عشق سوگولی (۲)

1399/09/15

...قسمت قبل

**سلام دوستان عزیز من داستان “بگو من جنده ام” و این داستان ادامه همونه ممنونم ازتون نسبت به لایک های داستان اول و بابت انتقاداتون هم باید بگم همشون برام قابل احترامه!!دوستتون دارم و امیدوارم از این یکی هم خوشتون بیاد …

صبح با سردرد شدیدی که حاصل مستی و سیگارهای پی در پی بود دیشب بود بیدار شدم شرط میبندم که ریه ام به سیاهی سرنوشتم شده!!بعد از ازدواج سمیرا من تو کارم که یعنی همون جندگی درامد زیادی کسب کردم ،همه چیز داشت خوب پیش میرفت تا اینکه یکی پیدا شد که بهم خیلی گیر داده بود به طوری که تا آدرس خونمون رو هم گیر آورده بود یه بار که دست به سرش کردم تهدیدم کرد و گفت میرم همه چیو کف دست خانوادت میزارم منم طبق معمول گفتم بیا بخورش و بی خیال بودم تا اینکه دوباره اومد پیام داد و من بازم دست به سرش کردم …در حال راه انداختن یکی از مشتری هام بودم که گوشیم دم به ساعت زنگ میخورد چون در حال کار نمیتونستم گوشی جواب بدم دکمه قفلش رو زدم تا صداش خفه بشه و گذاشتمش رو سایلنت!!من تو حالت داگی استایل بودم ومردی که کیرش تا دسته تو کسم بود موهام از پشت تو دستش تابوند و مثله سوار کاری که افسار به دست داشت تو کس من میتازوند!!انقد وحشیانه تلنبه میزد و موهامو میکشید که همراه با درد لذت میبردم از عقب دستشو دراز کرد و سینه هامو که در حالت دورانی تکون میخوردن رو تو دستش گرفت و میمالوند ک با صدای بلندی ارضا شد و دو ضربه محکم به باسنم زد!!اینکه تو اوج لذت ارضا نشده رها بشم دیگه برام شده بود عادت و فقط این مهم بود که مردا ارضا بشن و راضی!! بلند شد شلوارشو کشید بالا و روی تخت دو زانو ایستاده بودم و داشتم موهامو میبستم که اومد سمتم سینمو به دندون گرفت و شروع کرد به خوردن و با دو انگشت سوراخ کسم رو میگایید حرکاتش رو سریع کرد و من ارضا شدم و بیحال روی تخت افتادم!!دستشو کرد تو جیبش و دو تا تروال صدی انداخت رو تخت و رفت…بعد یه ربع پاشدم سراغ گوشیم رو گرفتم و دیدم سمیرا و مامان حدود سی چهل تا میس کال انداخته بودن…زنگ زدم به سمیرا که شروع کرد به فحش دادن
+خاک تو سر جندت بشه یکی بهم پیام داده گفته که تو چه هرزه ای هستی بدبخت آشغال عوضی من خواهر به کثافتی تو نمیخوام دیگه خواهر من نیستی…
صدای بوق های پیاپی رو شنیدم که فهمیدم قطع کرده انگار آب یخ ریخته بودن روم نشستم رو زمین شروع کردم به گریه کردن خواهری که من برای خوشحالیش تنم رو فروختم انقدر راحت منو گذاشت کنار؟!دلم گرفته بود فقط یه پاپ کورن ساز نبود که اون یه جرقه کوچیک بود برای شروع کار نصف جهزیه اش رو من برای خوشحالیش خریدم برای آرامش خانوادم!!میدونید اخه چه فرقی میکرد زن مطلقه هرجا میرفت برای کار بازم این جامعه جندش میکرد!حداقل اینجوری ریییسی بالای سرم نبود که بشم بردش!!دلم برای مامانم میسوخت اخه همیشه میگفت من عشق اولشم باچه رویی باهاش رو به رو شم!بهش زنگ زدم دو تا بوق خورد جواب داد سوگولی مامان کجایی؟؟زدم زیر گریه !!گفت دخترم چرا گریه میکنی اخه زنگ زدم بهت بگم بابابزرگ حالش بد شده من دارم میرم بیمارستان غذا رو گازه گرم کنی بخوری با هق هق گفتم باشه مامان و قطع کردم!!یعنی چی مامان نمیدونست ؟؟توی تعجب بودم که برام پیام اومد نوشته بود الان فقط به خواهرت گفتم اگه نیای پیشم به بقیه خانوادت میگم!!سریع بهش پیام دادم لاشی شماره خواهرمو از کجا آوردی ؟؟که جواب داد دفعه آخری که باهم بودیم رو یادته رفتی دوش بگیری؟؟گوشیت رو قفل نکرده بودی فقط تونستم شماره خواهرتو که خواهری سیو کرده بودی بردارم که اومدی بیرون…اعصابم خورد شد یه چهارتا فحش آبدار بارش کردم و گوشیو پرت کردم رو تخت،برام پیام اومد بی توجه بهش شروع کردم راه رفتن تو خونه فکری به ذهنم رسید ،یه بار با یک پلیس سکس داشتم تصمیم گرفتم بهش زنگ بزنم و جریان رو بهش بگم …
چند بار بوق خورد تا جواب داد با عشوه ی خاصی گفتم سلام عزیزممم چطوری؟؟
گفت سلام نفس خوبم تو خوبی؟!بعد از احوالپرسی جریان رو براش گفتم شماره پسره رو گرفت بعد یک ساعت پیام داد گفت موضوع حل شد عزیزم کی بیام جات؟؟باهاش هماهنگ کردم و…یک ماه گذشت تو اون یک ماه اون یارو دیگ مزاحمم نشد تصمیم گرفته بودم به عنوان یه زن مطلقه مستقل زندگی کنم هر چند مامان بابا مخالف بودن اما با اصرارهای زیاد من بالاخره موافقت کردن و من به خونه ای که از طریق مسکن مهر خریدم نقل مکان کردم وسیله ی خاصی نداشتم چون من اکثرا خونه نسرین پلاس بودم پس به وسیله آنچنانی نیازی نبود و حالا من شب و روز ،روز و شب خونه نسرینم!!آهی کشیدم از فکر به روزهای گذشته خودمو خلاص کردم و پسری که دیشب توی مهمون دیدمش و اسمش ارسلان بود رو به یادم آوردم لبخندی به لبم اومد نمیدونم شاید عاشقش شده بودم اما دوباره کی میتونم ببینمش؟!
+هوووووی سوگلی کجایی نیم ساعته دارم صدات میکنم!!
به طرف صدا برگشتم نسرین بود ،گفتم جانم چیشده؟!
گفت بلند شو حاضرشو نیم ساعت دیگه مشتری میاد…
بااعصابی داغون گفتم چراهمش من یه بارم ماندانا سرویس بده !!بلند شدم رفتم تو اتاق تا اماده بشم و غر غر های نسرین رو پشت سر گذاشتم…
رفتم حموم دوش گرفتم چون هرماه میرفتم لیزر بدنم یه تار هم مو نداشت سفید سفید بودم!!میکاپ رو شروع کردم و تر و تازه و خوشگل و با لبخند دروغین منتظر مشتری عزیزتر از جانم بودم!تقه ای به در خورد گفتم بفرما و مشغول نگاه کردن خودم تو آینه دستیم شدم …در باز شد عطر آشنایی به بینیم خورد لعنتی چه بوی خوب و دلنشینی بود!!با تعجب برگشتم به سمت در که از تعجب زیاد یکدفعه ایستادم ،خودش بود خود لعنتیش ارسلان بود !!اینجا چیکار میکرد!!؟دهنم از شدت تعجب باز مونده بود و یقینا شبیه اسکولا شده بودم چون ارسلان داشت میخندید از خندش خندم گرفته بود که یکهو جدی شد بااخم گفت:
+چه خوشگل شدی خودتو برای هرکس و ناکسی اماده میکنی؟!مگه چقدر نیاز داری؟که حاضری این کارو کنی
اومد سمتم دستشو برد لای موهام و موهای فر نم دارمو نوازش میکرد سرشو برد توی موهام و یه نفس عمیق کشید و دم گوشم گفت لعنتی میدونی چقدر دنبالت بودم تا بالاخره فهمیدم چه جایی هستی!!
نفساش به گوشم میخورد و این منو دیوونه میکرد …یه چنتا تار از موهام رو گرفته بود و باهاشون بازی میکرد و با انگشتای دست دیگش صورتم رو نوازش میکرد تو چشمام با جدیت نگاه کرد و گفت:دیگه نمیخوام اینجا باشی وسایلتو جمع کن بامن میریم ‌.
هاج و واج بهش نگاه کردم که با داد بلندی گفتم سریع باش سوگلی یه دقیقه هم اینجا نمیمونی
به خودم جنبیدم وسایلم که شامل کیف لوازم ارایشم برس مو و عطرهام و شارژرم بود رو ریختم تو کیفم …ارسلان دستم رو گرفت باهم بیرون رفتیم برگشت سمت نسرین و انگشت اشارشو آورد بالا و به سمت نسرین و با تحکم خاصی گفت :دیگه سوگلی تموم شد دیگ وجود نداره نه بهش زنگ میزنی نه پیام میدی شبم برات ده تومن میزنم به کارتت فقط جون عزیزت بیخیال سوگلی بشو دیدار به قیامت…
دست منو گرفت و منو میکشید با خودش میبرد دقیق نمیدونم به کجا اصلا نمیدونستم هدفش چیه میخواد چیکار کنه اصلا و دقیقا نمیدونم چرا انقدر بهش اعتماد داشتم که بی هیچ حرفی دنبالش راه افتاده بودم
در ماشین رو باز کرد برام سوار شدم و خودش نشست پشت رول و تو سکوت به سمت ناکجا آباد البته برای من میروند!!برگشتم به نیم رخش نگاه کردم و تمام اجزای صورتش رو مرور کردم که با دساش صورتمو به حالت اولیه برگردوند و بازم سکوووووت…

ادامه...

نوشته: Sogoli


👍 12
👎 2
10801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

780184
2020-12-05 02:03:25 +0330 +0330

داستانت خیلی بی سر و تهه!
همون داستان اولتم پر از مشکل و ایراد و بی منطق بود حالا اومدی ادامشم مینویسی؟
بخاطر پاپ کورن ساز جنده شدی به ۵ نفر همزمان دادی بعدش رفتی مهمونی تو یه نگاه عاشق شدی فرداش یارو اومد از جنده خونه فراریت داد؟
میگی دیشب یارو رو دیده بودی بعد میاد میگه میدونی چقد دنبالت بودم؟
فلش بکی که زدی (اصلا فلش بک بود چی بود؟) خیلی بیجا و بی معنی بود و البته خیلی هم طولانی.
فقط ادامشو ننویس همین.

2 ❤️

780195
2020-12-05 03:20:08 +0330 +0330

مرسی از داستان خوبت 😍 بابا دس خوش بنویس بازم
هیچ کاری به راست و دروغ ندارم خیلی خوب مینویسی

0 ❤️

780201
2020-12-05 04:33:02 +0330 +0330

خیلی داستان پر از حسی بود ، ادامه بده ❤️❤️❤️

0 ❤️

780238
2020-12-05 11:09:53 +0330 +0330

من کاری به قسمت اول و اون پاپ کورن سازه جنده کن! ندارم که خدایی انتقادات زیادی بهش وارد بود …ولی این داستان با اینکه یه جورایی تخیلی به نطر میرسه و روال منطقی داستان بدرستی تعریف نشده…ولی نسبت به داستان قبلی پیشرفت خوبی داشتی هم از نظر نگارش و هم بابت بعضی جملات و عباراتی که چاشنی گفتگوها کرده بودی…پس لاییییییک 👍
به امید پیشرفت بیشتر شما…مطالعه رو فراموش نکن دوست عزیز

0 ❤️

780404
2020-12-06 10:48:43 +0330 +0330

عالی بود فووووووووول لاااااااااااااایک 👍 👍 👍 👍

0 ❤️