یک روز صبح داخل اتاقم داشتم کتاب میخوندم که همسرم با خوشحالی وارد اتاق شد و گفت: سارا داره میاد خونمون؛ پاشو برو یکمی میوه بخر… ( سارا دوست صمیمی همسرم بود که البته هنوز مجرد بود). خیلی سریع لباس پوشیدم و رفتم میوه فروشی سر کوچه و مقداری سیب، پرتقال، گلابی و دو سه تا انار هم برداشتم و گذاشتم روی ترازو. فروشنده قیمت هر کدوم از میوه ها رو جداگانه حساب کرد و در آخر گفت: میوه هاتون همین ها بود؟ گفتم: آره
گفت: قابل نداره!
گفتم: خواهش میکنم.
پول میوه ها رو حساب کردم و توی راه برگشت به خانه مقداری تخمه گرفتم.
نیم ساعتی از برگشتنم به خانه نگذشته بود که زنگ در به صدا در آمد و من رفتم در رو باز کردم.
همین که در رو باز کردم، یکدفعه ای دلم ریخت و جذب زیبایی سارا شدم. توی دلم آتیشی روشن شده بود که با هیچ چیزی نمیشد خاموشش کرد.
سارا روی مبل نشسته بود و گرم صحبت با همسرم و من گرم نگاه کردن به او بودم و گه گاهی هم به خاطر شک نکردن همسرم به او هم نیم نگاهی می کردم.
اون روز سارا یکی دو ساعت خونه ما بود و کمی صحبت کردیم و میوه خوردیم و سارا خداحافظی کرد و رفت.
شب اون روز به شدت ذهنم درگیر سارا بود. توی همون نگاه اول عاشقش شده بودم و مدام به خودم میگفتم کاش زودتر میدیدمش و میرفتم خاستگاریش …
روزها گذشت و این سارا خانم میومد خونه ما و با همسرم صحبت میکرد و من هم کنارشون مینشستم ، نگاهش میکردم و در آتیش عشق به سارا میسوختم.
تا اینکه یک روز همسرم و سارا قرار بود برن خرید کنن. خانومم هر چی صبر کرد و منتظر سارا موند، سارا نیامد که نیامد. بالاخره همسرم گفت من تنهایی میرم اگر سارا اومد بگو بیاد بازار فردوسی ( ناگفته نماند گوشی سارا زمین خورده بود و چون هزینه تعمیرش زیاد شده بود فعلا از تعمیرش منصرف شده بود).
وقتی همسرم از خونه بیرون رفت شروع کردم به نقشه کشیدن که چطور با سارا خصوصی صحبت کنم و باهاش رابطه برقرار کنم. توی همین فکرها بودم که زنگ در به صدا در اومد. در حالی که قلبم به شدت می تپید و بدنم عرق کرده بود رفتم در رو باز کردم. سارا بود با یک لبخند بر لب!
-ببخشید آقا جواد! راضیه هست؟!
-ر ر رراضیه؟! نه! الان رفت بیرون! گفت اگر شما اومدید بهتون بگم بیاین داخل استراحت کنید، زودی بر میگرده.
-نه دیگه جواد آقا! مزاحم نمیشم! همینجا منتظر میمونم!
-نه! این چه حرفیه؟! خواهش میکنم بیاین داخل…
سارا بعد از کمی تعارف اومد داخل خونه و روی مبل نشست.
مونده بودم چطور باید راضیش کنم.
توی همین فکر ها بودم که سارا سر صحبت رو باز کرد.
-ترم چندم هستید جواد آقا؟
-ترم آخر!
-دکترا دیگه؟!
-نه! ارشد میخونم!
حدودا یک ساعتی صحبت کردیم و تا حدود زیادی خجالتمون ریخت و صحبت از درس و دانشگاه به درد دل های شخصی رسید.
سارا از دوست پسرش صحبت کرد و گفت تا بحال چندبار بهش خیانت کرده و او بخاطر عکس و فیلم هایی که دست دوست پسرش داره نمیتونه ازش جدا بشه و تهدیدش کرده اگر ازش جدا بشه عکس ها و فیلم هاش رو برای پدر و مادرش میفرسته و …
من هم مدام دلداریش میدادم. ناخداگاه از جایم بلند شدم و رفتم کنارش نشستم و دستش رو گرفتم و سارا بی اختیار سرش رو گذاشت روی شانه ام و دستم رو فشار داد.
-آقا جواد! میخوام یک چیزی بهتون بگم ولی خجالت میکشم!
-راحت باشین! هر چی دلتون میخواد بگید!
-م م ممن به شما علاقه پیدا کردم!!!
-شوخی میکنید!؟
-نه! از همون لحظه ای که در خونه رو باز کردید و نگاهم به شما افتاد، عاشقتون شدم.
یک دفعه تمام بدنم غرق در عرق شد. آتیش عشق به سارا تمام وجودم رو فرا گرفته بود.
توی افکارم غرق شده بودم که ناگهان گرمایی رو لبام احساس کردم.
سارا با چشمهای بسته داشت لبم رو میمکید. احساس کردم اون همه بی قراری که از خیانت دوست پسرش داشت رو فراموش کرده و آرام و راحت من رو در آغوش گرفته…
دستم رو انداختم دور کمر سارا و شروع به مکیدن لب پایینش کردم. گرما سرتاسر وجود من و سارا رو گرفته بود. شروع کردم به لیس زدن گردن و گوش سارا. صدای نفس های سارا شدت گرفت و دیگه نمیتونستم خودم رو کنترل کنم. شروع کردن به مالیدن سینه های سارا و کمی بعد لباس سارا رو از تنش درآوردم و سوتینش رو هم باز کردم شروع کردم به خوردن سینه های سارا و او همچنان در حال نفس نفس زدن و ناله های ضعیف عاشقانه…
بی اختیار دستم رو بردم روی پاهای سارا و شروع کردم به نوازش رون های پاهاش و کمکم دستم رو بردم بالای کُسش و شروع کردم به مالیدن . انگشت دستم توی آب کسش به راحتی لیز میخورد و لذت عجیبی داشت.
-جواد بکن توش!!! خواهش میکنم حوالم رو خوب کن!
-باشه عزیزم! تمام تلاشم رو میکنم!
خیلی آروم شلوار و شرت سارا رو در آوردم و سارا خیلی آروم رو مبل دراز کشید و من هم خیلی آروم کیرم رو گذاشتم دم کسش و خیلی یواش فشار دادم تو… صدای آآآهههه سارا بلند شد.
یواش یواش شروع کردم به تلمبه زدن. چه گرمای عجیبی! حس میکردم کیرم داخل کس سارا داره میسوزه…
-عزیزم میشه پوزیشنمون رو عوض کنیم!؟
-چه پوزیشنی دوست داری؟
-بیا روش سگی رو امتحان کنیم!
-باشه!
-چقدر خوبه!!! سریع تر تلومبه بزن جواد! تا ته بکت توش!!! آآه آآه…
-جواد!!! میخوام یکم سوارکاری کنم!!! اسب من میشی؟!
-آره عزیزم! تو جون بخواه…
-آآههه!! سریعترررررر آآآآ آه آه !!! داره آبم میاد جواد آآآآههه
بعد ده دوازده بار تلمبه زدن من و سارا هر دو ارضاء شدیم.
سارا خیلی خوشحال بود و اون حالت افسرده یک ساعت پیش رو نداشت.
-سارا بیا زودتر لباسامون رو بپوشیم که کمکم شادی بر میگرده…
-جوش نزدن جواد جان من خودم میدونم چکار کنم.
سارا خیلی آروم و مرتب لباساش رو پوشید. بعد اینکه یک لیوان نسکافه با هم خوردیم، یک لب از هم گرفتیم و خداحافظی کردیم و رفت.
نوشته: داود
نه املای درستی داره، نه منطق قابل قبولی و نه روایت دقیقی.
یه مزخرف به تمام معنا. یه کتاب میشه در مورد اشکالاتش نوشت.
مجبوری مگه چیزی رو بنویسی که بهش اعتقاد نداری؟
اصلا چرا بایست دروغ بنویسی؟
اصل داستان چیز دیگهایه و حال ندارم توضیح بدم ولی فقط یه سؤال:راضیه رفت بیرون که بره ثبت احوال و اسمش رو به شادی تغییر بده؟
میز و ترازوی میوهفروشی و تخمهفروشی و سرطاسش همهشون حوالهت بادا ابله بیسواد نکبت مزخرف داغون الدنگ!
راضیه ، شادی ،
جواد ، داوود ،
لااقل موقع نوشتن جق نزن
ریدی به ط دسته دار رررراضیه یدفه شد شادی
کس ملجوقک بیمار اومدی پیشش نشستی یهو سر کیر مبارک و گذاشت تو بغل تا به خودت اومدی سجاف کونت و پاره کرده بود و از شدت درد و خونریزی تا هفته ی بعد هی مدام میدادی گووووز
من همونم که گفتم تا هفته ی بعد هی میدادی گوز اومدم بگم حوالم نه حالم اون حوالم مال چیز دیگه اس و جای دیگه به کار میاد
کیر تو مغز و نگارشت فوق لیسانس مجلوق معلوم نیست دانشگاههای ما چی پرورش میدن روانپریش یا کس خل؟ ای روشنفکر من نمیدونم شما تا یکی بهتون سلام میکنه سریع گرمای لباش رو رو لبتون احساس میکنید اونم چند بار اومده بود خونتون ایندفعه تا درو باز کردی عاشقت شد اما میخواست دم در منتظر بشینه از کجا معلوم تو عشق تو نسوخته کشیک بکشه زنت بره بیرون به یکی دیگه بده بیاد سراغ تو کیر تو مخ معیوبت ما به جنده های درجه یک نگاه میکنیم یهو از شانس گوه ما کیر در میارن شما ها هرچی هلو گیرتون میافته ضمنا همین الانم تلومبه میزنن به راضیه هنوز راضی نشده
ازخونه بیرون بریم و اسممون تغییر پیدا نکنه صلوات
درو غ دروغ دروغ
حتی اگر ادای نویسنده هارو میخوای در بیاری اینجوری بوی ان میده داستانت
سریع گفت که وای عاشقت شدم بیا منو بکن؟
دروغ
حیف که کامنتا زیادن و خوب ریدن بهت ، تقریبا نکته ای نمونده، برا همین جایی برا ریدن ما نمیمونه
فقط یه موضوعی، طوری که زنت گفت سارا داره میاد یعنی قبلا هم سارا رو دیده بودی، بعد تو نگاه اول عاشقش شدی؟
از اون جاییم که لباشو گذاشت رو لبات چون بخش سکسیش شروع شد و دستتو بردی سمت کیرت هم داستانت کسشر تر شد هم غلط املاییت بیشتر
توی افکارت غرق بودی که ناگهان چیزی رو روی لبات احساس کردی آره اون کیر سارا بود ازونبه بعد شدی کونی سارا
کس مشنگ اسب بلد نیستی گوه بخوری گوه میخوری گوه بخوری
برای خودت همه چی رو ردیف کردی و کنارهم چیدی که فقط یه چیزی نوشته باشی ؛
خسته نباشی ؛
واقعا که …
موفق باشی
دو تا زن داری؟ یکی راضیه و یکی هم شادی؟ حتما سارا هم قراره بشه سومی
دستتو تو کونت دربیار بعد داستان بنویس
گفت: میوه هاتون همین ها بود؟ گفتم: آره
گفت: قابل نداره!
گفتم: خواهش میکنم.
لاشی این حجم از هیجان برا قلبمون خوب نیس مراعات کن
ای کیر ابراهیم رییسی تو کون ننت با این داستانت😂😂😂😂
ینی مگس میخاد جفت گیری کنه بیشتر از تو مخ میزنه لامصب ملت میخان زنشونو بکنن بیشتر از تو کص لیسی میکنن لعنت ب برازرز ک همتونو کصخل کرده
مجتبی کن
عزیز تا اون جا که میوه ها رو خرید و بعد تخمه، فقط خوندم اومدم دقیقا باور کن دقیقا همون کامنت دوم ترو تایپ کنم دیدم زحمت کشیدی 😂
اینهمه ربط و رابط و کل داستان به همین مورد بستگی داشت که نتونستم ادامه بدم
اقای نپپپیسنده، لنتی گاییدی هرچی نقد و داستان نویسی رو
🤣🤣🤣🤣🤣
جواد بودی آخرش داود شدی!!!
زنت راضیه بود یهویی شد شادی!!!
کس خل چی میزنی؟!؟! جنست قاطی داره
رون های پاهاش؟!؟!؟ کلا با غلط املایی حق زدی و بزرگ شدی
کلا داستان توهمات یه بچه مدرسه ای بود
حالم رو خوب کن دهاتی نه حوالم؟!؟!
حوالم رو خوب کن
جاکش داری ارشده چی میخونی؟؟؟؟
ارشد کس مغزی خوندی؟؟
خیلی آروم شلوار و شرت سارا رو در آوردم و سارا خیلی آروم رو مبل دراز کشید و من هم خیلی آروم کیرم رو گذاشتم دم کسش و خیلی یواش فشار دادم تو… صدای آآآهههه سارا بلند شد.
یواش یواش شروع کردم به تلمبه زدن.
خیلی آروم کیرم دهنت!
نکته دوم: کصخل جقی اسم زنت اول کصتان راضیه بود آخرش شد شادی؟!
لنتی شصت نفر داستان خوندن ببین چندتا دیس داره آخه مجبوری مومن🤣
جواد جان نمیخوام بی احترامی کنم ولی نمیدونم چرا فکر میکنم ایناکه گفتی به اسمتون نمیخوره حقیقت باشه.
گفت: میوه هاتون همین ها بود؟ گفتم: آره
گفت: قابل نداره!
گفتم: خواهش میکنم.
گفت: پس کیرم تو حلقت
گفتم:عِ …چرا؟!
گفت: به خاطر کرسی شعری که میخوای در شهوانی بنویسی
تا اونجاش که رفتی تخمه خریدی حقیقت داشت😂
راستی بهت ناهار دادن؟
حواله اشو خوب کردی بالاخره؟؟؟
بعدش اینکه میان روش و سگس می کنند چه پوزیشنیه به ما هم یاد بده
حوالم خوب شد ؟!!!
ممکنه لطف کنی آدرس معلم ادبیاتتو بدی تا به نوزده روش سمورائی بکنمش ؟؟!
آووو باز هم فشار اسپرمهای سرگردان بر عقل سلیم تسلط پیدا کرد
از راضیه بگو . راضیه؟؟
اون تخمه گرفتنت گره داستان بود
ریدی دادا
تمام