عشق من (۲)

1395/10/09

…قسمت قبل

:رها
سه متر پریدم هوا اصلا حواسم نبود که امیر هرلحظه ممکنه از حموم بیاد بیرون .
با شک نگام کرد و گفت:گوشیه من دست تو چکار میکنه؟
:خب …خب میدونی زنگ خورد …بد…بد من خواستم بردارم قطع شد
اهانی کردو گوشیو ازم گرفت و رفت سمت اتاق
فکرم بدجور درگیر شده بود نمیدونستم این زن کیه
هرچقدرم فکر میکردم صداش بنظرم اصلا آشنا نبود …
باید باهاش حرف میزدم اینجوری که نمیشه…در اتاقو باز کردم ،داشت موهاشو با حوله خشک میکرد .
نشستم رو تخت و گفتم :امیر میشه حرف بزنیم؟
همونجور که موهاشو خشک میکرد گفت:آره بگو میشنوم
:تو…تو هنوز سره حرفت هستی؟
:کدوم حرف؟
:اینکه تا اخرش باهامی حتی …بدونه بچه
برگشت نگام کرد اومد کنارم روی تخت نشست دستمو تو دستش گرفتو گفت :رها من عاشقتم خودتم اینو میدونی مگه نه؟
:آره
دستشو برد زیره تاپم و اروم روی شکمم کشید بلند شد تیشرت تنشو درآورد و تو همون حالت گفت این چنوقته بهت نرسیدم معذرت میخوام درگیر بودم …خم شد لبامو اروم بوسید :ولی حالا میخوام جبران کنم
تاپمو از تنم درآورد . خودمو کشیدم عقب تر روی تخت شلوارو شرتشو درآورد و اومد روم
لباشو گذاشت روی لبام ی دستشو توی موهام حرکت میداد و با اون یکی شلوارکمو درآورد
دستشو برد روی کسم و از روی شرت اروم مالیدش
داغ شده بودم حس میکردم بیشتر از هروقت دیگه ای تحریک شدم هیجان خاصی توی وجودم بود انگار اولین و خطر ناک ترین تجربه زندگیم بود
دستمو گذاشتم پشت سرشو همراهیش کردم
شرتمو از پام درآورد و لباشو از لبام جدا کرد…اروم سینمو میمکیدو با دستش کسمو میمالید
خیلی اون حسه عشق و لذتی ک بهم میدادو دوست داشتم اما نمیدونم چرا یدفعه یاد اون شماره لعنتی و صدای اون زن افتادم
سره امیرو از سینم جدا کردم فکر کرد میخوام بوسش کنم چون لباشو اورد جلو
دستمو گذاشتم روی سینش و اروم هولش دادم عقب …بلند شدم تاپمو پوشیدم و بعدشم شرتمو
سرمو گرفتم توی دستام تو ذهنم پر از سوال بود پر از شک پر از تردید
دستشو روی شونم حس کردم .
چرا نمیتونم مثله قبل باهات باشم امیر ؟چرا؟چرا نمیتونم بهت اعتماد کنم؟
:چیزی شد رها؟
:نه …فقط حوصله ندارم …همین
:باشه استراحت کن ،شام برات کباب برگ میگیرم حس میکنم ضعیف شدی
سرمو به معنای باشه تکون دادمو بلند شدم بعد از تمیز کاریه خونه نشستم سره درسام بعد از اونم ورقه ی بچه هارو تصحیح کردم
سرم گرم بود که امیر از اتاق اومد بیرون به ساعت نگاه کردم 8 بود
گفت میرم برات شام بگیرم زود بر میگردم
:باشه مراقب خودت باش
:توام همینطور فعلا
:خداحافظ
بلند شدم کتاباو ورقا رو جمع کردم رفتم سمت اتاق که صدای زنگ گوشیه امیر بلند شد
تعجب کردم مگه گوشیشو با خودش نبرده؟
کتابارو گذاشتم رو میز اگه اشتباه نمیکردم همون شماره بود
نمیدونستم چکار کنم …جواب بدم؟ندم؟بگم چی از جونه شوهر من میخوای؟اونوقت اگه اون بگه شوهر تو اومد سمت من چی؟نه من تحملشو ندارم
تنها کاری ک میتونستم بکنم این بود که شمارشو سیو کنم
شماررو روی گوشیم سیو کردم …
بعد از نیم ساعت کلنجار با خودم تصمیممو گرفتم
شمارشو لمس کردم و منتظر جوابش شدم
1بوق 2 بوق 3 بوق …بله؟
نفس عمیقی کشیدمو گفتم میخوام ببینمت
از صداش معلوم بود خیلی جا خورده :شما؟
:من زنه همون مردی ام که باهاش رابطه داری
:رها؟
:پس منو میشناسی
:امیر دربارت ی چیزایی میگفت
:میخوام ببینمت
:باشه کجا بیام ؟
:فردا ساعت 6 کافی شاپه ویکولو
:باشه
گوشیو قط کردم نمیدونستم دارم کاره درستی میکنم یا نه؟ فقط میدونستم باید برای نجات زندگیم بجنگم اونم حالا که مطمئن بودم بین امیر و این زن رابطه ای هست

ادامه…

نوشته: نهال


👍 9
👎 0
4198 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

570884
2016-12-29 22:39:57 +0330 +0330

این زنا رئیس مافیا بشن خوبه…

1 ❤️

570991
2016-12-30 18:41:20 +0330 +0330

زیبا بود.ولی خیلی کوتاه

0 ❤️

571029
2016-12-30 21:32:27 +0330 +0330

با sms برای ادمین ارسالش میکنی اینقدر کوتاهه؟ چهارتا خط کس شعر میگی بعد منتظر ادامش باشیم
اب قطه اساسی

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها