اونقدر احساس خستگی میکردم که روی پاهام بند نمیشدم.خودم هم میدونستم کوفتگی بدنم به خاطر بیست و چهار ساعت وحشتناکی بود که پشت سر گذاشته بودم.روی تختم دراز کشیدم و چشمامو بستم ولی کابوس بازداشت توی اون اتاق نمور و تاریک و نشستن کنار آدمهایی که حتی فکرش هم نمیکردم روزی باهاشون همکلام بشم،به ذهنم هجوم آورد.میدونستم مدتها زمان نیاز داشتم تا این خاطره توی ذهنم کمرنگ بشه.
دستمو با احتیاط به لبم زدم که از تودهنی محکمی که از بابام خوردم متورم بود.تا بحال از دست بابا اینقدر دلخور نشده بودم.اولین باری بود که دست روم بلند میکرد اونهم بابت بی احترامی به برادر بزرگترم.اصلا نمی فهمیدم این پسر بزرگ خانواده چه تاج همایونی به سر پدر و مادرم زده بود که اینقدر چشم و گوش بسته حرفش رو قبول میکردن ولی من بخت برگشته به عرش آسمون هم که خودمو میرسوندم،باید واسه انجام هر کاری اجازه می گرفتم.
روزی که ماشینم رو بابت سرمایه گذاری توی اون شرکت لعنتی فروختم و برگشتم خونه همین جنجال رو دیدم.اگرچه کاش اونروز سعید به جای کشیدن خط و نشون و پدرومادرم به جای اینکه سرسنگین بشن و تا چند روز منت بکشم تا باهام آشتی کنن منطقی تر برخورد میکردن.
هنوز از طبقه پایین صدای حرفهاشون رو میشنیدم که بلندتر از معمول صحبت میکردن تا من که نشنیده راهمو کشیدم و از جمعشون به اتاقم پناه آورده بودم آویزه گوشم کنم.از این همه بی عدالتی گر گرفته بودم ولی رعایت بیماری قلب بابام و فشار خون مادرم رو میکردم و دم نمیزدم.به اندازه کافی این روزها از دست خودسری های من عذاب کشیده بودن.
هدفون توی گوشم گذاشتم و با زیادکردن صدای آهنگ تو هیاهوی نت های موسیقی که آروم و ملایم از روی خط عامل رد میشدند و سمفونی محزونی رو به تصویر میکشیدند، خودمو گم و گور کردم.صدای خواننده محزون تر از همیشه به نظرم رسید و اشکهای داغ رو مهمون گوشه چشمم کرد…
بازم هیچ راهی به مقصد نرسید
من هزار و یکشب معطلم
تا ته جاده دنیا رفتمو
بازم انگار سر جای اولم
چرا دنیا با تموم وسعتش
مرهمی برای زخم من نداشت
پای هرچی که دویدم آخرش
حسرت داشتنشو تو دلم گذاشت
گم شدم توی شبی که خودمم
شبی که حتی یه فانوس نداره
منو با خودت ببر به روشنی
آخه هیچکس مثل تو منو دوست نداره
لک زده دلم واسه یه همزبون
شیشه دل همه سنگ شده…
نیاز به بازکردن چشمهام نبود تا صاحب دستهای کوچیک و نرمی که دستمو گرفت بشناسم.چشمامو که باز کردم چشمهای محزون و قشنگ پسرم نگاهم رو پر کرد.خم شد روی گونه ام و لبهاش رو به صورتم چسبوند.این یک روز دوری از عطر تنش به اندازه هزار سال بهم گذشته بود.فکر اینکه نمیدونستم چه مدتی قراره نبینمش، دیوارهای سرد و تاریک بازداشتگاه رو برام غیر قابل تحمل تر میکرد.
ظهر یکی از روزهای تابستون شهر بوانات بود و دیگه تحمل گرمای هوا رو نداشتم.از صبح زود با سه تا شرکت جلسه داشتم و دیگه نفس برام باقی نمونده بود.قبل از رسیدن به کارخونه شماره دفتر رو گرفتم به منشی تاکید کردم جلسه عصر رو کنسل کنه.از صبح جهان چندبار با گوشیم تماس گرفته بود تا بدونه درنبودش اوضاع کارخونه روبراه هست یا نه؟شماره اش رو گرفتم و بعد از دو سه تا بوق صدای شاد جهان با ته لهجه کردیش توی گوشی پیچید:
نوشته: نائیریکا
جانمی
بسیار زیبا ودلنشین
سه بار خوندم و لذت بردم.
امیدوارم در همه مراحل زندگی موفق و پیروز باشی
با سپاس
داستان خوب بود ولی تو چند قسمت اخیر افت محسوسی داشت و کسی میدونه چرا دیگه از داستان بخاطر خواهرم خبری نیست؟
مثل همیشه عالی بود.
ایول
آفرین
قطار عشق پنهان به ایستگاه آخر رسید.
و
امیدوارم داستانهای دیگه ای بزودی ازت بخونم .
خدارو شکر نمردیمو این داستان تموم شد،صد رحمت به داستانای هزارو یک شب،با کمال افتخار1قلب خوش رنگ بهت دادم،هههه:-D
سلام ناییریکای عزیز و گل
افسوس و 100افسوس که داستانت تموم شد
میدونم تا این داستان رو به آخر برسونی چی کشیدی و چه سختی هایی کشیدی
در قسمتهای اخیر فقط خواستی داستان رو تمومش کنی گلم
مخصوصا در قسمت آخر که کاملا مشهود بود
متاسفم برای کسانی که از اول این داستان نویسنده رو کوبیدن تا آخر داستان
تاسف ،واقعا تاسف
هرچند برای دوستانی که فقط کوبیدن و توهین کردن و در کل برای هیچکس دعوتنامه فرستاده نشد ،ولی با این حال متاسفانه بازهم نویسنده رو کوبیدن
اما دوستان ،این داستان هم تموم شد
برید داستانهای گی ،لز ،محارم و از این کس شعر ها بخونید
خلایق هرچه لایق
ناییریکا جان ،مرسی از داستانت
قلمت همیشه شیواست گلم ،شیواتر باشه
ارادتمند همیشگیت ،علیرضا
ناییریکا جان ،با اجازت لینک یکی از تاپیک هام رو اینجا میذارم تا دوستان هر درخواستی دارن در این تاپیک راجع به فیلتر شکن برای گوشی و کامپیوتر بیان کنند
دانلود جدیدترین فیلتر شکنها برای موبایل و pc
مرسی ناییریکای گل و نازنین
سلام بانو…خسته نباشید…بنظر بنده این قسمت و بخش ماقبل آخر بسیار زیبا از کار در امده اند…خوشحالم که داستان تقریبا کاملی را از شما خوندم…بقول سینما رو ها همه چی داشت…شادی، خنده،گریه…سکس…نصیحت و در نهایت درسی برای زندگی و صبوری وتحمل مرارتها…چرا که همیشه دنیا برای اداهایش از ما اجازه نمیگیره…امیدوارم در تمامی مراحل زندگی موفق باشید…
وقتی این قسمتهای اخر رو میخوندم دو نکته اخلاقی مرتب تو گوشم زنگ میزدن…اول:عشق یعنی تحمل ،یعنی صبوری یعنی از خودت مایه بزاری برای اسودگی محبوبت…گوهری که بشدت نایاب شده…
دوم:تو زندگی مشترک یا رابطه که اسمش رو میزارم عاشقی همیشه مواطب باشیم که وقتی عصبی هستیم داریم به نزدیکترین موجود زندگیمون پرخاش میکنیم و داریم عزیزترین شخص زندگیمون رو از خودمون می رنجونیم…
بانو بجز امتیاز کامل چیزی نداشتم که عطا شد…
خسته نباشي نائيريکا جان,
خيلي عالي بود, واقعا لذت بردم, هرچند دوس نداشتم تموم شه.
