عشق و خیانت

1397/11/05

عصبی و مضطرب یه نگاه به من می انداختو بعد با خودش حرف میزدکلافه بود
+من نباید میرفتم.نبایدانکار میکردم لعنت به من.لیوان مشروبمو گزاشتم روی میز ورفتم کنارش روی کاناپه نشستم و گفتم
-آروم باش امیر؛چته عشقم چرا از وقتی اومدیم تو خودتی؟نگام کرد زمزمه کرد+نمیخوام از دستت بدم من بد کردم!در یک ان شونه هامو گرفتو پرتم کرد روی کاناپه و خودشو انداخت رومو لبای داغشو روی لبام گزاشت!از دیشب تا حالا 3باری ازم کام گرفته بودو سکس کرده بودیم!
مرد من کلافه است و باید زیاد ارضا بشه،پس بیخیال دل دردی که داشتمو اجاره دادم بازم ازم لذت ببره لباشو ازم جدا کردو نگاه پر از شهوتشو بهم انداخت و دستشو برد سمت تیشرتم و در اورد از روی کاناپه بلندم کردو به لباساش اشاره کرد منم شروع کردم به باز کردن پیراهنش یکدفعه عصبی شد و پرتم کرد روی کاناپه کمربندشو باز کردو دست برد و شلوارک منم در اورد حال ساک زدن نداشتم واسه همین سریع رفتم سمت اتاق و گفتم. -امیر کاندوم چی بیارم عزیزم؟؟؟
+هرچی عشقت کشید اصلا میخوایی بی کاندوم؟
-نه کاندوم توت فرنگی بیارم؟ +نه طمع نوتلا بیار گفتم-پس چرا میگی هرچی دلم خواست!؟+خوب هرچی دلت خواست ولی نوتلا بیار با منم بحث نکن.
کلافه کاندومو برداشتمو اومدم بیرون دادم بهش گرفت و سر کیرش کشید یکم براش خوردم که عصبی گزاشتم روی کاناپه پاهامو از هم باز کرد و کیرشو تا نصفه توم فرو کرد درد داشتم ولی خب لذت امیر مهم تر بود همینجوری که تلمبه میزد سینه هامو هم میمالوند یهو خم شد که بوسم کنه که کیرش تا ته رفت تو از درد چشام پر اشک شد یکم نگه داشت که اروم شدمو ادامه داد همونجور که کیرشو عقب جلو میکرد کیرمم میمالید تا ارضا شدم اونم یکم دیگه تلمبه زد که اب اونم اومد رفت تو اتاق و طولی نکشید که اومد.
فشارم افتاده بود و بیحس و بادرد روی کاناپه دراز کشیده بودم.
سردم شده بود و امیرم بیخبر درروباز کرده بودو داشت سیگار میکشید،چند بار با صدای ضعیفم صداش کردم که انگار تو حال وهوای خودش نبود؛کم محلی میکرد؟!چرا؟بلاخره با درد و اه واوه نشستم باخودم گفتم:این کون دیگه برای من کون نمیشه.بلند شدمو خودمو رسوندم بهش؛دستمو روی بازوش گزاشتم.متوجه سرمای بیش از حد بدنم شد،سیگارشو انداخت بیرونو پنجره رو محکم بستو شونه هامو گرفت توی دستش و داد زد+لامصب گمشو برو یه چیزی بپوش داری یخ میزنی!اشک از گوشه چشمم سر خورد و روی گونه هام-من درد. دارم امیر،فشارم افتاده ربطی به لباس نداره!نگاه.،دست ازادمو گزاشتم روی شوفاژ و ادامه دادم:-همهٔ شوفاژا روشننو هوا گرمه نشستم کنار شوفاژو زانو هامو بغل گرفتم و مظلوم گفتم:-من فقط فشارم از بی محلی ها و درد بعد از سکس افتاده میفهمی؟ نگاه پشیمونشو دیدم دوید توی اشپزخونه و بعد بایه چایی عسل برگشت نشست کنارمو ذره ذره با قاشق داد که بخورم و من همش اشک میریختم به محض اینکه لیوانو گزاشت روی میز محکم بغلم کرد.اونم بغضش گرفته بود!وگفت :+گریه نکن هر قطره از این اشکات مغز منو میگاد لعنتی -ربطی به دیشب داره؟من تو مستیم کاری کردم تو ناراحت شدی!؟ وااای نکنه بهت خیانت کردم؟+تو…تو دیشب…تو دیشب مست بودی؟-اره. +هیچی… هیچی از دیشب یادت نمیاد یعنی؟ -نه محکم منو به خودش فشرد گفت+عاشقتم متینم! من که گیج و عصبی شده بود یه مشت زدم به پهلوش که تکون نخورد بعد با حرس گفتم:-بی سوالی میپرسی؟اره،نه!میگی دیشب چی شده یا دیگه جمعه ها بهت سرویس نمیدم.خندید خب خدارو شکر حدودی از کلافگیش در اومده لپمو کشید بعد چند ضربه با ناخونا زد روی لپمو گفت: +تو که میدونی تهدید هات روی من جواب نمیده توله سگ!سرشو کرد لای موهام و با دستش روی پشتم کشید بعد از یه زمزمه توی گوشم از کنار شوفاژ بغلم کرد و در حمومو با پاش باز کرد…

دانای کل:دلیل عصبی و کلافگی امیر بابت این بود که شب مهمونی شهاب برادر سهراب رو میبینه و توی عالم نیمه مستی اونو با من مقایسه میکنه ودر اخر باهاش سکس میکنه و همون موقع هم منو میبینه که دارم نگاش میکنم و بعد از اینکه میاد خونه احساس خیانت بهش دست میده و بارفتار ها و بی محلی هاش که به من داشته از خودش بدش میاد ولی بعد از بار چهارمی که باهم سکس میکنیم میفهمه که من مست بودم و بعد از اینکه اعتراف به کار غلط دیشبش میکنه و به این نتیجه میرسه که من تنها عشقیم که براش میمونم(چقدر خودمو تحویل گرفتما)ومن بخاطر عشق بزرگی که تو قلبم نسبت بهش دارم(اوووق)اونو بخشیدم و میدونستم که شهاب فقط براش حکم یه هوس زود گذر و کنترل نکردن خودش بوده.

نوشته:‌ Matin&Amir


👍 4
👎 7
24232 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

743672
2019-01-25 21:27:42 +0330 +0330

مادرتو بابات بگاد جارررکش بگو اول کسشر گی نوشتی
کیرم آب روغن قاطی کرد
ادمین دقت کن ادمین دقت کن
هشتگ گی

3 ❤️

743814
2019-01-26 14:11:31 +0330 +0330
NA

سگ توروووووحت

1 ❤️

743819
2019-01-26 14:19:21 +0330 +0330

هر وقت بلد شدی،
گذاشتم رو بنویسی،
اونوقت مشروب کوفت کن خاله جان.

0 ❤️

743840
2019-01-26 15:59:24 +0330 +0330

فاک یوووو جاکش

0 ❤️

744203
2019-01-28 01:31:30 +0330 +0330

چقدر تابلو دروغ نوشتی!
خاک بر سرت پسرک احمق!

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها