عشق پوچ

1395/12/20

_ نگار ،نگار بیدارشو دیگه ،کدو
باز این خواهر بیشعور من نمیذاره روز جمعه ای بخوابیم یکی از چشمامو باز کردمو تو صورت زشتش نگاه میکنم میمون چه لبخندی هم میزنه دلم میخواد لهش کنم باصدای گرفته ای میگم گمشو باو توهم حال داریا بذار بخوابم خروس،یه لحظه لبخندش به حرص تبدیل میشه و بایه لگد به پام منو مجبور میکنه پاشم دهنشو سرویس کنم داد میزنم هوووی وحشی چته باز رم کردی الان ادمت میکنم باسرعت زیاد میدوه پشت سر مامانم که داشت میزو میچید هر هر میخندیدو به مامانم نگاه میکرد منم پشت سرش رفتم یه کتک اساسی مهمونش کنم که مامان خانوم نذاشت و بهم گفت برو دستو صورتتو بشور بیا صبحونه بخور شبیه زامبی شدی من: مامان من به این خوشگلی اشتباه گرفتی اونی که پشت سرت زامبیه و زبونمو واسه خواهرم در اوردمو زدم به چاک اونم هی غر غر میکرد بعد از شستن دستو صورتم رفتم سراغ شونه وموهامو شونه کردم اول که خودمو تواینه دیدم دست کمی از وحشیای امازون نداشتم مامانم حق داشت موهامو بافتمو رفتم طرف اشپزخونه همه چی اماده بود تا یه دلی از عذا در بیارم حمله کردم به سفره و شروع کردم تند تند لقمه گرفتنو خوردن چایی شیرین نسیم خواهرمم همش نوچ نوچ میکردو سرشو تکون میداد،من: ها چیه ،نسیم:هیچی .منم بیخیال پیگیر شدن شدم اخه حوصله ی دعوا با اون انترو نداشتم با صدای در فهمیدم باباجونمه تا خواستم پاشم برم دم در نسیم چنان بلند شدو دوید انگار قراره جایزه بدن بهش رفتو درو بازکردو بابام اومدن خونه یه سلامو صبح بخیر دادمو بلند شدم برم تو اتاقم که بابام گفت کجا بشین باهم صبحونه بخوریم گفتم من خوردم شما برید بخورید رفتم تواتاقم که باخواهرم مشترک بودیم جامو جمع کردمو رفتم سراغ درس تازه لای کتابو باز کرده بودم که صدای گوشیم اومد گفتم ول کن بابا حتما ایرانسله یادی از من کرده دوباره خواستم برم سمت کتاب که گوشیم زنگ خورد تاخواستم برش دارم قطع شد دیدم یه شماره ی ناشناسه پیام هم از همون شمارس پیامو باز کردم دیدم نوشته "سلام دختر دایی خوبی ؟…"من که پسر عمه نداشتم عمم کی اینو زایید جوابشو دادم "ببخشید اشتباه گرفتید من پسر عمه ندارم " بعد از دو دیقه جواب داد که “منم احسان پسر دختر عمه رقیت"اه اه این دیگه چی میگه"ببخشید نشناختم ممنون من خوبم شما خوبی”،"خوبم ". “کاری داشتین”،“راستش میخواستم راجب یکی از شما سوال کنم”،“راجب کی”،“سمانه احمدی تو مدرسه ی شما درس میخونه چجور دختریه” برو بابا دلت خوشه انگار من مدیر مدرسم همرو بشناسم اسکل "من نمیشناسمش “،” میشه ازتون خواهش کنم پرسوجو کنید به من بگین جبران میکنم"مگه بیکارم “باشه بهتون خبر میدم فعلا بای”.،"ممنونم بای "
_ای خدا منو از دست این قوم خبیث اسکل رهایی ده مردم چه پررو شدن ولی خودمم بدم نمیاد ببینم این احسان با اون غرورش کیو پسند کرده … شب بعد از خوردن شامو دیدن فیلم با نسیم رفتیم بخوابیم تخت اون ومن دومتر ازهم فاصله داشتو فقط یه میز بینشون بود که به تخت نسیم نزدیک تر بوداخه ساعتی که کوک میکردیم روش بود چون خواب من سنگین بود مثل خرس میخوابیدم ولی نسیم برعکس من اول خودش بیدار میشد نیم ساعت زور میزد منو بیدار کنه(خخخخ)نسیم ساعتو کوک کردو خوابیدیم داشتم بستنی میخوردم که یهو کونم سوخت بیاد شدم دیدم نسیم بایه پرگار بالا سرمه الاغ اخه کیو با پرگار بلند میکنن نسیم: تورو کدو .