چند ماهه با داستانت دارم زندگي ميکنم, جوري که گهگاه معياري ميشه واسه سنجيدن اتفاقات اطرافم. شايد واسه اينکه منو نداي قصه يه اشتراکاتي با هم داريم…
خلاصه دمت گرم. خيلي مخلصيم. ۵تا قلب ناقابل تقديم به شما
عالی بود نائیریکا جون
عالی
واقعا فوق العاده
جالا دیگه دلم نمیسوزه از بخشش علی توسط ندا
البته جرقش از قسمت قبل زده شد
این قسمت داستانتم با کلمات زیبا و جملات نو و بدیع نگارش شد
میخوام از تموم قسمتا کپی بگیرم تا مدتی بعد دوباره بخونم
دلم میخواد این تجربه شیرین خوندنش تکرار بشه
ای کاش به نوشتن تو این سایت ادامه بدی
درست که برخی خواسته های دیگه ای دارن اما من و امثال منم حق و حقوقی داریم
درست یادم نیست اما از سه قسمت قبل داستان عشق پنهان فکر نمیکنم داستانایی که خوندم غیر از این داستان عالی ، تعدادشون از انگشتای یه دست تجاوز کنه
اما خودمونیم مجرمین رو به مجازات نرسوندی:D
تو جامعه که مجازات نمیبینیم
عده ای بالا میکشن و مظلومین زیادی عملا با بوجود اومدن مشکلات اقتصادی و در پی مشکلات دیگه محرومیت میکشن
اگه اینجا دارشون میزدی کمی دلمون خنک میشد آه
به یادت میمونم تا آپ داستان بعدت
وااااا فرداااا ؟
نائیریکا دوست خوب و مهربونم
همیشه خداحافظی سخته و درد آور ، درسته که این فقط یک داستان بود ولی هنر و قلم تو در نگارش باعث شد که در این مدت با شخصیتهای “عشق پنهان” خصوصا ندا به نوعی زندگی کنم و این موضوع پایان دلنشین داستان رو برای من غم انگیز کرد چون قطعا" جای خالی ندا و ماجراهایش تا مدتی برایم محسوس خواهد بود.
میدونم چه سختیها و شب نخوابی هایی کشیدی تا ندا و عشق پنهان را به سرانجام رسوندی و در این مدت هم مورد کم لطفی و بی مهری بعضی از دوستان قرار گرفتی که در نتیجه دلت بارها و بارها شکست و من خوشحالم از اینکه کم نیاوُردی و اجازه ندادی نا ملایمات و نا مهربانی ها تو را سُست و نا امید کنند.
خــســـتـــــــه نـــــبــــاشـی عـــزیــــزم
منتظر کارهای جدیدت هستم.
پیروز و سربلند باشی گـُلم ، امتیاز کامل هم تقدیم شد.
“پــژمــان”
یک کلمه
فقط و فقط میخوام با یک کلمه تمام احساسم رو از خوندن داستانت ،بهت بگم.
تمام احساسات و خوشحالیمو سرازیر میکنم روی شونه های همین یک کلمه.
تا شاید خستگی نوشتن از تنت بیرون بره. لذتی که من از خوندن نوشته ات بردم رو بتونه بیان کنه. میخوام با تمام وجود داد بزنم و بگم :
قشنگ بود.
فقط وفقط
یک کلمه
قشنگ بود ،
قشنگ.
اين داستان برخلاف داستانهايى كه امروز آپ شد ارزش وقت گذاشتن رو داشت و يه سر و گردن از بقيه بالاتر بود. نائيريكا جان خسته نباشى نوشتن چهارده قسمت كار ساده اى نيست و به طبع زحمتى كه براى اين داستان كشيدى قابل تقديره.
داستان عشق پنهان در مجموع نظر مساعد خيلى از كاربرها رو بخودش جلب كرد و در كنار تمام نكات مثبتى كه به همراه داشت بدون ايراد هم نبود و اگه بخوايم منصفانه بهش نگاه كنيم يه قسمت هايى از داستان درگير حاشيه و گاهى فقط معطوف به بيان احساسات ميشد كه همين مسئله باعث دور شدن از موضوع و كند جلو رفتن روال داستان شده بود و همچنين تغيير پى در پى راوى مناسب اين داستان نبود و بنظر من اينكار به شكل صحيحى صورت نگرفت اما نا گفته نماند كه داستان هرچه به انتها نزديك ميشد اين مسائل و مشكلات كمتر به چشم ميخورد و نويد يك پايان خوب رو ميداد و از اين نكته هم نبايد غافل بشيم كه اين اولين تجربه نويسنده در اين سايت بود و با توجه به چالش ها و مسائلى كه مختص به اين سايته ميشه گفت به خوبى از عهده ش بر اومد. خيلى ها معتقد بودن كه شايد بهتر بود با يه داستان كم حجم تر شروع كنه ولى الان بقول معروف ديگه فولاد آب ديده شده و بايد منتظر نوشته هاى خوبى ازش باشيم هرچند بنظر مياد تو اين مدت انقدر تحت فشار حواشى سايت قرار گرفته كه ديگه قصد نداره تو اين سايت به نوشتن ادامه بده ولى نائيريكا جان هميشه مرحله ى اول هر كارى مشكلات و سختى هاى خاص خودشو داره و حيفه حالا كه اين مرحله رو پشت سر گذاشتى و مسير برات هموار شده ادامه ندى، شروع هركارى مثل هول دادن ماشينه؛ اولش بسختى حركت ميكنه ولى بعدش خيلى راحت تر جلو ميره اما نكته اينجاست كه فكر نكنم تا حالا ماشين هول داده باشى! مثال خوبى نزدم! :-D
به هرحال اميدوارم چه اينجا و يا هرجاى ديگه كه هستى موفق باشى.
به پایان آمد این دفتر،حکایت همچنان باقیست
دوستان عزیز سلام
یادمه اولین قسمت عشق پنهان رو که واسه ادمین ارسال کردم.طی پیامی ازش خواستم اگر داستان ارزش انتشار رو داره بهم اعلام کنه تا قسمتهای بعدی رو واسه انتشار براش ارسال کنم.دوماه از این موضوع گذشت و منم همچنان به عنوان خواننده ای گمنام در رفت و آمد توی سایت بودم.منم مثل خیلی از کاربرای دیگه مشغله های زندگی خودمو داشتم و گاهی دوروز یکبار هم وقت سرک کشیدن توی سایت رو نداشتم.تا اینکه بر حسب اتفاق سایت رو باز کردم تا دقایقی اینجا وقت بگذرونم و دوباره برگردم سراغ دغدغه های زندگی حقیقی خودم.
وقتی عنوان عشق پنهان(1) رو داخل لیست داستانها دیدم ناباورانه فقط متن رو نگاه میکردم و باورم نمیشد نوشته های منو ادمین منتشر کرده.چون طبق قوانین سایت میدونستم نویسنده های ناشناس داستانهای سریالی نمیتونن فقط به ارسال قسمت اول اکتفا کنن و باید کل داستان رو فرستاده باشند تا زمینه انتشارشون فراهم بشه.بگذریم که سه نظر از اولین نظراتی که پای عشق پنهان گذاشته شده بود امیدبخش نبود.یادمه اولین نظر مال دوست عزیزمون امامزاده بیژن بود که فکر کرده بود اسم سریالی تو شبکه جم تی وی هستش و بعدی سوگلی که از طولانی بودن داستان شکایت کرده بود.نظرات پشت سر هم پای داستان قرار گرفت و حتی چندتا از دوستان به دلیل اسپم توی خصوصی راجع به داستان نظر مثبتشون رو اعلام کرده بودند.
قسمت اول با همه نقایصش توی لیست داستانهای برگزیده باقی موند و طی مشورت با چند تا از دوستان - از جمله ، Sex and love یا همون آرش عزیز خودمون که جز چند قسمت سعادت همراهیش رو نداشتم - بهم راهنمایی کردند که میتونم از طرح امتیاز بالای داستان استفاده کنم و قسمت دوم رو بدون نوبت از ادمین بخوام برام منتشر کنه.وقتی یاد اون روزها میفتم از ناشی گری خودم خنده ام میگیره.چون واسه درخواست انتشار بدون نوبت داستان از خود ادمین راهنمایی خواستم و بهم گفت کد ارسال رو براش بفرستم.
سرتون رو دردنیارم چون کسانی که از اول همراه قطار عشق پنهان بودند کمابیش از کم و کیف اتفاقاتی که افتاد باخبرن.قهر و آشتی هایی که پیش اومد.نظرات مثبت و منفی و دوستان.رضا قائم که یادش بخیر و جاش هست اینجا ازش یادی کنم.چون با همه اینکه از دستش عصبانی میشدم ولی تازه میفهمم اگر نظرات تندش پای داستان نبود شاید هیچوقت واسه کارگاههای داستان نویسی ثبت نام نمیکردم و دنبال آموزشهای حرفه ای تو مقوله نویسندگی نمیفتادم…
عشق پنهان شاید به روایتی پایانش کلیشه ای بود.شاید نقصهای بیشماری داشت و حوصله خیلی از خواننده ها رو سرمیبرد.شاید گاهی خسته میشدید از بس حداقل هفته ای یکبار این عنوان به چشمتون میخورد و کفرتون درمیومد.ولی مال من یه کوله بار تجربه بود.موازی خط سیر داستان اتفاقات حاشیه ای که توی سایت افتاد.حباب 1و2 که قربانی داستان کشدار عشق پنهان شد.همه و همه برای من یک فصل از زندگیم رو رقم زد که خاطراتش تا زمانی که قلم بزنم محو نخواهد شد.با هرقسمت جدیدی که منتشر میشد توقع منم از به نسبت اینکه از خودم بالاتر میرفت از مخاطبین هم بیشتر میشد.گاهی تحمل انتقادهای تندشون رو نداشتم و ساعتها خلقم رو تنگ میکرد.چون درگیر شخصیت ندا بودم.از روح خودم بین کلمات به جا میگذاشتم و هر کنایه ای روحمو خراش میداد.به قولی درست فهمیدید شاید زیادی نازک نارنجی هستم.اگرچه ما آدمهای به قول شما نازک نارنجی ممکنه خسته کننده و کنار اومدن باهامون سخت باشه.ولی تا اونجا که از خودم میدونم گاهی مصداق مثل معروف از روزنه سوزن رد شدم و از در دروازه هم کسی نتونسته منو عبور بده.جاهایی اونقدر درجه ماکزیمم تحملم اونقدر بالا بوده که حتی خودمو به حیرت واداشته ولی از یک شوخی رنجیدم.ولی خط قرمزی که واسه زندگی خودم تعریف کردم اونقدر محدود بوده که به محض اینکه کسی ناخواسته پاشو روش گذاشته کولی بازی درآوردم و اشک و آهم مدرک نازک نارنجی بودنم رو صادر کرده.گفتن همه اینها واسه این بود که بگم ما آدمهای نازک نارنجی هم واسه خودمون عالمی داریم.حتی تحمل دیدن اشک دشمنامون رو هم نداریم.عشق واسمون مقدسه و جزء ناموسمون به شمار میاد ولی واژه نفرت گاهی برامون تعریف نشده میشه.در کل هیچی تو دلمون نیست.امیدوارم شما هم اگر رنجشی و یا کینه ای ازم به دل گرفتید به صفای دل خودتون عفو کنید.
در پایان چندین دوست عزیز به گردن من حق زیادی دارند.شاید نام بردن ازشون خالی از لطف نباشه ولی دلم میخواد تشکر و قدردانی من ماورای ظرفیت کم و محدود یک کامنت باشه.فقط میخوام بدونن درسته که حتی هیچ طرح شماتیک از چهره شون توی ذهنم ندارم ولی با همه وجودم دوسشون دارم و دینی که به گردنم دارند رو تا آخر عمر نمیتونم ادا کنم…
همچنین از ادمین عزیز تشکر میکنم بابت حمایتی که ازم کرد.اعتراف میکنم زمینه ساز رشد و پرورش استعداد نوشتنم شد.و اینو امروز بیش از بیش بهم ثابت کرد.چون طی تصمیمی که برای رفتن از سایت داشتم بهش پیام خصوصی دادم و درخواست حذف نام کاربریم رو کردم و اون توجهی نکرد شاید زودتر از خودم فهمیده بود دارم احساسی عمل میکنم. با هر نظری که از دوستان خوندم چشمام پر از اشک شد و دیدم نمیتونم ازتون دل بکنم حتی دلم واسه تحمل چالشهای نظرات دور از انصاف کاربرای عصبانی اینجا تنگ میشه.میدونم که گاها پشت نظراتشون اعتراضی هست و خوشحالم که زمینه ای فراهم میشه تا انرژی منفی ازشون گرفته بشه.
همچنین از همه دوستای خوبم که نسبت به داستان حسن نظر داشتند و پا به پای من تو این راه پیش اومدن و با قدمهای سبزشون و قلبهای مهربونشون بهم انگیزه دادند از صمیم قلب سپاسگذارم و از درگاه خداوند متعال بهترینها رو براشون خواستارم.
تا درودی دیگر بدرود
داستان کامل نخوندم ولی خوب بود،اما یه قسمت هاییش تابلو کپی شده
البته نمیخوام به نویسنده محترم توهین کنما
nakeeraعزیز من داستانت رو از ابتدا دنبال کردم و فکر کنم این سومین کامنت من زیر داستانات باشه فقط میخوام بهت بگم منتظر دایتان جدیدتم شدید
با سلام خدمت نويسنده محترم
جاى من در اين سايت خالى نيست! بنده همانند سابق گاهى اوقات به اين سايت سر ميزنم و داستان هاى مورد علاقه ام را پيگيرى مى كنم اما از روزى كه تصميم به سكوت گرفتم ديگر هيچ كامنتى نذاشتم و لذا به نصيحت برخى از كاربرها گوش كردم و نخواستم اين جمع به ظاهر دوستانه را با انتقادهاى صريحم برهم بزنم! و امروز كه كامنت شما را خواندم بسيار مسرور شدم كه به نيتم پى برديد و خوشحالم كه نقدهايم پيش زمينه اى براى پيشرفت شما شده.
نائیریکا جان با همه ی خوبی ها و بدی ها ،عشق پنهان هم تموم شد،و اونجوری که قول داده بودی سامان جان رو به ساحل آرامش رسوندی،همیشه موفق باشی،چه در اینجا و در داستان نویسی و چه در زندگی شخصی
تا درودی دیگر…
نویسنده ی محترم متاسفم که اینا رو بهت میگم اما نمیتونم نگم.
داستانت خیلی بد بود.واقعا هم همیشه نظراتی که زیر این داستان داده میشد از نظرم اغراق آمیز بود.
داستانت خیلی اعصابمو خورد کرد تا جایی که دیگه چن قسمت آخر رو نخوندم فقط چون شروعش کرده بودم بازش میکردم و یه نگاه بهش,مینداختم و کامنتای زیرش رو میخوندم.
از وقتی حباب رو خوندم نظرم راجع به این داستان هم تغییر کرد چون فهمیدم نویسنده قصد نداره هیچ پیشرفتی تو کارش داشته باشه.
حالا برسیم به اینکه چه چیزایی داستان رو اعصاب خورد کن کرد.
اولا تو قسمتای اول خیلی توضیحات الکی و اضافه میدادی که وقتی بهت میگفتن خیلی توضیح الکی میدی میگفتی توی قسمتهای بعدی تاثیر داره.تا جایی که من هنوز هم نفهمیدم اون قضیه ارث و میراث قسمت دوم چه ربطی به قسمتهای بعدی داستان داشت.
دوما دلیلی نداشت این همه اصرار داشته باشی داستان رو کامل نوشتی در حالی که منی که اصلا نویسنده نیستم هم میتونستم تشخیص بدم خیلی بی هدف داری مینویسی و بی نظمی از سر و کوله داستانت بالا میرفت.
سوما تا جایی که من میدونم داستانی رو از طریق چند نفر روایت میکنن که نکات مبهمی درباره طرف دیگه وجود داشته باشه مثلا من خواننده پیش خودم بگم یعنی چرا علی با ندا ازدواج کرد؟یعنی چرا علی اول از ندا خوشش نمیومد بعد نظرش تغییر کرد؟و…
ولی تو این داستان وقتی از طرف ندا روایت کردی حداقل واسه ی من جواب این سوالات قابل حدس بود.و کنجکاوی ای نداشتم از زبون علی هم بشنوم.به فرض هم نکات مبهمی بود درون حد نبود ۵قسمت داستان رو بهش اختصاص بدی.
چهارما وقتی از زبون اشخاص مختلف حرف میزدی همش مثل هم بود.مثلا ندا همونجوری حرف میزد که بابای علی حرف میزد!
پنجما رابطه ی ندا و حسام اصلا خوب بهش پرداخته نشد.من اصلا نفهمیدم ندایی که با هیچ کس صمیمی نمیشد چرا یه دفه حسام روش تاثیر گذاشت؟اصلا دلیل سکسشون تو اون زمانی که تکلیف رابطشون مشخص نبود چی بود؟
و خیلی چیزا که حضور ذهن ندارم.
واقعا نمیدونم کدوم از خدا بیخبری اولین بار تو کامنتش گفته که هر کسی که از این جور داستانا خوشش نیاد حتما باید از گی و لز و سکس محارم خوشش بیاد.
خدا وکیلی این جمله رو کی انداخت رو زبونا که دیگه همه تکرارش میکنن؟نویسنده نشسته ۲۰قسمت داستان نوشته اونوقت شماازش تعریف میکنید صرفا چون گی و لز توش نیست؟
اصلا منظور ازین جمله چیه؟حالا چون این داستان تو لز و گی و… نداره باید ازش خوشم بیاد و به به وچه چه کنم حتی اگه بد نوشته شده باشه؟
سایت هم سکسیه هم آزاد.اگه بخواید حساب کنید داستان های لز و گی اولویت بیشتری دارن تا باقی داستانا.
البته این معنییش این نیست من با گذاشتن داستان هایی که توشون سکس نداشته باشه مخالفم اما به نظرم اگه همچین داستان هایی آپ میشن لطفیه که ادمین در حق ما کرده.بهتره حد خودمون رو بشناسیم.
واقعا جالبه میاید یه سایت سکسی به داستانای گی ایراد میگیرید.
مهم اینه که داستان رو خوب نوشت.همون داستان لز و گی و سکس با محارم هم میشه زیبا نوشت.
یه داستان ممکنه خیلی زیبا باشه ولی موضوعش لز باشه یه داستان هم میتونه خیلی آبکی باشه ولی توش سکس نداشته باشه.نویسنده های بزرگ هم تو آثارشون این چیزا بوده.توی همین سایت داستان رویای تنهایی هم توش لز داشت.چرا ازش تعریف کردید؟چون دوستتون بود؟باهاش رودروایسی داشتید؟
یه داستان چن ماه پیش آپ شده بود موضوعش سکس با محارم من از داستانش خوشم اومد هرچند دردناک بود.اسمش یادم نیست ولی فکر میکنم اسمش کی باهات این کار رو کرده، بود.
جالبه که به کسی که میاد زیر یه داستان محترمانه انتقاد میکنه میگید واست دعوتنامه نفرستادن بعد خودتون میرید زیر یه داستانای دیگه فحش میدید فقط واسه اینکه مثلا از اسمش به نظر میاد سکس با محارمه.جالبه که در اکثر مواقع هم نخوندنش.ظاهرا واسه شما دعوتنامه میفرستن.
در ضمن بهتره برید اطلاعاتتون رو درباره گرایش به همجنس زیاد کنید.لازم نیست نداشتن معلوماتتون رو همه جا جار بزنید.حالا حوصله تحقیق هم ندارید حداقل بدونید میشه به عقاید باقی احترام گذاشت.
حالا میتونم پیش بینی کنم کامنتایی که در جواب این حرفای من داده میشه چیه:
تو لیاقتت همون داستانای گی و لزه
تو با همونا میتونی همذات پنداری کنی
تو دشمن مایی و اومدی جمع مارو خراب کنی
و…
حالا اون فحشایی که داده میشه که بماند.
اونایی که باید حرفای منو بفهمن فهمیدن.هرتوهینی کنید با خودتونید.
نوبهار عزیز
بخاطر احترامی که واسه خودت و نظرت قائلم هیچ دلیلی برای تاسف وجود نداره.روزی که جسارت کردم و عشق پنهان رو با همه نظرات موافق و مخالف ادامه دادم و علی الخصوص اینکه داستان رو با یه سرانجام به قولی کلیشه ای به پایان رسوندم آمادگی شنیدن همه این حرفها رو داشتم.
همه نظراتت به جا،چون هر داستانی نظر مخالف و موافق داره ولی فقط دو تا نکته رو نفهمیدم.اول دلیل اینهمه اعصاب خوردی شما برام روشن نیست.فرض رو بر این میذاریم که من ادامه این داستان رو نمی نوشتم نهایت اتفاقی که می افتاد این بود که یه داستان و خاطره سکسی جای عنوان این داستان رو میگرفت شما راضی میشدی؟!توی کل داستانهای روزانه به تعداد انگشت شمار داستانی منتشر میشه که ارزش خوندن و دنبال کردن رو داره.اگر احساس میکنی اومدن عشق پنهان ممانعتی برای یه اثر بهتر هست که خب من همچین چیزی رو حس نکردم.خوشبختانه محتویات سایت متنوع و وسیع هست و هیچ مطلبی فکر نمیکنم راه رو برای انتشار مطلب دیگه ای ببنده.شما هم نیازی نبود اینهمه خودت رو اذیت کنی و از وقتی احساس کردی مطالب داستان مورد پسندت نیست هیچ اصراری به مطالعه وجود نداشت.همونطور که نظر شما اینه اصراری به تموم کردن داستان نبود.
و مطلب دوم اعتراض شما به اغراق آمیز بودن کامنتهاست.از کامنت شما اینطور برمیاد که من هربار که داستان منتشر کردم سرویس ایاب و ذهاب تهیه کردم و چند نفر رو آوردم از داستان تعریف کنن.در صورتیکه من خیلی از دوستان رو حتی برای اولین بار اسم کاربریشون رو اینجا میدیدم ولی همیشه چه واسه اونی که از صمیم قلبش حسن نظرش رو نوشته و چه واسه شما که هیچ نظر مثبتی نسبت به داستان نداری احترام و ارزش قائل شدم.شاید هم همین ادامه دادن داستان با همه نظرات مخالف و تند و تیز فقط به انگیزه احترام به مخاطب بوده.
رقم زدن پایان داستان به این شکل که شما رو آزار داده حتما دلیلی داشته و اونهم در نظر گرفتن آینده سامانهایی هست که به آتیش خودخواهی بزرگتراشون سوختن.وگرنه تا چشم کار میکنه داستانهای عشقی اینجا وجود داره که دل به دلدار رسیده و هیچ اتفاق خاصی هم نیفتاده.ولی شاید بین هزاران نفری که داستان رو میخونن 10 نفر وجود داشته باشن که مثل شخصیت اول قصه به دلایل واهی زندگیشون به نقطه پایان رسیده و در این میون حتی 1نفرشون از موضع خودشون کنار بیان و جمع خانواده شون دوباره منسجم بشه ارزش تمام شب زنده داریها و تحمل شنیدن همه فحش و ناسزاها رو داشته…
بازهم ممنون بابت وقتی که گذاشتی و هر جمله از نوشته های منو خوندی ولی اگر با این کامنت حتی به صورت غیر مستقیم عذرمو از نوشتن خواستی باید بگم با همه احترامی که واست قائلم متاسفانه تا به تعداد انگشتهای دست مخاطب داشته باشم به عشقشون مینویسم.ولی امیدوارم تو داستانهای بعدی نسبت به شخص من نظرت عوض بشه احتمالا در اونصورت با شخصیتهای خلق شده به دست منم راحت تر میتونی کنار بیایی.
نوبهارجان
جدا از نظراتی که دوستان دارن ، فکر میکنم من و شما هم عقیده ایم.هردو به آزادی بیان معتقدیم.من هیچوقت نمیتونم با کسی که لزبیسم هست همذات پنداری کنم پس نوشته هاش رو نمیخونم.ولی دلیل نمیشه توهین کنم.ولی فکر میکنم بهتر بود همین انتقادت رو تو راستای اعتقادت به آزادی بیان گذاشته بودی.من خودم یه جورایی فحش خورم این روزها از کاربرای شهوانی ملس شده عزیز!!!پس شما اگر از من انتقاد کردی باید بگم کار بجایی کردی نظر واقعی خودت رو گفتی.با اون قسمتهایی هم که برام روشن نبود محترمانه جواب دادم.
متاسفانه شما هنوز به کامنتت جواب داده نشده اینجور برآشفتی و جبهه گرفتی.در حالیکه نوشتن یک کامنت نهایت وقتی که از آدم میگیره نیم ساعت هست.اگر هم من دفاعی از نوشته ام بکنم بابت وقتهایی هست که شبانه روزم رو پای داستان گذاشتم و هیچ منتی نیست بله سایت آزاد هست و ادمین هم لطف داره.ولی واقعا من نمیفهمم چه اتفاقی افتاده که شما احساس کردی من حد خودمو نشناختم!
دلیل اعصاب خوردی من صرفا داستان نبوده.
ازینکه بیخودیه یه چیزی رو بزرگش کنن خوشم نمیاد.
شما واقعا خوشحال میشی من خواننده بیام بهت بگم داستانت چون لز و سکس با محارم نبود خوب بود؟
دلیل اعصاب خوردی من صرفا داستان نبوده.
ازینکه بیخودیه یه چیزی رو بزرگش کنن خوشم نمیاد.
شما واقعا خوشحال میشی من خواننده بیام بهت بگم داستانت چون لز و سکس با محارم نبود خوب بود؟
نه اصلا من همچین چیزی رو نمیخوام.ولی آیا چون صرفا سایت سکسی و آزاد هست نمیشه داستانی که مطالبش وسیع تر هست منتشر بشه؟ببین عزیزم اگر دقت کرده باشی همیشه هم نظرات پای داستان موافق نبوده.نظرات مخالف هم وجود داشته.شما که اینقدر ذهنت روشنه که حتی نسبت به گی دید متعصب نداری چرا؟؟!!
من احساس میکنم مشکلت ماورای نقایص داستان هست.چون تو کامنتم دقیقا به این مسئله من خودم اشاره کردم.که قبول دارم نقاط ضعفی وجود داشت ولی انصافا لایق این همه توبیخ هم بود؟؟!فقط خواهشا منصفانه و دور از احساس به سوالم جواب بدی من یکی تسلیمم و قول میدم اینجا دیگه به اندازه یک جمله هم داستان منتشر نکنم.
ناییریکای عزیز کامنت دومم خطاب به شما نبود.خطاب به کسیه که کسی به منی که از داستان خوشم نیومده میگه با لیاقتت گی و لزه.اونم نه اینجا فقط زیر این داستان.زیر هر داستانی که یه منتقد داشته باشه و موضوعش گی و لز نباشه.
از عمد هم تو دو تا کامنت نوشتم که بدونی مخاطبم تو نیستی.ولی خوشحال شدم جواب دادی حداقل به بعضیا فهموندی نظرات درباره ی لز و گی چیه
من سعی کردم توهینی نکرده باشم.اگه اینجور به نظر اومده معذرت میخام.
ولی وقتی تا میام زیر یه داستان یه کامنت بذارم میبینم جلو جلو متهم شدم به لز !
من سعی کردم توهینی نکرده باشم.اگه اینجور به نظر اومده معذرت میخام.
ولی وقتی تا میام زیر یه داستان یه کامنت بذارم میبینم جلو جلو متهم شدم به لز !
من در مورد لز و گی متاسفانه هیچ نظری ندارم.چون هیچوقت مطالعه ای نداشتم در این خصوص.خود من عمدتا مسئله ای رو بدون اینکه دلیلش برام اثبات بشه،چشم بسته نمیپذیرم.منم فهمیدم مخاطب کامنت دوم شما من نیستم.ولی خواستم واسه روشن شدن بهتر مسئله به اون هم جواب بدم…
نمیدونم چرا به این نتیجه رسیدی و از اینکه نتونستم نظر مثبتت رو جلب کنم دلم گرفت.ولی کاش با خودت فکر کرده بودی که اگر نویسنده به عدد کنار عنوان داستانش بی پروا اضافه میکنه حتما یک درصد تلاشش رو واسه جلب نظر مخالفینش هم به خرج میده…
در هر صورت نمیگم از تعریف و تمجید بیزارم ولی همیشه نظرات مثبت دوستان رو با ارفاق و از روی قلب مهربونشون برداشت کردم.و بیشتر تکیه من نظرات مخالف بوده.اگر غیر از این بود نمیومدم ذکر خیر از رضا قائم کنم که انتقادات تند و تیزش اسمی بود و همه میدونستند محاله داستانی نظر مثبتش رو جلب کرده باشه…دلیل دیگه بر این مدعای من آخرین نظری بود که دوستمون زن اثیری پای داستان گذاشت با وجود رنجشی که از بعضی جملاتش برام به وجود اومد سعی کردم به این نظر مخالفش اهمیت بدم و دیگه توی فلش بک و فورواردهام دقت کنم.پس آدم دیکتاتوری نیستم که خواسته باشم واسه آزار و رنجش مخالفینم لج کنم و تعداد قسمتها رو زیاد کنم.
بحث قبلی رو دیگه ادامه نمیدم.
شما هم ظاهرا سوءتفاهمتون برطرف شده پس دیگه حرفی نمیمونه.
خودت قبول داری خیلی جاهای داستان قابل حذف بود؟
عزیزم فکر میکنم هدف از ایجاد بخش کامنت بیشتر تبادل نظر بین مخاطب و نویسنده هست.حالا برخی دوستان استفاده های دیگه ای ازش میکنن به دلیل جو صمیمی اینجاست.توصیه من هم اینه خیلی سخت نگیر.اگر نظر واسه من گذاشتی برای من محترمه.چشم سعی میکنم تمام نظرات منفیت رو توی داستان بعدی رعایت کنم.ولی این رو هم بابت گفتنش پروایی ندارم که عشق پنهان اولین تجربه من بود و اگر تمومش نمیکردم ممکن بود دیگه نتونم به نوشتن ادامه بدم.من هم مثل شما معتقدم یه نویسنده خوب میتونه با ذهن خلاقش از یه سوژه بد بهترین اثر رو بسازه.ولی بیشتر خط سیر و چارچوب عشق پنهان رئالیسم بود.شاید شما با چالشهای یه زن مطلقه مواجه نشده باشی که از صمیم قلب آرزو میکنم به این شکل باشه…ولی مشکل ندا مشکل زنان بسیاری از جامعه ماست که فقط کسی میتونه باهاش همذات پنداری کنه که تجربه تلخ ندا رو داشته باشه…
بله به صراحت قبول دارم و حتی اگر قوانین سایت اجازه میداد این کار رو انجام میدادم.حتی مدتها پیش به سرم زد عشق پنهان رو از نو بنویسم و طی یه تاپیک اصلاح شده و کامل اون رو در اختیار مخاطب بذارم.بهت قول میدم اینکارو انجام بدم ولی نه الان.بلکه وقتی اونقدر مسلط شدم که دیگه همه نقایصش به چشمم بیاد.ولی قبول کن با همین شکل و شمایل هم حکم فرزندم رو داره و به شدت دوستش دارم.چون واقعا به پاش زحمت کشیدم و برای من تو مبحث نویسندگی به عرش هم برسم عشق پنهان یه جورایی ریشه ست.
من عادت دارم حرفم رو میزنم.اگه نتونم این کار رو کنم عصبی میشم.
هر کس ضعفی داره ضعف منم اینه.
خوشحال شدم که به کامنتم توجه کردی.
هیچوقت با رک و پوست کنده حرف زدن مشکلی نداشتم.خودم هم خصلتی که تو وجودم بارز هست همین صراحتم هست.خیلی وقتها هم خیلیها رو رنجونده.صادقانه حرف زدن هیچ جای دنیا ضعف محسوب نمیشه و در مقابل تملق و پاچه خواری مذمت شده.ولی عزیز همونطور که نظر منفی شما واسه من محترمه.نظر دوستی که میاد از صمیم قلب کامنت مینویسه هم واسه من محترمه.کما اینکه همیشه به رشته محبتی که بین من و بعضی از مخاطبین بوجود اومده رسیدم.چندتا از دوستان اونقدر مهربونن که اگر مدتی بین قسمتها تاخیر افتاده نگران شدن و تو خصوصی برام کامنت گذاشتن.بهرحال من فکر میکنم زمانی نظرات مثبت بچه ها تملق به حساب میاد که قرار باشه از من چیزی به کسی برسه.ولی وقتی جز خوندن نوشته هایی که عموما از دل و جون پاشون مایه گذاشتم و هیچ ارتباط دیگه ای فراتر از یک نویسنده و مخاطب نیست،فکر نمیکنم ذره ای این مسئله این میون دخیل باشه و فقط اساس اون دوستی و صمیمیت بوده و هست…
بانو نوبهار
من از این داستان خوشم میاد چکنم.
تشکر نکنم؟
در ضمن دوستانی که آنطور برخورد میکنند در برابر کسانی است که نظرات محترمانه نمیگذارند…
کسی مثل شما انتقاد کنه مطمئنا برخورد آنطور نخواهد بود.
با سپاس
یکی از کسایی که خیلی واسه من عزیز هست و بی نهایت با محبته همین آقاست.ولی چه کنم که صدبار بهش گفتم این نام کاربریت چالش برانگیزه ولی باز علاوه بر اینکه گوش به حرفم نداده دست به تولید مشابهش هم زده. =))
سلام ناییریکای عزیز از اول که شروع به خوندن داستانت کردم از اون خوشم اومده بود با وجود بعضی از کم وکاستی ها از خیلی از داستانهای این سایت زیبا تر بوده وامیدوارم که هر چه زود تر داستانی جدیدتر از قلم پر توانای شما بخونم به امید روزهای بهتر و داستانهای زیباتر از شما
نائیریکای عزیز، اول از همه خسته نباشید و مرحبا برای نوشتن داستان “عشق پنهان”، پیگیری در زمان بندی مناسب قسمتها و بالاخره پایانی دلنشین که پختگی کاراکترهایت در آن مشهود است.
مسأله ای که قریب به اتفاق ما ایرانی ها بدان دچاریم ایده آل گرایی بی حد و مرز است. در مورد داستان و فیلم و سریال تلویزیونی هم چنانچه شخصیت ها الگو و قدیس و بدون خطا باشند قبولشان داریم، در غیر اینصورت از نظرمان پذیرفتنی نیستند. در مورد داستانهای شهوانی هم، دیدگاه ما دیدگاه صفر و یک، بدون حد وسط است. یعنی یا کاراکترها را ملعون و جهنمی می دانیم یا در پی نمونه ای بی نقص و کم خطا از یک مرد یا زن رویایی هستیم. صریحاً اعتراف می کنم که در قسمتهایی از داستانت، خود من هم بر ایده آل گرایی ام فائق نیامدم و از کاراکترهای داستانت توقعات رنگارنگی داشتم و عملکردهایشان را زیر سؤال بردم؛ غافل از آنکه، علی ها و نداها و امثالهم بخشی از جامعه ما هستند و اگر باب طبع من نیستند حداقل می توانم محترمانه و متفکرانه حضورشان را بپذیرم.
بعد از چند ماه زندگی با “عشق پنهان” و تعمق در پیداها و پنهان های این قصه، امروز به نتیجه جالبی رسیدم. پیرو ایده آل طلبی ذاتی، ما معمولاً بخش های محدودی از زندگی هایمان را ، اعم از شادی یا غصه، به اشتراک عمومی می گذاریم و عمدتاً بخش هایی هستند که خود ما از بازگو کردن چند باره شان آزرده نمی شویم. اما در خلوت خود و بازنگری عملکردهایمان، به نکاتی می رسیم که بعضاً خودمان هم از وقوعشان شرمساریم و بابت آنها خود را تنبیه و ملامت کرده یا با انواع و اقسام قول ها به خودمان متعهد به تکرار یا عدم تکرارشان می شویم. مثلاً، بارها جلوی آینه و در خفا تمرین می کنیم که با افراد مختلف چگونه رفتار کنیم یا نکنیم، چه بگوییم و چه کارهایی را دیگر انجام ندهیم.
اما آنچه که “عشق پنهان”، فارغ از قواعد داستان نگاری، سخاوتمندانه برای مخاطبانش پرده برداری کرده، راز و نیازها و گفتگوهایی است که فقط در نهان شخصی ما انسانها اتفاق می افتند و در زندگی اجتماعی از اعتراف به درست و غلط بسیاری از آنها گریزانیم. “عشق پنهان” با همه کم و کاستی هایش، حکایتی بس صادقانه از دل های افرادی است که خانواده و جامعه ایرانی به آنها یک نقاب هدیه کرده و از آنها حفظ این نقاب را در طول زندگی توقع می کند. “عشق پنهان” بدون هیچ شیله پیله ای به تصویرنگاری ذهن هایی پرداخته که در خلوت خود به هر سو سرک می کشند و در نهایت مجبورند به خاطر معذورات بی شمار از سیالی اندیشه های خود کاسته و در قالب هایی از پیش تعیین شده گام بردارند.
“عشق پنهان” خیلی صاف و ساده درونیات افرادی را نقاشی کرده که ما هر روز با آنها نشست و برخاست داریم و مسلماً آنچه که ما درباره شان می پنداریم عمدتاً آن چیزی نیست که به نمایش می گذارند.
نائیریکا، بابت این همه صداقتت واقعاً ممنونم.
عججججب،عجب دنیایی داره این کامنتای داستان عشق پنهان،چه عجب طرفدارات این نوبهار و تیکه تیکه نکردن نائیریکا
خطاب به نوبهار:آبجی واقعا خوشم اومد که رک و راست حرفتو زدی،من که 1بار انتقاد کردم فقط فحش شنیدم و همون حرفایی که گفتی(برات دعوتنامه فرستادن؟ برو لزو گی بخونو از این حرفا)
خطاب به نائیریکا:با این که از داستانت خوشم نیومد(از اول دنبال نکردم،از قسمت7شروع کردم و چیزی از داستانت دستگیرم نشد)ولی پا روی حق نباید گذاشت،وقت زیادی صرف کردی،فکر کردن برای ادامه دادنش به کنار همون وقت تایپشم کلیه.
ولی من از جای دیگه ای ازت دلخورم و اونم بخاطر خواهرم آناهیته و این کینه هرگز از بین نمیره و تا وقتی که تو این سایت باشم ادامه داره
yar yas عزیز میشه دقیقا به من بگید من چه هیزم تری به این همشیره گرامی شما فروختم که مستحق اینهمه جبهه گیری شما هستم؟
نائیریکای گرامی
درود بر شما
خسته نباشید ، دست مریزاد میگم به اون ذهن خلاق شما ، عشق پنهان بسیار دلنشین و جذاب بود (غیر از یکی دو قسمت آخر) که مثل سریالهای مناسبتی ماه رمضان مجبور شدی یک جوری کلیشه ای سرو ته قضیه رو هم بیاری و ماجرا Happy Ending باشه
(از بسکی دوستان به طولانی بودن ماجرا غر زدند !! )
بیصبرانه منتظر کارهای جدید و زیبای شما هستم
ده تا قلب سرخ تقدیم کردم
عزت زیاد
داریوش
خدارو هزار مرتبه شکر این داستان که مثل یه فیلم هزار قسمتیه تموم شد. خداییش چاپش کرده بودی کمتر فحش میخوردی ! تعجبم چی شد بالاخره دلت اومد تمومش بکنی ؟ میذاشتی تا قسمت 100 بکشه .حیف زود تمومش کردی این داستان بی سر وته رو ! :D :D :D :D :D :D :D :D
نائیریکا عزیزم ولشون کن بذار حال کنن واسه خودشون
اصلا" در حد تو نیست دهن به دهن بشی باهاشون.
کسایی که ارزش این داستان و پیامش رو درک کردن که هیچ ، کسانی هم که درک نکردن یا اینکه متوجه شدن ولی خودشونو میزنن به کوچه علی چـَپ بهتره به قول معروف و همون جمله کلیشه ای قدیمی برن مزخرفات گی و محارم و … بخونن چون حدشون بیشتر از اونها نیست!
یه مثال واضح برات میزنم…
در نظر بگیر کتاب بزبز قندی مهم ترین کتابی باشه که شخصی در کل طول عمرش مطالعه کرده! حالا شما کتاب “جنایت و مکافات” داستایوفسکی یا مثلا" یکی از آثار جک لندن رو بهش بدی تا بخونه! مطمئن باش بعد از گذشت مدت بسیار کوتاهی شروع میکنه فحاشی به نویسنده کتاب چون چیزی ازش نمیفهمه فکر میکنه اون نویسنده چرت و پرت نوشته!
البته من نمیخوام شما رو با اون نویسنده ها در یک سطح بذارم این فقط یک مثال بود. پس به این کامنتهای صـَد مـَن یه غاز اهمیت نده عزیزم چون نمیفهمن شما چی گفتی مزخرفات بهم میبافن.
اول خودت بشین کتابای داستایوفسکی رو بخون ببین چیزی میفهمی ازش بعد بیا اینجا سخنرانی کن و دلداری بده . نفهم هم خودتی که یه نویسنده بی جنبه ای رو با داستایوفسکی هم تراز میدونی .بشین بابا جمعش کن این پاچه خواریا رو ! :? :? :? :?
پژمان جان حق با شماست و بهتر دیدم بسپارم دست قوانین کاربری.اگر این سایت اینقدر بی دروپیکر هست که نیست،حتما مسئولی داره که واسه درمان یه همچین بیمارانی نسخه صادر کنه…
چه زودم بهش برمیخوره بیا عزیزم جایزه نوبل سال 2013 رو بدم بهت .خیالت راحت بشه داستانت عالیه . یه خاطره خوش واست بمونه . یادت باشه اولین خصوصیت یه نویسنده خوب انتقاد پذیریه که متاسفانه شما اصلا این یه خصوصیتو نداری . فقط دوست داری دور و برت یه مشت پاچه خوار باشن . واست به به و چه چه کنن . نویسنده ای که در مقابل انتقادات محکم نباشه نویسنده نیست یادت باشه نویسنده تازه به دوران رسیده . همین انتقادات هست که آدمو می سازه و باعث میشه روز به روز بهتر بشی و نقص نداشته باشی. اول خودتو درست کن بعد داستان بنویس ! :| :| :|
نائیریکا انگار یادت رفته پای داستان گمشده ای در استانبول چها برای خواهرم نوشتی ولی اون چیزی بهت نگفت،ولی تو اصلا انتقاد پذیر نیستی،بعدم ما تخطی نکردیم که از قوانین سایت بترسیم،افتاد؟
asheghe sinechak
اگر بیشتر دقت کنی میبینی که خط ماقبل آخر کامنتم نوشتم:
(البته من نمیخوام شما رو با اون نویسنده ها در یک سطح بذارم این فقط یک مثال بود.)!
پس در نتیجه فرمایش شما در خصوص مقایسه نائیریکا با نویسندگان بزرگ محلی از اعراب نداره.
شاید بهتر باشه در کلاسهای نهضت سواد آموزی ثبت نام کنی.
pentagon u.s.a
کاسه داغتر از آش شدی،هوا خودتو داشته باش،این قضیه به تو مربوط نیست،پس دخالت نکن،افتاد؟
yar yar
طرف صحبت من asheghe sinechak بود تو خودت چرا کاسه داغ تر از آش شدی؟
مگه asheghe sinechak خودش لال شده که تو بجاش جواب مدی؟
پس دخالت نکن ، افــــــتــــــــاد؟ :))
راستی اینو یادم رفت بهت بگم:
yar yar هوای خودتو داشته باش :D =))
pentagon u.s.a
اول داداشمه،دوم حرف مفد نزن ساکت باش،سوم به تو ربطی نداره.دیگه نبینم تره کنیا
نائيريکا جان اين کامنت هاي مسخره رو نديد بگير, ما ميگيم نمره ات بيسته بگو چشم, چيکار به اينا داري ؟ :)))
پرنده خارزار،محترمانه بهت میگم ساکت باش،به تو هم ربطی نداره،پس صدات در نیاد،این قضیه بین منو نائیریکا و تنهایم نگذارو عاشق سینه چاکه،افتاد؟
ورشدار
bagheyrat
تو 1دیگه خف کار کن که اون قدر جرأت کل نداشتی که بلوکم کردی تو خصوصی،نادانم خودتو پدرتو جدو آبادته
Pentagon U.S.A
چت شده رو بهت دادن همین طور دور برداشتی ! منظورتو خوب فهمیدم . تو لازمه بری نهضت سواد آموزی که چیزی از نویسندگی و نوشتن نمیدونی . یه اسم داستایوفسکی افتاده تو دهنت هی به رخ همه میکشی !اصلا میدونی داستایوفسکی کی هست که هی اسمشو میاری . اصلا این داستان ارزش اینو داره که اسم همچین نویسنده معروف و مشهوری رو بیاری اینجا ؟
تو همون تملقاتتو بگو به بقیه نویسنده ها که سرشون به تنشون میارزه کاری نداشته باش . بذار این نویسنده هم دلش خوش باشه که دو سه تا از طرفداراش تعریفش کردن ! لال هم خودتی …الان فقط لال شو .دلم خواست انتقاد کردم به تو هم ربطی نداره مفهوم بود ؟
داداش یار یاس خودتو با این پاچه خوارا در ننداز ! جنبه انتقاد ندارن .یه مشت ندید بدید داستان ندیده چشمشون به یه داستان چرت افتاده هی سنگشو به سینه میزنن !ول کن . داداش!مرسی از حمایتت !ممنونم
یار یاس راست میگه .منم یادم نرفته زیر داستان گمشده ای در استانبول به آناهیت چه چیزا گفتی ؟ اما اون خانمی کرد و هیچی نگفت . اما تو همش دنبال اغتشاشی ! جنبه نداری دو سه نفر ازت انتقاد کنن . دلت میخواد همش ستایش بشی ! این رسمش نیست ! مطمئن باش تو نویسندگی با این جور اخلاق هیچ وقت پیشرفت نمیکنی ! :| :| :|
نائیریکا رفیقات کشتنم،دستو پام داره میلرزه از ترس،هههههه
پرنده خارزار
خودتو رفیقت برین به درک،اونقدری شدم که تو عمومی حرفمو بزنم که همه با خبر بشن چه آدم هایی هستید،حتی ارزش ندارین وقت بذارم جواب بدم به چرتو پرتایی که زدیدن،ریز میبینمت اوشولو حالا از جلو چشم خفه شو:-D
yar yas
داداش ! خدا نکنه !کسی غلط بکنه دست به داداشم بزنه خودم از هستی ساقطش می کنم . :)) :)) :)) :))
یه کاری میکنم دیگه اینورا پیداش نشه ! :D :D :D :D
عاشق سینه چاک
مرسی گلم،کی میشه تو قربونت برم الهی،هنوز کسی پیدا نشده ک بتونه 1تلنگر بهم بزنه چ برسه ب…
درود نائیریکای عزیز چند روزی نبودم و الان که اومدم فعلا وقت نکردم داستان زیبات رو بخونم یکی از کاربرای سایت نظرشو واسم فرستاده بود و خواسته بود من براش اینجا بذارم ظاهرا خودش مشکل اسپم داشته خودم هم سر فرصت میخونم دوست عزیزم
saeed3292
داستان دارای بیشترین گزینه های لازم یک رمان خوب را داراست و بر پایه پارامترهای استانداردهای لازم نوشته شده با اطمینان میتوان گفت ارسال کننده این مطلب یک نویسنده که آشنا به اصول و اسکلت بندی و طراحی کلی یک داستان جهت ارائه به خواننده را دارد و شاید هم از یک استعداد ذاتی برای داستان نویسی و نگارش مطبرخوردارهست که مرا با محتوای خوب آن تحت تاثیر شخصیت ها و تم اصلی موضوع قرار داد تاجائی که نتوانستم لحظاتی مرزبین واقعیت و تخیل رامتوجه شوم ،با رغبت مابقی را خواهم خواند.
از شما دوست محترم و خانم عزیز پیش از آن کاملا سپاسگذار هستم
تشکر از شما
سعید.
bagheyrat عزیز
ولشون کن کوتاه بیا دیگه!
در حد من و تو نیست با یک مشت لاشی دهن به دهن بشیم. من دیگه جوابشون رو ندادم شما هم همینکارو بکن.
اصل بد نیکو نگردد چونکه بنیادش بد است
تـربـیـت نـا اهل را چـون گـردکـان بـر گـُنـبـد اسـت
Pentagon U.S.A
داداش ! لاشی خودتی !توهین نکن ! کسی از اول قصد این جنجال آفرینیها رو نداشت . محترمانه انتقاد کردیم شما بحثو کشیدید اینجا . هرکس نظری داره . دوست داشتیم انتقاد کردیم . به کسی مربوط نیست .پس دیگه این مسخره بازیا رو تموم کنید .لطفا 8> 8> 8> 8>
آناهیتا خیلی باعث تاسف هست که سکوت منو برمبنای ترس و ضعف من گذاشتی و مثل آپاچیهای عصر حجر اینجا قشون کشی کردی و اسمش رو هم میذاری انتقاد محترمانه.اگه روح سرگردونت با این مسخره بازیها آروم گرفته به همون تاپیک مزخرفت برگرد که هم از اسم آیدی جدیدی که واسه خودت انتخاب کردی و هم ظواهر امر پیداست یه کم دست از زور زدن بکشی بیرق تاپیکت خوابیده.اگر هم تا الان سکوت کردم و حتی لایق ندونستم تو خصوصی جواب تو و دارو دسته ات رو بدم فکر نکن ادب کردن تو و امثال تو واسه من دردسری داره.منتها کوچیکتر از این میدیدمت و فکر میکردم با سکوتم به خودت بیایی ولی نه مثل اینکه جنس روانگردانی که مصرف میکنی خیلی رو فرمه که یه انتقاد از داستان مزخرفت رو علم یزید کردی و اینجا شور حسینی به راه انداختید غافل از اینکه خودتو بیشتر به لجن کشیدی تا منو.تویی که فریاد حسین حسین راه انداختی که بیشتر ماتحتت بابت یه نظر که خیلی هم نمیشه گفت به انتقاد شباهتی داشته باشه،سوخته.فکر کنم سر هر خیابونی داروخونه واسه تهیه یه پماد سوختگی وجود داشته باشه که اگر موفقیت کسی رو دیدی یه کمش رو استفاده کنی تا سوزش اینطوری تورو بیچاره نکنه…
جنده برو کستو بده،من جوجه جقی،تو ک تخم منم نیستی ک بخوای گوه خوری کنی،اندازه کلت خایه دارم شماره میذارم،میخوام ببینم چ کس ننه ای خایه داره بزنگه تا خودشو ننشو جنده کنم،نبینم گه مفد بخوری ک کره جهانو میکنم تو کست از کونت بزنه بیرون
ای بابا تو چه بچه پررویی هستی؟؟؟خداییش من موندم تو چه رویی داری.بلند شده از اون سر سایت اومده مثل اسکلای دیوونه که واقعا عقب موندگی ذهنی تو بارز شد.فقط میخواستم ماهیتتون رو به خودتون بشناسونم که چه قماش حقیر و بی فرهنگی هستید.وگرنه خوابوندن تاپیکت واسه من به اشاره انگشت هم زحمتی نداشت که بری اون پایینای سایت غاز بچرونی…
گفتم یه کم انگولکت کنم کرمت بخوابه به کم بیایی ولی نه انگار کارت راه نمیوفته.حالا برو یه فکری به حال خودت بکن جرررررررررر نخوری فعلا.
آخی خدای بزرگ این چه فیلمی کرده ملت رو.البته کسی که میاد عزا و عزاداری راه میندازه خب کاری نداره واسش بگه من پسرم.بچه ها منم پسرم حواستون باشه هاااا.برو کم فیلم کن مارو ما خودمون سینماییم.
معلومه راه شیری جواب کس خر تورو نمیده،جوجو تو اگه فرهنگو شعور داشتی بهتر از اینت بود،همیشه احترام خانم هارو نگه داشتم ولی تو از حد گذروندی،ما بچه دهات،شرف داریم ب 1جنده سگ،وقتی قاط بزنم بی چاکو پردم
ببین دوست عزیز من قصد توهین ب مادرتو نداشتم،شرمنده.خدا رحمتش کنه
کل باقیه،من ب این سادگیا کنار برو نیستم،هم تو مادر نداری هم من،واقعا متاسفم ک ب فرشته ای ب نام مادر فحش دادم،خودت تمومش کن وگر نه ب من باشه تا قیام قیامت ادامش میدم،روشنه؟
پرنده خارزار
تو1خفه باش ک صبح جوابتو دادم،سر قضیه مادرشم ازش معذرت خواهی کردم،درکش میکنم،بازم شرمندشم،ولی اینها ب تو ربطی نداره،صدات در نیاد،نائیریکا ب اندازه خودش زبون داره
bright nights
دمت گرم داداش ! حرف دلمو زدی =D> =D> =D> =D> :D :D