عشق به داماد عمه جون

1397/12/24

سلام من ساسان هستم و الان 26سالمه و قبلا هم از خاطرات سکس خودم براتون یک داستان نوشته بودم به نام عشق به مامور پلیس.
و این بار در مورد عشق خودم به دامام عمه جونم براتون مینویسم که کاملا واقعی و بسار لذت بخشه
حدود 4سال پیش اخرای خردادماه 93همه فامیلا دعوت شدیم ویلای لواسون خونه عمه جونم . عمه جونم که ماشالله خیلی وضع مالیشون خوب هست ماهم که از ارومیه اومده بودیم تهران خونه عمه جونم همه مهمونا تقریبا 14 نفری میشدیم و همگی هم برای شام رفتیم ویلای لواسون. منم که داماد عمه جونمو فقط روز عروسی دیده بودم دیگه بعداز عروسی دختر عمه جونم اونو ندیده بودمش که حدود 6سال پیش عروسی شون بود. .ماشالله هزار ماشالله بزنم به تخته داماد عمه جونم که اسمش احسان بود و تقریبا 35سالش بود خیلی خیلی خوشتیپ شده بود. بار اول که دیدمش خیلی لاغر و مردنی بود ولی بعد از گذشت اینهمه سال اصلا ب
اورم نمیشد که این مرد خوشتیپ و جذاب داماد عمه جونم باشه اخه احسان جون رزمی کار بود. و استیل ورزشی خوبی برا خودش درست کرده بود تقریبا 110 کیلویی وزن و 180 قدش بود.
بالاخره نه یک دل بلکه صد دل از من برد و من هوش و حواسم رفت پیش احسان جون
باورتون نمیشه احسان چقدر هیکلی و مردونه و خوش استیل و با ریش و سبیل چقدر شبیه به سیروان خسروی خواننده محبوب شده بود .
منم کلا که دیگه دنیا واسه م شده بود فکرو ذکر احسان جون .
شام که سرو شد هرکی یه گوشه با موبایلش رفت و احسان جون هم با زنش رفت یه گوشه ، منم داشتم از حرص دختر عمه منفجر میشدم .اصلا یک لحظه احسان رو ولش نمیکرد .دیگه داشتم روانی میشدم هرکاری کردم اصلا نتونستم به احسان نزدیک بشم هرچی عشوه و ناز و ابرو براش تکون دادم اصلا متوجه نمیشد.
تا اینکه پاسی از شب گذشت و همه خسته شدن و موقع خواب شد ولی به دلیل اینکه جمعیت زیاد بود تقریبا چند دسته شدیم و چندتا از مردا مجبور شدن رو تراس بالکن بخوابن و تشکهارو تو بالکن براشون پهن کردن که خوشبختانه احسان جونم رفت بیرون روی تراس بالکن.
منم از خدا خواسته گفتم عمه جونم منم دوس دارم برم بالکن بخوابم سریع یه بالش و یه ملحفه قاپیدم و رفتم بالکن کنار احسان جونم وای نمیدونی که چقدر خوشحال بودم .
وقتی که جامو پهن کردم احسان جون بهم گفت ااا توهم بیرون میخابی منم با ناز و ادایی ملایم گفتم اگر اشکالی نداره و مزاحم خوابتون نشم .اونم با ابهت و صلابت مردونه بهم گفت نه چه ایرادی داره بخواب ولی سردت میشه ها
اونایی که رفتن لواسون میدونن شبهاش واقعا سرده .
هیچی همه خوابیدن و لامپا خاموش منم کنار احسان جونم شروع کردم به حرف زدن و در مورد شغل و کارش و رشته ورزشی ش سوال ازش پرسیدم. یه نیم ساعتی مخشو زدم و انگار کم کم خسته میشد و منم که نمیخواستم فرصت رو از دست بدم فورا ادا و عشوه رو شروع کردم و گفتم اخ اخ وای وای چقدر سردمه چقدر میلرزم چرا اینجوری شدم اخه… واو واو
احسان جون هم گفت بیا پتوی منو بگیر یا برم برات پتو بیارم گفتم نه بابا خودت سردت میشه . از اه و ناله و لرزیدن دست بردار نبودم تا اینکه تیرم به هدف خورد و احسان جون گفت خوب بیا نزدیکتر بچسب به من ویا بیا زیر پتوی من. وای نمیدونین تو دلم داشت عروسی میگرفتن ساعتها بود منتظر همین لحظه بودم منم در یک ان پریدم زیر پتوی احسان
بازم علکی هی میگفتم وای سردمه ادا و اصول در میاوردم که احسان بهم گفت بچه جون تو چرا اینجوری شدی اخه بیا بغلت کنم کمی گرم بشی
وای وای وای نمیدونین که چقدر منتظر این لحظه رویایی بودم
احسان مثل یک معشوقه منو بغل کرد و یه چندباری منو فشار میداد و بغل گوشم اروم اروم بهم میگفت الان بهتری؟ خوب شدی ؟ گرمت شد؟
منم که از خدام بود همش میگفتم نه نه …احسان که از این کار احساس خطر کرده بود بهم گفت من دیگه خوابم میاد توهم برو تو بخواب ، بهش گفتم باشه یه ذره دیگه گرم بشم میرم تو. احسان هم یک کم ازم فاصله گرفت و رو به ستاره ها گرفت خوابد و چشماشو بست.
منم که اعصابم داشت خورد میشد نمیخاستم فرصت رو از دست بدم رو به احسان یک کم دیگه خودمو چسپوندم و پامو چسپوندم به ساق پای احسان و داشتم با پام ساق پای احسان رو لمس میکردم که دیگه کم کم حشری شدم و یک لحظه پامو بلند کردم و گذاشتن روی کیرش به محض اینکه پام به کیرش خورد ترسیدم و پامو برداشتم
هم حس بدی بود و هم حس خوبی… قشنگ با پام نرمی کیرشو حس کرده بودم و دوباره دلم میخاست اینکارو بکنم
یکبار دیگه پامو گذاشتم روی کیرش و چند لحظه ایی مکس کردم دیدم احسان اصلا هیچ حرکتی یا عکس العملی نشون نمیده و بازم پامو به چند جهت روی کیرش مالیدم و حسابی کیرشو حس میکردم که دیدم احسان یک لحظه سرشو برگردون و یه نیش خندی زد و اروم در گوشم گفت شیطون داری چیکار میکنی اونجا خطر داره الان راست میشه این کارو نکن .
منم که تقریبا کمی استرسم ریخته بود بهش گفتم خوب راست بشه چی میشه اروم در گوشم گفت برات خطرناک میشه میخوردت …وای چقدر با احساس و رومانتیک باهام حرف میزد
بعدش گفت بخواب دیگه زشته اینکارا… داره صبح میشه بقیه میفهمن ابرومون میره
منم بهش گفتم همه خوابیدن اونم گفت خوب منظور…؟ منم گفتم تازه گرمم شده اونم گفت اه اه اه نسوزی …؟
بعدش گفت دوس داری بهش دست بزنی منم فوری گفتم اگه اجازه بدی اره …اونم گفت باشه فقط دست بزن و دیگه بگیر بخواب .از چی و کجا براتون بگم وقتی که اروم دستمو کردم توی اسلش و شورتش و دستم به کیرش خورد از فرط هیجان داشتم پرواز میکردم محکم گرفتمش تو دستم و با دستم فشارش میدادم باورتون نمیشه نرمی و گرمی کیرش بهم انرژی خوبی میداد . احسان هم که از این کار خوشش اومده بود. احساس کردم کیرش کم کم داره راست میشه و طول و عرضش هر لحظه بزرگتر میشد .
هیجان و ترس از من و احساساتی شدن از اون و برگشت بهم گفت که دوس داری بخوریش؟ منم گفتم اره
بعد دستمو از شورتش در اورد و نیم خیز گرفت داشت بقیه رو نگاه میکرد که ببینه همه خوابن … ولی متاسفانه نظرش عوض شد و بهم گفت که ساسان خطر داره ابرومون میره بیخیال شو من اصرار کردم ولی گفت بچه جون اگه بفهمن من بدبخت میشم زندگیم سیاه میشه بیخیال شو و برو سرجات بخواب .
انگار دنیا رو سرم خراب شده بود نا امید شدم و گرفتم خوابیدم.
تا اینکه صبح شد و همه صبحانه خورده و بزرگترا داشتن واسه نهار برنامه ریزی میکردن که عمه جون گفت نهار قرمه سبزی میزارم ولی باید یکی برگرده تهران از تو فریزر هم گوشت و هم قورمه سبزی فریز شده بیاره چون توی ویلا تموم کرده بودن.
در این مواقع که دامادها دیوارشون کوتاهه و دختر عمه فورا برگشت و گفت احسان تو برو لطفا احسانم اطاعت امر کرد و داشت اماده میشد که بره منم یک لحظه گفتم عمه جون منم باهاش برم ؟ عمه و دختر عمه هردو همزمان گفتن اره عزیزم برو
وای نمیدونین اگه دنیارو به من میدادن اندازه اون لحظه خوشحال نبودم
خلاصه سوار شدیم و به سمت داراباد که خونه عمه جونم اونجا بود راه افتادیم… احسان توی ماشین که بودیم برگشت و بهم گفت بچه چرا امدی نمیترسی …؟گفتم از چی ؟ گفت از لولوی دیشبی منم با غرور تمام گفتم نه خیلی هم دوسش دارم اونم با پوزخندی بهم گفت ای پررو
خلاصه رسیدیم خونه و ماشین رفت تو پارکینگ و باهم رفتیم بالا
من نشستم رو مبل واحسان رفت دسشویی و برگشت و اونم روی مبل نشست
بعد هردو ساکت شدیم من اصلا روم نشد بهش نگاه کنم تا اینکه احسان سکوت رو شکست و گفت خوب…
منم گفتم بله …؟ بازم گفت خوب…
دیدم با دست به کیرش اشاره میکنه و منظورش اینه که برم ساک بزنم
منم روم نمیشد و بازم گفت پاشو دیگه مگه نمیخاستیش؟ بازم روم نشد
تا اینکه مثل برق از جاش پرید و اومد جلوم و گفت بچه تا ظهر که نمیخای اینجا باشیم ملت منتظرن براشون آذوقه ببریم …که توی این صحبتا بودیم دیدم یک لحظه کمربندشو باز کردو و زیپ شلوارشو کشید پایین و کیرشو در اورد و گفت بیا بخورش
منم فورا تا ته ته گذاشتم دهنم وای کم کم داشت شقه میشد خیلی کلفت و رگ رگی بود خیلی خیلی.
براش کلی ساک زدم و بهم گفت که ساسان اینجوری ارضا نمیشم قنبل کن بزارم کونت …منم که منتظر این لحظه بودم فورا کشیدم پایین و قنبل کردم و یه پامو گذاشتم رو مبل براش و سگی از پشت گذاشت کونم خیلی دردم گرفت و طوری که پریدم و هولش دادم عقب و گریه کردم واقعا دردم گرفت .بعدش احسان گفت این چه وضعشه بابا
حشریمون کردی وایستا ابم بیاد منم گفتم بهم دست نزن دردم گرفته خیلی
واقعا داشتم از درد کون میمردم فکر میکردم که پاره شده م بعداز 5 دقیقه رفت اشپزخونه و روغن مایع زده بود کیرش چرب کرده بود و کمی هم در کون من مالید و دوباره کیرشو برام جازد بازم درد داشتم ولی اروم برام تلمه زد و ریلکس شد و بهم گفت جق بزن تا دردت نگیره منم شروع کردم به جق زدن و دیدم اون داره ابش میاد و به دادو بیداد افتاده و بهم گفت کجا بریزم منم گفتم بریز رو صورتم برگشتم و ریخت تو دهنم و صورتمم نمیدونین پر یه نعلبکی اب ریخت تو صورتم و با زبونم لیس میزدمش کمی مزه ترش و گس میداد و وقتی ابشو داشتم میخوردم از لذت کیرش منم ارضا شدم و بعدش بهم گفت پاشو بچه خودتو تمی
ز کن بریم الان صداشون درمیاد و قتی که اومدیم تو ماشن حرکت کنیم برگشت بهم گفت چرا کون میدی زشته تو مردی نباید کون بدی دیگه اینکارو نکن و مطلقا از من نخواه بکنمت …
منم از این حرفاش خیلی بدم اومد و ازش خواستم که سر خیابون منو پیاده کنه و تنها برگردم و اونم گفت هر طور راحتی منم پیاده شده و تقریبا ساعت 1 ظهر شده بود و با یه آژانس برگشتم لواسون ویلای عمه که احسان اونجا نبود و رفته بود باشگاه و ماهم نهار خوردیم و عصری به سمت ارومیه حرکت کردیم …
و این کل ماجرای عشق من به داماد عمه جونم بود شرمنده که طولانی شد به من که خیلی مزه داد امیدوارم که شماهم تجربه سکس رومانتیکی مثل من داشته باشین. بدرود

نوشته: ساسان


👍 1
👎 15
35672 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

754572
2019-03-15 23:00:20 +0330 +0330

مرتیکه پررو. یکی هم می‌زدی تو گوشش. غلط کرده نصیحت می‌کنه.

2 ❤️

754615
2019-03-16 05:04:27 +0330 +0330

سلام اگه میشه تو خصوصی بهم پی ام بده کار واجب دارم

1 ❤️

754699
2019-03-16 15:19:49 +0330 +0330

اون نتونسته تورو راضي كنه بيا من راضيت ميكنم منم از اروميه هستم

1 ❤️

754784
2019-03-16 22:36:12 +0330 +0330

جالبیش واسع من اون رمانتیک گفتنته!
چقدر بدبختی که به این میگی رمانتیک/:

0 ❤️

754823
2019-03-17 02:23:11 +0330 +0330

عمه جونت که انقدرم پولداره دلش نیومد از همونجا گوشت بخره؟

1 ❤️

754876
2019-03-17 10:28:15 +0330 +0330

عنتر کونی

0 ❤️

754936
2019-03-17 16:52:44 +0330 +0330

آخه جلبک کجای این خاطره رومانتیک بود!!!یک جمله عاشقانه تو این نوشته آبکی نبود!!!یعنی درد و بلای مانیا بخوره توی فرق سرت قبلش داستان اون رو خوندم دانیاسور برو بخون داستانش رو ببین اون چیکار میکنه با دستاش تو چیکار میکنی با دستات!!!اون موقعه نوشتن قلم بدستته تو موقعه نوشتن دست تو کون هسی،،دیس لایک

0 ❤️

755059
2019-03-17 23:00:25 +0330 +0330

کرده بعد که ارضا شده میگه نده؟ هههه ?? یکی میزدی تو تخماش غر بشن بعد پیاده میشدی

0 ❤️

770871
2019-06-01 22:40:48 +0430 +0430

وای خیلی با احساس و واقعی بود عالی بودی

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها