عشق و لذت در گی

1395/11/18

سلام . میخواستم یه خاطره براتون تعریف کنم . ****
من اسمم رضاست،۲۱ سالمه و دو ساله فهمیدم بدجوری به همجنس خودم علاقه دارم و هیچ حسی به دختر و جنس مخالف ندارم .
تقریبا یک سال میشه که یه رابطه خیلی خوب با برادر دامادمون برقرار کردم .
قضیه از شب عقد خواهرم شروع شد . تو جشن دیدمش،ازش خوشم اومد،سعی کردم باهاش ارتباط برقرار کنم . اونشب فقط تونستم شمارشو ازش بگیرم و یه گفتگوی مختصر باهاش داشته باشم .
از فردای اون شب فقط به فکر این بودم که به یه بهانه ای بهش پیام بدم و باهاش رفیق بشم . خونشون خیلی از خونه ما دور نیست . تقریبا نیم ساعت راهه. بلاخره موفق شدم باهاش رفیق بشم (خیلی طولانیه و اگه بخوام بگم طولانی میشه)
اسمش امینه،یک سال از من کوچیکتره . قدش شاید ۱۷۵ باشه . اندام لاغری داره،چشم و ابروش مشکیه . موهاشو اکثرا خامه ای میزنه و همیشه دور موهاش خالیه . به چشم من که خیلی زیباست ،بدن قشنگ و رو فرمی داره ولی ورزشکار نیست و بدنسازی هم نمیره . فقط گاهی تو خونه یکم ورزش میکنه . اصلا شکم نداره و بدنش مو نداره و فقط پاهاش اونم خیلی کم موداره … بعضی وقتا که از خوشگلیش خیلی تعریف میکنم میگه که تو اینطوری میبینیم،چون عاشقمی،وگرنه من زیاد هم خوشگل نیستم .ولی از نظر من زیبا ترین پسر روی زمینه . وقتی حرف میزنه دیوونه میشم،بس که حرف زدنش قشنگه . از نظر من کامل ترین انسانیه که خدا خلق کرده .
برگردیم به داستان،رابطمون کاملا دو طرفه بود . اونم منو خیلی دوست داشت و بهم وابسته بود و ابراز علاقه میکرد . اما من خیلی بیشتر دوسش دارم . اوایل دوستیمون براش خیلی عجیب بود که یه پسر چطور میتونه عاشق یه پسر دیگه باشه،اما با حرف های من و وقتی که دید من چقدر دوسش دارم این قضیه رو پذیرفت و خیلی زود اونم بهم وابسته شد. همیشه همه جا با هم بودیم . شبا تا دیروقت تو خیابون قدم میزدیم و حرف میزدیم . هیچ وقت هم حرفامون تمومی نداشت . کارمون شده بود صبح تا شب به هم پیام دادن و همدیگه رو از ریز ترین اتفاقا و کارایی که میکردیم در جریان قرار میدادیم . اصلا هیچ حرفی از سکس و کردن و این حرفا بینمون نبود . همیشه وقتی تو چشماش نگاه میکردم ته دلم میلرزید ،همینجوری که کنارش بودم و راه میرفتیم یا جایی نشسته بودیم خیلی دوست داشتم دستشو بگیرم،اما دلشو نداشتم تا اینکه یه شب بهش پیام دادم و گفتم خیلی دوست دارم وقتی پیش همیم دستتو بگیرم ‌. انتظار هر حرفی رو از طرفش داشتم به جز حرفی که زد،بهم گفت منم دوست دارم دستتو بگیرم اما روم نمیشد . وایییی خدا ،انگار دنیارو بهم دادن ،از خوشحالی بغض کردم و چشمام خیس شد . ازش تشکر کردم و فرداش که همدیگه رو دیدیم اصلا روم نمیشد حرفشو بندازم و دستش رو بگیرم . تا اینکه دلو زدم به دریا و تو تاکسی دستش رو گرفتم. چه ارامشی بهم دست داد!انگار تو این دنیا نبودم . اونم دستمو فشار داد . دستشو گرفتم و دیگه ول نکردم . هرموقعیتی پیش میومد دست همدیگه رو میگرفتیم. خیلی بهم ابراز علاقه میکردیم،منتها من حضوری هم از علاقه ام بهش میگفتم اما امین روش نمیشد و فقط در غالب اس ام اس میگفت . خدایا مگه میشه؟مگه میشه وجود یه نفر انقدر به ادم ارامش بده . چقدر پیش هم ارووم بودیم ،چقدر زندگی برام لذت بخش شده بود .زندگیامون به هم گره خورده بود . اما هر چقدر بهش ابراز علاقه میکردم بازم حس میکردم که نتونستم علاقه ام رو بهش ثابت کنم.
یه شب باهم رفتیم استخر و برای اولین بار تو استخر موقع لباس عوض کردن بدنشو دیدم . باور نکردنی بود . خیلی زیبا بود . پوست صاف،سینه های عضله ای ،رنگ قهوه ای سینه اش شاید به اندازه یه سکه ۱۰۰ تومنی بود،اصلا پهلو نداشت،یه نمه گودی کمر و یه کون برجسته که گودی کمرش باعث شده بود بیشتر تو چشم باشه . روناش طوری بود که اگه پاهاش رو میچسبوند به هم از یکم بالاتر از زانوش تا بیضه هاش یه فاصله کوچیک بود که دوتا انگشت جا میشد .از زانو به پایینش مو داشت و و کاملا مشخص بود . رنگ بدنش سفید . با خودم گفتم خدایا مگه میشه یه پسر انقدر زیبا و همه چیز تمام باشه . رفتیم داخل استخر و یکم تو آب بودیم و اومدیم رفتیم داخل سونا بخار ،اونجا نشستم کنارشو شروع کردیم در مورد استخر و سونا و اینا حرف زدن . طوری کنارش نشسته بودم که دست راستم به دست چپش کاملا چسبیده بود و گرمای بدنشو حس میکردم .دستمو انداختم دور گردنش،باورتون نمیشه داشتم دیوونه میشدم . میخواستم همونجا بغلش کنم اما نمیشد . میترسیدم،دل و جیگرشو نداشتم و …
بهش گفتم دراز بکش یکم ماساژت بدم ،اولش گفت از مشت و مال خوشم نمیاد و من گفتم ،من دوست دارم مشت و مالت بدم،چون دید من دوست دارم دراز کشید و منم یه چند دقیقه مشت و مالش دادم . اون شب از استخر اومدیم خونه و بهش پیام دادم گفتم اگه یه چیز بگم نارحت نمیشی؟ گفت نه بگو چرا باید نارحت شم؟ازش قول گرفتم اگه نارحت شد منو ببخشه . گفتم تو سونا که بودیم میخواستم بغلت کنم ،خیلی جلوی خودمو گرفتم . بهم گفت که خب بغل میکردی!منم دوست دارم بغلت کنم . نمیتونم بیان کنم اون لحظه چه حسی داشتم . خلاصه اون شبم گذشت . روزها میگذشت و رابطه ماهم بیشتر صمیمی میشد تا اینکه یواش یواش حرفای سکسی تو صحبتامون جا باز کرد. از اینکه قبلا با چند تا از دخترای فامیل شیطونی کرده تعریف میکرد و از فلانی و فلانی میگفت که خیلی نسبت بهشون حس شهوت داره . دیگه رومون تو روی هم باز شده بود . تو خیابون اگه دختری رو میدیدیم که بدن خوبی داشت بهم نشون میدادیم،تو تلگرام واس همدیگه عکسای سکسی میفرستادیم.گاهی اوقات که پیش هم بودیم فیلمای سکسی ای که کوتاه بودن و جالب رو به هم نشون میدادیم و…
چهار ماه بود که باهم اشنا شده بودیم ، خیلی باهم راحت بودیم . تو این مدت هم پیش اومده بود که مثلا ناهار یا چند ساعتی هم اون بیاد خونه ما هم من برم خونشون،دیگه خونواده هامون هم میدونستن که ما چقدر به هم نزدیک شدیم .روال شده بود هرموقع همدیگه رو میدیدیم روبوسی هم میکردیم .
یه مدت بود که خیلی دوست داشتم شب پیشش بخوابم و بغلش کنم همش دنبال یه موقعیتی ،مسافرتی،جایی که بشه شب پیش هم بخوابیم بودم که پیش نمیومد .
تا اینکه یه روز ظهر پنجشنبه باهم بیرون بودیم که باباش بهش زنگ زد گفت ما داریم میریم خونه عموت آبیک و اخر شب برمیگردیم . ما هم تا ساعت ده یازده شب با هم بودیم و رفتیم خونه . نگو عموش اینا اصرار کردن که حالا که این همه راه اومدین شب بمونید و از این حرفا . بابای امینم بهش ز زده که ما شب نمیایم یه زنگ بزن به رضا که شب بیاد پیشت تنها نباشی . رضا هم به من زنگ زد و با یه ذوق خاص قضیه رو بهم گفت . ساعت یه ربع به دوازده بود ،گفت پاشو بیا اینجا . منم به بابام گفتم ولی اجازه نداد. اخه سابقه نداشت شب بیرون از خونه بمونم . خیلی اصرار کردم و بلاخره قبول کرد که با بابای امین تلفنی حرف بزنه و بعد میزاره برم. منم از امین شماره باباشو گرفتم و گفتم بابام با این شرط قبول کرده به بابات بگو الان بابام بهش میزنگه . خلاصه بابام رفت تو بالکن و زنگ زد بهش و باهاش حرف زد و اومد به من گفت برو ولی مواظب باش و هزار تا سفارش دیگه . ساعت دوازده و نیم بابام منو رسوند دم خونه امین اینا و خودش برگشت .
تا رفتم بالا و امین در رو باز کرد دیدم با یه شلوارک و یه رکابی اومد جلو در ،با هم دست دادیم و روبوسی کردیم و نشستیم و مشغول حرف زدن شدیم . امین رفت یه کاسه تخمه اورد و نشستیم رو زمین و مشغول تخمه خوردن و حرف زدن شدیم که یهو به خودمون اومدیم دیدیم ساعت شده ۲:۳۰ . از اینکه جفتمون اصلا حواسمون به ساعت نبوده و چقدر زود گذشته خندیدیم و امین گفت پاشو بریم تو اتاق من بخوابیم ،اینو گفت و بلند شد وایساد و دست منم گرفت و بلندم کرد . از جا که بلند شدم روبروش وایسادم ،بینمون یه وجب فاصله بود . دوتادستمو گزاشتم دوطرف صورتشو پیشونیشو بوس کردم و گفتم دیوونتم پسر و بغلش کردم . کامل بدنمو چسبوندم بهش . چند ثانیه بیشتر طول نکشید که خودشو ازم جدا کرد و گفت بریم بهت لباس راحت بدم بپوش . یه شلوارک بهم داد و یه تی شرت . گفت رو تخت میخوابی یا رو زمین!تا اینو شنیدم انگار خونه خراب شد رو سرم ،فهمیدم که منظورش اینه که جدا بخوابیم،گفتم نمیدونم فرقی نداره . گفت رو تخت که جا نمیشیم بزار رختخواب بندازم رو زمین بخوابیم.یه نفس عمیق کشیدم ، نگاهش کردم گفتم بی انصاف فکر گردم منظورت اینه جدا بخوابیم!دستمو از بازو گرفت گفت دیوونه شدی!مگه میشه جدا بخوابیم!چه حرفایی میزنیا . اینو گفت و بازومو فشار دادو رفت رختخواب اورد . رفتیم زیر یه پتو !باورم نمیشد!چقدر زود به ارزوم رسیدم . اونایی که شرایط منو تجربه کردن درک میکنن و میفهمن چی میگم.
رفتیم زیر پتو و امین چراغ رو خاموش کرده بود. ازش خواستم چراغو خاموش نکنه،میخواستم صورتشو ببینم.
اون چشمای قشنگش وقتی خواب الود شده بود ده برابر زیبا تر شده بودن .
خوابیده بودم کنارش و دستش و گرفتم . چند تا بوسش کردم و یه دست و یه پام رو انداختم رو بدنش،به شوخی بهم گفت شیطون نره تو جلدت و خندید . یکم شکمم رو به پهلوش نزدیک کردم . رو به من شد و دستشو گزاشت رو صورتم. چشماش داشت میکشت منو،بهش گفتم فکرشو نمیکردم یه روز بخوابم پیشت!گفت خوشحالی؟گفتم تو نیستی؟گفت شاید نتونی بفهمی چقدر خوشحالم.صدام داشت میلرزید ،بهش گفتم از خدا ممنونم تورو بهم داد و اونم گفت بهترین اتفاق زندگیم تویی رضا. دیگه منتظر نشدم چیزی بگه . محکم بغلش کردم و کامل بدنم با بدنش چفت شد. دستمو رو کمرش حرکت میدادم . صورتشو اورد عقب و گفت رضا …بقیه حرفشو خورد و دوباره بغلم کرد. نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم . از یه طرف شهوت کل وجودمو گرفته بود،از طرف دیگه انقدر از وضعیت موجود خوشحال بودم که به هیچ چیز جز امین فکر نمیکردم . ناخوداگاه گریه ام گرفت.از چشمام اشک میومد. امین هم دستشو گزاشته بود رو کمرم و فشار میداد سمت خودش . یه دفه گریه ام تبدیل به هق هق شد و امین فهمید که دارم گریه میکنم ،سریع ازم فاصله گرفت و با نگرانی گفت چیشد؟ چرا گریه میکنی؟نمیتونستم تو چشماش نگاه کنم،خجالت میکشیدم دارم گریه میکنم،سرشو به سمت خودم فشار دادم و دوباره تو بغل گرفتمش و گفتم هیچی،از خوشحالیه. بلند شد نشست بالا سرم . صداش میلرزید،گفت تروخدا گریه نکن ،منم گریه ام میگیره،اخه چرا گریه میکنی؟همه چی که خوبه؟ بهش گفتم میترسم یه روزی از هم جدا بشیم . میترسم یه روزی از من زده بشی ،میترسم یه روز بیاد دیگه منو نخوای،اینارو همینجوری که دستم رو صورتم بود و دراز کشیده بودم میگفتم . خم شد سرمو بوس کرد گفت شادی امشبمون رو با این فکر های علکی و پوچ خراب نکن . من هیچ وقت از تو سیر نمیشم ،تازه هم دیگه رو پیدا کردیم ،این چه فکراییه میکنی. رفت یه دستمال کاغذی برام اورد و اشکامو پاک کردم و امین چراغو خاموش کرده بود واومد کنارم دراز کشید . چند دقیقه سکوت همه جارو گرفته بود. دستش رو صورتش بود . فکر کردم خوابش برده . صداش زدم ،جواب که داد فهمیدم بیداره،ازش خواستم بیاد تو بغلم . بغلش کردم دستمو از زیر رکابیش بردم داخل و بدنشو لمس میکردم،از گودی کمرش تا گردنش،یه پام هم انداخته بودم رو پاش،شهوت داشت دیوونم میکرد . دستمو رو پهلو و کمرش تکون میدادم . گاهی هم یکم به سمت کونش میرفتم،اما به خودم اجازه نمیدادم بیشتر پایین برم . امین هم دستش رو پهلوم بود ولی تکون نمیداد. بهم گفت میخوای رکابیم رو در بیارم راحت باشی؟اینو گفت و از تنش در اورد (من حتی فکرشم نمیکردم به این زودی بتونم انقدر برم جلو .فکر میکردم حداقل چند ماه زمان لازمه ) اومد همونجوری تو بغلم دراز کشید . داشتم دیوونه میشدم . نمیدونستم باید چیکار کنم . تمام فکرم شده بود سکس کردن با امین . میخواستم هر طور شده باهاش سکس کنم،اما نمیدونستم از کجا شروع کنم. زمان هم داشت میگذشت و من از اینکه وقت داره میگزره در عذاب بودم. میترسیدم از اینکه کاری کنم که نارحت بشه . بدنشو میمالیدم و تند تند بوسش میکردم . از طرفی هم راست کرده بودم و چند باری کیرم خورده بود به پای امین و اون هم متوجه این موضوع شده بود اما چیزی نمیگفت.
تو حال و هوای خودم بودم و کمر امین رو میمالیدم که امین یه کم تکون خورد و ساعد دست راستش خورد به کیرم،طوری که کامل با کیرم تماس پیدا کرد. یه هو گفت اووووو چه خبررررررر؟توام راست کردی؟ گفتم یعنی توام راست کردی؟گفت اره خیلی وقته(این حرفارو تو تاریکی به هم میزدیم)دستمو از رو کمرش برداشتم و خواستم دست بزنم به کیرش و خودشو کشید عقب ،گفتم عه !کاری ندارم میخوام یه لحظه بگیرمش،گقت نه رضا،نه. ضایع است. گفتم ضایع چیه منو تو که این حرفارو باهم نداریم،منتظر نشدم جواب بده . کیرشو از رو شلوارک گرفتم . تا کیرشو گرفتم خندیدم ،گفتم واااای چقد کوچیکه! گفت نه بابا اونقدا هم کوچیک نیست جمع شده ،بعد طاق باز خوابید دیدم نه زیادم کوچیک نیست.حدود ۱۴ سانت(تقریبا اندازه کیر خودم). کیرشو دیگه ول نگردم . گرفتم تو دستم و میمالیدمش،کف دست مو کامل میکشیدم رو تخماشو و کیرش. بعد دست کردم تو شلوارکش و کیرشو گرفتم . تا گرفتم تودستم دیدم کیرش خیسه . شروع کردم به مالیدن ،کیرشم خیس بود و قشنگ تو دستم بالا پایین میشد . تو همین حالت بودم که دست امین رو رو کیرم حس کردم . کیرمو گرفت تو دستش و بی حرکت نگه داشت . بعد دست منو گرفت و از تو شرتش اورد بیرون و گزاشت رو شکمش و چرخید سمت منو بغلم کرد . این بار امین دستشو کرد زیر تی شرتمو بدنمو شروع به مالیدن کرد ،دو سه دقیقه نشد که دستشو از زیر شلوارک برد سمت کونم و اونو گرفت . با دستش نگه داشت و خیلی کم فشار میداد و شل و سفت میکرد . در گوشم گفت نارحت که نشدی!جواب ندادم،نمیدونستم چی بگم . گفت رضا!گفتم جانم؟ با صدای لرزان گفت نارحت نشدی دستم اینجاست؟گفتم نه چرا نارحت بشم . راحت باش .
این کار امین به من جرات بیشتری داد تا بتونم کاری انجام بدم . شلوارکمو تا زانو کشیدم پایین و خودمو بیشتر بهش نزدیک کردم . بهش گفتم الان خوبه؟ گفت اره . شهوت کل وجود جفتمون رو گرفته بود . صداهامون میلرزید و تپش قلب داشتیم .
یه تیکه از شلوارکشو گرفتم تو دستم و تکونش دادم و گفتم توام درش بیار . بلند شد وایساد ،شلوارکشو از پاش در اورد ،وقتی خواست کنارم دراز بکشه یکم جا به جا شدم و دستشو گرفتم و اوردم سمت خودم ،گفتم بخواب روم ،(دیگه زده بودم به سیم اخر. واقعا تحمل نداشتم دیگه . این چند وقته هم با زور تحمل میکردم و میخواستم هرچی زود تر این دوری تموم بشه و بتونم باهاش سکس داشته باشم . چون من عقیده دارم عشق بدون سکس امکان نداره و سکس بدون عشق هم معنی نداره.)
بهم گفت پس تی شرتت رو در بیار،در اوردمش و خوابید روم . وااااای خدای من . باورم نمیشد. امین الان رو من خوابیده!گرمای بدنش داشت اتیشم میزد. خوابید روم و صورتشو چسبوند به گردنم،کیرش رو مثانه ام بود . احساس میکردم دنیا تو بغلمه. دلم میخواست زمان بایسته،دلم میخواست همونجا جون بدم .
کیرشو از جلو گزاشت بین پاهام و چند بار عقل جلو کرد،منم که کیرم میخورد به شکمش.با دستام کونشو گرفته بودم تو دستم . کونش کامل تو دستام بود . انگشت اشارمو گزاشتم رو سوراخ کونش،با این کارم دیگه تکون نخورد، گفت اونجا منطقه ی ممنوعه است،ورود ممنوعه،گفتم من مجوز دارما!خندید و دوباره کیرشو بین پاهام بالا و پایین کرد،قشنگ کیرشو بین پاهام حس میکردم،سرعتشو بیشتر کرد و منم دیوانه وار دودستی کونشو میمالیدم و محکم فشارش میدادم سمت خودم . یه لحظه بی حرکت شد و گفت دمر میخوابی؟ جوابشو ندادم و دمر شدم . دوست داشتم که امین با من ارضا بشه و حاضر بودم هر کاری بکنم تا بیشتر بهش لذت بده. دمر خوابیدمو امین خوابید روم . کیرشو خوابوند روی سوراخ کونم و خیلی ارووم بالا و پایین میمالید . شونه هامو میبوسید و میگفت دوست دارم . دوست دارم . دوست دارم . صداش میلرزید . کاملا مشخص بود که وجودش پر از شهوت بود. یکم خودشو برد بالا و کیرشو گزاشت لای پام و فشار داد داخل و همزمان گفت وااااای . گفتم دوست داری؟ گفت خیلی،خیلی،خیلی . بی حرکت موند . دو دقیقه بی حرکت موند و از روم بلند شد ،گفتم کجا ؟گفت کرم بیارم چرب کنم بدنتو . از اتاق رفت بیرون و بعد چند لحظه برگشت تو اتاق و از کمد دیواری یه ملافه برداشت،گفت بلند شو اینو بنداریم زیرمون. از جام بلند شدم وایسادم و شلوارکمو و شرتمو در اوردم که امین چراغ رو روشن کرد. جفتمون وایساده بودیم روبروی هم . از اینکه لخت جلوی هم وایساده بودیم خجالت میکشیدیم . تو صورت هم نگاه نمیکردیم . گفت روغن زیتون اوردم ،کرم نبود،ملافه رو انداخت و خودش نشست رو ملافه و دستشو اورد بالا و دست منو کشید به این معنی که بشین . نشستم و شیشه روغن زیتون رو برداشتم تو دستم و یه زره ریختم کف دستم . مالیدم به کیرم . گفت اونجوری نه . دمر بخواب . نگاهش نکردم و کاری رو کردم که گفته بود . دمر شدم و از پشت نشست بین پاهام . ریختن روغن زیتون رو بدنم رو حس کردم ،ریخت رو گودیه کمر و لپ کونم،و با دست پخشش کرد . دستشو میکشید روی سوراخم و کونم . دوباره یکم روغن ریخت ،اینبار دقیق ریخت روی کون و سوراخم. نمیدیدم چیکار میکنه برگشتم نگاه کردم دیدم داره شکم و کیر و رون خودشم چرب میکنه،بعد خوابید روم. صدای بدنمون که چرب بود و کشیده میشد رو هم میومد . کیرشم گزاشته بود روی سوراخم و با کیرش سوراخمو میمالید . شونه هامو با دو تا دستش گرفته بود و کیرشو رو سوراخم میکشید بالا و پایین . یه دستشو برداشت و برد سمت کیرش و سرشو گزاشت روی سوراخم . (از تک تک حرکاتش داشتم لذت میبردم)سر کیرشو فشار داد رو سوراخم و حس کردم یه مقدار خیلی کم از کیرش رفت تو،خودمو جمع کردم ،سریع برداشت کیرشو،دوباره این کارو کرد،یه ذره از کیرش،خیلی کم رو کرد تو و در اورد ‌ این کارو شاید حدود سه چهار دقیقه انجام داد . بعد از سه چهار دقیقه سر کیرش کامل تو سوراخم جا باز کرده بود. دیگه نیاز نبود دستشو بگیره کنار کیرش،همینجوری که سر کیرش داخل بود دستشو گزاشت رو شونم و با یه فشار کم یه مقدار دیگه از کیرشو کرد داخل . دو سه دقیقه داشت سعی میکرد که کیرشو جا کنه داخل و با هر تکونش من خودمو جمع میکردم،هر وقت میفهمید دردم گرفته،میگفت جانم،جان الان تموم میشه . از درد داشتم میمردم اما سعی میکردم به روی خودم نیارم،چون دلم نمیخواست به خاطر درد من لذت نبره . ده دقیقه نگذشته بود که کیرش کاملا تو کونم بود . خیلی درد داشتم . بهش گفتم تا کجا کردی تو؟گفت تا ته،گفتم همونجوری بی حرکت بمون بزار دردش کم بشه،دارم اذیت میشم . گفت بمیرم ،میخوای در بیارم؟گفتم نه نه . فقط کامل بیوفت روم و تکونش نده . این کارو کرد . خیلی درد داشتم ،اما تحمل میکردم که امین بتونه لذت ببره .چند لحظه که گذشت گفتم دیگه بیشتر تر از این فشار نده .گفت چشم و شروع کرد عقب جلو کردن،از اینکه کاملا در اختیارش بودم خوشحال بودم ،شکمش میخورد به گودی کمرم و گرمایی که داشت رو حس میکردم. بی حرکت شد و در گوشم گفت میخوای توام بکنی؟ بهش گفتم میخوام ولی تو ادامه بده تا ارضا بشی! گفت هر لحظه احتمال داره آبم بیاد. بیا توام اگه میخوای بکنی،بکن . گفتم باشه . کیرشو از تو سوراخم در اورد و اومد سمت چپم دمر دراز کشید طوری که صورتشو نمیدیدم. از جام بلند شدم نشستم ،سوراخ کونم بدجوری تیر میکشید ،انگار یه تیراهن رفته تو کونم . خیلی درد داشتم . کیرم از درد خوابیده بود . رفتم پشتش و نشستم بین رونش . با شصت دو تا دستم لپ کونش رو باز کردم از هم . کونش ،خیلی جمع و جور و کوچیک بود . دیدم سوراخش خیلی جمع شده،طوری که انگار انگشت کوچیکم بازور میره داخل . روغن زیتون رو ریختم رو کمر و کونش . شروع کردم به پخش کردن روغن تا پشتش کامل چرب بشه . انگشت اشارمو میکشیدم رو سوراخش و هربار که این کارو میکردم یه کم خودشو جمع میکرد. سعی کردم با انگشتم سوراخش رو باز کنم . یه بند انگشتم رو کردم تو سوراخشو بازی بازی کردم . خلاصه یه پنج دقیقه ای طول کشید تا تونستم یه ذره واس کیرم جا باز کنم . خوابیدم روش،کیرمو تنظیم کردم و گزاشتم رو سوراخش ،یه فشار کوچولو دادم یه مقدار خیلی کم از کیرم رفت داخل،یهوو خودشو جمع کرد و گفت سوووووختم . دلم سوخت براش . اصلا دلم نمیخواست درد بکشه . هر کاری کردم دردش نیاد نشد . سوراخش خیلی کوچیک و جمع بود . همینطور که روش خوابیده بودم در گوشش گفتم دلم نمیخواد درد بکشی .
گفت اشکال نداره تو کارتو بکن ،اگه دیدم تحملش برام سخته خودم بهت میگم که دیگه نکنی . دلم راضی نشد . کیرمو گزاشتم وسط کونش و میماالیدم به سوراخش . امین هم هر چند لحظه یه بار کونشو میداد به سمت بالا . گردنشو میبوسیدم و در گوشش همش میگفتم دوست دارم،عاشقتم،دوست دارم،عزییییز دلمی و … چند دقیقه ادامه دادم،واقعا برام بهترین لذت دنیا رو داشت . کاملا بدنم با بدن کسی که دیوانه وار دوسش داشتم چفت شده بود . همینطور که روش خوابیده بودم،یه تکون خورد و گفت رضا یکم از وزنتو از روم بردار کمرم درد گرفت. منم اصلا دلم نمیخواست که اذیت بشه . ارووم رو بدنش لیز خوردم و اومدم کنارش خوابیدم،ولی همچنان کیرمو میمالیدم به پاهاش . بهش گفتم بیا،نوبت توعه،بکن.چشماشو به علامت رضایت چند ثانیه رو هم گزاشت و منو بغلم کرد ‌ تند تند صورتمو بوس میکرد و منم بوسش میکردم ،کیرامونو میمالیدیم به هم . منم کمرشو که روغنی بود میمالیدم . یه دفعه نا خوداگاه گوشه لبشو بوس کردم . تقریبا لبم رو نصف لبش بود و یه بوسه گرفتم . دلم هوررری ریخت . سرمو بردم عقب تر،به لباش نگاه کردم ،خدای من !زیبا تر از این لب تو دنیا وجود نداشت . چشم هاشو دیدم که کاملا مشخص بود پر از شهوته . ارووم صورتمو بردم جلو و لبمو گزاشتم روی لبش . سه چهار ثانیه نگه داشته،نفساشو حس میکردم ،ضربان قلبم رو هزار بود . لب پایینشو با لبام گرفتم و میمکیدم. اونم زبونشو میوورد بیرون و میزد به لبم . سرعت مکیدنم رو بیشتر کردم،زبونشو با لبم گرفته بودم ،چه طعمی داشت لباش،(اونایی که شرایط منو تجربه کردن میفهمن چه لذتی داره از کسی که عاشقشی لب بگیری) خودمو انداختم روش و کیرمو کردم لای پاش و همزمان که لب میگرفتم ازش عقب جلو میکردم لاپاش چرب بود و پیش آب منم باعث شده بود بیشتر لیز بشه. چشمامو بسته بودمو فقط لباشو میمکیدم. امین هم کونمو میمالید و محکم فشار میداد. حس کردم دیگه الانه که ارضا بشم،دلم نمیخواست ارضا بشم،اما دست خودم نبود،دیگه وقتش بود،نتونستم جلوی خودمو بگیرم ،سرعتمو بیشتر کردم و کیرمو نگه داشتم تو لاپاش و ابم اومد . ابم که ریخت روش یه نفس عمیق کشید گفت واااااای،سووووختم. لبمو از رو لبش برداشتم و گزاشتم رو گردنش و بی حرکت موندم . امین هم دیگه کونمو نمیمالید . دستشو اوررد رو کمرمو گفت ای جااانم . خالی شدی؟فداتبشم من. حال داد؟ نمیتونستم حرف بزنم ،خیلی بی حال شده بودم. اصلا نمیتونستم تکون بخورم . سرمو به معنیه اره تکون دادم . چند ثانیه بعد از روش بلند شدم و تومدم کنارش خوابیدم چشمام بسته بود . نمیدیدم چیکار میکنه . متوجه شدم داره با دستمال کاغدی ابمو از بین پاهاش تمیز میکنه . میگفت یک،دو،سه،چهار،پنج (نمیدونم چرا) و بلند شد رفت . چشمامو باز کردم و دیدم نیست . صدای اب از تو دستشویی میومد. بعد چند دقیقه اومد کنارم نشست و دستشو کرد تو موهام و گفت حالا کی نوبت من میشه؟ الان حسشو داری؟ میخوای بزاریم بعدا؟
گفتم یه لیوان اب به من میدی؟ رفت یه لیوان اب اورد و شرتشو پوشید . اب و خوردم و دستمو انداختم دور کش شورتش و گفتم در بیارش . نوبت توعه. اصلا دلم نمیخواست که امین ارضا نشه .
گفت اگه خسته ای بزاریم برا فردا . نمیخوام اذیت بشی . گفتم نه اصلا .شورتشو در اورد و دراز کشید کنارم . منم بدون اینکه چیزی بگم پشتمو کردم بهش . از پشت بغلم کرد و کیرشو چسبوند به کونم و یه ذره عقب جلو کرد تا راست بشه . کیرش که راست شد ،همینطوری که به پهلوی راست خوابیده بودم ،کیرشو میمالید به سوراخ کونم . میمالید بهش و یه ذره میکرد تو . انگار بعد اینکه ارضا شدم درد کونم صدبرابر شده بود . اما تحمل میکردم . ذره ذره کیرشو جا کرد تو کونمو عقب جلو میکرد . کیرش تا نصفه تو سوراخم بود و با دست چپ پای چمو از پشت گرفت و اوررد بالا و گفت کونتو بده عقب . دست راستش هم از زیر پهلوم رد کرد و شکممو گرفت . کیرشو هر بار که عقب جلو میکرد بیشتر میکرد داخل و درد منم بیشتر میشد. (نفسم و حبس کرده بودم و فقط منتظر بودم ارضا بشه ،چون تحمل دردش برام دیگه خیلی سخت بود. )کیرش دیگه تقریبا کامل تو کونم بود و منم خودم کونمو داده بودم عقب تر که راحت تر بکنه . فکر کنم دو دقیقه تند تند عقب جلو کرد و وقتی سرعتشو زیاد کرد فهمیدم ابش داره میاد . گفت واای،واای،واای و تا ته کیرش و کرد داخل و دیگه تکون نداد . فکر کردم خسته شده . نگو ابش اومد و ریخته تو کونم . گفتم چی شد ؟ جواب نداد . خودم یه لحظه حس کردم کونم داغ شده ،سریع کونمو کشیدم جلو و گفتم ریختی داخل؟گفت اره شرمنده . عصبی شدم ولی جلوی خودمو گرفتم . گفتم اشکال نداره . بلند شدم برم دستشویی که از درد دیدم نمیتونم راه برم . با بدبختی رفتم دستشویی و خودمو شستم و لنگ زنون برگشتم تو اتاق دیدم شرتشو پوشیده و نشسته داره میخنده . گفت نمیتونی راه بری؟ گفتم خیلی درد دارم . بلند شد وایساد،لبمو بوسید و گفت ببخشید (تا مدت ها وقتی به شوخی باهم کل کل میکردیم،میگفت دوباره یه جور میکنمت دیگه نتونی راه بری ها و بعد میخندیدیم). دستمو گرفت و رفتیم تو اون اتاقشون ،گفت بریم یه دوش بگیریم . ساعت یه ربع به پنج صبحه. رفتیم حموم و اومدیم خودمونو خشک کردیم و لخت شدیم و رفتیم زیر پتو. انقدر خسته و بی حال بودیم که اصلا نفهمیدم چطوری خوابم برد . اون شب تموم شد . گذشت . از فرداش رابطه ما بیشتر و بیشتر میشد . دیگه تا چند وقت موقعیتش پیش نیومد که شب بتونیم پیش هم بخوابیم . بعضی شبا از اینکه نمیتونیم پیش هم بخوابیم گله میکرد . میگفت دلم برات تنگ شده . کاش پیش هم بودیم . خیلی با هم مهربون بودیم. شبایی که خیلی دلتنگ هم میشدیم واس هم تو تلگرام وویس میزاشتیم . الان پنج ماهه از اون جریان میگزره و تو این مدت پنج شش بار دیگه باهم سکس داشتیم . اگه از خاطره ام خوشتون اومده باشه لایک کنید اون یکی ها هم مینویسم . داستان شمال رفتنمون دو تایی با امین،حموم رفتن خونه خواهر من و…
الان چند روزه امین یکم رابطه اش با من سرد شده . دلیلش رو نمیدونم . خیلی فکرمو مشغول کرده . ولی خدارو شکر میکنم که امین رو سر راه من قرار داد و زندگیم عوض شد.
ببخشید اگه طولانی شد . امیدوارم لذت برده باشید.
میخوام بدونید که حتی یه کلمه هم دروغ ننوشتم .حتی اسامی رو.
بابت وقتی که گزاشتید ممنون.
خواهش میکنم اون دسته از دوستانی که داستان ها رو میخونن تا فقط یه سوتی بگیرن و بیان تو قسمت نظرات ،اعلام کنند خودشون رو اذیت نکنن،خاطره من همش سوتی بود شما رحمت نکشید دیگه . یه خواهش دیگه دارم،تو بعضی از داستان ها با برچسب گی میبینم بعضیا کامنت میزارن که اه گی چیه و بدم میاد و خاک بر سرتون و … عزیزان اول خاطره ام نوشتم گی هست ،چرا خوندی که بخوای کامنت اینطوری بزاری.
بازم از همتون ممنونم .
عشقاتون پایدار

نوشته: بازنده


👍 31
👎 4
16420 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

578007
2017-02-06 23:40:32 +0330 +0330

I LOVE GAY

4 ❤️

578014
2017-02-07 00:08:07 +0330 +0330

یکی دوتا جملت مشکل داشت .غلط املایی هم داشتی که واس من مهم نیس.
ولی درکل بد نبود.من خوشم اومد. البته اگه انتهای داستانت تذکر نمیدادی بهتر بود…

1 ❤️

578020
2017-02-07 01:24:15 +0330 +0330

هعیییی … منم عاشقم . ممنون بابت داستان قشنگت

2 ❤️

578024
2017-02-07 02:28:20 +0330 +0330

نخوندم و نخواهم خوند داستانای گی رو . پس نظر خاصی هم ندارم چه مثبت چه منفی.

0 ❤️

578036
2017-02-07 05:10:13 +0330 +0330

من اصولا داستانهای طولانی رو نمیخونم، ولی خیلی خوب نوشته بودی، داستان یا حتی فیلم خوب باید جوری باشه که مخاطب رو ببره داخل ماجرا و خوب اینکار رو انجام دادی…

0 ❤️

578042
2017-02-07 07:27:31 +0330 +0330

خیلی قشنگ بود
قلمت پایدار
عشقت سرشار

امیدوارم تا اخر عمر پیش عشقت خوش و خرم باشی

1 ❤️

578068
2017-02-07 13:21:31 +0330 +0330

طولانی بود ولی از داستان سکس با بز و خر و گوسفند بهتر بود

1 ❤️

578084
2017-02-07 15:30:53 +0330 +0330

عالی بود عزیزم واقعا خوب نوشتی امیدوارم عشتون پایدار باشه واسه همیشه و تا ابد واسه هم بمونین

0 ❤️

578098
2017-02-07 18:27:25 +0330 +0330

Jooon gay awlie

0 ❤️

578170
2017-02-08 08:26:25 +0330 +0330

SEXIRO داداش باهات موافقم ?
زیبا بود,تنکیو ?

0 ❤️

578174
2017-02-08 08:47:14 +0330 +0330

افرین
Ok
لایکه داداش

0 ❤️

578204
2017-02-08 12:55:39 +0330 +0330

عالی بود منم دلم میخواد یکی منو این طوری بکنه

0 ❤️

578205
2017-02-08 12:56:14 +0330 +0330

? ? ببین کی برگشته رفیق شفیق سالسابار
رفیق نیمه گوربه گور شدتو پیدا کردی بالاخره؟

0 ❤️

578230
2017-02-08 15:59:24 +0330 +0330

خیلی خوب بود
من ام یه چنین کسی رو میخوام که بات باشه-پیام بدید زیر 23

0 ❤️

578251
2017-02-08 18:57:17 +0330 +0330

عشق دوتا دختر به هم , قابل انکار نیست ولی دیگه دوتا پسر ب هم عجییییییییییییییبه

0 ❤️

579661
2017-02-16 15:58:01 +0330 +0330

قشنگ بود
اگه دوست داشتی من بهت میگم علت سرد شدن رابطتون چیه
میدونمم چیکار باید بکنی دوس داشتی بیا خصوصی

0 ❤️

580903
2017-02-23 22:54:38 +0330 +0330

خوب و با احساس نوشته بودی توضیحاتتم کامل و مکفی بود
اگر همونطور که گفتی واقعیت باشه امیدوارم از امین هم واسه نوشتن خاطره مشترکتون اجازه گرفته باشی چون “این خیلی مهمه”
اینو بدون که تخیلی بودن بهیچ عنوان از ارزش یه داستان کم نمیکنه بلکه از اونجا که نمایانگر قدرت نویسنده در طراحی شخصیتهاو خلق موقعیتهاست میتونه به مراتب بسیار با ارزشتر از روایت صادقانه ی یه خاطره باشه
در نهایت لازمه بگم تعریفام و لایک کردنم ، به هیچ عنوان موید تایید این شکل از رابطه نیست و تنها بعد داستانی و شیوه ی روایی این نوشته رو شامل میشه

0 ❤️

584310
2017-03-17 14:15:07 +0330 +0330

مرسی قشنگ بود خیلی جاهاش کامل درک کردم فقط یکم طولانی بود

0 ❤️

675200
2018-02-25 22:19:35 +0330 +0330

عالی بودنود درصد چیزایی رو ک نوشتی رو دقیقا عین خودت تجربه کردم،تو همون سن خودت،خاطره مو هم گزاشتم تو سایت.قشنگ بود مرسی

0 ❤️