عشق دو برادر به یک دختر

1391/12/10

من دختری 18ساله ازتهران
یه روزباییزی توراه مدرسه بابسری اشناشدم که اولش دوسش نداشتم ولی کم کم یه جوررایی به دلم نشست ازغیرتش خوشم اومده بود میدونستم واقعا عاشقم شده چندماهی خیلی ساده دوستیمون گذشت تا این که شایان گفت ماه عیدمیرم سربازی خیلی ناراحت شدم برای اولین بار بغلش کردم وگریه کردم گرمی تنشوحس میکردم خیلی دوسش داشتم ازکوچه که رفتیم ازهم خداحافظی کردیم ورفتیم خونمون بهش اس دادم که گرمی اغوشت واقعا لذت بخش بود میخوام قبل از رفتن به سربازیت یه بار بیام خونتون یه روز شایان بهم زنگ زدکه خونمون خلوته میای عروسکم

من که عاشق گرمی اغوشش شده بودم قبول کردم ارایش کردم ولباس سکس بوشیدم ورفتم وقتی دم درشون رسیدم ایفون خونشونو زدم شایان هم بدون اینکه خودش بیاد دم در تامنو ببره تو ایفونوزد من خودم رفتم خونه اولش شایاننو ندیدم فقط صداشومیشنیدم که میگت بیاتو اتاق عزیزم رفتم اتاق اماشایانو باز ندیدم میخواستم به بشت در نگاکنم که ازبشت بغلم کرد وگفت سلام جونم دوستت دارم منم که بهش یه جورایی علاقه داشتم گفتم منم دوست دارم گلم ئمنو نشوندرو تختش کمی صحبت کردیم بعدیواش یواش میدیدم که شایان داره شهوتی میشه یه لحظه هردو سکوت کردیم من درست به چشای شایان ذل زده بودم رنگ چشای شایان همیشه مستم میکرد سیاهه سیاه بود کم کم صورتموبهش نزدیک میکردم شایان هم همینطور من دیگه تحمل دوری ازلباشونمیتونستم بکنم لبامو به لباش چسبوندم شایان هم بدنمو لمس میکرد یه لحظه چشمم به کیرش افتاد دیدم که کیرش ازبس شق شده داره شلوارشو باره میکنه شایان هم فهمیدکگه من متوجه شهوانی شدنش شدم لبخندمعنی داری بهم زد واروم منو خوابوند وروم دراز کشید گرمای کیرش منوهم حشری کرده بود هر دومون که بیشتر حشری شده بودیم همدیگرو لخت کردیم شایان تو چشاش هم حس عشق را داشت هم شهوت من که عاشق لب بودم لباشو با زبونم لیس زدم شایان هم از لب خوردنم خوشش اومده بود یه لحظه بهم نگاکرد گفت فقط لب اینوگفت و سرشو کم کم بایین اورد گردنمو بشت گوشمو بازبونش لیس میزد خیلی حال میکردم منم بادستم موهاشو البته موی سرشو لمس میکردم شایان رفته رفته حال بیشتر میدادو بایین تر میرفت سینموبا نک زبونش نوک سینمو لیس میزد دیگه نمیتونست بایین تر بره چون قبلا تو اسام گفته بودم زیاده روی موقوف.ولی من که بیشترحشری شده بودم کیرشوبادستم گرفتم وکمی باهاش ور رفتم گذاشتم وسط باهام ازجلو خلاصه شهوتشوریخت وبعدازحموم من رفتم خونه همش توکف اون ساعت بودم شایان هم یه جورایی خیلی مهربونم شده بود خلاصه اون روز رسیدکه شایان راهی سربازیش شد اونروز حس میکردم مرده ی متحرکی هستم که فقط وفقط فکرمیکردم همش میترسیدم شایان بلایی سرش بیاد چون به زاهدان افتاده بود شایان یک هفته بود بهم زنگ نمیزد من بدبختانه شماره ی برادرشومیدونستم وبه شاهین زنگ زدم گفتم داداش منم غزل یک هفته هست که شایان زنگی نزده شاهین گفت اره غزل جون به ماهم زنگ نزده نگران نباش چون تازه وارده دوهفته نمیزارن زنگ بزنه گفتم اخه من نگرانشم گفت برادرمنم هست چاره ای نیست روز ها گذشت و باز از شایان خبری نشد …ساعت دوازده ونیم شب بو دلم بد جوری گرفته بود به شاهین بیام زدم گفتم چه خبر دلم شور میزنه گفت عزیزم ناراحت نباش انشاالله به این زودی زنگ میزنه گفتم انشالله بعدفردای همین شب بهم بیام اومد دیدم شاهین فرستاده که گلم چه خبر شایان ازنگ نرد گفتم نه شاهین جان این بیام باعث شد چند روزی ما به هم بیام بیشتری فرستادیم من غافل ازاین بودم که شاهین تواین چندروز وابسته ی من ومن وابسته ی شاهین شدم یه روزی من واقعا دلشوره ی زیادی داسشتم که نمیدونستم چیکارکنم تودلم باخودم گتم کاش همین الان شایان یه زنگی بزنه توهمین فکربودم که تلفنم به صدادر اومد باورنمیکردم شایان باشه اما اینطور بود شایان بود ازخوشحاتی میخواستم گریه کنم شایان گفت عشقم معضرت میخوام نمیذتشتن به خونه هامون زنگ بزنیم بخاطرهمین نتونستم تماس بگیسرم من باگریه گفتم فدای سرت حالاکه تماس گرفتی اونارو بیخیاگفت خیلی دوستت دارم به محظ اینکه سربازیم تموم شه میام برای همیشه باهم باشیم وازدواج کنیم گفتم توسلامت بیا اونابه وقتش حل میشن.شایان گفت عزیزم تا اموزشم تموم نشه نمیزارن بیام ولی اموزشم تموم شه اول از همه میام به دیدن تو گفتم فدات شم غشقم اشکال نداره وگفت دیرتماس میگیرم نمیزارن اینوگفت وقطع شد من اونروزو فقط باگریه سبری کردم شب شدویک بیام دیگه ازشاهین اومد نوشته بود که غزل جان شایان بهت زنگ زده بود به ما که زده بود منم جوابشو دادم گفتم اره شاهین جان دوباره اس اومد که گفتم شایدنزده باشه واسه همین میخواستم ازنگرانی دربیای بعدمن جواب ندادم اما بازشاهین اس داد که نمیتونم بیشتر ازاین تحمل کنم ومیگم نوشته بود ازته دل بهت عاشق شدم من شک شدم گفتم این امکان نداره این چه حرفیه شاهین من عشق برادرتم جواب داد که عشق هرکسی کهئباشی تودل من موندگاری هستی برای همیشه9 …یه ماه گذشت ازشایان خبری نبود اما شاهین مدام اس عاشقانه میداد منم جوابشونمیدادم باز دلشوره هام به این که شایان تماس نمیگرفت شروع شده بود یه باردیگه که شاهین اس داد جوابشو دادم گفتم شاهین بازشایان نگرانم کرده شاهین جواب داد این همه مخدت بهت اس میدادم جواب نمیدادی یعنی اینقدر شایانو دوست داری گفتم اره عاشقش شدم گفت هیچ احساسی به من نداری اصلا گفتم دارم امانمیتونم به شایان خیانت کنم گفت خیانت نیست اگه مایلی جای خالیه شایانومن برات برکنم گفتم حالاکه اسرار داری قبول.مابه اس بازیمون چندروزی ادامه دادیم تااینکه یه روز شاههین گفت بیاخونه ما کسی نیست نترس فقط میخوام حرف بزنیم منم قبول کردم چون اعتمادکرده بودم که کاری باهام نداره اگه بخاطرشهوت بود از اس دغادناش میفهمیدم رفتم خونشون در روزدم اومد در باهم رفتیم تو نامسب رفت اتاقی که من باشایان رفته بودم درست نشست جایی که شایانم نشسته بود منم نشستم جای زخودم نزدیک به شاهین گریم گرفت گریه کردم به شاهین گفتم که باشایان اینجا اومده بودم من که کنترلم دست خودم نبود دست احساساتم بود شاهین بغلم کرد ومن نتونستم چیزی بگم منم که احتیاج به هم صحبت داشتم محکم شاهینوبغل گرفتم من خاطرات باشایان یادم افتاد همون لحظه به چشم شاهین ذل زدم نمیدونم چی شد باشاهین لب رفتیم اما نه شاهین ونه من زیاده روی نکردیم فقط بغل ولب.من وقتی رفتم خونه فهمیدم دارم به شاهین عاشق میشم بازباشاهین اس بازی میکردیم تاکه یک هفته مونده بود شایان اموزششو تموم کنه بهم زنگ زد برداشتم گریه کردم وگفتم دوسم نداری چرابهم زنگ نمیزدی گفت عشقم من که گفته بودم نمیتونم تماس بگیرم احساس میکردم باعث رابطم باشاهین تقصیر شایان وبی توجهی هاش هستش امابازگفتم شایان دوستت دارم زودبیا گفت فردا مرخص میشم ازاین زندان لعنتی خوشحال بودم درست برعکس شاهین که میگفت اگه شایان بیاد توجهی به من نمیکنی.فرداش هرچقدرمنتظرشدم کسی باهام تماس نگرفت تااینکه ساعت7عصر گوشیم به صدادراومد خوشحال شدم گفتم شایان اومد اماشاهین بود دیدم داره گریه میکنه گفتم چیه شاهین چراگریه میکنی مکث کرد ویک کلمه گفت شایان گفتم شایان چی گفت شایان عمرشو داد به تو اون تصادف کرده من خیلی ناراحت شدم درست دوماه گریه کردم وتموم اما قسمت این شدکه منو شاهین عشق هم شدیم و ازدواج کردیم وخوشبختیم
این نوشتم واقعا واقعی بود از شما دوستان عزیزمیخوام نظراگه داشتین بفرستین باتشکر

نوشته: غزل


👍 0
👎 0
36764 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

365045
2013-02-28 21:43:41 +0330 +0330
NA

من خوشم اومد
ولی غلط املایی بسیار

0 ❤️

365046
2013-02-28 22:25:34 +0330 +0330

سلام غلط املائی بیداد میکرد،ازنویسنده عزیزکه همش میخواست اشک خواننده هاش رودر
بیاره،عاجزانه تقاضادارم،درکلاسهای نهضت سوادآموزی ثبت نام کرده وبیشترازاین با
اعصاب خواننده بازی نکند،که دعامیکنم چائیت سردشه،بلابگیری،شیطون،
بچه ها شرمنده من اواخواهرنیستم،امااین نویسنده لازمش بود.

0 ❤️

365047
2013-02-28 22:55:15 +0330 +0330
NA

شعر وحشی بافقی بخون شاید عقل نداشتت بیاد سر جاش.

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه بی سر و سامانی من گوش کنید
گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی؟
سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی؟

روزگاری من و او ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده جویی بودیم
عقل و دین باخته دیوانه رویی بودیم
بسته سلسله سلسله مویی بودیم
کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود

نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت
سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشت
اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آنکس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم

عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او
داد رسوایی من شهرت زیبایی او
بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او
شهر پر گشت ز غوغای تماشایی او
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سروسامان دارد

چاره اینست و ندارم به از این رای دگر
که دهم جای دگر دل به دل آرای دگر
چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر
بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر
بعد از این رای من اینست و همین خواهد بود
من بر این هستم و البته چنین خواهد بود

پیش او یار نو و یار کهن هردو یکی ست
حرمت مدعی و حرمت من هردو یکی سی
قول زاغ و غزل مرغ چمن هردو یکی ست
نغمه بلبل و غوغای زغن هر دو یکی ست
این ندانسته که قدر همه یکسان نبود
زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود

چون چنین است پی کار دگر باشم به
چند روزی پی دلدار دگر باشم به
عندلیب گل رخسار دگر باشم به
مرغ خوش نغمه گلزار دگر باشم به
نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش
سازم از تازه جوانان چمن ممتازش

آن که بر جانم از او دم به دم آزاری هست
میتوان یافت که بر دل ز منش یاری هست
از من و بندگی من اگر اشعاری هست
بفروشد که به هر گوشه خریداری هست
به وفاداری من نیست در این شهر کسی
بنده ای همچو مرا هست خریدار بسی

مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است
راه صد بادیه درد بریدیم بس است
قدم از راه طلب باز کشیدیم بس است
اول و آخر این مرحله دیدیم بس است
بعد از این ما و سر کوی دل آرای دگر
با غزالی به غزلخوانی و غوغای دگر

تو مپندار که مهر از دل محزون نرود
آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود
وین محبت به صد افسانه و افسون نرود
چه گمان غلط است این برود چون نرود
چند کس از تو و یاران تو آزرده شود
دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود

ای پسر چند به کام دگرانت بینم
سرخوش و مست ز جام دگرانت بینم
مایه عیش مدام دگرانت بینم
ساقی مجلس عام دگرانت بینم
تو چه دانی که شدی یار چه بی باکی چند
چه هوسها که ندارند هوسناکی چند

یار این طایفه خانه برانداز مباش
از تو حیف است به این طایفه دمساز مباش
میشوی شهره به این فرقه هم آواز مباش
غافل از لعب حریفان دغل باز مباش
به که مشغول به این شغل نسازی خود را
این نه کاری ست مبادا که ببازی خود را

در کمین تو بسی عیب شماران هستند
سینه پر درد ز تو کینه گذاران هستند
داغ بر سینه ز تو سینه فکاران هستند
غرض اینست که در قصد تو یاران هستند
باش مردانه که ناگاه قفایی نخوری
واقف کشتی خود باش که پایی نخوری

گرچه از خاطر وحشی هوس روی تو رفت
وز دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت
شد دل آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت
با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت
حاش لله که وفای تو فراموش کند
سخن مصلحت آمیز کسان گوش کند

0 ❤️

365049
2013-03-01 01:35:23 +0330 +0330

معضرت میخوای؟ انچوچک زشت گه بخور دیگه ننویس. حالمون از هر چی عشق و سکس و فیلم هندی و سربازی و آموزشی و … به هم خورد.

0 ❤️

365052
2013-03-01 02:30:26 +0330 +0330
NA

خدا نکنه شاهین بره سربازی انوقت عاشق پسر خالش میشی

0 ❤️

365053
2013-03-01 03:14:24 +0330 +0330
NA

اه
حالم به هم خورد. دیگه جندگی که داستان نوشتن نداره

0 ❤️

365054
2013-03-01 03:33:27 +0330 +0330
NA

خاك تو سر جندت كنن،مطمئنم كير شاهينم مث كير شايان مالوندي اما روت نشد بگي!

0 ❤️

365055
2013-03-01 04:48:49 +0330 +0330
NA

پروازی ناز دهنت که منم یاد همین شعر افتادم…

0 ❤️

365056
2013-03-01 04:50:21 +0330 +0330
NA

khayli jaleb bud aman ghalate emlaei ziad dasht

0 ❤️

365057
2013-03-01 06:17:10 +0330 +0330
NA

گفتی اگر از پای خود زنجیر عشقت وا کنم؟
گفتم ز تو دیوانه تر،دانی که پیدا میکنم :D

خیلی موضوعش کلیشه ای بود،از این جور داستان ها خیلی خوندم…دیگه ننویس بی شعور
لابد شاهین بره،شهاب میاد،شهاب بره شهیاد میاد،شهروز بره،شهداد و شهباز و شهرام ها میان؟؟؟آخرشم یه شاسکول میاد تو زندگیت که می شا… به تو اون شاه بیت زندگیت :D
بچه ها واج آرایی رو خوب اومدم؟؟؟؟ :D

راستی پروازی جان،شعر زیبایی رو آوردی…ممنون

0 ❤️

365058
2013-03-01 06:49:17 +0330 +0330
NA

قشنگ بود ولی یك ربع فقط برای غلط املایی شما خندیدم ببخشید :-D :-*

0 ❤️

365059
2013-03-01 08:46:48 +0330 +0330

نويسنده افغانيه؟نوشتارش كه اينجوري بود

0 ❤️

365060
2013-03-01 10:07:56 +0330 +0330
NA

خوب بود ولی بجای خونه خالی رفتن وهرروز
عاشق شدن درس میخوندی بهتر نبود
معذرت را بچه کلاس ابتدایی
(معضرت) را اینطورنمینویسه

0 ❤️

365061
2013-03-01 12:09:19 +0330 +0330
NA

کوسه ساناز تو دهنت

0 ❤️

365062
2013-03-01 12:18:03 +0330 +0330
NA

یه وکیل دیگه-این کس ساناز عجب فیلمی شده بابا

0 ❤️

365063
2013-03-01 12:54:02 +0330 +0330
NA

تو اصلا عاشق نبودی

0 ❤️

365064
2013-03-01 13:56:44 +0330 +0330
NA

احمق ؛
آخه این تخیله شما دختر مدرسه ای ها دارین ؟؟؟؟؟؟؟؟!!!
این داستان بود یا شر و ور زاییده ذهن یه دختر بدبخت ؟؟؟؟ٰ
خجالت بکش با اون همه غلط املایی ؛ کلاس چندمی‌؟‌
ببخشید عادت ندارم فحش بدم اما نتونستم ساکت بمونم

0 ❤️

365065
2013-03-01 15:21:58 +0330 +0330
NA

والا ما اینهمه سال یه شوهرنتونستیم پیداکنیم!جغله های هیجده ساله واسه خودش دو سه تا توآب نمک دارن که بالاخره بایکیشون ازدواج میکنن!جالب اینجاس باهمشونم سکس دارن واقعأ که مردم چه شانسایی دارن بخدا .تازه اینقدم بی سوادن اونوقت یه خانم تحصیل کرده مثل من…ای بابا

0 ❤️

365066
2013-03-01 17:33:18 +0330 +0330
hjh

چرابعضيافرق عشقو باشهوت نميدونن ها؟

0 ❤️