عشق من مرجان

1390/12/05

سلام اسم من سروش 25 سالمه و تهران زندگی میکنم .شاغلم و تا سوم راهنمایی هم بیشتر درس نخوندم. شغله من اشپزیه و تو یه رستوران کار میکنم.قدم 180 وزنم 65 پوستم سفید چشمام مشکی وموهام خرماییه
واقعی یا غیر واقعی بودن داستانمو میزارم بهده شما دوستان . اسامی مستعار هستن.
توضیح اینکه من از زبون یه گوینده داستان دوست دارم برای شما بنویسم نه از زبون خودم .واین که این داستان شاید بیشتر به یه رمان که گاهی اوقات صحنه کوچکی هم داره شبیه باشه تا یه داستان سکسی امیدوارم که منو ببخشید از همین اولم بگم که خواهش میکنم فقط فوش ناموس ندید اخره داستان میگم به کی فوش بدید البته جسارته منم بخاطر اینکه میخوام تعیین کنم به کی فوش بدید ببخشید
ساله 83بود که سروش تو اژانس تاکسی سرویس دوستش پیمان نشسته بود چون پدر و مادر سروش مدتی میشد که بخاطر مشکلات مادی به شهرستان کوچ کرده بودن و او مانده بود تا در تهران به کاره خودش مشغول باشد. بخاطر همین چون نمیخواست مزاحم اغوامی که در تهران داشت بشه شبها توی اژانس دوسته چند سالش که با هم مثل برادر بودند میخوابید ولی بخاطر اینکه احساس سربار بودن نکنه تا جایی که میتونست به پیمان کمک هم میکرد و گاهی وقت هم که بیکار بود رزروشن هم میشد البته کاره اصلی سروش تاسیسات بود بگزریم اون روز تو اژانس نشسته بود که یه دختر اومدو ماشین خواست رو لباش یه لبخند ریزو شیطون بود چشمای درشتی داشت و یه صورته سفید که اون چشمو مژه مشکی توش خود نمایی میکرد به لبای نازه کوچلوش یه رژ لب صورتی خوش رنگ زده بود سروش دستو پاشو گم کرده بود مهو تماشای این دختر شیرین شده بود که دختر گلوشو صاف کردو پرسید ببخشید ماشین دارین سروش به خودش اومدو گفت بله بله کجا تشریف میبرین دختر گفت مثل همیشه سازمان برنامه اقای فرهادی نیستن ؟
نخیر متاسفانه ایشون تشرف ندارن الان اقای نادری میان خدمتتون .ببخشید شما خانومه؟
مرادپور
سروش سرویس رو تو کامپیوتر ثبت کرد وسیستم بعد از ثبت سرویس اقای نادری رو صدا کرد
اقای نادری لطفا به سرویس
اقای نادری لطفا به سروییس
سروش صدا رو میشنید ولی هواسش کاملا دنبال اون دختر بود
خداحافظ اقا ممنون
بله ؟ بله خداحافظ شما به سلامت خوش امدید
و در شیشه ای بسته شد
ای بابا رفت که حالا چیکار کنم یعنی باز میبینمش چقدر بامزه بود ای کسخل بی عرضه هیچ وقت نمیتونی با یکی دوست بشی خاک تو سرت اه اها اقای فرهادی. گفت اقای فرهادی رو میشناسه یعنی اینجور که معلوم بود همیشه از اینجا ماشین میگیره باید امشب از فرهادی امارشو بگیرم.
سروش چون بچه با ادبی بود و به همه چه کوچیک چه بزرگ احترام میذاشت همه دوستش داشتن واز این که اونجا بود همه خوشحال بودند
سلام سروش جان من اومدم منو میذاری تو نوبت
سلام اقای فرهادی بله چرا که نه فقط اگه میشه یه کم که خستگیت در شد و جایتو خوردی یه لحظه من کارتون داشتم ممنون میشم
چشم الان میام سروش جان
مرسی
چند دقیقه بعد
جانم سروش کارم داشتی
راستش میخواستم بپرسم شما دختری که میره سازمان برنامه رو میشناسین؟ اسمه فامیلش مرادپور (مستعار) بود اخه سراغ شما رو میگرفت
اوه اره سه شنبها و پنج شنبها تو این اموزشگاه بقلی کلاس داره امروز چندشنبست
3شنبه
اخ راست میگی طفلکی بهم سپرده بود که خودم باشم راحتره یادم رفت حالا چطور مگه چی شده کلک؟
لبخندی زدو گفتم هیچی همینجوری خونشون سازمان برنامست؟
نه پس خونه داییشه اره دیگه نگران نباش 5 شنبه میاد خودم میبرمش ولی از من چیزی نخوای ها گفته باشم به من ربطی نداره الان یه 2ماهی میشه من میرسونمش مثل دخترم دوسش دارم دختره خوبیه
نه بابا اقای فرهادی من هیچ وقت جسارت نمیکنم بهرحال خیلی ممنون
واسه خودم هی نقشه کشیدم که چیکار کنم ولی هیچ راهی به نظرم نمیرسید 5شنبه شد سر ساعت منتظرش بودم اقای فرهادی و پیمان هم بودند پیمان سرویسو ثبت کردو اقای فرهادی هم اومد بردش و بین منو اون فقط یه سلامو خدا حافظ ردو بدل شد همین اون رفتو من باز هم موندمو از بد شانسی که موقعیتی پیش نیوده بود حرص میخوردم ولی انگار اونم به من نگاه میکرد و یه جورایی انگار داشت به زبون خودمونی امار میداد بهر حال اون روزم گذشت تا دوباره یه روز بارونی بود که اومد اون روز اقای فرهادی نبود یکی از بچها که تقریبا هم سن خودم بود وخیلی با هم صمیمی بودیم نوبتش بود که خانوم وارد شد وقتی دیدمش نزدیک بود بترکم عصابم بهم ریخت سر تا پاش خیس خالی بود بدونه این که جواب سلامشو بدم خیلی خودمونی گفتم زود بیا کناره بخاری گرم شو یخ کردی دختر خب تو که دیدی هوا بارونیه چتر با خودت میاوردی الان سرما میخوری
یه لبخندی زدو گفت چشم مرسی
تازه فهمیدم به چه گندی زدم
یه کم که خشک شد وسرما از تنش بیرون اومد گفت میشه به یه ماشین بگین که منو برسونه
من که تو این مدت تو خودم بودمو اصلا هواسم نبود
گفتم بله حتما ببخشید فقط چطور شد این دفعه سراغ اقای فرهادی رو نگرفتین ؟
خب چون فکر نمیکنم شما ادم غیره متعحدی رو برام بفرستید اقای فرهادی کلی از شما تعریف کرده
منو میگی تو کونم عروسی شد اصلا نفهمیدم چجوری شد که خودکارو بر عکس گرفتمو شروع کردم نوشتن که وقتی فهمیدم بد جور خجالت کشیدم یه نگاه بهش کردم که دیدم بزور خودشو نگه داشته که نخنده
بعد محمد رو صدا کردم وفرستادمشون برن که یه خنده ایی کرد و خداحافظی کردو رفتن
بعد این که رفت باز داشتم به خودم فوش میدادم که یه فکری به ذهنم رسید یه کم تمرین کردمو تلفنو برداشتم
الو محمد سلام خوبی هیچی نگو فقط گوشی رو بده به مسافرت بگو با شما کار دارن
باشه
الو بله بفرمایید
سلام
سلام
خوبید
مرسی ممنون شما؟
من من سروشم رزرفشن اژانس ببخشید مزاحمتون شدم راستش من از شما چطوری بگم خوشم اومده اگه میشه شمارمو تو گوشیتون ذخیره کنید و اگه دوست داشتید بهم زنگ بزنید خیلی خیلی خوشحال میشم. میشه؟
یه لحظه گوشی دستتون بله بفرمایید
0919…اسمم هم که گفتم سروشم میشه اسمه قشنگه شما رو هم بدونم ؟
من مرجان هستم
خیلی ممنون بازم ببخشید خداحافظ
خداحافظ
وای پسر ای ول داری ادم میشی دمت گرم بله خره بهش شماره دادی وااااااااااااای خدا شکرت خدایا نوکرتم زنگ میزنه دیگه؟ دمت گرم خدایی کن تو دلش بنداز بزنگه نوکرتم
ساعت 10 شب بود دو روزی میشد که به مرجان شمارمو داده بودم ولی پیداش نبود
سروش
جانم پیمان
بیا بریم تو حیات دو تا پیک بزنیم روشن شیم الان بچها هم میان
کیا هستن حالا
فرهاد.مجید.محمد.شاید شاهرخ هم بیاد
باشه بریم
همه جمع شدن چند تا پیک زدیم همه سلامتی میگفتن
نوبت من شد که یهو چهره مرجان اومد جلوی چشمم اخه هر از گاهی یه چیزایی به نامه شعر میگم
سلامه اولم گویم عزیزم
دلو دینم ز توست ای نازنینم
سلامه دومم گویم غلامم
غلامه رویه تو ای نازنینم
به پیک سومم گویم بمیرم
نباشی زنده تو ای نازنینم
یکا یک پیکها را میکشم سر
عزیزم مسته مستم مسته تو ای نازنینم
به سلامتیه تو دلیامون
نوش نوش …
یه سیگار روشن کردمو شروع کردم کشیدن هنوز نصف نشده بود که گوشیم زنگ خورد
سلام
سلااااااااااااااااااااااااااااام
خوبی
مرسی شناختیم
ادم وقتی همه هواسش به این باشه که کی اونی که میخوادش زنگ بزنه تو همون کلام اول صدای قشنگه عشقشو میشناسه مخصوصا که …
مخصوصا که چی ؟
هیچی ولش کن
نه بگو
باشه ولی میترسم ناراحت بشی راستش از دهنم پرید
کاری نداری؟
چرا منکه حرفه بدی نزدم. ناراحت شدی؟ اصلا بزار بگم فکر کنم سو تفاهم شد. میخواستم بگم مخصوصا که مست باشه
داری مشروب میخوری؟
اره ولی زیاد نمیخورم راستها میگن مستیو راستی همین اول کاریه خرابکاری کردم اخه نمیدونی از این که تماس گرفتی چقدر خوشحال شدم حالا از دستم ناراحتی؟
واسه چی؟
واسه اینکه مشروب میخورم
نه اگه زیاد نمیخوری اشکالی نداره
ای الهی من فدات بشم باور میکنی اولین سلامتی رو برای تو گفتم؟
اره تو که راست میگی
نه بخدا راست میگم این دو روز همش تو فکرت بودم الان هم که یه کم که مشروب خوردمو منو گرفت دیگه اصلا داشتم دیونه میشدم که بعد اینکه بچها سلامتیشون رو گفتن منم واسه خاطر عشقم سلامتی گفتم
حتما گفتی به سلامتیه هر چی بی وفاست که من شماره دادمو زنگ نزده بعد زد زیره خنده
گفتم نه اتفاقا یه سلامتی که یه کم شبیح شعر بود که همون موقع تو ذهنم اومدو شکل گرفتو خوندم
شاعرم که هستی
تازه کجاشو دیدی ادم که مجنون بشه همه چیز یاد میگیره
خلاصه کلی حرف زدیم حدود نیم ساعت وقتی برگشتم پیش بچها همه مست بودنو رفته بودن کنار پیمان گفت سروش بیا اخرشه چند تا پیک بیشتر نمونده بزنیم اخه پیمان حسابی حرفه ای مشروب میخوره ولی من 3 پیک شنگولم میکنه قبل از صحبت با مرجان هم چهار پنج تایی خورده بودم ولی امشب دلم میخواد تا خرخره بخورم بریم دادا
بریم سلام
دومی سلام
سروش من دیگه بستمه تا الان یکسره داشتم با بچها میخوردم تو اگه میخوری بخور امشب میخوای مثل اینکه سه پیکی بودنتو فراموش کنی زد زیر خنده و رفت سراغ جوجها
منم تو حاله خودم هی میریختم هی میخوردمتا ته چهار لیتری عرقو در اوردم همه زدن زیر اواز به پیمان گفتم من امشب تو دفتر بالا میخوابم
اوکی بیا کیلیدو بگیر
اون دفتر که چه عرض کنم محل خانوم بازیه پیمان بود که توی ساختمون کوچه بقلی که یه ساختمون اداری بود تو پشته بوم یه اتاق کچلو بود که پیمان اجاره کرده بود به اسم دفتر کار
تلو تلو خوران با هزار زور از پلها رفتم بالا از پنجره به پشته بوم راه داشت رفتم تو پشته بوم شروع کردم به خوندن
عاشقم من
عاشقی بی قرارم
کس ندارد
خبر از دله زارم
ارزویی جز تو در دل ندارم
من به لبخندی
از تو خرسندم
مهرتو ای یار ارزومندم
بر تو پابندم
اخر شبم انقدر که خورده بودم همه دنیا دوره سرم چرخیدو گلاب به روتون شدم
از خانومهای خواننده داستان عذر خواهی میکنم
دیگه اس بازیها و صحبتهای چند ساعته تلفنی ما شروع شد یه 1 ماهی با هم تلفنی حرف میزدیم گاهی تا ساعت 3 یا 4 صبح تو این بین چند بار هم با هم بیرون رفتیم یه کم هم رومون به هم باز شد و از اونجایی که سکس تو ارتباط دختر پسر انکار ناپزیره ما هم اول کمکم به اس ام اس های سکسی و بعد به هم حرفای سکسی رسیدیم تا اینکه یه روز دعوتش کردم به دفتر پیمان البته بعد از کلی قول که ازم گرفتو کلی منتشو کشیدم راضی شد که بیاد
وقتی اومد بوی عطرش دیوانم کرد یه ارایش خوشکل هم کرده بود نشست منم که هیچی برای پزیرایی اونجا نداشتم و انقدر حول بودم که اصلا هواسم به این چیزا نبود با عذر خواهی کنارش نشستم شروع کردیم به صحبت
خوب عزیزم چخبر مرجان من تو اسمونها دنبالت میگشتم افتخار دادی اومدی زمین تا من ببینمت؟
دیونه. مرسی سلامتی هیچ خبر خواستی نیست. اینجا ماله کیه؟
ماله پیمانه دفتره کارشه
چیکار میکنه اینجا؟
چمیدونم بیشتر فکر کنم دختر بازی
لابد تو هم همینجور
نه بخدا من اصلا اهل این جور برنامه ها نیستم
یعنی تا حالا دوست دختر نداشتی؟
چرا ولی تا این حد نبوده تو چی
منم یکی داشتم که چند وقتی با هم دوست بودیم ولی اصلا هیچ کاری به هم نداشتیم بیشتر تلفنی بود
ولش کن میدونی چشمای خیلی نازی داری؟
یه لبخندی زدو تو چشمام خیره شد گفت تو هم چشمات نازه که لبامون ناخود اگاه چسبید به هم یک دقیقه ای لبه همو میخوردیم که یه هو جدا شد گفت بسه دیگه
منم واسه اینکه ناراحت نشه کنار کشیدم هر دومون ساکت بودیم چیزی نمیگفتیم که یهو گفت من دیگه باید یرم
کجا
مثل اینکه نیم ساعتی هست اینجام ها دیر میشه خوانوادم نگران میشن دفعه بعد قول میدم یکی از کلاسامو بپیچونم بیشتر پیشت بمونم
باشه بریم
یکی از بچها رو صدا کردم سوار ماشین شدیم منم باهاش تا خونه رفتم تا برسونمش تو راه همش تو بقلم بود داشتم میمردم
دوست داشتم فقط ماله خودم باشه دستش تو دستم بود که هوس کردم دستشو ببوسم نزدیکه لبام اوردمش بوش کردم نوک انگشتاشو بوسیدم همینطور تو چشماش خیره بودمو دستشو میبوسیدم که دستشو کشید گفت مگه من مامانبزرگتم گفتم ادم دیونه که این چیزا حالیش نیست دستاشو گذاشت رو چشمام و جلو چشممو گرفت منظورشو فهمیدم اماده بودم که یه بار دیگه اون لبای شیرین رو بخورم نفس هاشو حس میکردم شاید فاصلمون دو سانت بیشتر نمیشد ولی انگار کیلومترها فاصله بود من به لبه شیرینش نمیرسیدم انگار میدونست دارم جون میدم که به لبش برسم که چند سانیه طولش داد ولی وقتی که لبش به لبم چسبید دستمو بردم پشته سرش و محکم گرفتمش تمام رژ لب باقی مونده رو لبشو خوردم که سرشو عقب کشید گفت بسه حامد زشته رسیدیم خونشو پیاده شد رفت منم برگشتم اژانس بعد از اون دو سه بار دیگه اومد دفتر که با همون بوسو لب گذشت تا این که یه روز بارونیه دیگه من با متور رفتم دنبالش جلوی یه پارک همون نزدیکا با دوستاش بود اول بارون خیلی کم بودو نم نم میبارید ولی یهو یه سیلی گرفت که ما تا دفتر برسیم که مسیرش 5 دقیقه با متور بیشتر نمیشد خیس خالی بودیم رفتیم بالا همین که رفتیم تو بقلش کردم لبم چسبید به لبش اونجا یه کانابه تخت شو بود که اول همون رو تو بقله هم خوابیدیم ولی تختو باز نکردم یه ده دقیقه ای لبو گردنشو خوردم داشتم میترکیدم التم مثل سنگ سفت شده بود واز زیر شلوار جین اذیتم میکرد کاملا تو بقلم بود و من روش خوابیده بودم وخوشحال از این بودم که اعتراضی نمیکنه گفتم سپیده جان این کاناپه تختمیشه باززش کنم راحت تر باشیم در کمال تعجب گفت بازش کن فقط زیاد نمیزارم شیطونی کنیا گفتم تو که منو میشناسی تا خودت نخوای هیچ کاری نمیکنم تختو باز کردیمو کناره هم خوابیدیم بازم رفتم سراغه لبش خیالم راحت بود که دو ساعت پیشمه و با حوصله تمام لبشو خوردم بعد رفتم رو گردنش همینجور که میخوردم با سینهاشم بازی میکردم کم کم به بهونه خیس بودنه مانتوش اونم در اوردم زیرش یه تاپه خوشکله نارنجی پوشیده بود که بند سوتینش رو میشد دید لای سینههاشم تا نزدیکهای نوکش رو میشد دید و نوکه سینش هم زیر او سوتینو تاپ خود نمایی میکرد من وا ولع سینهاشو میخوردمو سیر نمیشدم عاشق سینهاش شده بودم دیگه حالیم نبود چیکار میکنم انقدر سفید بودو خوشمزه که به کل دیوانه شده بودم جالب اینجا که اون هم هیچ مقواومتی نمیکرد البته هر پله که جلو میرفتم یه دستی بعنوان اینکه جلومو بگیره به دستام میکشید ولی بیشتر شبیح نوازش بود وقتی چشمای بستشو میدیدم بیشتر مطمعن میشدم که کاملا در اختیارمه تاپشو در اوردم سوتینشم همینطور و حالا دیگه مرجان من با بالاتنه ای لخت تو بقلم بود از وسط سینه به نافش رسیدم زبونمو تو نافش کردمو چرخوندم بعد کم کم اومدم پایین تر زبونمو کردم زیره کمره شلوار جینش که یه جیقه ناز کشید سرمو از خودش جدا کرد رفتم محکم چسبیدم به لبش و سریع دکمه شلوارشو باز کردم یه کم دادم پایین که منو به عقب حول داد گفت حامد میخوای چیکار کنی گفتم مرجان جانم بخدا بهت اسیب نمیرسونم من عاشقتم دیونتم منتظر جواب نشدم رفتم پایین از روی شورته مشکیش که با سوتینش سط بود تمام کسشو کردم تو دهمنم با ابه دهنه من و خیسی کسه مرجان شرتش کاملا خیس شده بود وقتی دیدم دیگه کاریم نداره رفتم روی رونه پایه راستش و همین جور گه یواش یواش شلوارشو در میاوردم تا نوک انگشتاشو مکیدم بعد از نوکه انگشته پایه چپش شروع کردم تا رسیدم به کسش و این دفعه شرتش هم در اوردم مرجان فقط ناله میکردو دستشو گرفته بود جلوی چشمش من شروغ کردم به خوردنه کسش هنوز لباس کلا تنم بود همینجور که داشتم میخوردمش لباسمم در اوردم بعده اینکه سیر خوردمش اونم یه کم اروم شده بود چون مطمعنم که ارضا شده بود رفتم رش خوابیدم که مثل برق گرفته ها تازه فهمید من لختم تو چشمام خیره شد وحشت رو از چشماش خوندم بهش گفتم عزیزم من بهت قول دادم که خیالش راحت شد محکم بقلم کرد پاهشو به هم چسبوندم کیرم رفت لای پاهاش به کسش کشیده شد یه کم سفتر تو بقلش فشارم دادو چشماشو باز کرد تو چشمام نگاه کرد دوباره بست بعد دستشو گذاشت پشته سرم گونهامونو به هم چسبوند اروم تو گوشه راستم گفت دوسست دارم منخودمو تو بقلش محکم فشار دادم بعد از چند بار چلو عقب کردنه کیرم لای پاهاش ارضا شدم اون روز قشنگترین روز زندگیم بود که تا عمر دارم فراموش نمیکنم بعد اون چند بار دیگه هم با هم سکس کردیم من عاشقش شده بودم میمردم براش اونم میگفت منو دوست داره تو چشماشم اینو میخوندم ولی یهو گفت حامد ما بدرد هم نمیخوریم من تو دانشگاه با یه پسری اشنا شدم و میخوام باهاش دوست بشم و رفت منو تنها گذاشت
بعد رفتنش این شعر رو گفتم
میدونستم که بمونی
عاشقت میشم دوباره
یه لحظه نگاه چشمات
منو میکشه دوباره
میدونستم که کلامت
تو گوشم خوده گناهه
این که اهنگه صداتو
میشنوم میشم خرابت
تو یه شیطانه عجیبی
یا که جن یا شایدم روح
اومدی که چی بسازی
از منه خسته بی روح
من که تو دنیا بجز تو
کسی رو که دوست نداشتم
تو بگو کی چی کجا رو
توی رویا زد بنامم
یادته لبای خشکم توی گرمای تابستون
به جز از تعم لبه تو حتی یک بارم نشد باز
یادته تو سردیه بارونه پاییز
جایی جز اغوشه گرمت نشدم خواب
یادته گفتی بمیرم
ب رو نشنیده میمردم
با صدات جون میدادم
دل به اسمون میدادم
دل به دریا زدیو نیومده رفتی
مثل پروانه شدی پر زدی رفتی
الان که این داستانو مینوسیم فقط اشکه که از چشمام سرازیر شده دیشب ساعت 2 شب شروع کردم به نوشتنه این داستان و الان ساعت9/20 صبحه یک ساعت دیگه هم باید برم سره کار و دو تا پاکت سیگار داشتم که الان دو نخ دیگه بیشتر ازش نمونده من عاشق مرجان بودم قبل اون دو تا دوست دختر داشتم که با اونا هم سکس کرده بودم البته توی داستان نگفتم چون نمیخواستم بیشتر از این طولانیش کنم ولی من به مرجان بعد از چند وقت که از دوستیمون میگذشت همه چیز رو گفته بودم شاید هم اشتباهم همین بود و بخاطر همین ولم کرد بهر حال منو مرجان 10 ماه با هم دوست بودیم و الان نزدیکه 2 ساله که ازش خبر ندارم و تا الان هم دیگه با هیچ دختری دوست نشدم دلم میخواد ولی نمیتونم ببخشید سرتون رو درد اوردم من داستان نویس نیستم اگه اشکالی داره به بزرگیه خودتون ببخشید حالا بخاطر این که حالو هواتون عوض بشه میگم به کی فوش بدین به ابجیه من فوش بدین چون من یه خواهر کسده به تمام معنا هستم چون خواهر ندارم خوش باشین و امیدوارم که همیشه موفق باشیین

نویسنده سروش


👍 0
👎 0
44593 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

312541
2012-02-25 00:55:29 +0330 +0330
NA

منم نطونصتم تا اخر بخونمش خيلي بد بود

0 ❤️

312542
2012-02-25 01:41:01 +0330 +0330
NA

لاکردا تو که تمام خوصوصیاتتو گفتی لااقل سایز کیر و کونتم می گفتی تا… استغفرالله کونده دهنمو داره باز میکنه ها، آخه مادربه خطا بیام اونجا کیرتو ببرم بذارم تو روغن، قشنگ سرخش کنم و انووقت بذارم تو دهنت که دیگه هوس نکنی همچین داستانایی رو بنویسی!!! ها بیام یا نه!!!

0 ❤️

312543
2012-02-25 01:44:07 +0330 +0330
NA

بابا داستان لوله بشه بره تو کوسه ننت تو کوسه عمه ات تو کوسه اجداد جندت … کونی این داستانه تو نوشتی … اولشو خوندم دیگه به بعد رو نخوندم …!!!

0 ❤️

312544
2012-02-25 03:21:25 +0330 +0330
NA

فحشت نمیدم ولی مگه مجبوری بنویسی؟
چه کسی کیر گذاشته پشت کونت که اگه ننویسی کونت می ذارم؟

0 ❤️

312545
2012-02-25 04:39:34 +0330 +0330
NA

آژانس انرژي اتمي

تو با اين هوش و سواد و استعداد بهتره بري تو آژانس انرژي اتمي كار كني!

0 ❤️

312546
2012-02-25 06:33:25 +0330 +0330
NA

داستانت خیلی کیری بود ولی چون منم شکست عشقی خوردم بهت فحش نمی دم

0 ❤️

312547
2012-02-25 09:56:02 +0330 +0330
NA

داستانت انقد طولانی بود که چشام از کونم زد بیرون…خواهر که نداری پس مامانت گاییدم با این داستان کیریت…اصلا کیر مگس توحلقت

0 ❤️

312548
2012-02-25 17:49:30 +0330 +0330
NA

چرا يه جا گفتى سپيده?!?

0 ❤️

312549
2012-02-25 17:52:08 +0330 +0330
NA

چرا يه جا گفتى سپيده?!?

0 ❤️

312550
2012-02-28 14:49:15 +0330 +0330

تخمی بود. کوس مشنگ تو که میگی مرجان همیشه بهت میگفت دوستت داره و عاشق هم بودید بعد یهو میاد بهت میگه میخواد با یک پسر دیگه دوست بشه؟ کیری تر از این توهمات نشنیده بودم. مگه مجبوری داستان بسازی؟ کیر خر تو کونت گذاشته بودن که مجبور به نوشتن شدی؟

0 ❤️