عشق مشترک (۱)

1400/08/06

من نیکتام ۲۹ سالمه قد متوسطی دارم بدن رو فرم و صورت ظریفی دارم شاید بزرگ ترین نقطه قوت بدنم رو چشمای درشت و لبای برجسته م می دونم که بعد عمل بینیم حسابی تو چشم اومدن سینه و باسن خوش فرمی دارم. بزرگ نیستن اما کاملا به هیکلم میان.
همه چیز از دو سال بعد ازدواجم شروع شد. همسرم نیما مرد خوبی بود پوست سفید و‌قد بلندی داشت و ما تقریبا از سکس با همدیگه راضی بودیم میگم تقریبا چون بارها ازش شنیده بودم که عاشق چشمای رنگی و زنای بور با سینه خیلی درشته که خب من نبودم اما در عوض من از یه خانواده سطح بالا با تحصیلات خیلی خوب و شغل و درآمد عالی بودم بیزنس خودم رو داشتم و تو زندگی کاری و اجتماعیم موفق بودم که البته بعد ازدواج با کمکای همسرم بیزنسمو‌ رشد دادم و خیلی پیشرفت کردم. دو سال از عروسیمون گذشته بود و دچار روزمرگی شده بودیم اما به احساسات همدیگه خیلی توجه می کردیم و از لحاظ عاطفی همیشه هوای همو داشتیم با کوچک ترین دلخوری از هم دلجویی می کردیمو مدام قربون صدقه هم می رفتیم.رابطه جنسی معمولی داشتیم در حد هفته ای یک یا نهایتا دو بار…
تا اینکه همسرم یه همکار جدید پیدا کردکه جدیدا خیلی باهاش صمیمی شده بود دنبال زن می گشت و مدام از شوهر من راهنمایی می گرفت اون موقع ها نمی دونستم انقدر با هم صمیمی شدن که از سکس و فانتزیای سکسیشون هم واسه همدیگه می گن رفیقش که اسمش آرش بود قبلا تجربه سکس با دوست دختراشو داشت و از سکس با دخترای درشت و هیکلی به همسرم گفته بود از اون ورم همسرم بیشتر از سکس عاشقانه مون و رفتارای پر محبتی که ما به هم داشتیم براش گفته بود تا اینکه چند بار با همسرم اومدن محل کارم و چند باری سه نفری رفتیم بیرون شام خوردیم و کلی با هم در مورد مسائل مختلف بحث کردیم آرش که مرد خوش صحبتی بود مدام سر شوخی رو‌باز می کرد‌و طوری شده بود که ما دو نفر بیشتر در حال کل کل و شوخی بودیم و همسرم فقط به ما دو تا می خندیدرفته رفته پاش به خونه ما باز شد اولین شبی که آرش رو برای شام دعوت کرده بودیم من به توصیه همسرم که رفیقش آدم درستیه و جلوش راحت باش یه ساپورت مشکی تا روی ساق پام پوشیدم با یه پابند خوشکل و یه لباس خوش دوخت قرمز که جلوش مثل کراوات میشد و یقه هفتش گردنبندمو قاب می گرفت یه سوتین اسفنجی پوشیدم که سینه هامو بیاره بالا و یه شورت لامبادا که کون خوش فرمم زیر ساپورت پیدا باشه با یه آرایش خوشکل و ملیح موهامو اتو کشیدمو پایینشو حالت دادم و دو‌طرفم رها کردم موهام تا روی باسنم بلند بود که البته نیما اصلا دوستش نداشتو مدام می گفت کوتاهش کنم اما من عاشق موهای بلند بودم یه عطر فوق سکسی به خودم زدم و تیر خلاص یه برق لب خوشکل بود که برجستگی لبامو حسابی به چشم میاورد خودمم نمی دونستم چرا این کارو می کنم انگار ته دلم می خواستم اون از من خوشش بیاداز کدبانویی و دست پخت سنگ تموم گذاشتم اون شب خیلی خوش گذشت و آرش مدام از منو سلیقمو دست پخت و زیبایی و همه چیز خودم و خونم به نیما تعریف می کرد و نیما هم کلی کیف می کرد اما یه نقطه تفاوت بزرگ بین نیما و آرش بود که آرشو واسه من خواستنی کرده بود خوش صحبتی و هوش و ذکاوت بالای آرش و البته هیکلش که خیلی توپر و عضله ای بود چیزی بود که من همیشه دلم می خواست اما نیما نبود.آخر شب نیما و آرش تصمیم گرفتن یه دست شطرنج بزنن منم به عنوان داور نشسته بودم تشویق می کردمو با نیما برای آرش کری می خوندیم اما نمی دونم چرا ته دلم دوست داشتم آرش ببره کم کم متوجه شدم تمام حرکات آرش روی مهره هاش حساب شده و با تاکتیکه اون قدری که نیما تو حساب گری به گرد پاش هم نمیرسید بالاخره بعد یک ساعت خنده و کری خوندن این آرش بود که فاتحانه در حالی که به جای نگاه کردن به نیما به چشم های من نگاه می کردگفت کیش و مات و نیما که با ناراحتی به صفحه شطرنج نگاه می کرد متوجه نگاه عمیق و خیره آرش به من نشد که انگار با یک دوئل جانانه من رو تو این بازی برده بود یا شاید دل و عقل و هوشم رو…

رفته رفته دوستی آرش و نیما انقدر صمیمی شد که تقریبا آرش همه جا همراهمون بود پارک گردش و حتی سفر که البته خواهرش رو هم توی سفر با خودش میاورد و من رابطه خوبی با خواهرش داشتم خواهرش هم درست مثل خودش دختر فوق العاده باهوشی بود که توی یه دانشگاه خوب درس می خوند. من و نیما می دونستیم که آرش یه شغل آزاد دیگه هم داره و عصرا میره دفتر خودش تا اینکه با خراب شدن اوضاع دلار آرش تصمیم گرفت شغل استخدامی صبحش رو رها کنه و کلا بچسبه به کار آزاد اما این بار به نیما هم پیشنهاد شراکت داد و با توضیحات زیادی که از کم و کیف کار بهش داد کاملا مجابش کرد که اونم کارشو رها کنه و بچسبن به کار آزاد.کم کم کارشون خیلی رشد کرد و در آمد نیما خیلی خوب شد و دوستیش با آرش خیلی محکم تر از قبل. خودشو مدیون آرش میدید و تقریبا دو برابر آرش توی شرکت کار می کرد گاهی وقتا که من به نیما غر میزدم چرا دیر میاد خونه و ماشینم مشکل داره یا خونه تعمیرات می خواد آرش داوطلب میشد و سوییچ ماشینمو می گرفت میبرد تعمیر یا کارای خونمونو انجام میداد و نیما خیلی هم خوشحال میشد که آرش همه جوره هواشو داره اما خبر نداشت که توی این رفت و آمدا منو آرش چقدر با هم صمیمی شدیم و احساس عذاب وجدان اولیه من با توجهات بی حد و حساب اون کم کم به صمیمیت تبدیل شد چند وقتی بود که تبادلاتشون رو با جنوب زیاد کردن و هر بار یکیشون مجبور بودبره جنوب برای جلسات و قراردادها که بعد یکی دو ماه رفت و آمد،آرش زانو دردش رو بهانه کرد و گفت نمی تونه بره جنوب و به جاش شصت درصد سود رو میده به نیما تا جلسات جنوب رو نیما بره . نیما خوشحال بود و سر از پا نمی شناخت هر روز از آرزوهاش واسه زندگی آیندمون می گفت که می خواد واسم چه کارهایی بکنه اما من انگار می دونستم پشت پرده این نرفتن های آرش چی بود چون در مقابلش به نیما قول میداد اون هفته هایی که نیست هوای زن و زندگیش رو داشته باشه اما تو اون هفته هایی که نیما نبود آرش هر روز ناهار و شام میومد دنبال من تا با هم ناهار و شام رو بریم بیرون و توجیهش این بود که دست من امانتی و اگه تو خونه موقع آشپزی طوریت بشه من که اونجا نیستم به دادت برسم پس تا وقتی نیما نیست حق آشپزی نداری نمی دونم چرا با وجود اینکه همه چیز به نظرم خیلی واضح بود حرفی نمی زدم شاید چون در مقابل نیمای همیشه کم حرفو آروم از مصاحبت با آرش لذت می بردم یا شایدم خودمو گول میزدمو واقعا عاشقش شده بودم اما تو همون روزایی که با هم می رفتیم بیرون همیشه و همه جا سعی می کردم جای نیما رو خالی کنمو از خوبی های نیما بگم هر چند که چند باری متوجه شدم با آوردن اسم نیما اخمای آرش توی هم میره و غیر عادی سکوت می کنه انگار یه جور تنبیه بود واسه من که عاشق حرف زدن و شوخیاش بودم.کم کم سفرای نیما به جنوب خیلی زیاد شد اما نیما خیلی خوشحال بود چون درآمدش چندین برابر شده بود و در عرض سه ماه با چند تا قرارداد تپل ما صاحب یه آپارتمان بزرگ توی بالا شهر تهران نزدیک محل دفتر نیما شدیم که جاش پیشنهاد آرش بود آرش هم یه بنز خیلی شیک و مدل بالا خریده بود و حسابی بریز و بپاش می کرد تا اون شب…
نیما بعد یک هفته موندن تو تهران دوباره رفته بود سفر و شب طبق معمول آرش اومد دنبالم که بریم بیرون
یه مانتو جلو باز با یه دامن تا روی ساق پام پوشیده بودم و یه تاپ اندامی واسه زیرش که هر بار شالم کنار می رفت برجستگی سینه هامو نمایش میداد از عطری که آرش بهم هدیه داده بود زدم که بوی سکسیش حسابی مستم می کرد.اونو تو ظرف کیک خونگی که براش پخته بودم به جای تلافی گذاشته بود و کلی مایه خنده من شده بود که ظرف خالی کیکمو با عطر چند میلیونی برگردونده بود.بر خلاف هر شب که کلی تیپای خفن می زد و با تیشرتای جذبش بازوهاشو مینداخت بیرون این بار با موهای آشفته سرش روی فرمون بود در ماشینو که باز کردم سرشو برداشت قیافش خیلی درهم بود با تعجب گفتم چی شده؟
گفت مهم نیست سوار شو بریم
بی هدف تو خیابونا میروند و به سوالام جواب سربالا میداد و نمی گفت چه انفاقی افتاده
تا اینکه جلوی یه پارک ایستاد و گفت میای قدم بزنیم؟
در حال قدم زدن بودیم که بی حرف دستمو گرفت. انقدر آشفته بود که واکنشی نشون ندادم
-اتفاق بدی افتاده؟
-بشین جلوم باید یه چیزی بهت نشون بدم
اما قبلش قول بده کار عجیب غریبی نکنی و هر کاریم بخوای بکنی قبلش با من مشورت می کنی
-نمی فهمم مگه چی شده؟
-قول می خوام
-خیلی خب باشه از سر شب دیوونم‌کردی
موبایلشو در آورد
روی یه ویدیو وایسادو گفت نگاه کن
ویدیو رو باز کردم
دوربین مداربسته شرکت بود
سالن ورودی شرکت بود. آرش خداحافظی کردو رفت دو سه تا کارمندم بعدش رفتن. نیما از اتاقش اومد بیرونو از آبدارخونه یه لیوان آب برداشتو به ساعتش نگاه کرد. گوشیش زنگ خورد. با عجله دویید به سمت اتاقش.چند دقیقه بعد زنگ در واحد شرکتو زدن و یه زن داخل شد نیما درو پشت سرش بست و زنجیر درو انداخت قلبم به تپش افتاد چند دقیقه ایستاد با زن حرف زد و بعد دستشو گذاشت دو طرف صورتشو شروع کرد به لب گرفتن
دستم یخ کرد انگار اون گوشی سنگین ترین وزنه دنیا تو دست من بود اما چشم نمی تونستم بردارم یکی یکی لباس و شال و شلوار زن رو در آورد سوتین و شرت قرمز داشت رنگ موردعلاقه نیما بعدم کمربند خودش.زنه یه باسن گنده و سفید داشت فعلا فقط پشتش رو می دیدم داشت سینه هاشو با ولع می خورد سینه هایی که حداقل دو سایز بزرگ تر از من بودن باورم نمیشد نیما… نیمای من که به پاکیش قسم می خوردم
زیر باسن زنه رو گرفت و گذاشتش روی میز منشی حالا از جلو می دیدمش چشمای رنگی کشیده چیزی که نیما عاشقش بود یه لحظه نفهمیدم چی شد گوشی از دستم افتادو چشمام سیاهی رفت
چشمامو که باز کردم دور و برمو نمی شناختم
یه اتاق با دیوارای سورمه ای تخت سفید و روتختی سورمه ای…از کنار پرده مخمل سورمه ایش نور خورشیدو‌ می تونستم ببینم من کی اومدم اینجا؟کی صبح شد؟
در زدن و با دیدن آرش تو چارچوب در که هنوز لباسای دیشب تنش بود جا خوردم یهو همه وقایع دیشب یادم اومد بعد از حال رفتنم که گریه امونم نمیداد آرش به زحمت زیر بغلمو گرفتو سوار ماشینم کرد از شدت ناراحتی لال شده بودم حتی نفهمیدم کجا پیاده شدیم فقط یادمه دو تا قرص آرام بخش بهم داد و پتو رو کشید روم
حالا فهمیدم خونه آرشیم قبلا یه بار با نیما اینجا اومده بودیم اما اتاق خوابشو ندیده بودم یه لیوان چای توی دستش بود می خواستم از جام بلند شم اما واقعا انگار هیچ رمقی نداشتم دستمو گرفتم و به زحمت تو جام نشستم اولین جرعه چای رو که خوردم همه خاطراتم با نیما توی ذهنم رژه رفتنو دوباره به گریه افتادم
انقدر گریه کردم که نفسم بالا نمیومد تا اینکه آرش منو گرفت تو بغلشو با دستش موهامونوازش کرد.ازم می خواست آروم باشم دنیا که به آخر نرسیده…
ازم نمی خواست ببخشمش و همین برام کافی بود
چند ساعت بعد با اصرارای من منو رسوند خونه خودمون اما همین که در و دیوارای خونمونو دیدم انگار دوباره همه غمم با هجوم دو چندان برگشتن و همون ورودی خونه از حال رفتم
این بار که به خودم اومدم توی تخت اتاق خودمون یه سرم توی دستم بود و آرش بیرون اتاق با پرستار حرف میزد
بالاخره فهمیدم که توی خونه خودمون طاقت نمیارم و حتی تخت و در و دیوارا آزارم میده این چند روز انقدر آرش باهام حرف زده بود که سرم درد گرفته بود عاقبت گفت اگه نمی تونی این موضوعو هضم کنی طلاق بگیر من با نیما صحبت می کنم.اسم طلاقو که آورد دوباره شروع کردم به گریه کردن
-آخه دیگه چرا ؟دور از جون انگار کسی مرده این طوری ضجه میزنی
-من…من مردم قلب و روحم مرده من نمی تونم جدا بشم نمی تونم
-پس هنوز قلب و روحت نمرده
-خیلی غمگینم خیلی ‌… انگار نیما عشقمونو کشته
-مطمئنی عشق بوده؟
یهو انگار هیولای خشمگین درونم بیدار شد و آرشو بستم به باد بد و بیراه
آرش در سکوت به همه ش گوش داد تا عاقبت خسته شدم
دستمو گرفتو بلندم کرد
خودشم جلوم ایستادو گفت بزن
-یعنی چی؟
-عصبانی هستی خیانت دیدی اما هنوز دوستش داری فکر کن من نیما هستم بزن خشمتو خالی کن
-من این کارو نمی کنم دست از سرم بردار از اینجا برو
-من جایی نمی رم تو با این همه خشم یه بلایی سر خودت میاری
-انقدر گفت و گفت تا من عصبی شدم و شروع کردم به مشت زدن
-مثل کوه محکم بود تکون نمی خورد وسط مشت زدنا دستمو گرفتو شروع کرد به وحشیانه خوردن لب هام
شوکه شدم چند دقیقه بی وقفه و وحشیانه لبامو می خورد و من تکون نمی خوردم یهو به خودش اومد و ازم جدا شد و سرشو با دستاش گرفت و تکیه داد به دیوار
-ببخشید معذرت می خوام یهو همه چی فراموشم شد
-فقط… فقط ای کاش همونقدر که تو نیما رو دوست داری یکی هم منو اینجوری دوست داشت کاش تو زن من بودی اون وقت برات مردنو به همه دنیا نشون میدادم
اینو گفت و منو بهت زده کذاشت و رفت
تو بدترین شرایط به عشقش اعتراف کرد و من انگار لال شدم یهو دستمو کشیدم به لب هامو انگار همه وجودم گرم شد
چهار روز بعد نیما برگشت
من همه وسایلمو همون روز ریختم تو چمدونو رفتم هتل. جواب هیچ کدوم از تماسای آرش و نیما رو نمی دادم فقط برای نیما نوشتم می دونم چیکار کردی و نمی خوام ببینمت حتی نتونستم بنویسم تو به عشقمون خیانت کردی چون وقتی خوب فکر می کردم تو این چند وقت انقدر عاشق آرش شده بودم که بعد اون بوسه و اعتراف فهمیدم که منم یه خائنم
اما نمی تونستم نیما رو فراموش کنم من نیما رو دوست داشتم فقط از دستش عصبانی بودمو یادآوری اون صحنه ها خشمگینم می کرد طوری که تو یک هفته همه وسایل تو اتاق هتلو از عصبانیت زدم شکوندم که البته خسارت همشو دادم
۱۵ روز روزه سکوت گرفته بودم و کارمندامو تعطیل کرده بودم غذامو میاوردن توی اتاق و من از فکر و خشم و عصبانیت داشتم به جنون میرسیدم تا اینکه روز پونزدهم از پذیرش هتل گفتن مهمون داری گفتم کیه گفتن می گن آقای مطهری… آرش بود باورم نمیشه انقدر گشته بود تا منو پیدا کرده بود گفتم نمی خوام کسیو ببینم و گوشی رو قطع کردم یک ساعت بعد در اتاقو زدن به خیال اینکه خدمه ناهار آورده با لباس خواب و موهای پریشونم درو باز کردم که با آرش پشت در مواجه شدم ریشاش درومده بود و چشماش گود رفته بود می خواستم درو ببندم که هول دادو اومد تو
-تو چطور اومدی بالا؟
-یک ساعته به عالم و آدم رشوه دادم تا شماره اتاقتو بگنو با هزار جور آرتیست بازی بیام بالا
-واسه چی اومدی؟
چند دقیقه تو چشمام نگاه کردو هیچی نگفت
یهو با دو‌تا قدم بلند منو محکم گرفت تو بغلشو انقدر تو بغلش فشارم داد که حس کردم الان استخونام می شکنه
تو حق نداری اینطوری بی خبر بری من داشتم دیوونه میشدم
-اون شوهر خائنم چی؟ رفته با زیدش خوشگذرونی؟
-هنوز به فکر اونی؟ اون بهت خیانت کرده طلاقتو بگیر و تمومش کن
نشستم روی تخت و دوباره اشکم سرازیر شد
-نمی تونم
نشست پایین پامو دستمو گرفت تو دستش.
-آخه چرا؟ چرا انقدر خودتو منو عذاب میدی؟ من دوست دارم عاشقتم با من باش همه سهممو میدم به نیما با هم میریم خارج دیگه ریختشم نمی بینی
-نمی تونم ما یه عالم خاطره داریم با هم نمی تونم فراموشش کنم
یهو دستش شل شد و سکوت کرد
با عصبانیت گفت پس چرا اومدی اینجا که نبینیش؟برو بغلش کن بگو بخشیدمت چون دوستت دارم
اونم نمی تونم من همین که یاد اون فیلم میفتم از عصبانیت منفجر میشم نمی تونم ببینمش
مثل دیوونه ها از این سر تا اون سر اتاق قدم میزد
بعد یه ربع گفت
باشه خیلی خب منو چی؟ هیچ وقت منو دوست داشتی؟
-من شوهر دارم
د لعنتی اونم زن داشت رفت با یکی دیگه خوابید
داد زدم لطفا اینو هی تکرار نکن
-خیلی خب خیلی خب پس من کمکت می کنم عصبانیتتو فراموش کنیو ببخشیش
-یعنی چی؟ چطوری؟
-با من بخواب
-چی؟
-نگو بهم هیچ حسی نداری من تو چشمات دیدم که منو دوست داری…نمی خوای نیما رو ول کنی باشه یه شب با من باش تا با هم تسویه بشین منم این درد لعنتیمو این هوس افتاده به جونمو رها کنم
احساس کردم تمام بدنم گر گرفت
من تمام این چند روزی که به نیما فکر می کردم فکر آرش و خوابیدن باهاش رهام نمی کرد
انگار خشم و عشق با هم توی وجودم فوران کرد. انتقام عشق هوس خیانت… انگار پوستم از حجم این همه حس داشت ترک می خورد
بلند شدمو‌گفتم باشه قبوله امشب برگرد
یهو انگار که انتظار نداشت این جوابو ازم بشنوه حالت چهرش عوض شد یه قدم بهم نزدیک شد و گفت تو قبول کردی؟
-اره قبول می کنم امشب تا صبح مال تو ام فردا صبح همه چیو هر دو فراموش می کنیمو من برمی گردم سر زندگیم. از جمله آخرم خوشش نیومد اما هیجان امشب انقدر برای هر دومون زیاد بود که بهش فکر نکنیم….

ادامه...

نوشته: نیکتا


👍 17
👎 7
20601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

839490
2021-10-28 01:03:44 +0330 +0330

کیر ماموت تو کون آرش

3 ❤️

839497
2021-10-28 01:50:36 +0330 +0330

ما برا داستان سکسی اومدیم نه برا بیزینس جنابعای و شوهر کسکشت

0 ❤️

839498
2021-10-28 01:50:49 +0330 +0330

کیرم به قبر پدر ارش

1 ❤️

839506
2021-10-28 02:11:17 +0330 +0330

از روی یه فیلم نوشتی. دیسلایک

0 ❤️

839510
2021-10-28 02:53:06 +0330 +0330

😮😮😮

0 ❤️

839513
2021-10-28 03:10:23 +0330 +0330

آرش حرومزاده

0 ❤️

839519
2021-10-28 06:36:05 +0330 +0330

قشنگ یاد فیلمای منوچهر هادی افتادم!
لوکیشن سعادت آباد، خانواده ها مرفه، مردها خوشتیپ، زنها سکسی و داستان کلیشه ای و تکراری!

1 ❤️

839534
2021-10-28 09:50:13 +0330 +0330

مواظب باش هیولای درونت به سه روش جرت نده. داستان هم ننویس کلا.

0 ❤️

839536
2021-10-28 10:13:06 +0330 +0330

نمیدونم چرا یه حس عجیبی پیدا کردم، وقتی داشتم میخوندم واقعا صحنه های هتل واسم تداعی میشد

امیدوارم فقط یک داستان بوده باشه و نه واقعیت

0 ❤️

839548
2021-10-28 12:11:24 +0330 +0330

این آقای آرش چه هول کسی بوده دیگه از هیچ کسکشی‌ای دریغ نکرده واسه رسیدن به زن دوستش

0 ❤️

839573
2021-10-28 16:48:32 +0330 +0330

ی پیام دارم برای سازنده تایپک عزیز

0 ❤️

839587
2021-10-28 18:52:50 +0330 +0330

توهم محض بود

0 ❤️

839630
2021-10-29 01:55:28 +0330 +0330

نمیدونم چی بگم خیانت بهر طریقی کثیف هست ولی اینم شاید زیر سر آرش باشه هرچی هست تو بدتری چون قبل از شوهرت داشتی برای ارش،و سکس باهاش آماده میشدی

0 ❤️

839635
2021-10-29 02:03:36 +0330 +0330

توقبل از نیما با افکارت و رفتارت نسبت به دوست و شریک شوهرت ب شوهرت خیانت کردی

0 ❤️

839642
2021-10-29 02:11:29 +0330 +0330

جواب خیانت خیانت نیست نباید خودتون رو درحد طرف مقابلتون پست کنید

0 ❤️

839756
2021-10-29 19:02:23 +0330 +0330

این فیلم بود ؟ چون من کلان همه سهنه های فیلو میدیدم خخخ این copy pass بود خلاسسس دیس

0 ❤️

839916
2021-10-31 00:49:39 +0330 +0330

رفتی دادی با وجود شوهر الکی خیانت آرش رو توجیه کردی

0 ❤️

840003
2021-10-31 15:01:48 +0330 +0330

ارزش خوندن نداشت🙄 اومدی پز خونه و بیزینس بدی یا داستان جندگیتو تعریف کنی

0 ❤️