بیاو خوبی کن ،افسوس اون بستنیرو که توخواب میخوردم به دلم گذاشت احمق نمیگه سکته میکنم باهزار زحمت بیدار شدمو لباسامو پوشیدمو رفتم سمت اشپزخونه مغنعمو نپوشیده بودم صبحونمو خوردمو جلوی اینه وایسادم تامغنعه بپوشم نسیم باسرعت از کنارم رد شد ورفت بیرون منم بعد از اینکه یکم به خودم رسیدم پشت سرش راه افتادم دیدم تو ماشین سرویس نشسته تا منو دید شروع کرد غر زدن :حالا نمیشد ارایش نکنی سه ساعته مارو کاشتی من:توبلد نیستی ارایش کنی زود اماده میشه به من چه نسیم:من خوشگلم ارایش میخوام چیکار.من:اعتماد به مریخ داری کجات خوشگله . همینطور داشتیم بحث میکردیم که رسیدیم دم مدرسه از خانوم رضایی که سرویس ما بود خداحافظی کردیمو رفتیم مدرسه من و نیسم دوسال فاصله سنی داشتیم من دوم تجربی بودمو اون تازه سال اول بود بعداز زنگ اول یاد حرف احسان افتادم از یکی دوتا از دوستام پرسیدم سمانه احمدی میشناسین که هیچ کس نمیشناخت رفتم دم در کلاسا پرسیدم سمانه احمدی کیه سومین کلاس که کلاس خواهرم بود رفتمو از نسیم پرسیدم سمانه احمدی دارین تو کلاس گفت اره چیکارش داری گفتم کدومه اونم نشونم داد واییییی خدا یه دختر عین هلو نه ببخشید عین کیوی پشمالو سیاهو چاق نشونم دادو گفت اونه شبیه ان بود خدایی یه لحظه خندم گرفت نسیم منو کشوند بیرون گفت میخواستی چیکاز این دختررو منم گفتم واسه یه امر خیره نسیم:بامزه راستشو بگو منم همه چیو واسش تعریف کردمو اونم گفت که دختره برعکس قیافش یه جنده ای واسه خودش که نگو زنگ خورد و همه رفتن سرکلاسشون بعد مدرسه اومدین خونه بعداز دراوردن لباسام رفتم دراز کشیدن روتختم که چشمم به گوشیم افتاد برش داشتم دیدم یه پیام از احساس اومده"چی شد؟…"منم واسش توضیح دادم که پیداش کردمو دختر زیاد خوبی نیست اونم یکم ناراحت شدو شروع کرد درددل کردن راجب سمانه گفت که کم کم داشته عاشقش میشده و همش میگفت من احمقم منم واسه دلداریش بهش پیام دادم عیب نداره ایشالا یه دختر خوب پیدا میکنی اونم بدون معطلی جواب داد کی بهتر از تو. من اولش یه جوری شدم خواستم بزنم تو ذوقش ولی دلم نیومدپیام دادم من کار دارم فعلابای بعدا پشیمون شدم گفتم اگه گیر داد که بیا دوست بشیم چی. خودمم بدم نمیومد داشتن یه دوست پسرو تجربه کنم دوستام خیلی از دوستیاشون واسم تعریف میکردن وسوسه شدم دوستی منو احسان بعد از سه روز شروع شد زیادی اصرار کرد منم قبول کردم بعد از یه ماه دوستی پاک که فقط بهم پیام میدادیم گاهی حرف میزدیم قرار گذاشتیموهمو ببینیم صبحش رفتم حموم و بعدازکلی ارایش و درست کردن مو نوبت انتخاب مانتو شد نسیم یه مانتو داشت خیلی بهم میومد ولی چطوری بهش میگفتم انتر خانوم مانتوتو بده من بپوشم نسیم همون هفته ی اول دوستی منو احسان همه چیو فهمید ولی خواهری کردو به کسی نگفت جدیدا مهربونتر هم شده بود خلاصه باهزار زحمتو التماس مانتوشو گرفتم و پوشیدم به بهونه ی تولد یکی از دوستام از خونه زدم بیرون خیلی استرس داشتم حالت تهوع عجیبی اومده بود سراغم ول کن هم نبود دستام یخ کرده بود پاهام کمی میلرزید قلبم داشت میزد بیرون سر کوچمون یه تاکسی گرفتمو رفتم به ادرسی که احسان گفته بود یه کافی شاپ کوچولو بود رفتم تو احسانو ندیدم بهش زنگ زدم گفتم کجایی گفت بیا طبقه ی بالاپله هارو اروم رفتم بالا انقدر هول بودم که کم مونده بود بخورم زمین بلاخره رسیدم طبقه ی بالا دوتا میز بود با چهارتا صندلی که روی یکیشون احسان نشسته بود تا منو دید بلند شدو سلام داد لبخند ارومی رولباش بود برعکس من اون خیلی ریلکس بود اومد نزدیکو دستشو دراز کرد اولین باری بود که دستشو میگرفتم چقدر گرم بود دستش شایدم دست من زیادی سرد بود رفتیمو نشستیم یه پسر ده دوازده ساله اومد و سفارشارو گرفت دوتا معجون سفارش داد و ازمن پرسید دیگه چی میخوایی منم خجالت میکشیدم گفتم هیچی همینا بسه همینکه پسره رفت احسان صندلیشو چسبوند به صندلی من بغل دستم نشست بازوش به بازوهام میخورد قلبم تند تند میزد سرشو اورد نزدیک ترو پرسید نگارجونم چطوره منم گفتم خوبم مرسی حس میکردم داره از صورتم اتیش میزنه بیرون دستمو روی صورتم میذاشتم کمی سرد بشه اونم همش دم گوشم از دوست داشتناش میگفت اینکه چقدر عاشقمه منم هیچی نمیگفتم سرمو انداخته بودم پایین همون پسر کوچیک معجونارو اورد احسان یکم ازم فاصله گرفت بعد اینکه پسره رفت دوباره چسبید بهم اینبار دستشو دور گردنم انداخته بود منم انگار لال شده بودم هر کاری میکرد مثل طلسم شده ها هیچی نمیگفتم یه حس خوبی داشتم نفسای گرمش به صورتم میخورد ومنو محکم به خودش فشار میداد
_نگار عزیزم چرا هیچی نمیگی
_چی بگم
_از خودت بگو از وقتی اومدیم من حرف زدم تو ساکت بودی من خیلی دوست دارم نگار
_منم
_تو چی
_م…منم دو…دوست دارم .نمیدونم از استرس بود لکنت زبون گرفتم ولی حرف دلمو زدم. تا گفتم دوست دارم یه لبخندی زدو سرشو اورد جلوتر لباشو گذاشت رولبم میخواستم سرمو بکشم عقب اما سرمو با دستش از پشت گرفته بود محکم لبشو فشار داد رولبمو لباشو باز کردو لبامو میخورد کل بدنم داغ شده بود دیگه سرمو عقب نمیکشیدم منم چسبیده بودم بهش نمیخواستم لبش از رولبم برداره من لب رفتن بلد نبودم بخاطر همین اون فقط لبمو میخورد بعد پنج دیقه سرشو عقب کشید چشماش خمار شده بود پیشونیمو بوسیدو منو محکم بغل کرد و گفت عاشقتم
_منم. بعد خندیدیم منو رسوند تا سرکوچمون از اون روز به بعد باهم راحت شده بودیم حرفای سکسی میزدیم من که خودمو خیس میکردم اونم مطمئنا حالش بهتر از من نبوددوستی ما ادامه داشت تا اینکه احسان قرار بود سرباز بره اون تازه لیسانسشو گرفته بود منم دیپلممو تا اون موقع دوبار دیگه همو دیده بودیم توهمون کافی شاپ بیشتراز لب هم جلو نرفته بودیم یه روز مونده به اینکه بره ازم خواست برم به دیدنش اینبار استرس نداشتم دلم میخواست گریه کنم بغض لعنتی داشت منو خفه میکرد رفتم کافی شاپو همینکه رسیدم طبقه ی بالا احسان داشت راه میرفت منو که دید اومد سمتمو بغلم کرد اخرش بغضم ترکیدو بغلش گریه کردم اشکام پیرهنشو خیس میکرد منو از خودش جدا کرد اونم داشت گریه میکرد چشمای عسلیش چقدر خوشگلتر شده بود چونش میلرزید لباشو روی لبام گذاشت واینبار منم همراهیش کردم و لب رفتیم سرشو کشید عقبو بهم گفت بریم خونه ی مامان بزرگمینا
_ واسه چی منو باتو ببینن که ابروم میره
_ کسی خونه نیست همشون رفتن خونه ی ما .بعد از یکم خواهش احسان قبول کردم رفتیم خونه ی عمم همینکه از در رفتیم تو احسان منو از پشت بغلم کرد وسرمو بوسید منم برگشتمو همو بغل کردیم دستمو گرفت منو برد تو اشپزخونه یکم شربت درست کردو خوردیم اومدیم تو هال نشتیم رومبل سه نفره شالمو از سرم باز کرد منم سرمو پایین انداختم هم ناراحت بودم هم خجالت میکشیدم دکمه های مانتومو باز کردو اونم در اورد دستشو زیر چونم گذاشتوسرمو بلند کرد به چشماش نگاه میکردم که سرشو اورد جلوو چشماشو بست من منظورشو فهمیدم چشمامو بستم باهاش لب رفتم دستاشو روی کمرم میکشید منم دستامو دور گردنش حلقه کرده بودم منو اروم رومبل خوابوند همونطورکه لبامون توهم گره خورده بود روم خوابید سفتی کیرشو روی رون پام حس کردم یکم خودشو تکون داد کیرش درست افتاد روکوسم لبشو از لبم جداکردو بلوزمو میخواست در بیاره که من مانعش شدم تو چشمام نگاه کردو گفت مگه تو مال من نیستی
