عشق ناتمام

1393/02/06

سلام به دوستای خودم من تازه بااین سایت آشناشدم بیشترداستانهاتخیلی بودن یابیشترازروی هوس اتفاق افتاده بودمن اولین باره دارم مینویسم امایکدفعه دلم خواست شماروهم باخاطره عشقی خودم شریک کنم
اسم مستعاری من هانیست اسم عشقم رضا
مبدوسال پیش باهم آشناشدیم همینطورکه روزهامیگذشت عشق ماشدیدترمیشدمامیخواستیم ازدواج کنیم رضامیگفت توبرای خودمی عشقمی براهمین منم عاشقش شدم
اولین سکسمون یادمه ومیخوام براتون تعریف کنم ماهرروزباهم بیرون میرفتیم امارابطمون همیشه درحدبوسه بودبعد4یا5ماه ازرابطمون بودمن خونه روپیچوندم تاباعشقم باشم رضااومددنبالم رفتیم خونشون من بهش اعتمادکامل باشم تاخودم نمیخواستم کاری ب کارم نداشت امااونروزواقعایه روزخاص بودهمینکه واردخونه شدیم گرمای عجیبی تمام بدنموگرفت منواون تویه خونه باهم تنها…
من هیکل معمولی دارم باباسن نسبتابزرگ که مردادوست دارن رفتیمتوخونه اون برام میوه آوردیکم که یخم بازشدوازاسترسم کم شدآرومترشدموباهم شروع به حرف زدن کردیم اون دستاموگرفت تودستاشوشروع به بوسه زدن کردصاف توچشمام نگاه کردوباصداقت تمام گفت خیلی دوستت دارم توفقط مال منی واگه عشقم اجازه بده میخوام لذت عشقمونوچندبرابرکنم منم ازخدام بودعشقموتوبغلم بگیرم براهمین منم دستاشوفشردم که یعنی باهات موافقم
لباشوگذاشت رولبام شروع به بوسیدن کردمن بااین خیلی خجالت میکشیدم ببوسمش اماوقتی گرمی لباشوحس کردم سوختم ناخوداگاه منم شروع به خوردن لباش کردم رضامنومحکم به خودش فشاردادوتندتندلبامومیخوردزبونشومحکم میکردتووزبونموگازمیگرفت احساس گرمای شدیدی میکردم دستامودورگردنش حلقه کردم تندتندازهم لب گرفتیم انگارماسالهاباهم همخونه بودیم مال هم بودیم فکراینکه قراربودتاچنددقیقه دیگه چی بشه شهوتمودوبابرکرده بودیه عشق همراه باشهوت شورواشتیاق بی پایان…
رضابعدلبام شروع به خوردن گردنموپشت گردنم کردبامهارت خاصی این کارومیکردمنی که تادقایق قبل خجالت میکشیدم دیگه یه آدم دیگه بودم نفسام تندشده بود
رضاعاشقتم من مال توآم رضام گردنمولیس میزدزبونشومیکشیدروپوستم آروم درگوشم میگفت تومال منی زن منی میخوام امروزکاری کنم ازعشقولذت بیهوش شی شروع به درآوردن لباسام کردنگاش به سینه هام که افتادقربون صدقشون رفت وگفت این سینه هاتاآخرعمردیگه مال منه سوتینموبازکردآروم دست کشیدروشون من ازشهوت مست شده بودموچشماموبسته بودموخودموسپرده بودم ب اون سینه هاموگرفت تودهنش وشروع به خوردن کردیکیش تودستاش بودوفشارمیداداون یکی روبازبون میخوردگازمیگرفت منم بادستام سرشومحکم گرفته بودموموهاشوچنگ میزدم بعدچنددقیقه بلندشدلباساشودرآوردوفقط یه شرت پاش بودشلوارمنم درآوردوشروع به دست کشیدنوبوسیدن رونام شدمحومن شدماغرق درهم بودیم عشق وشهوت ماروفراگرفته بودبلندشدومنم بااون بلندشدم ومادوتادرکنارهم بایه شرت بودیم دستاموگرفت تودستاش ومنوکشیدسمت خودش کیرش اززیرشلوارباکسم برخوردکردیه لرزش عجیبی بدنموگرفت بدنمون داغ بودرضاگفت هانیه میخوامت ومنومحکم به خودش فشردمنوخوابوندازروسینه هام شروع به خوردن کردتابه کسم رسیدازروشرت آروم گازمیگرفت شرت منودرآوردیه نگاه شهوت انگیزکردوشروع به خوردن کردچوچولمولیس میزد زبونشومیکردتوکسم عقب جلومیکردصدای اهم دراومده بودآروم آه میکشیدمواون بیشترتحریک میشدرضاشرتشودرآوردخوابیدرومن کیربزرگی داشت باورم نمیشدکیرش انقدربزرگ باشه بدن داغشوگذاشت رومن وکیرشوکردلای کسم خیلی داغ بودآتیش گرفتم چشماموبستم آه واوه کردم رضام عقب جلومیکردوبامن آخ واوخ میکردکسم لیزشده بوددستاشواززیرکمرم به کونم رسوندلپای کونموفشاردادهانیه میخوامت رضامنم عاشقتم هانیه کستوومیخوااااااااام کسم مال توئه رضادارم دیوونه میشم جرررررم بده رضام باحرفای من بیشترتحریک شدوتندترعقب جلومیکردلباموگرفت تودهنش نفساش تندشده بودمنم همینطورانقدرتندعقب جلوکردکه بدنم لرزش گرفت کمرشوچنگ زدموازحال رفتم اونم آبشولای پام خالی کردومثل من بیحال رومن افتاد
بعد سکس پر از عشقمون بلند شدیم من نمیتونستم تو چشماش نگاه کنم دوباره دستامو گرفتو تو چشمام زل زد و گفت بخدا هیچوقت رهات نمیکنم مادرم به گوشیم زنگ زد منم ب رضاگفتم دیگه باید بریم بلندشدـآماده شدکه بریم
بچه ها این داستان عین واقعیت بود. بعداون چندباری سکس کردیم اون خیلی عاشقم شده بوداما خانوادم اجازه ازدواج با اونو نداد. من ازکاری که کردم پشیمون نیستم چون عشقم بود اما هیچوقت ازدواج نخواهم کردامیدوارم خوشتون اومده باشه

نوشته: هانیه


👍 0
👎 0
13045 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

417028
2014-04-26 12:40:17 +0430 +0430
NA

یکی بخونه و نظر سازنده بده لدفا ! ما که زبانمون قاصره !

0 ❤️

417029
2014-04-26 12:59:21 +0430 +0430
NA

آخرش گفتی :من از کاری که کردم پشیمون نیستم چون عقشم بود اما هیچوقت ازدواج نخواهم کرد !
اینکه شد تصمیم کبری !
تیکه اولشو که گفتی پشیمون نیستی خوبه اما برا ازدواج نکردن 2راه داری یا باید کلا همینجوری بری بدی یا درشو گل بگیری

0 ❤️

417030
2014-04-26 13:36:22 +0430 +0430
NA

((… من هیکل معمولی دارم با باسن نسبتا بزرگ که مردا دوست دارن…))
یهویی دچار حس ‘’ خود نامرد بینی’’ حاد شدم… :’’( :S

0 ❤️

417031
2014-04-28 20:32:50 +0430 +0430
NA

بازم ویبره :| !

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها