عشق شیرین. نه ببخشید تلخ

1391/07/19

سلام دوستان عزیز من پرستو هستم 29ساله ساکن تهران. کارمند بانک. میخوام داستان زندگی فوق العاده شیرین منو همسرمو که به یه کابوس مبدل شد رو واستون تعریف کنم.این داستان برای من قسمت هاییش بسیار دردآوره و با گریه احتمالا همراه میشه. همه چی از اونجایی شروع شد که ما بعد از 9سال از محله ای که توش بودیم (صادقیه) رفتیم یه محله جدید. تازه درسم تموم شده بود بعد از یه سال با کلی پارتی بازیو مکافات استخدام بانک شدم. هر روز ساعت از خونه میزدم بیرون. یادمه درست روز اولی که داشتم میرفتم سر کار یه پسر خوشتیپ سوار یه (آزرا) جگری رنگ شده بود. من منتظر تاکسی بودم که دیدم آروم با ماشین از کنارم رد شد. منم هیچ اعتنایی نکردم. خلاصه اون روز تموم شدو روز بعد دوباره همون پسره اومد. پیش خودم گفتم لابد مزاحمه ( اینم بگم که من کلا حوصله ی اینجور کارا رو که بخوام شماره بگیرمو زنگ بزنمو اینجور چیزارو اصلا نداشتم. مخصوصا اینکه دیگه استخدام هم شده بودم) بازم با ماشین ازجلوم رد شدو یه نگاه خاصی بهم کرد. از جلوم که رد شد چند متر بعد از من وایساد. از ماشین پیاده شد. منم پشتم به اون بود. دیدم صدا زد: خانوم خیلی ببخشید. برگشتم دیدم ماشالا یه پسر قد بلندو خوش استیل خیلی خوش قیافه جلوم واساده. (خدایی قصد تعریف از خودمو ندارم ولی اینم بگم که منم خیلی قیافم به گفته دوستانو فامیل خوشگله که متاسفانه بعضی مواقع برام دردسر ساز میشد.) نگاش کردم اصلا بهش نمیومد از این بچه پر رو های مزاحم باشه اگه حتی 1درصد فکر میکردم مزاحمه عمرا محلش نمیذاشتم. گفتم: بله امرتون؟ گفتش دیروز که دیدمتون نمیدونم چی شد که انگار مهرتون به دلم نشسته. خیلی بهتون دلبستم. گفتم: آقای محترم خواهش میکنم بفرمایید درست نیست تو محل واسه دختر مردم مزاحمت درست کنین. گفت باور کنید من آدم بی ادبی نیستم(خدایی راست میگفت) فقط ازتون خوشم اومده من نمایشگاه اتومبیل دارم توی نیاورون اینم کارت نمایشگاس. خواهش میکنم این کارتو بگیرید من خیلی دوست دارم باهاتون آشنا بشم. وااقعا دیشبو خوابم نبرد… من همینطور محو حرف زدنش بودم. گفتم آقای محترم دارم باهاتون محترمانه صحبت میکنم. زشته بخدا شما اومدی جلوی من میگی این کارتو بگیر. خواست دوباره شروع کنه حرف زدن که یه تاکسی رد شد. گفتم فلکه؟ تاکسی وایساد سوار شدم. تو راه همش به حرفاش فک میکردم. شب هم اومدم خونه همش تو فکر این پسره بودم. روز بعد خواستم برم سرکار داییم خونمون بود و با ماشینش منو تا یه جایی رسوند و قتی داشتم از سر خیابونمون رد میشدم دیدم باز پسره اونجا وایساده و تکیه زده بود به ماشینش. به خودم گفتم نه این پسره دست بر دار نیست.باید یه کاریش بکنم. یخورده اعصابم بهم ریخت. اینجا بود که پیش خودم گفتم ای کاش من قیافم یه خورده زشت تر بود. روز بعد باز قبل از من سر خیابون حاضر بود. من که رسیدم اونجا دیدم یخورده ذوق کرد اومد طرفم گفت سلام. دیرئزم خیلی منتظرتون موندم ولی نیومدین گفتم آقای محترم بازم شما؟؟؟؟ احساس کردم دلش شکست خیلی مظلومانه گفت بببخشید توروخدا ولی اگه این کارتو از من بگیرین بخدا خیلی لطف میکنین. دلم براش سوخت گفتم گیریم که کارتو گرفتم. ولی خوب نیست ادم با کسی به زور دوست بشه ها؟؟؟ گفت من آزارم به یه مورچه هم نمیرسه. چه برسه به اینکه بخوام به یه خانوم محترمی مثله شما زور بگم. کارتو گرفت جلوم گفت: خواهش میکنم؟ بعد کلی مکث کارتشو گرفتم. خیلی خوشحال شد گفت هر موقع از روز یا هر موقع از شب تماس بگیرین من جواب میدم. بی صبرانه منتظر تماستونم. گفتم چشم. حالا دیگه شما بفرمایید. مسرانه سوار ماشین با کلاسش شدو رفت. شب بهش زنگ زدمو خلاصه دوستیمون از اون روز شروع شد. اسمش پویا بود. منم که اسممو بهش گفتم دیدم گفت چقدر بهم میان: پویا و پرستو. خلاصه دوستی ما روز به روز بیشتر میشد خونشون درست کوچه پشت ما بود. ببخشید این جزییاتو مو به مو گفتم آخه دلم نمیومد ازش کم کنم. خلاصه بعد از 3ماه رفتو آمد که تقریبا هرروز منو تا نزدیکای محل کارم میرسوند. جالبه شعبه ای که من توش بودم تا نمایشگاه پویا اگه پیاده میرفتی 5 دقیقه راه بود. هر روز غروبا با هم بیرون میرفتیم. و واقعا مهر جفتمون به دل هر دوتامون نشسته بود. با خونوادم صحبت کردم. یه خواستگار دارم که ایندفعه دیگه جوابم مثبته. خونوادم خیلی ازین تصمیم من خوشحال شدم چون دیگه داشت سنم بالا میرفت آخه من خیلی از خواستگارامو رد کردم… خلاصه ما بعد از خواستگاریو تحقیقاتو اینا… بالاخره جواب مثبت دادم. برج 9 بود که منو پویا عقد کردیم. یه خونوادیه خیلی ثروتمند و محترم بودن. پدرشون هم متاسفانه تویه تصادف سال 86فوت شده بود. پویا بودو مادرشو 2تا دیگه از خواهراش. نمایشگاهم به ارث رسیده بود به پویا. میخواستن واسه تنها پسر خونوادشون سنک تموم بزارن. تو اون مدت که عقد بودیم سرمون خیلی شلوغ بود. چندتا دیگه هم عمو داشت که پویا رو خیلی تو کاراش کمک میکردن. یه مراسم عروسی خیلی با شکوه در راه بود. واسه ی 4/1/1388 یه تالار بسیار شیکو مجلل رزرو کردیم. روز عروسی فرا رسید همون آزرای جگری رنگی که صبحا سر کوچه مزاحمم میشد حالا شده بود ماشین عروسم. من عاشق پویا و پویا عاشق من. بعد از اینکه از آرایشگاه اومدمو با ماشین خوشگلش اومد جلوم و اون لحظه که وارد تالار شدم و و قتی پویا رو انقدر خوشتیپ و زیبا و خودمو انقدر ماه میدیدم و انقدر مراسمو با شکوه دیدم احساس کردم که منو پویا زیباترین زوج جهان هستیم. اون لحظه که تو عروسی داشتیم رو به روی هم میرقصیدیم روزایی رو یادم میومد که چقدر مظلومانه از من خواهش میکرد که تورو خدا این کارتو ازم قبول کنین. بیشتر بهش عشق میورزیدم. مراسم عروسی به پایان رسید در اوج شکوه. شب که دیگه رفتیم به سمت خونه یه آپارتمان 90 متری تویه نیاوران داشت. رسیدیم خونه اونشب شبی بود که من بالخره بعد از 25 سال باید زن میشدم. به کمک هم لباسامون رو دراوردیم باور کنید فقط 1ساعت پویا گیر های سرمو باز کرد. ساعت حدودای 3 شب بود رفتیم رو تخت. دراز کشیدیم. یه خورده استرس داشتم ولی عشقی که بین ما دوتا بود استرسو از بین میبرد. سرمو گذاشتم رو متکا خیلی خوابم میومد. اونم پشت من دراز شد. یخورده خجالت میکشید بهم نزذیک شه. گفتم پویا. گفت: جانم؟ چرا انقدر دور خوابیدی از من؟ هیچی الان میام. زود باش بیا منو بغل کن. پشتم بهش بود. اومدو از پشت منو بغل کرد. یه دستشو از زیرم گردنم رد کرد دست دیگشم گذاشت رو سینم. گفت: عزیزم بیا اینم بغل. سرش پشت سرم بود داشتیم خاطرات دوران دوستیمونو ورق میزدیم. میگفتش که خیلی بد جنسی که با من اینطوری رفتار میکردی. منم گفتم خوب به سرت آوردم هاهاها. گفتم حالا میشه یه چیز بگم بهت: گفت شما دوچیز بگو. گفتم عاشقتم. اونگفت من بیشتر من میمرم برات. یه بوس از گردنم کرد. سینمو تو دستاش گرفت یه فشار کوچیک داد. رومو برگردوندم و شروع کردیم از هم لب گرفتن عاشقانه لبای همو میخردیم و همدیگرو میبوسیدیم. من یه آستین حلقه ای صورتی با یه شلوارک صورتی که باهم ست بودن تنم بود. پویا هم یه آستین حلقه ای سفید نایک با شلوارک که به زیبایی اندامش می افزود. دستشو کرد تو لباسم و از رو کرست سینمو میمالیدو منم دستمو کرده بودم تو لاسش و نازش میکردم. لباسامون رو با یکم خجالت دراوردیم. دستشو رو کونم میکشید منم کیرشو تو دستم گرفته بودم. انگشتاشو کرد تو دهنم حسلبی خیس که شد کشید رو کوسم. بدن جفتمون کاملا بی مو بود پویا مربی شناست و میگفت ورزشکار نباید بدنش مو داشته باشه. با کوسم بازی کرد انگشتشو میمالید خیلی حشریم کرده بود منم اونو همینطور. با یخورده خجالت پرسید عزیزم حالت خوبه. منم که داشتم آه میکشیدم. گفتم عالی عزیزم… گفت یعنی آماده ای که زن بشی؟ گفتم آره ولی پویا جون آروم من میترسم. خیالت راحت عزیز دلم. کاملا برهنه بودیم بهم گفت پاشو بیا لبه تخت. وایسادم لبه تخت دراز کشیدم یخورده با دست واسش جلق زدم کیرش گنده شده بود. کیر انصافا خوبی داشت. نه خیلی بزرگ که زنشو اذیت کنه نه کوچیک که طرفش حال نکنه. خلاصه کیرش حسابی شق شد از تخت پایین رفت کیرشو مالید به کسم. آروم سر کیرشو گذاشت رو کسم. وای بازم استرس داشتم. نکنه خیلی دردم بیاد نکنه جر بخورم. اولین بار یود که کیر بهم میخورد و اولین سکس در زندگی. پویا اروم کیرشو هل داد تو یه جیغ کوتاه زدم. احساس سوزش میکردم. کیرشو بیشتر کرد تو. درد داشتم اما نه اون چیزی که تصور میکردم. حدود یه دقیقه کیرشو تو کسم نگه داشت تو این مدت همش قربون صدقم میرفت. بعد از یه دقیقه کیرشو دراورد بله من زن شده بودم. باز شروع کرد به کردن. جونم قربون پرستو پونم برم که انقدر نازه. انقدر ماهه. پویا جون فقط تویی کهبیش از حد عاشقشم. شب اول من هم گذشت… و ایام هم میگذشت. یه روز داشت از سر کار میومد زنگ زد به گوشیم گفت امشب میخوام یه سکس رویایی داشته باشیم با هم پرستو جون تا من میام خودتو لخت کن. گفتم ا ا ا ا بی ادب لخت کن یعنی چی؟ شاید صدات رو پخش باشه یکی خونه باشه. گفت خب اونم یه حرفیه ولی تا میام خونه سریع لخت شده باشی. گفتم حالا منو اذیت میکنی بذار برسی خونه به حسابت میرسم. درو باز کرد من لخت مادر زاد رفتم تو بغلش. سلااااااام پویا جووووون. سلام عزییییییزم. کیفشو انداخت زمین سریع منو انداخت رو مبل شلوارو پیراهنشو از تنش در آورد شرتشو منم کشیدم پایین کیرشو گرفتم کردم تو دهنم براش حسلبی ساک زدم. خیلی حال میکرد. همش دستشو میکرد تو موهام. دستشو میکشید رو پشتم. گفتم بسه دیگه بچه پر رو من اگه خودم نگم تو تا فردا هم کوتاه نمیلی. زود باش حالا نوبته توه. گفت چشم. فقط ایندفعه رو از پنجره پرتم نکن بیرون. خندم گرفت گفتم دیوونه. زودباش دیگه الان گریه میکنم هاااا؟ سرشو گذاشت رو کسم خیلی ماهرانه میخورد. بعد از 2-3 دقیقه سرشو از رو کسم برداشت. گفت کی به کی میگه بچه پر رو. بازم خندیدم. رو مبل نشست کیرش حسابی شق بود نشستم رو پاشو کیرشو تنظیم کردم تو کسم رفت تو. یه اه کشیدم. گفت جون قربون این کس تنگ پرستوی خوشگلم برم. بالا پایین کردم جفتمون حساب حال میکردیم. بعد از چند دقیقه حالتمونو عوض کردیم. زانومو گذاشتم رو مبل و پشت کردم به پویا کیرشو از پشت کرد تو کسم. اه اه عزیزم. بکن منو. جانم چشم. پرستو الان کیرم کجاته؟ تو کسمه عزیزم. قربون شوهر گلم برم. کلی قربون صدقه هم رفتیم بعد منو انداخت کف زمین. پاهامو گذاشت رو شونش دوباره شروع کرد تو کسم تلمبه زدن. اخ آروم. عزیزم اه اه. دستشو گذاشته بود ر سینه هام. پستونامو بعضی وقتا آروم فشار میداد. یهو کیرشو کشید بیرون آبکیرش با فشار پاشید رو شکمو سینم. بعد گفت حالا شما تصمیم ندارین ارضا بشین نه ؟ گفتم : زود باش منو باید ارضا کنی. انگشتشو گذاشت رو کسم انقدر مالید که ارضا شدم. آب کسم رخت رو پارکت کف خونه. بعد از 10 دقیقه بیحالی تو بغل هم رفتیم یه دوش گرفتیمو شام خوردیمو خوابیدیم. زندگی ما فوق العاده شیرین و زیبا بود… روز به روز من عشقم به پویا بیشتر میشد و اون هم همینطور. حدود 2 سال بعد از ازدواجمون بود پویا گفت من بچه میخام. اتفاقا خودمم موافق بودم. کلی نشستیم فکر کردیم و بالاخره این تصمیمو قطعی کردیم. پویا گفت پرستو جونم پس امشب بچه رو میریزم تو شکمت. گفتم چشم. بچمونو بریز تو شکمم. شب اومد خونه رفتیم تو تخت سکس آغاز شدو و پچمون تو راه بود یعنی تو کمر آقا پویا مگه رضایت میداد طوله سگ که بعد از سماجت پویا بعد از 10 دقیقه پویا گفت داره میاد گفتم OK بده بیاد بچه خوشگلمو. ابکیرشو با فشار تو کسم خالی کرد داغیشو تو کسم حس کردم وا قعا از سکس لذت میبردم. بیشتر از من پویا از سکس با من حال میکرد. خلاصه ما همش منتظر علایم بارداری مثله حالت تهوع و استفراغ و اینجور چیزا پودیم اما اتفاقی رخ نداد به یه مشاور مسایل جنسی مراجعه کردیم گفت دوباره اینکاره تکرار کنین بازم اینکارو چندین بار تکرار کردیم اما باز خبری نشد. کم کم نگران شده بودیم. پیش یه متخصص رفتیم گفتم اگه اینطوری باشه متاسفانه مشکل از یکی تونه. خلاصه گفت باید آزمایش بدین. پویا ناراحت شد و گفت نخیر آزمایش لازم نکرده. ما خودمون مشکلمونو حل میکنیم. واقعا جفتمون فقط دوست داشتیم بچه دار شیم یه ماه گذشت داشتم از فکرش بیرون میومدم. که یه شب پویا بهم گفت عزیزم اگه مشکل از من باشه تو چیکار میکنی. گفتم من عاشقتم گور بابای بچه مون. گفت: ا ا ا جدی یعنی گور من دیگه؟ از خنده غش کرده بودیم. گفتم پویا: گفت جانم ؟ اگه مشکل از من باشه چی گفت من عاشقتم. با مشکل بی مشکل. گفتم پس فردا بریم آزمایش بدیم گفت فکره خوبیه فردا صبحش چندساعت مرخصی از بانک گرفتم رفتم پیش دکتر و قت آزمایش گرفتم واسه پس فردا صبح. رفتیم آزمایشو دادیم دکتر گفت هفته بعد جوابش آماده میشه. تو این هفته همش مضطرب بودم مبادا که مشکل از من باشه؟ مبادا پویا نسبت به من دلسرد بشه. اصلا نباید میرفتیم آزمایش شاید این باعث بشه زندگیمون بهم بخوره. دوستان عزیز چشام داره باد میکنه از بس گریه کردم. الانم دارم هق هق میکنمو اینو مینویسم. خلاصه روز موعود رسید به آزمایشگاه رفتمو جوابو گرفتم. ولی اطمینان به عشقمون داشتم. جواب اومد و دکتر گفت که مشکل از کدوممونه. از آزمایشگاه بیرون رفتم. دیدم گوشیم زنگ خورد پویا بود. چیشد؟ جوابو گرفتی؟ آره عزیم گرفتم. مشکل از منه پویا جون. گفت خب اشکال نداره کار نداری مشتری دارم. اینو که گفت یخورده ته دلم لرزید چون هیچ وهمیشه قبل از اینکه قطع کنه حداقل 2بار میگفت دوست دارم. پیش خودم گفتم لابد سرش شلوغه چه اشکال داره. شب اومد خونه رفتارش مثله همیشه نبود من مطمئن شدم که یه چیزیش هست. گفت پرستو جواب آزمایش کجاست ؟ گفتم هیچی انداختم دور. ولی اونو تویه دراور زیر لباسام مخفی کرده بودم. گفت ا ا ا واسه چی انداختی دور؟ گفتم ما میخواستیم ببینیم مشکل از کیه که فهمیدیم دیگه مشکل از منه پویا جون. اگه میخوای بیا منو کتک بزن کتک نمیزنی من تورو کتک میرنم. گفتم یه شوخی باهاش کنم یخورده بخنده. اصلا هیچ اهمیت نداد. من دیگه شک نداشتم که این بخاطر چی منو تحویل نمیگره. گریه ام به اوج رسیده. روز به روز رفتارش به من سرد تر میشد. یه روز دیگه خیلی اعصابم داغون بود گفتم اهههه پویا اصلا معلوم هست که تو چته؟ چرا انقدر اخلاقت عوض شده دیدم اونم بغضش ترکید گفت بله اخلاقم عوض شده چون من بچه میخوام پرستو میفهمی؟ باورم نمیشد این همون پویایی بود که به عشقش انقدر اطمینان داشتم. اونشب خیلی گریه کردم خیلی. صبح که بیدار شدم رفته بود نمایشگاه. من تصمیم خودمو گرفته بودم. وسایل مهممو جمع کردم و به خواهرم زنگ زدم که به شوهرش زنگ بزنه که یه بیلیط کیش واسم بگیره. من همون روز صبح با شوهر خواهرم که کارمند فرودگاه کیش بود هماهنگ کردم تا من بیام کیش اونم با مهراباد تماس گرفت خلاصه بلیطم جورشد. جواب آزمایشو گذاشتم رو مبل یه نامه واسه عشقم پویا نوشتم گذاشتم رو مبل پیش جواب آزمایش. قسمت هایی از نامه نا اونجایی که یادمه به شرح زیر: سلام عزیز دلم منم پرستو همونی که براش میمردی. هنوزم عاشقم هستی ؟ حالا که جواب آزمایش اومده و مشکل از منه بازم عاشقمی ؟ نه عزیزم تو دیگه عاشقم نیستی. متاسفانه تو از امتحانی که ازت گرفتم بازنده بیرون اومدی. من جواب آزمایشو گرفتم ولی مشکل از من نبود مشکل از تو بود پویا جون. باور نداری جواب آزمایش رو دسته ی مبله میتونی خودت بخونی. مشکلتم با یه دوره 1ساله مصرف دارو برطرف میشد. ولی متاسفانه تو بد کردی… خیلی بد. منی که حاضر بودم جونمو فدات کنم. بد جوابم دادی. عشق ما خیلی زیباتر از این بود که که بخواد به خاطره بچه از هم بپاشه. عجب زندگیه تلخی. عشقمون دو طرفه بود نه ببخشید یه طرفه چون اگه عاشم بودی به این سادگی دلمو نمیشکوندی. حالا هم فرصتی واسه جبران نمونده. با اینکه بعد از اون رفتارت ازت متنفر شدم ولی باز بهت میگم دوست دارم. ارادتمند شما پرستو جهانبخش. الان نزدیکه 3-4 روزه اومدم مرخصی کیش. خونه خواهرم. هرچی زنگ میزنه که تورو خدا تورو به عشق پاکمون به من یه فرصت بده. من بهش میگم امکان نداره برگردم تو خودتو ثابت کردی… از شما عزیزان خواهشمندم نظر خودتونو راجع به این داستان بنویسید. شما چی فکر میکنید؟ به نظر شما یه فرصت دیگه بهش بدم یا واسه خاطر کاری که کرده هرگز نبخشمشو ازش جدا شم ؟ خواهش میکنم نظرتون رو واسم بگین مخصوصا خانوما ی محترم. دست همتون رو میبوسم خدانگهدار

نوشته: پرستو


👍 0
👎 0
26823 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

337852
2012-10-10 05:21:57 +0330 +0330

شرط میبندم پسری اونم از نوع جقی حاد.بچه ها یکی بهم بگه تو سال هشتادو هفت آزارا اومده بود که این لاف میزنه که طرف ازارا داشت؟حالا تصمیمتو بگیر طرف نمایشگاه داشت یا مربی شنا بود؟خوب جقی خان نا سلامتی به قول خودت کارمند بانکی خودت بشین ببین این کس نوشتت چقدر غلط املایی داره و در آخر هم دعا میکنم که خدا دوتا دستتو از بازو قطع کنه که دیگه نتونی جق بزنی و فقط بتونی واسه خودت ساک بزنی جقی خان.

0 ❤️

337853
2012-10-10 06:10:38 +0330 +0330

جدا از سوتی ها خوب بود ولی مگه مرض داری بچه مردمو اذیت میکنی؟ خوب دلش بچه میخواست پاشو بیا برو سر خونه زندگیت یالا!!!

0 ❤️

337854
2012-10-10 06:26:16 +0330 +0330

خاک تو سر دروغگوت کنن جقی .دروغ هم میگی از خودت مایه بزار نرو تو سایت ها متن دزدی کن و تغییرش بده وبه نام خودت ثبتش کن.اینو الان از یه سایت کپی کردم
پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به وضوح حس می کردیم…می دونستیم بچه دار نمی شیم…ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی ازماست…اولاش نمی خواستیم بدونیم…با خودمون می گفتیم…عشقمون واسه یه زندگی رویایی کافیه…بچه می خوایم چی کار؟…در واقع خودمونو گول می زدیم…هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بودیم…تا اینکه یه روزعلی نشست رو به روموگفت…اگه مشکل از من باشه …تو چی کار می کنی؟…فکر نکردم تا شک کنه که دوسش ندارم…خیلی سریع بهش گفتم…من حاضرم به خاطرتو رو همه چی خط سیاه بکشم…علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد…گفتم:تو چی؟گفت:من؟گفتم:آره…اگه مشکل از من باشه…تو چی کار می کنی؟برگشت…زل زد به چشام…گفت:تو به عشق من شک داری؟…فرصت جواب ندادوگفت:من وجود تو رو با هیچی عوض نمی کنم…با لبخندی که رو صورتم نمایان شد خیالش راحت شد که من مطمئن شدم اون هنوزم منو دوس داره…گفتم:پس فردا می ریم آزمایشگاه…گفت:موافقم…فردا می ریم…و رفتیم…نمی دونم چرا اما دلم مث سیر و سرکه می جوشید…اگه واقعا عیب از من بود چی؟…سرخودمو با کار گرم کردم تا دیگه فرصت فکر کردن به این حرفارو به خودم ندم…طبق قرارمون صبح رفتیم آزمایشگاه…هم من هم اون…هر دو آزمایش دادیم…بهمون گفتن جواب تا یک هفته دیگه حاضره…یه هفته واسمون قد صد سال طول کشید…اضطراب و می شد خیلی اسون تو چهره هردومون دید…بااین حال به همدیگه اطمینان می دادیم که جواب ازمایش واسه هیچ کدوممون مهم نیس…بالاخره اون روز رسید…علی مث همیشه رفت سر کار و من خودم باید جواب ازمایشومی گرفتم…دستام مث بید می لرزید…داخل ازمایشگاه شدم…علی که اومد خسته بود…اما کنجکاو…ازم پرسید جوابو گرفتی؟که منم زدم زیر گریه…فهمید که مشکل از منه…اما نمی دونم که تغییر چهره اش ازناراحتی بود…یا ازخوشحالی…روزا می گذشتن و علی روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر میشد…تا اینکه یه روز که دیگه صبرم از این رفتاراش طاق شده بود…بهش گفتم:علی…توچته؟