_اره مال توئم
_پس ستتو بکش.منم دستمو از رو دستش برداشتم اونم لباسمو در اورد دستاشو از روی سوتین کشید روسینه هام تنم داشت اتیش میگرفت اب کسم راه افتاده بود یکم از روی سوتین مالید و منو بلند کردو سوتینمو باز کرد سینه های لیموییم بیرون افتاد یه بوس از لبم کردو رفت پایین زبونشو رو گردنم میکشید بوس میکرد بهترین حسی بودکه تا اون موقع داشتم دلم میخواست اه بکشم اما خجالت اجازه نمیداد زبونشو از روی گردنم سر داد و اومد رو سینه هام زبونشو روی سینم میکشید ودور نوکش میچرخوند دیگه تو حال خودم نبودم و اه ریز میکردم اونم نوک سینمو محکم میک میزدو میخورد سینه های کوچیکمو با دودستش گرفته بود و بهم چسبونده بود تندتند هردوتاشو میخورد یه بوس روسینم زد همونطور که میبوسید پایین تر میرفت دورنافمو زبون زدو بلند شدو نشست شلوارمو کشید پایینو از پام درش اورد الان فقط یه شورت تنم بود دستشو روی کسم کشید ویکم مالیدش بعد شورتمو هم در اورد پاهاموازهم باز کردو سرشو برد بین دوپام دستاش روی رونام بود زبونشو روی چوچولم کشید کل بدنم بهم پیچید یه اه بلند کشیدمو اونم چوچولمو میک زد من کمرمو پیچو تاب میدادمو اه اه میکردم احسان تند تند به کسم زبون میزد کم مونده بود ار ضا بشم صدام کم کم به داد زدن تبدیل شده بود حس میکردم روپاهام اب داغ دارن میریزن که احسان سرشو بلند کردو اومد روم پیرهنشو در اورد وازم یه لب گرفت بلند شدو شلوارو شرتشو کشید پایین کیرش یهو مثل فنر زد بیرون هردوتامون لخت بودیم اومد پیشم نشستو گفت ساک بلدی بزنی منم باحرکت سرم گفتم نه اونم گفت یادت میدم منو از رومبل اورد پایینو گفت رو زانوهات بشین منم نشستم روبروم وایساد ازم خواست کیرشو با دستم بگیرم و بلیسمش منم گرفتمشو سرشو اوردم نزدیک لبام دهنمو باز کردمو سرشو گذاشتم تو دهنم احسان یه اه کشیدو دستاشو گذاشت پشت سرمو خودش شروع کرد به تلمبه زدن اولش داشت حالم بهم میخورد سرمو میکشیدم عقبو سرفه میکردم دندونامم به کیرش میخوردن احسان گفت خودت ساک بزن کیرشو گذاشتم تو دهنمو یکم خوردم بعد کیرشو از دهنم کشید بیرونوتخماشو گرفت جلوی صورتم منم یکم تخماشو خوردم احسان هم میگفت میک بزن واه اه اه میکرد منو بلندم کردو خوابوند رو مبل واومد روم یه لب ازم گرفت هر دوتامون داغ داغ بودیم کیرشو لای کسم گذاشتو یکی دوبار بالا پایین کردکیرش با اب کسم خیس شده بود سرکیرشو گذاشت روی سوراخ کسمو اروم داد تو احساس سوزش کمی داشتم لباشو گذاشت رولبموکیرشو اروم اروم داد تو و نگه داشت ورفت سراغ سبنه هامو نکشونو میمکید و شروع کرد تلمبه زدن من درد داشتم وکم مونده بود گدیه کنم کخ دستشو گذاشت رو کسمو مالید یکم بهتر شد و منم داشتم حال میکردم تلمبه زدناشو تندتر کردو من ارضا شدم اونم کیرخونیشو اورد بیرونو ابشو ریخت رو شکمم و بعد خودش انداخت روم وقتی بلند شد از روم تازه فهمیدم چیشده یه عالمه خون ازم رفته بود رومبلو کثیف کرده بود خودمم درد شدیدی داشتم کمرمو شکمم داشت میترکید که زنگ ایفونو زدن…

نوشته: ناشناس


👍 6
👎 4
4220 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

583150
2017-03-10 21:47:15 +0330 +0330

آخه کون مقوایی
من نمیدونم اسلحه رو سرت گرفتن گفتن زود باش داستان سکسی عبرت آموز بنویس بفرست شهوانی؟؟
خب به شعور مخاطب توهین میکنی!!
جای همچین داستانی با -حذف صحنه های سکسی- مجله خانواده سبزه
لطف کن کصنوشته هاتو دیگه اینجا نفرست
لوله پولیکا تو کونت…

0 ❤️

583151
2017-03-10 21:47:28 +0330 +0330
NA

/: akhrsh bgayi dadi mikasi ino bgi

0 ❤️

583169
2017-03-10 23:00:43 +0330 +0330

چی میزنی قبلش که اینجوری رد میدی؟اولا که ما شنیدیم میگن لب گرفتیم نمیگن لب رفتیم!!حالا شاید این جدیده من نشنیدم تاحالا.دوما نوشتی احسان گفته بریم خونه مامان بزرگم دوخط پایین تر نوشتی بعد از خواهش احسان قبول کردی رفتین خونه عمت! یعنی اگه فقط به چیزی که داشتی مینوشتی هرازگاهی نگاه میکردی کمتر میریدی!!

0 ❤️

583195
2017-03-11 04:42:38 +0330 +0330

درسته خو پسره میشه نوه عمش یا چیزی تو همین مایه ها خونه هم مال مامان بزرگ اون هس که میشه عمه این خو شمام درس بخونین داستانو بعد ایراد بگیرین.
خوب بود بازم بنویس برا یه دختر پونزه شونزه ساله و برا بار اول عالی بود من لایک

0 ❤️

583196
2017-03-11 04:49:38 +0330 +0330

باز یه چی یادم رفت بگم قدیما میگفتن دختری که میخوای بپسندیش یا صبح که از خواب بیدار میشه یا وقتی که پریوده ببینش البته جدیدا میگن وقتی از حمومم میاد وقتشه که من به این مورد اخیر یه کم مشکوکم چون از کجا معلوم که از تو همون جموم طرف ارایش نکرده باشه ؟ خخخخ
کلا یه رگه ای از طنزم تو داستان بود که جالبترش مکرد نمیگم صد در صد خوب بود ولی واسه بار اول عالی بود و جا برای بهتر شدن داره البته
موفق باشی

0 ❤️

583197
2017-03-11 04:59:32 +0330 +0330

خوب بود ادامشو حتما حتما بنویس ?

0 ❤️

583200
2017-03-11 05:05:18 +0330 +0330

خوب بود بنظرم من لایکت میکنم بقیشو بنویس.

0 ❤️

583249
2017-03-11 12:28:04 +0330 +0330

داشت بغضم میترکید که شربتو وارد داستان کردی

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها