عشق ضربدری -۱

1389/07/14

سلام امسال اتفاقي برام افتاد كه باور كردنش هم برام سخته هم لذت بخش اميدوارم باور كنيد. تا حالا داستانهاي سكس ضربدري خونديد. نميدونم چقدر با شما اين داستانهابازي ميكنه اشكانم28 ساله و زنم سميرا 25 ساله خانواده زنم خيلي باكلاس هستند مادر زنم هميشه با دامنهاي كوتاه تا بالاي زانو جلوي من و باجناقم حتي پسرش و شوهرش ميگرده.خواهر زنم هم همينجور حتي بارها شده كه من شورتش رو ديدم.برادر زنم هم دو ساله كه با دختري به نام نگين كه خيلي مودب و متينه ازدواج كرده.ما با هم خيلي خودموني هستيم و اگثر شبها پيش هميم يا ما خونه باجناقم هستيم يا اونا خونه ما يا برادر زنم با نگين خونه ما هستند يا ما اونجا بعضي شبها هم خونه مادر زنم هستيم خلاصه با هم رودرواسي نداريم و خوش ميگذرونيم .

اتفاق مهم كه در زندگي من افتاد از شبهاي سرد زمستون شروع شد موقعي كه بقول گفتن سنگ ميتركيد.شبي كه تو خونه با سميرا مشغول پاسور بازي كردن بوديم زنگ خونه به صدا در اومد آيفونو كه برداشتم برادر زنم بود .راستي يادم رفت بگم اسم برادر زنم آرمان و شغلش هم همكار خودمه ما تو كار صادرات گل هستيم.درامدمون هم بد نيست .با تمام سختي ها و مشكلاتي كه داره شغل خوبيه و خدا رو شكر تا حالا هم موفق بوديم . از مطلب دور نشويم به زنم گفتم برادرته نميخاي لباساتو عوض كني چون لباساش خيلي باز بود يه منيژوپ پاش بود با يك تاپ توري. گفت نه اشكال نداره برادرمه كسي كه نيست منم چيزي نگفتم كه در باز شد و آرمان با نگين خانم آمدن داخل بعد از سلام و روبوسي همه نشستيم و مشغول حرف زدن بوديم.هواي سرد بيرون راهي براي داخل آمدن نداشت هوا خنه كاملا گرم و بقول معروف ملس بودكه يكباره نگين به سميرا گكفت گرممه لباس خونگي داري بهم بدي سميرا گفت آره عزيزم بيا بهت بدم لباساتو عوض كن همين كه سميرا پاش رو از روي اون يكي پاش انداخت كه بخواد بلند سه دامن كوتاش سر خورد تا بالاي باسنش بالا رفتو كاملا شورت سفيد توريش خود نمايي كرد ناگهان متوجه نگاهاي آرمان ميون پاهاي خاهرش شدم ولي اصلا به روي خودم نياوردم آنها بلند شدند و رفتند به طرف اتاق كه آرمان بلند گفت آبجي از همون لباسهايي كه ميپوشي تو خونه به نگين بده يك لحضه جاخوردمو گفتم مگه آرمان لباساي سميرا قشنگه كه ميگي از اون مدل به نگين بده آرمان گفت اشكان جان زن هميشه بايد توخونه زيبا بگرده تا شوهرش حال كنه منم كه ديگه كم آورده بودم چيزي نگفتم .چند دقيقه اي گذشت كه ديدم سميرا از اتاق اومد بيرون و گفت داداشي نگين ميگه جلوي آقا اشكان روم نميشه چكار كنم كه آرمان از سر جاش بلند شد و گفت چي رو روش نميشه آلان ميرم ميارمشو و رفت سمت اتاق سميرا هم پشت سرش رفت سمت اتاق در كه بسته شد ديدم صداي پچ پچ مياد بلند داد زدم آرمان اذيتش نكن بزار هر جور ميخاد لباس بپوشه كه ناگهان در باز شد و و آرمان دست نگين رو گرفته بود و از اتاق بيرون اومدن تا لباس نگين رو ديدم شوكه شدم بله همان لباس سميرا بود كه نگين تن داشت همان منيژوپ با تاپ توري اومدن بشينن آرمان يه تنه كوچك به نگين زد و نگين همونجا روبروي من افتاد روي كاناپه طوري كه وسط پاش باز شد و تونستم قشنگ شورت آبيش رو ببينم چه صحنه اي بود يكدفعه آرمان گفت اشكان زنم قشنگ شده يا نه گفتم نگين خانم هميشه قشنگ بوده و هت كه آرمان گفت ديدي گفتم نگين خانماشكان ناراحت نميشه بخاطر همين بود كه خواستم لباس سميرا رو بپوشي . يك لحظه فهميدم كه سميرا داخل اتاق جلوي داداشش لخت شده و لباساش رو به نگين داده .

ادامه …


👍 2
👎 0
73635 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

267574
2010-10-07 04:51:32 +0330 +0330
NA

Ta inja ke jaleb bud .

7 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها