش و دستام رو حلقه کرد بودم دور کمرش. حسابی به هم چسبیده بودیم و خیلی احساس خوبی داشتم کیر کلفتش رو تقریبا" تا ته میکرد تو کونم و حسابی داشت حال میکرد بهم گفت این قدر این موقعیت رو دوست دارم که تا اخرش که ابم بیاد همینجوری میکنم منم که عاشق این موقعیت بودم گفتم هر چی تو بخوای عزیزم تو سکس همه اش قربون صدقه ام میرفت و بوسم میکرد و ابراز عشق میکرد حدودای بیست دقیقه ای تو اون وضعیت سکس کردیم. آره بیست دقیقه چون حسابی کمرش صفت شده بود داشتیم دو تایی حال میکردیم نزدیکای اینکه آبش بیاد گفت آبم رو کجا بریزم؟ بهش گفتم کجا دوست داری بریزی اونم گفت دوست دارم بریزم رو لبای نازت یه کم جا خوردم ولی انقدر حالم خوب بود که گفتم باشه عشقم بعدش شروع کرد به تند تند کردن من و صدای شلپ شلپ کردن خوردن بدنمون بهم رفت به آسمون و چند دقیقه بعدش تند کیرش رو کشید بیرون و کاندوم رو از روش در اورد و اومد نشست رو سینه ام و با دستش شروع کرد به جق زدن کیرش تا آبش بیاد ولی یه کم آبش دیرتر میمود و واسه همینم تو همون وضعیت کیرش رو کرد تو دهنم و خودش رو جلو عقب کرد اونم موقعیت خوب جالب و تازه ای برام بود و بعد از یه دقیقه که کیرش رو تو دهنم جلو عقب میرد کیرش رو کشید بیرون و با یه اه بلند آبش رو ریخت رو لبم وای که چقدر داغ و پر آب بود یه مقداری از آبش هم ریخت رو دماغ و زیر چشمم فک کنم نصف استکان آب داشت کل لبو صورتم پر آب شد. بوی شیرین منی و گرمیش روی لب و صورتم و سنگینی بدن سعید رو سینه ام داشت دیونه ام میکرد انگار هیچ لذتی تو اون لحظه بالاتر از اون نبود سعید یه کمی شل شد و خودش رو انداخت رو تخت کنارم و منم با دستما صورت و لبم رو پاک کردم و خوابیدم کنارش انقدر از سکس با من راضی بود که مدام منو میبوسید و میمالید بعدشم همون جوری که داشت منو مبیبئسید با یه دستش سینه ام رو میمالید و با اون یکی دستش هم واسم جق میزد آی که چقدر حس خوبی بود. من کمرم شل بود و بعد دو دقیقه ای جق زدن سعید برام آبم با یه جهش و درد و لذت عجیبی ازم اومد و ریخت رو لباس قرمزم. بدنم شل شده بود همون جوری تو اون وضعیت دستم رو انداختم دور گردن سعید و تو بغلش خوابیدم یه پنج دقیقه ایتو بغل هم تو اون وضعیت خوابیدیم و بعدش سعید دستمو گرفت و با هم رفتیم حموم و بطری اسمیرنوف هم با دو تا ÷یک اورد تو حموم و جای همه تون خالی اونجا چنتا پیک زدیم و با کله ی داغ شروع کردیم تو حموم به شستن همدیگه و لیس زدن بدن همدیگه و بعد از بیست دقیقه ای از حموم اومدیم بیرون من آرایشم کاملا" تو حموم به هم ریخته بود و به سعید گفتم بذار برم آرایشم رو تجدید کنم ولی اون گفت نمیخواد و اون لباس خاکستری رو تنم کرد و گفت این بار جوراب هم نپوش تا اون رون ها و ساق های سفید و نازتو بلیسم بعد هون جوری با لدن نیمه خشک دوباره رفتیم رو تخت و شروع کردیم به سکس. سعید این دفعه اسپری نزده بود و بعد از حدود ده دقیقه سکس داغ و خشن آبش اومد اینبار کاندوم هم نداشت و تو همون موقعیتی که من پاهامو دورش حلقه کرده بوردم و داشت منو میکرد آبش اومد و ریخت تو سوراخم وقتی آبش اومد کیرش رو تا ته کرد تو کونم و حس کردم الانه که روده ام از دهنم بزنه بیرون خیلی دردم گرفت و آب داغ و پر فشار کیرش هم دیواره های روده ام رو حال آورد و حس کردم یه چیز داغ با فشار زیاد تو وجودم خالی شد. بعد از اون سکس ساعت دیگه حدودای 6 عصر شده بود و میخواسنیم کم کم برگردیم سمت خونه بطری رو تا ته زدیم به بدن و تو همون حالت کله گیجی سوار شدیم و راه افتادیم سمت اصفهان تو راه هم سعید گفت واسه آخرین بار و قبل از اینکه از هم جدا شیم آبش رو یه بار دیگه هم بیارم و منم تو مسیر اومدن واسش ساک زدم و حدود چند دقیقه بعد آب سعید اومد واسه اینکه نریزه رو صندلی و هم جا رو کثیف کنه آبش رو تو دهنم نگه داشتم و بعدش تو دستمال خالی کردم.​
وای که چه روز خوبی بود میتونم بگم بهترین روزه زندگیم بود و اونجوری که سعید میگه بهترین روز زندگی اونم بوده. از اون به بعد منو سعید خیلی با هم سکس ردیم ولی هیچ کدومش مزه اون دفعه اولی رو که تو باغ با هم بودیم نداشت. شاید درسته که میگن هر چیزی دفعه اولش بیشترین لذت رو داره.​
اینم داستان کوتاهی بود از آشنایی و اولین سکس من با دوست پسرم سعید. سعی میکنم بازم براتون داستان زندگی و عشقم رو بنویسم امیدوارم از داستانم لذت برده باشی. ببخشید اگه طولانیشکردم فقط میخواستم با جزئیات واستون بگم تا حسم کامل بهتون منتقل شه. به امید دیدار همتون رو دوست دارم بوووووووس.​

نوشته: مهیار


👍 0
👎 0
30025 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

423309
2014-06-20 09:43:47 +0430 +0430

cheghad toolani hanooz nakhoondam

0 ❤️

423310
2014-06-20 17:51:16 +0430 +0430

واقعا تو مریضی.به جای اینکه بری به سعید بدی همون دکتر رفتنت رو ادامه بده.من موندم اگه این حس ها طبیعیه چرا زمان ما نبود الان طرف روش نمیش بگه کونیم میگه زنونه پوشم و از این کس و شرا.
من دیگه حرفی ندارم -_-

0 ❤️

423312
2014-06-21 06:26:56 +0430 +0430

قشنگ بود بازم بنویس ولی قربونت برم یه کم کوتاهتر

0 ❤️

423313
2014-06-22 00:11:55 +0430 +0430
NA

یه کلیپ از کون دادنت بزار تا ببینیم ؟

0 ❤️

423314
2014-07-25 12:40:48 +0430 +0430
NA

ba inke tolani bod khosham omad va inam begam man az dastanaye zanone posh khosham nemiad in avalin dastne zanone posh bod ke khosham omad

0 ❤️

423316
2015-08-13 19:37:27 +0430 +0430
NA

آخه دختر بودن چه خوبی داره…اه

0 ❤️

956484
2023-11-05 11:24:00 +0330 +0330

اووف عالی بود.آفرین وای منم عاشق پوشیدن لباس زیر زنونه قرمز و مشکی ام و کون دادن به یه مرد حشری طوری که زیر کیر ارضا بشم

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها