عشق من پویا (۱)

1400/05/07

خسته و کوفته از تخت خواب بلند شدم و رفتم سمت توالت. بعد که دستامو شستم یه آب به صورتم زدم و تو آینه نگاه کردم. با خودم گفتم:«منی که چشمام سبزه،موهام بلوند و لخته و سفیدم چرا هنوز شریک زندگی ندارم؟ یعنی مشکل از خودمه یه اینکه کسی دوستم نداره؟
تو همین فکر بودم که مامانم صدام زد:«بیا صبحونه بخور دیرت میشه»
بی حوصله رفتم روی میز با به لبخند مصنوعی به بابام و مامانم صبح بخیر گفتم. بعد از صبحونه رفتم سمت اتاقم. امروز کدوم شلوارو بپوشم؟
اگه باز اون پسره بهم اسپنک بزنه چی؟ مثل هر روز یه شلوار پوشیدم که چسبون بود. یه اسنپ گرفتم و سوار شدم، هوا ابری بود و بارون هم کم کم به پنجره ماشین میخورد.سرمو گذاشتم رو شیشه و بیرون رو تماشا می‌کردم. همه یه پیراهن و یه کت پشمی بزرگ پوشیده بودن اما من نه.
تو این هوای سرد فقط یه تیشرت سفید و یه ژاکت هم روش پوشیده بودم. پیاده شدم و رفتم کلاس، استاد داشت درباره آناتومی گردن توضیح میداد. ساعت دوازده و نیم دومین کلاسم تموم شد و رفتم روی یه نیمکت که تو فضای سبز دانشگاه بود نشستم. داشتم درسامو مرور میکردم که صداشو شنیدم. یعنی خودش بود؟ همونی که زیر چشمی نگاهش میکردم آرزو داشتم باهام حرف بزنه؟
سرمو بالا گرفتم خودش بود، پوستش گندمی و چشماش هم مشکی، موهاش هم خرمایی تیره بود و یه ته ریش هم داشت که به صورتش میومد.
_اجازه هست بشینم؟
+ببله حتما،بفرمایید
_ممنون
+خواهش
_چطورین خوبین؟
+خوبم مرسی شما چطور؟
_منم خوبم، راستی اسمت چیه؟

  • پویا بهرامی. شما چی؟(اسمشو میدونستم اما چون نمی‌خواستم بفهمه بهش علاقه دارم اینو ازش پرسیدم)
    _منم بهزاد احمدی
    +خوشبختم
    _همچنین
    +راستش میخواستم بهتون یه چیزی بگم
    دلم یه چیزی می‌گفت زبونم یه چیز دیگه، آخه چی باید میگفتم؟ می‌ترسیدم اگه بگم دوست دارم بخنده و بگه حتما اسکلی آخه این موضوع که اون منو دوست داشته باشه برام مثل رویا بود. دلمو به دریا زدم و تصمیم گرفتم که حسمو نسبت بهش بگم.
    _بفرمایین
    +ببین من گی ام خیلی وقته هم همش تورو دید میزنم، آخه اولین باری که دیدمت دلم لرزید. جدیش نگرفتم و گفتم این حس الکیه. تا اینکه رفتارت رو با بقیه دیدم. تو برای من دیگه یه شخص عادی نبودی، رفتار هات باعث شد نتونم ازت دل بکنم. بیشتر روز ها فقط واسه دیدن تو به دانشگاه میومدم (در حین حرف زدن بی اختیار یه اشک از صورتم سر خورد).
    آب دهنشو قورت داد و با انگشت شصتش اشک رو از رو صورتم پاک کرد.
    _تا الان کسی چنین چیزی بهم نگفته بود.حرفای تو یه حس عجیبی بهم داد که تا حالا با هیچ کس نداشته بودم.
    کم کم بارون شروع به باریدن کرد و سرعتش هر لحظه بیشتر میشد.
    _بیا بریم تو ماشین من. زود باش الان جزوه هات خیس میشن
    سریع جزوه هامو جمع کردم و باهاش تو ماشینش نشستم. بخاری ماشین رو روشن کرد و شیشه ها رو یکم داد پایین. ترکیب هوای خنک بارونی و هوای داغ بخاری واسم خیلی لذت بخش بود. جزوه هامو گذاشتم تو داشبورد و سرم رو گذاشتم روی پنجره ماشین. توان کنترل پلک هام رو نداشتم که پایین میومدن.
    چشمام کم کم باز شد، دیدم بهزاد بغلم کرده. یهو به خودم اومدم و خودمو از بغلش انداختم.
    _چیشده؟چرا پریدی؟
    +هیچی خواستم تو زحمت نیوفتی.
    دور و برمو نگاه کردم و تعجب کردم. یه خونه خیلی شیک و مدرن بود و یه استخر هم تو حیاط داشت.
    +اینجا کجاست؟
    دستشو گذاشت پشت گردنش و گفت اینجا خونمه.
    +دیگه نزدیکای غروبه بهتره من برم
    _نه بابا بیا بشین کجا میخوای بری تو این بارون؟
    +میرم خونمون
    _بیا ببینم پسر علی آقا
    تعجب کردم که اسم بابامو از کجا میدونه؟
    +بابامو از کجا میشناسی؟
    _عجیبه. یعنی تا حالا رحیم احمدی رو ندیدی؟
    +آها دوست بابامه. ولی خب تو چطور میشناسیش؟
    _دیوونه بابامه
    +واو نمی‌دونستم
    _بیا تو
    وقتی فهمیدم صمیمی ترین دوست پدرمه یکم یخم آب شد.
    رفتم تو خونه. دوبلکس بود و خیلی هم شیک. اما از لباسهای انداخته شده رو مبل معلوم بود تنها زندگی می‌کنه.
    +تنها زندگی می‌کنی؟
    _آره. چطور مگه؟
    +آخه از لباسهای روی مبل معلومه
    _اصلا حوصله ندارم که جمعشون کنم. راستی تا من برم دوش بگیرم تلویزیون ببین.
    با خودم گفتم زشته که لباس هاشو جمع نکنم. همه لباس هاشو جمع کردم گذاشتم روی مبل. که دیدم از حموم اومد. یه حوله دور باسنش بسته بود و با یه حوله هم موهاشو خشک میکرد، وقتی تو اون حالت دیدمش خشکم زد. سیکس پک هاش، موهای خیسش و چشمای مشکیش داشتن دیوونم میکردن.
    _چرا لباس هارو جمع کردی؟نیازی نبود به خدا، تو زحمت افتادی.
    +نه بابا چه زحمتی؟ وظیفه بود
    _من برم لباسهامو عوض کنم
    از خودم پرسیدم چرا من الان اینجام؟ دلیلی برای بودنم پیدا نمیکردم.
    مامانم یهو زنگ زد.
    _الو پویا کجایی مامان؟
    +خونه دوستم
    _کدوم دوست؟
    +تازه باهاش آشنا شدم. بهزاد احمدی
    _خونوادش کین؟
    +پسر آقای احمدیه. همون شریک بابا
    _اها. مراقب خودت باش شب هم زود بیا خداحافظ
    +باشه، خداحافظ

_کی بود؟
+مامانم
_اها، شام چی میخوری؟
+هیچی چیزی نمی‌خورم
_خجالت نکش بگو
+گرسنم نیست اصلا
_خب دو تا پیتزا و دو تا همبرگر سفارش میدم
+نیازی نیست بخدا
_یکم راحت باش، ا بیرونو ببین داره برف میاد
+وای چقدر هم شدیده
_امشب نمیتونی بری تو این کولاک
+نه نه حتما باید برم
_بریم برف بازی؟
+نه، رفتی حموم سرما میخوری
_نه نمی‌خورم
دستمو گرفت و کشیدم بیرون. بدون کلاه و دستکش داشتیم به هم برف مینداختیم. همینجوری که بازی میکردیم یه گوله برف بزرگ زد تو صورتم و افتادم تو استخر. حس کردم افتادم تو قطب جنوب، داشتم میومدم بالا که دستامو گرفت و کشیدم بیرون.از سرما به خودم میلرزیدم. بردم داخل و بهم گفت بشینم تو وان. نشستم و آب داغ رو باز کرد تا وان پر شد .
بعد از چند دقیقه دیگه آروم شدم.اما خجالت می‌کشیدم.
_بیا لباس هات رو در بیار و این ملافه رو دور خودت بپیچون و برو تو اتاق و لباس عوض کن
+مرسی
منتظر بودم که بره بیرون تا لباس هامو در بیارم اما نرفت
+میشه بری تا لباس هامو در بیارم؟
_بابا ما پسریم اشکال ندارد
+نمیتونم اینطوری لباس عوض کنم
_باشه پس من میرم
+مرسی
لباس هامو در آوردم و ملافه رو دور خودم پیچوندم و رفتم تو اتاقش که لباس عوض کنم که یهو اومد تو اتاق.
+برو برو برو چیزی نپوشیدم
پوزخند زد و گفت چته حالا اومدم بگم اون دست لباس کریسمسی رو بپوش چون بهت میان
+مرسی حالا برو
_باشه
لباس های کریسمسی رو پوشیدم، داخلشون انگار ابریشم بود. رفتم کنار شومینه نشستم و زانو هامو بغل کردم. بهزاد اومد پیشم نشست و یه ملافه انداخت روی دو تامون و غذا هارو آورد.شروع کردیم به خوردن تا موقعی که تموم شدن هیچ حرفی نزدیم. وقتی غذا ها تموم شد ظرف هارو برداشتیم و گذاشتیم روی سینک و دوباره اومدیم کنار شومینه.
_داری به چی فکر می‌کنی؟
+نننمیدونم
_راستشو بگو
+به اینکه نظرت راجب من چیه
سرخ شدم و سرمو انداختم پایین. با دستش چونمو گرفت و سرمو آورد بالا.
_نظرم اینه که بهترین کسی بودی که دیدم.
این جمله رو که گفت سرشو یهو آورد نزدیک صورتم و لبمو بوسید. منم که بلد نبودم لب بگیرم فقط زبونمو تکون میدادم.
_خجالت نکش
اینبار خودم لبشو بوسیدم. چند دقیقه مشغول بوسیدن بودیم که بلندم کرد و گذاشتم روی مبل و پیراهنمو در آورد. یه بوس کوچیک از لبم گرفت و شروع کرد به خوردن گردنم. گرمای دهنش باعث شد بی اختیار آه بکشم. دستامو گذاشتم رو سرش و موهاشو نوازش میکردم و فقط آه می‌کشیدم. گردنمو ول کرد و اومد دوباره لبمو خورد و بعد شروع کرد به خوردن نوک سینه هام. نمی‌تونستم مقاومت کنم خواستم کنارش بزنم که با دستاش دستامو گرفت و نزاشت تکون بخورم. فقط آه میکشیدم، کم کم داشتم بی حس میشدم که دستامو ول کرد و شلوارمو در آورد و کیرمو گذاشتم تو دهنش. حس خیلی عجیب و لذت‌بخشی بود، خیلی خوب ساک میزد و منم جز لذت حس دیگه ای نداشتم. بلند شد لباس هاشو در آورد به جز شرتش. منو بلند کرد و خودش روی مبل نشست. بلد نبودم چیکار کنم که با دستاش سرمو حل داد سمت شرتش. خودم دیگه فهمیدم، از روی شرت کیرشو لیس میزدم و میکردم دهنم اما برام عجیب بود که هنوز راست نشده بود کامل. فکر کردم واسه اینه که لذت نمی‌بره. واسه همین شرتشو کشیدم پایین و واسه اولین بار کیر یه مرد رو دیدم.
حدودا 18 سانت بود و نسبتا کلفت. ترسیدم چون من هنوز باکره بودم و ممکن بود دردم بگیره. اول سرشو بردم تو دهنم، کم کم داشتم میرفتم پایین تر و بعضی جاها هم دندون میزدم. تا آخراش بردم تو دهنم یه اوق زدم و درش آوردم. چشماشو گذاشته بود رو هم و عرق کرده بود و سیکس پک هاش هم سفت شده بودن. دوباره بردمش تو دهنم ولی اینبار تا نصفه و از همونجا دیگه داشتم واسش ساک میزدم که دستاشو گذاشت رو سرم و فشار داد و تا تهش رفت و دهنم. تا چند ثانیه سرمو گرفته بود و نمی‌تونستم نفس بکشم که دستاشو برداشت و از تو دهنم درش آوردم. اشک تو چشمام جمع شد و نزدیک بود استفراغ کنم. بعد دیگه تا آخرش میبردم دهنم و ساک میزدم. بعد چهار پنج دقیقه بلند شد و بغلم کرد و توی راه ازم لب می‌گرفت و دمر انداختم روی تخت خواب و خودش هم اومد روی تخت خواب و پاهامو از هم باز کرد و لپ کونمو با دندون گاز گرفت و یکم دردم اومد اما لذت‌بخش بود. لپ های کونمو فشار میداد و بهشون اسپنک میزد، از هم بازشون کرد و گفت:«این سوراخ کون نوزاده یا به پسر 21 ساله؟ آخه مگه میشه موهای کونت هنوز ریز و زرد باشن؟»
از حرفش یکم خوشم اومد. یه تف انداخت روی سوراخ کونم و با زبونش پخشش میکرد. شروع کرد به لیس زدن سوراخم، منم فقط آه می‌کشیدم و لذت می‌بردم. لیس زدنو متوقف کرد، صدای تف اومد اما نیفتاد روی کونم ترسیدم که قراره کیرش بره تو کونم.
+میشه یواش ببری تو آخه بار اولمه
_خودم میدونم کاملا هم مراقبم نترس
اول سرشو فشار داد تو، سرخ شده بودم از درد. یکم دیگه هم برد تو و آروم آروم با همون یه ذره از کیرش که تو کونم بود عقب جلو میکرد و کم کم کیرشو بیشتر میبرد داخل کونم. بعد از یه چند دقیقه ای کل کیرشو برد تو کونم و دستشو گذاشت روی دهنم و آروم آروم تلمبه میزد و کم کم سرعت تلمبه زدنش داشت بیشتر می شد. دستاشو آورد زیر بدنم و از پشت بغلم کرد و لبمو میخورد و تلمبه میزد و من هم فقط لبشو میخوردم تا این درد رو فراموش کنم.از روم بلند شد و بهم گفت چهار دست و پا بشین، نشستم و بین پاهام یه فاصله انداخت و دست گذاشت روی کمرم و تا حد ممکن بردش پایین. چون ژیمناستیک میرفتم بدنم ظریف و خیلی انعطاف پذیر بود. یه لبخند زد و یه اسپنک محکم به کونم زد و یکم سوراخمو لیس زد و بعد که انگشت کرد تو کونم دردم گرفت و سوزش داشت کونم. بعد دو انگشتی کونمو ماساژ میداد و آه می‌کشیدم و بعد کیرشو برد تو کونم و شروع کرد به تلمبه زدن. لپ های کونمو گرفته بود.
_جوری قمبل کردی انگار دوتا توپ سفید و نرم رو گرفتم
+مرسی
یهو تلمبه هاشو سریع کرد و با یه دست موهامو گرفت و کشیدم عقب و با یه دست دیگه هم جلوی دهنمو گرفته بود. تند تند تلمبه میزد و یهو کیرشو در آورد. خیلی بلند گفتم آه. دستاشو برداشت و گذاشت روی سرش و کیرشو در میاورد و میبرد تو.
بهم گفت دراز شو. دراز شدم و بعد اومد رو کیرم نشست (کیرم 16 سانته)
به زور روش نشست و آروم بالا و پایین می‌رفت. بعد چند دقیقه ایستاد و گفت خودت تلمبه بزن، میتونستم از صورتش بفهمم چقدر درد داره.
واسه همین آروم تلمبه زدم و بعد از هشت نه دقیقه بلند شد و پاهامو داد بالا و کیرشو برد تو کونم و نوک سینه هامو با انگشتاش می‌گرفت و باهاشون ور میرفتم(بدنم مثل ورزشکاراسات اما سیکس پکم کوچیکه و سینه هام بزرگ نیستن اما یکم گوشتین و نوکشون هم بزرگه) من آه می‌کشیدم و اون هم فقط خنده ی سرشار از لذت میکرد. بعد دست گذاشت زیر کمرم و بلندم کرد و کیرش تو کونم بود و کمرمو به دیوار چسبوند و گردنمو میخورد و کمرشو محکم گرفته بودم و آه میکشیدم که یهو یه فشار آب داغ توی کونم حس کردم و آبم اومد و ریخت رو شکمش و کیرشو در آورد و آب روی شکمشو میخوردم و بعد روی تخت دراز کشیدیم و از پشت بغلم کرد و موهامو نوازش میکرد…

ادامه دارد

نوشته: ناشناس


👍 9
👎 2
5501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

823022
2021-07-29 00:32:43 +0430 +0430

منم ترکیب هوای سرد زمستونی با گرمای بخاری ماشین رو خیلی دوست دارم
دلم از اون هواها میخواد الآن
مخصوصا اگه یه موزیک ملایمم پلی بشه و شبم باشه

3 ❤️

823027
2021-07-29 00:46:47 +0430 +0430

داستان قشنگی بود اما یکم به دور از واقعیت بنظر میومد خصوصا اون تیکش که حستو گفتی و خیلی عادی باهاش کنار اومد. همچین چیزی توی ایران تقریبا محاله
درکل پر از احساس بود مرسی

5 ❤️

823035
2021-07-29 00:53:15 +0430 +0430

کلیت داستان رو خوشم اومد،ولی پر از ایراد بود.
اسپنک خوردن تو توی محوطه دانشگاه توسط بقیه پسرا که خیلی محاله.
ابراز احساسات بدون هیچ مقدمه ای و کنار اومدن طرفت به راحتی.
نشناختن پسر صمیمی ترین دوست پدرت و تازگی خونشون برات.
برداشتن تو توسط پارتنرت تو خونشون.
اینا چیز هایی بود که تا قسمت حموم کردن عشقت خوندم و درآوردم،به خاطر غیر واقعی بودنش بقیشو ادامه ندادم.

2 ❤️

823289
2021-07-31 00:06:30 +0430 +0430

از داستانت خوشم اومد ولی سعی کن یکم انسجام متنتو بیشتر کنی اگه بدون پیش‌ساخت جملتو بیان کنی احساس خواننده میپره میخوره و میزنه تو ذوقش ولی حرف نداشت خوشم اومد

0 ❤️

823313
2021-07-31 00:46:02 +0430 +0430

نمیخوام بهت فحش بدم چون کلا مخالف این کارم اما خب قبول کن و حق بده ملت رو عصبانی کنی وقتی اینقدر یهوویی همه چی دست به دست هم میده و خیلی بچگانه اتفاقات ردیف میشن که تو باهاش سکس کنی اونم با درنظرگرفتن اینکه همه این اتفاقات در عرض چند ساعت رخ داده…این توهین به شعور خواننده هستش من گی نیستم اما کلیه داستانها رو میخونم…بنظرم بهتره هروقت حشری بودی و خواستی داستان بنویسی کمی منطق و عقل بعلاوه خلاقیتو بکار بگیری نه همچین آبکی و ناجور

0 ❤️

861343
2022-02-27 20:27:16 +0330 +0330

تخمی ترین داستان که تو عمرم خوندم

0 ❤️