سلام … داستانی بر اساس واقعیت از زندگی ستاره
در طول زندگیم همیشه دختر اروم سربه زیری بودم چون تک دختر خانواده بودم کمی خانواده مذهبی داشتم
ولی گاهی وقتا زندگی خوابای عجیبی برا ادما میبینه … وقتی دوره دبیرستانم شروع شد رفتم هنرستان همه چی عوض شد دیگه دختر اروم قبل نبودم شدم یه دختر شیطون
با دختری دوست شدم که به مرور زمان عاشق داداشش شدم اونم عاشق من … ولی داستان این عشق سه ساله نرسیدن بود
سالی که میخاستم کنکور شرکت کنم خواستگار اومد برام از پسر همکار بابام
که همه راضی بودن … به هر زوری بود منو راضی کردن که ازدواج کنم چون سهراب تو زندگیش همه چی داشت نتونستم جواب رد بدم
ولی دلم اخ دلم چقدر در فراق وحیدم بود ولی هیچ کس درد نهفته قلب منو نفهمید هیچ کس …
وحید شرایط خواستگاری از منو نداشت چون سربازی نرفته بود کار نداشت و… که خانوادم قبول نمیکردن
خلاصه بگذریم … منو سهراب ازدواج کردیم که داستان شب زفاف ما در اینجا نمیگنجد…(اگر مایل بودید خواهم نوشت)
خلاصه ازدواج ما با توجه به اختلافاتی که داشتیم سر هر چیز کوچکی … دوام نداشت
نه من میتونستم اونو درک کنم چون فکرم قلبم پیش کس دیگه ایی بود
نه اون تو فکر من بود اون فقط دنبال کارش بود …سر مسائل زناشویی هم باهم کنار نمی اومدیم من دنبال عشقو احساس بودم ولی اون نه
…
تا جایی که وحید رفت سربازی ازش خبر داشتم ولی بعدا بی خبریم بیشتر شد
تا اینکه منو سهراب سر بچه دعوامون شد من گفتم بچه نمیخام چون سنم کم بود ولی اون میخاست این دعوا طولانی شد به اندازه ایی که تا پای طلاق رسید … شاید فکر کنین ساده بوده … ولی نه همه این قضایا چهارسال طول کشید … با کلی سرزنش از طرف خانوده ترجیح دادم مستقل زندگی کنم
خلاصه من طلاق گرفتم شدم زن مطلقه 22ساله که با مهریه ام یه واحد اپارتمان خریدم
دیگه میتونستم از وحید خبر بگیرم بدون داشتن عذاب وجدان
ولی هیچ شماره ازشون نداشتم تا اینکه توی یه بانک وحید رو دیدم چن ثانیه به هم نگاه کردیم نمیدونستیم چه عکس العملی نشون بدیم نمیدونستم اون میدونه طلاق گرفتم یا نه
اون اومد پیش منو احوالپرسی کرد وقتی کارمون تموم شد بهش گفتم یه چیزایی باید بهت بگم … باهم قرار گذاشتیم بعد ظهر بیاد دنبالم بعد قرار
کل داستان زندگی هامونو واسه هم تعریف کردیم فهمیدم حالا سرکارهم میره ولی ازدواج نکرده ازم خواست حالا که این اتفاقا افتاده صیغه اش بشم منم با جونو دل قبول کردم
بعد صیغه تو دلم یه آشوبی بود باورم نمیشد میخام با وحید باشم اونم منو میخاست از حرفاش معلوم بود
برای خودم بهترین شبو تصور میکردم که میخابم با وحید هم خاب بشم
لحظه شماری میکردم که برسیم خونه
رفتیم خونه من … رسیدیم نوشیدنی خوردیم بهم نگاه کردیم که وحید نزدیکم شد دستشو برد شالمو باز کرد سرش برد لای موهام منم از گردنش بوسیدم دوباره به هم خیره شدیم که شروع کرد لب گرفتن …جفتمون واقعا نیاز داشتیم به این همه عشق بازی
ازم اجازه گرفت که میشه باهم همین حالا رابطه برقرار کنیم منم که از خدام بود قبول کردم
رفتیم اتاق منو گذاشت رو تخت … خیمه زد روم
گفت که ستاره اصلا باورم نمیشه امشب اینجام پیش تو
با یه بوس از لباش جوابشو دادم
شروع کرد به دراوردن لباسام
منم لباساشو در اوردم شروع کردم براش ساک زدن
وحید کامل لخت شد ولی من هنوز سوتینم و شورتم تنم بود وحید خیمه زد روم ازم لب گرفت یه دستشم برد پایین مالش داد
تا چرخیدم به پشت سوتینمو باز کرد دست کشید به سینه هام
صدای اخم دراومد نوک زبونشو میزد نوک سینه هام داشتم به اوج شهوت میرسیدم
سینه هامو میخورد منم دست میکشیدم سرش شونه هاش که رفت پایین شرتمو دراورد گفت وای ستاره چقد نازه امشب این مال خودمه
شروع کرد به خوردنش … ولی نذاشتم زیاد بخوره چون زیاد خوشم نمی اومد
از شونه هاش گرفتم کشیدمش بالا خودمونو بهم مالیدیم گفت بکنمت
با تمام وجودم راضی بودم با چشام رضایتمو بهش گفتم
کیرشو اول مالید روی کسم اخ اوخ میکردم اونم میگفت جون
پاهامو باز کردم
با دستش پاهامو گرفت شروع کردیم به سکس
یک حس متقابل … یک احساس نیاز … یک باهم بودن برای هر دوی ما نیاز بود
هر دو از خود بیخود شده بودیم قلبم اونقد تند میزد که فکر میکردم الان از سینه ام درمیاد دو سه دقیقه در همین حالت بودیم که گفت برگردم به پشت … به حالت داگی
منم اینکارو کردم از پشت کرد داخل کسم
وای خیلی لذت بخش بود نمیخاستم به چیزی غیر از این رابطه فکر کنم
داشتیم به ارضا شدن نزدیک میشدیم که بیرون کشید کاندوم برداشت
دوباره من خوابیدم رو زمین بالش گذاشتم زیر باسنم که تا تهش بره تو …
پاهامو باز کردم زل زدم توی چشمای خمارش
کاندوم زد اومد طرفم یه لب اساسی گرفت
با دستاش سینه هامو مالید افتاد روم
کیرشو کرد تو کسم … شروع کردیم تجربه بالاترین لذت زندگی رو
هر دو از خود بیخود شده بودیم از بالا در حال لب گرفتن بودیم از پایین در حال دخول
اخ چه لذتی بالاتر از این…،❤️
دیگه لحظه ارضا شدن بود تا تهش کرده بود داخل تلمبه میزد میگفت وای ستاره تو محشری
منم به قدری غرق حال خودم بودم که فقط اه اوخ میکردم
که ضربات وحید تند تند تر شد
منم غرق لذت
که فهمیدم ابم داره میاد واااای چه لذتی بدنم به لرزه افتاد یه چند تا اخ بلند گفتم
وحید ابش اومد منم ارضا شدم افتاد بغلم بوسم کرد
این لذت رو من هیچ وقت باسهراب تجربه نکرده بودم … عالی بود
شاید رابطه ایی که با سهراب داشتم فقط ارضا میشدم
ولی الان مطمئنم به ارگاسم رسیدم
ازمتشکر کرد کاری که سهراب اصلا نمیکرد بعد سکس بلند میشد میرفت حموم بدون حرف
بهم گفت که خیلی بهش چسبید چند دفه بوسم کرد ازم پرسید من ازش راضی بودم یا نه که جوابش فقط یک بغل محکمو سفت بود یک بله
گفت که باهم بریم دوش بگیریم …
فردا صبح هم قبل رفتنش یه بار دیگه سکس کردیم باز هم لذت عمیق ارگاسم
و حالا هنوزم هست … هنوزم پایه عشقش هستم … و سکسش…
سعی کنین باکسی که دوسش دارین ازدواج کنین به خاطرش بجنگین چون ارزششو داره…
نوشته: پرنسسM
ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﺎﺵ ﻛﻪ ﭼﻨﺪ ﺩﻓﻌﻪ ﻛﺮﺩﺗﺖ ﻭﻟﺖ ﻧﻜﻨﻪ ﺷﻤﺎ ﻳﺒﺎﺭ ﺑﻴﺨﻴﺎﻟﺶ ﺷﺪﻱ ﭼﺮﺍ ﺍﻭﻥ ﻧﻜﻨﻪ
ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩﻩ ﻗﺴﻤﺘﻪ ﺍﺧﺮ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺷﻴﺮﻳﻨﻲ ﻋﺸﻖ ﺑﻪ ﺟﺪﺍﻳﻴﻪ
اینکه ب عشقت رسیدی خوبه،
ولی تا کی،
ی سراسامونی بده ب زندگیت
زمان، همچین خوب هم نیست
عالي بود. من خوشم امد. موافقم كه ادم بايد به اوني بده كه دوست داره.