عشق ضربدری -۲

1389/07/15

قسمت قبل

با سلام به همه اونايي كه خوندن و نظر ندادن و با تشكر از اونهايي كه نظر دادن …لطف كنيد نظرتون رو در مورد داستان واقعي من بدين ممنون…ادامه داستان
داشتم ميگفتم وقتي نگين رو با لباس سميرا ديدم اونم با اين وضعيت داشتن هنگ ميكردم كه يكباره صداي سميرا به گوشم رسيد كه من رو صدا ميزد بلند شدم و به داخل اتاق رفتم كه ديدم سميرا ميگه اين لباسو بپوشم . چشام داشت در ميومد اره اين همون لباسي بود كه هفته پيش براش گرفته بودم لباس شب توري مشكي كه حتي سوتين هم زيرش نداشت و كاملا سينه هاش مشخص بود و بلنديش كمي پايين تر از شورتش بود ولي از دو طرف چاك داشت تا روي باسنش من كه داشتم بد نگاه ميكردم و سميرا متوجه نگاه من شده بود گفت كجايي مگه منو با اين لباس نديدي گفتم چرا ولي اين لباس كه مال خوابه اينجا هم كه داداشت و زنش هستند . گفت باشه درش ميارم . كه ناگهان برقي تو زهنم گذشت و گفتم از نظر من ايرادي نداره هر جور كه راحتي و از اتاق اومدم بيرون.

وارد حال كه شدم ديدم آرمان نيست و نگين تنها نشسته . پرسيدم نگين خانم آرمان كجاست گفت رفت مشروب بگيره و بياد. من كه مشروب خوردن با خانواده زنم برام عادي بود و خيلي وقتي با آرمان و باجناقم و مادرزنم خواهرزنم و سميرا كنار هم لبي تر ميكنيم بگزريم اومدم سر جاي قبلي نشستم . كه نگين گفت سميرا كجاست گفتم داره لباسش رو ميپوشه تو كه لباس زنم رو ازش گرفتي ناقلا گفت شرمنده اشكان جان آرمان اينجوري خواست . شميرا خودش تمام وسايل پذيرايي رو آورده بود و داشت تو اون هواي سرد بستني ميخورد كه مقداري از بستني از زير قاشقش چكيد و افتاد روي رون پاش كه يكباره گفت واي چه سرده سريع دستمال كاغذي رو بهش دادم تا پاش رو تميز كنه اونم پاش رو ازهم باز كرد تا جاي بستني رو پاك كنه كه مجددا اون شورت آبيش خود نمايي كردمن همينجور داشتم نگاه ميكردم كه نگين متوجه نگاه من شد و سريع پاشو بست و يك نگاه منظور دار به من كرد تو همين حين سميرا با اون لباس زيباش از اتاق بيرون اومد و كنار نگين نشست و يكباره گفت شرمنده نگين جان تو هم افتادي تو زحمت نگين گفت نه بابا زحمت چيه كاري نكردم من شرمنده كه لباساتو تن كردم ولي اين لباستم خيلي قشنگه سميرا گفت ممنون ميخواي اينو بهت بدم كه نگين گفت نه همين خوبه و مشغول حرف زدن و خنديدن شدن تقريبا نيم ساعتي گذشت كه ديدم دارن در ميزنن كه سميرا گفت حتما آرمانه خدا كنه خوب چيزي گرفته باشه تازه اونجا فهميدم كه سميرا خبر داشته كه داداشش ميره براي گرفتن مشروب. در رو باز كردم و و آرمان با يك پلاستيك سياه وارد شد كه توش يك شيشه ويسكي اسبي بود به همه سلام داد و يك نگاه به سميرا انداخت و گفت خواهرم رو ببين چه ناز شده تو ازين لباسها داشتيو به زن من ندادی؟ سمیرا خنده اي كرد و گفت خجالت بكش جلوي اشكان آخه همين لباسها هم كه برشه زشته جلوی شوهرم من كه اين لباس رو تن كردم آخه تو داداشمی و اشكان شوهرمه كه يكباره آرمان گفت بريز دور اين عقايدو بزار تو زندگي حال كنيم ضمنا آرمان چيپسو پفك هم گرفته بود.يك باره گفت كي ساقي ميشه كه سميرا گفت حالا نه بزار برای بعد از شام همه قبول كردن شام رو هم جاتون خالي دور هم خورديم و اومديم نشتيم رو زمين تا بساط مشروب رو اماده كنن زنها .

با آرمان گرم صحبت فروش گل بوديم كه زنها با سيني پر از مخلفات اومدن و نشستن سميرا كنار من و روبروي داداشش نگين هم كنار آرمان و روبروي من يك دفعه ديديم كه همه چيزو آوردن الا ويسكي رو كه همه زدن زير خنده نگين گفت من ميارم دوباره همون صحنه تا پاهاشو كه چهار زانو زده بود باز كرد كه بلند شه همه جاش رو ديدم آرمان هم متوجه شد . نگين رفت مشروبو آورد و نشست گفتم من ساقي ميشم سميرا گفت كه خواهش ميكنم براي ما زنها زياد نريزيد گفتم باشه كه يكباره آرمان گفت نگين بايد امشب زياد بخوره منكاري ندارم منم گفتم پس ساقي خودت آرمان جوناونم ازم شيشه رو گرفت و پيكها رو پر كرد به ناچار همه سر كشيدن تعجب كردم كه سميرا و نگين كه معترض بودن هم چيزي نميگفتندو پيكاشونو سر ميكشيدند چهار پنج تا پيك رو كه خورديم ديگه احساس كردم كه هم خودم و هم زنها و آرمان گرم شديم نگار سرش رو گذاشته بود روي شونه هاي آرمان و حالا كه اين دامن كوتاش ديگه تا بالاي كونش بالا رفته بود و چون چهار زانو نشسته بود كاملا شورتش پيدا بود و اعتنا نميكرد آرمان هم كه كاملا متوجه شده بود و يك دستش روي پاي نگين مالش ميداد و بعضي وقتي كه متوجه نگاه من روي پاي زنش ميديد دستش رو تا روي شورت نگين هم ميكشيد. سميرا هم كه ديگه تعادل نداشت همين طور دراز كشيد كه يكدفعه لباسش تا بالاي شورت توري سفيدش بالا رفت من هم كم نياوردم و دستم رو گزاشتن لبه شورت زنم و پيك بعدي رو سه نفري سر كشيديم …ادامه دارد …نظر بدين تا همه داستان رو در سريهاي بعد بنويسم…ممنون

نوشته:‌ اشکان


👍 3
👎 0
60493 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

267576
2010-10-07 07:24:31 +0330 +0330
NA

Chera gesti minevis? Age ham nanevisi hame ta akharesho fahmidan va mazash az beyn raft

1 ❤️

267577
2010-10-07 07:49:52 +0330 +0330
NA

به نظرم خیلی خوب بود

0 ❤️

267580
2010-10-07 14:19:41 +0330 +0330
NA

خیلی‌ قشنگه ولی‌ خواهشاً مثل این سریالهای تلویزیون ایران نکن

0 ❤️

267581
2010-10-07 16:40:23 +0330 +0330
NA

man yeki age adamasham benevisi nemikhonam. fekr kardi roma minivisi???

0 ❤️

267583
2010-10-14 21:09:08 +0330 +0330
NA

negar ki bud in vasat???sooti dadia javun

0 ❤️

267585
2011-07-17 15:55:39 +0430 +0430
NA

fadaye kire nazet sham man,benvis hamasho,koshtimun
kirrrrrrreeeeeeeet tu kosssssssssam

1 ❤️

267586
2014-07-20 08:49:53 +0430 +0430
NA

chera gerami minevisi? kamel benevis dg

0 ❤️

267587
2014-08-16 21:01:35 +0430 +0430
NA

سلام.خوشحالم که ذهن خلاقی داری.ولی ای کاش حافظه خوبی هم داشتی که اسمه زن داداش و زنتو فراموش نمیکردی .هر سری که 1 اسم واسشون گذاشتی.دقت کن 3 نکنی.ولی تا اینجا بد نبود.مرسی.ادامه بده لطفا.

1 ❤️

942315
2023-08-14 19:43:23 +0330 +0330

اکی.داستان خوبیه البته داستان

0 ❤️