چرا این جوری می کنی…؟اونم عقده شو خالی کرد گفت:من بچه دوس دارم مهناز…مگه گناهم چیه؟…من نمی تونم یه عمر بی بچه تو یه خونه سر کنم…دهنم خشک شده بود…چشام پراشک…گفتم اما تو خودت گفتی همه جوره منودوس داری…گفتی حاضری بخاطرم قید بچه رو بزنی…پس چی شد؟گفت:آره گفتم…اما اشتباه کردم…الان می بینم نمی تونم…نمی کشم…نخواستم بحثو ادامه بدم…پی یه جای خلوت می گشتم تا یه دل سیر گریه کنم…واتاقو انتخاب کردم…من و علی دیگه با هم حرفی نزدیم…تا اینکه علی احضاریه اورد برام و گفت می خوام طلاقت بدم…یا زن بگیرم…نمی تونم خرج دو نفرو با هم بدم…بنابراین از فردا تو واسه خودت…منم واسه خودم…دلم شکست…نمی تونستم باور کنم کسی که یه عمر به حرفای قشنگش دل خوش کرده بودم…حالا به همه چی پا زده…دیگه طاقت نیاوردم لباسامو پوشیدمو ساکمم بستم…برگه جواب ازمایش هنوز توی جیب مانتوام بود…درش اوردم یه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو کنار گلدون گذاشتم…احضاریه رو برداشتم و از خونه زدم بیرون…توی نامه نوشت بودم:علی جان…سلام…امیدوارم پای حرفت واساده باشی و منو طلاق بدی…چون اگه این کارو نکنی خودم ازت جدا می شم…می دونی که می تونم…دادگاه این حقو به من می ده که از مردی که بچه دار نمیشه جدا شم…وقتی جواب ازمایشارو گرفتم و دیدم که عیب از توئه…باور کن اون قدربرام بی اهمیت بود که حاضربودم برگه رو همون جاپاره کنم…اما نمی دونم چرا خواستم یه بار دیگه عشقت به من ثابت شه…توی دادگاه منتظرتم…امضا…مهناز

0 ❤️

337855
2012-10-10 06:28:01 +0330 +0330
NA

داستانت قشنگ بود وخیلی ها با این موضوع درگیرن
بنظر من آدم اگه یه کم صبر کنه و امیدش بخدا باشه خیلی بهتر میتونه تو این مواقع تصمیم عاقلانه بگیره
تو هم باید شوهرتو ببخشی و بهش فرصت بدی شوخی که نیست حرف یه عمر زندگیه

0 ❤️

337856
2012-10-10 07:02:06 +0330 +0330

خب سوژه ی خیلی خوب و جالبی داشت که متاسفانه خوب پردازش نکرده بودی. البته ازت انتظار نمیرفت که بخوای حرفه ای بنویسی و بیشتر شبیه یک درد دل بود. همیشه ازینکه کسی بخواد منو اینطوری امتحان کنه بدم میومد. اگه داستانت واقعی باشه باید بگم شاید بهتر بود همون موقع بهش میگفتی که جریان چیه. البته قبول دارم اینجور جاها مردها یه مقدار بیشتر بی انصافی میکنن و بیشتر زنها بچه دار نشدن شوهرشون رو میپذیرن. میدونم که شوهرت از امتحانی که براش در نظر گرفتی سربلند بیرون نیومده و نمیخوام هم بهت بگم که چیکار کن. ولی ایکاش نمیذاشتی کار به اینجا بکشه.
اینکه داستانت ممکنه شباهتهایی با داستانی که یکی از دوستان گذاشته داشته باشه شکی نیست. ولی من دلیلی نمیبینم که حتما از روی اون داستان کپی شده باشه. شاید کلیاتش شبیه باشه ولی جزییات هیچ شباهتی نداره. من مطمئنم که اگه این سوژه رو پریچهر میخواست بنویسه داستانی ازش در میاورد که تا یکماه تمام، سرلیست داستانهای برتر ماه میموند…

0 ❤️

337857
2012-10-10 07:18:13 +0330 +0330
NA

سلام
جواب استعلام شما از راهنمايي رانندگي تهران بزرگ: ٩سال پيش هيونداي آزرا جيگري رنگ مشاهده نشد،عزيزم دخترگل پيكان جوانان گوجه اي فرمون كوچولو بوق 1011(بنزي)در9سال گذشته درمحدوده داستان شما فراوان به چشم ميخورد،مخصوصا با اون صداي “ستم” سيستمش! رستگاري بانوان در حيطه كار بنده نيست،شرمنده!
درمورد داستان:
قصد جسارت به شخصي ندارم خودم رو مثال ميزنم،ماكه مثلأ كوچيكتربزرگتر حالي مون،ميشد چه كاري براي پدر مادرمون كرديم بجز اذيت آزار،كه بچه هاي ما بخان جبران كنن؟

0 ❤️

337858
2012-10-10 09:40:51 +0330 +0330
NA

1- مهریه می ذاری اجرا

2- طلاق می گیری

3-شوهر پولدار دیگه

کلا پدرشو در بیار

0 ❤️

337859
2012-10-10 10:10:47 +0330 +0330

همين سايت داستانى بود دقيقا با همين موضوع به هر حال …
به فرض خوش بينانه كه داستانت حقيقت داره و فقط براى جذاب شدنش جزئياتى رو ناشيانه بهش اضافه كرده باشى ولى بازم نظر دادن ما كمكى بهت نميكنه چون الان حداقل دوماه از اون موضوع گذشته :-)
بايد به ادمين ميگفتى اورژانسيه شايد زودتر ميذاشت.
فقط يه نكته بگم برم:

شما بايد قبل ازدواج هر جور امتحانى كه ميخواستى بگيرى كه دوست داشتنش بهت ثابت بشه نه اينكه بعد از ازدواجتون بخواى دنبال بهونه بگردى تا زندگيتون رو خراب كنى بجاى حفظ كردنش.
برداشت من ازين داستان اينه كه شما پويا رو دوست نداشتى و بخاطر اينكه مشكل از پويا كه بچه دار نميشده تركش كردى چون آزمايش دادن هم پيشنهاد شما بود پس براى تو بچه مهم تر از عشقتون بوده ولى طورى بيان كردى كه همه تقصيرا گردن پويا بيافته

<ستاد پوآرو>

0 ❤️

337860
2012-10-10 10:16:12 +0330 +0330
NA

برج میلاد خیلی سوزش دارد cc!!!
دی :

0 ❤️

337861
2012-10-10 11:43:43 +0330 +0330
NA

اگه راس بود داستانت یه فرصت دیگه بده

0 ❤️

337862
2012-10-10 16:52:55 +0330 +0330
NA

والا چی بگم دوستای عزیز نقد داستان رو گفتن خلاصه با سوگول هم موافقم زن بیچاره میشه با طلاق ولی خو بد نبود

0 ❤️

337863
2012-10-10 20:26:42 +0330 +0330
NA

اگه مهریه ی تپل داری،بزن تو گوشش…کون لق یارو

0 ❤️

337864
2012-10-11 00:51:14 +0330 +0330
NA

جریان بچه خواستن وادامه ی داستان تا اخر حس کردم که کپی برداری بود چون واقعا قبلا خونده بودم این قسمتو…
به نظرم خیلی ناشیانه مینویسی… عشق رو باهوس قاطی نکن سکس میتونه وسیله ای باشه برای کمال عشق باشه ولی به معنای عشق نیست…
کلا متنش خوب بود ولی به نظرم اگه صحنه های سکس رو سنگین تر توصیف میکردی بهتر بود…
در اخر:
رو نوشته هات کار کن سعی کن ذره ذره ی داستانو حس کنی به قول یه بنده خدایی انچه از دل بر آید لاجرم بر دل نشیند به هرحال میتونستی بیشتر روی نگارشت توصیفاتت واوج دادن ونزول داستان کارکنی…

0 ❤️

337865
2012-10-11 00:54:43 +0330 +0330
NA

سلام به خواهران درفكر مهريه
اولأ عشق با طلا و سكه منقش به چهره اي عبوس و عمامه به سر،قابل معامله نيست.دومأ كي داده كي گرفته.سومأ كفش آهني موجود است.چهارمأ از نگاه هيز حاج آقا قاضي القضات چگونه فرار ميكنيد؟ پنجمأ چراقانون جمهوري اسلامي هر ثانيه مطالعه نميكنيد لحظه به لحظه در حال تغييره.شوهر هفت خط باشه ازبس داخل دادگاه گرفتارتون كنه بگيد مهرم حلال، كوفتت بشه الهي.مجازات زندان به لطف آقايون هم جنس پرست تقريبأ حذف شده،با ارائه مدرك درست حسابي ميشه بخشي از درآمد همسر به عنوان مهريه گرفت.دركل فضولي يا جسارتم ببخشيدچون همينجوريش زندگيم شيرين طاقت شيريني چنگول رو صورتم ندارم.

0 ❤️

337867
2012-10-11 02:10:58 +0330 +0330
NA

اخه کوس کش کیرم تو مغزت بره حرومزاده این داستانو از روی یه داستان خارجی نوشتی خواهرتو گاییدمکیر اسب نر تو کوس زنده مردت بره

0 ❤️

337868
2012-10-11 02:13:32 +0330 +0330
NA

اخه کوس کش کیرم تو مغزت بره حرومزاده این داستانو از روی یه داستان خارجی نوشتی خواهرتو گاییدم کیر اسب نر تو کوس زنده مردت بره

0 ❤️

337869
2012-10-11 06:40:47 +0330 +0330
NA

ببخشش اما متانم فراموش نمیکنی بهش فرصت بده

0 ❤️

337870
2012-10-11 14:28:44 +0330 +0330

عزيزم مردا همشون اينجورى هستن هيج وقت نبايد امتحانشون كنى برو سر زندكيت به جند دليل اين تجربه م كه بهت ميكم 1.تو جامعه ما ديدشون نسبت به مطلقه افتضاحه هر طرفى برى با هر كسى حرف بزنه به جشم يه مجرم نكاهت ميكنن,2.اكه طلاق بكيرى يه كسايى بهت بيشنهاد صيغه ميدن كه دلت ميخواد بميرى 3.دوسش دارى و فكر و خاطراتش رو فراموش نميكنى عذاب ميكشى برو عزيزم سر زندكيت

0 ❤️

337871
2012-10-11 14:33:50 +0330 +0330
NA

اگه هنوز دوستش داری و میتونی کارش رو فراموش کنی برگرد
اگر هم نمیتونی…

0 ❤️

337872
2012-10-11 15:56:46 +0330 +0330
NA

سلام،پرستو خانوم.به نظر من ی فرصت بهش بده.به عشق پاکتون فکر کنین،ی فرصت بهش بده،آخه انسان جایزالخطاست.بابا،بچگی کرده ولی اولا براش کلاس بذار و چه میدونم یه چندروزی جواب سلام هاشم نده،ولی بعد چند روز کم کم یخ هاتو وا کن.اگه تونستی تا ۲هفته سکس نکن.بعدش ی پنج شنبه باحال گیر بیار،ی لباس چسب بپوش ولی بازم نده تا کونش بسوزه،تا موقعی که بفهمه…البته از نظر خودت.حالا خود دانی.میگن ۲تا رفیق برای ی بار همدیگرو می بخشن،ولی به ۲بار که کشید دیگه رفیق نیسن!
امضاء:ماهان بی اف

0 ❤️

337873
2012-10-12 06:36:08 +0330 +0330
NA

کاری به نظر بقیه ندارم که میگن جقیه و دروغه و اینا من از دید مثبت نگاش میکنم
اگر دوستش داری و مثل همون شب اول بهش میگفتی عاشقتم و به عشقتون ببخشش و باهاش زندگی کن اون اشتباه کرده توکه الان قدرت دستته باید ببخشیش خدا به اون بزرگی و قدرتش میبخشه توکه بنده اونی پس ببخشش بهش یه فرصت دیگه بده تا خودش رو ثابت کنه
ا.ش

0 ❤️

337874
2012-10-12 16:55:22 +0330 +0330
NA

عزیزم خدا با اون همه عشق و محبتی که به بندهاش میده خودت داره میبینی که بندهاش چجوری دارن جوابشو میدین …اما بازم می بخشه…
پس بیایم انتظاراتمون را از اطرافیانمون به خصوص از عشقمون مثل خدا کم کنیم…
درست اون با مشکل شاید کوچیک(که شاید در نظراون بزرګ) کم اورد،اما بهش کمی حق بده چون در یک خانواده مرفع بزرګ شده،وهم شاید اینقدر توانش نیس با مشکلات بجنګه …
یه نصیحت خواهرانه:مردهارو امتحان نکن،چون به ضرر خودمون،حتی عاشقای عاشقاش …

0 ❤️

337875
2012-11-02 23:54:41 +0330 +0330
NA

daghighan…mrc…FAAAAAAAAAAADAT…setayeshjuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuun…

0 ❤️

337876
2012-11-02 23:55:20 +0330 +0330
NA

:* :* :* :* :*

0 ❤️