عشق کور (۲)

1395/04/10

…قسمت قبل

شب وقتی تو تختم دراز کشیده بودم,حال غریبی داشتم ، نگاهمو به سقف اتاقم بود و فکرم تو ناکجا اباد حرفای مهرداد پرسه میزد چشمام خیره به کچای تزک خورده ی سقف بودوفکرم پیش حرفای مهرداد !
وقتی میخواست بهم بگه چشه و چرا انقد یهو داغون شد بغض گلوشو گرفته بود مهرداد برعکس من زیاد بچه احساسی ای نبود واسه همین دیدن بغضش ضمن اینکه برام تازگی داشت خیلی ناراحتم میکرد با صدایی بریده بریده درحالی که سعی داشت بغضشو قورت بده گفت میدونی نامزد سعید کیه ؟واقعا نمیدونستم واسه همین گفتم نه من از کجا باید بدونم اما انگار تو میدونی!نه؟! اروم سرشو تکون داد و گفت یادته چن وقت پیش که خونه تون خالی بود با یه دختره اومدم خونتون ، انگار متوجه حالتم شد چون یهو سکوت کرد حس کردم فوری دهنم خشک شد
زبونم مث چوب شده بود وچسبیده بود به سق دهنم!! از شنیدن چیزی که حدس میزدم وحشت داشتم اما کاری از دستم ساخته نبود حقیقت بخاطر احساسات من تغییر نمیکرد و من اینو میدونستم و بارهاطعم تلخشو با تموم وجود حس کرده یودم
در حالی که چشمامو تنگ کرده بودم و به جایی تو دوردستها خیره شده بودم سعی داشتم با تمرکزم تیک عصبی ماهیچه های زیر چشم چپمو که مدام میپریدن کنترول کنم! فقط با پرسشی یک کلمه ای ارامشمو با دستای خودم زایل کردم و وجدان راحتمو به گند کشیدم،،،،پرسیدم :خودشه ؟پاسخ مثبت مهرداد یهوسیل خاطرات چن ماه اخیرمو به ذهنم سرازیر کرد.
اونروز صبح تازه از خواب بیدار شده بودم چن روز بود هی واسه رفتن به اداره گذرنامه و برطرف کردن مشکلی که پاسپورتم داشت امروز و فردا میکردم اما برای تهیه مقدمات سفری که باید ظرف یکی دوماه اینده صورت میگرفت ناچار بودم هر چه زودتر نقص پاسم رو برطرف کنم واسه همین داشتم اماده میشدم که گوشی تلفن خونه زنگ خورد تنها بودم و نمیتونستم انتظار داشته باشم کس دیگری گوشی رو جواب بده گوشی رو که برداشتم صدای هیجان زده مهرداد تو گوشم پیچید که داشت راجع به قراری که بادوس دخترش داشته و قرار بوده ببرش خونشون حرف میزد و اینکه بدشانسی اورده و مادرش امروز نرفته سرکارو اونم دیگه نمیدونه باید چیکار کنه ! تابلو بود که چی میخواد ازم میدونس من خونه تنهام و میخواس از سنگ رفاقتمون واسه حفظ قراری که داشت براثر نداشتن مکان از دست میرفت استفاده کنه بهر حال رفیق بودیم و صمیمی، اونقدرباهم گشته بودیم و نشست و برخواست داشتیم که بتونم مقصودشو از دل حرفایی که میزد بیرون بکشم ؛ تو دلم گفتم نخیر تیراس تو امروز هم رفتنی نیستی! کارمندای اداره گذرنامه یه روز دیگه هم باید منتظر بمونن واسه دیدنت ؛خوب میدونستم ازم چه انتظاری داره واسه همین بهش گفتم :خب چرا نمیاین اینجا ،وقتی دیدم بازم زرنگیش گل کرده و داره تعارف های شابدوالعظیمی تیکه پاره میکنه که : نه بابا مزاحم تو نمیشیم تو قراره امروز بری برا گذرنامه ت و ازین حرفا واسه ابنکه یه کم باش شوخی کرده باشم گفتم خیلی خب پس من برم اماده شم و کم کم راه بیافتم ،
تو چیکار میکنی با یلیه (دختره )؟!
با صدای گرفته ای که از ناراحتیش خبر میدا گفت هیچی دیگه زنگ میزنم و قرارمو کنسل،میکنم
خندم گرفته بود از کارای این پسر!!
بارها بهش گفته بودم مهرداد دادا با ما به ازین باش که با خلق جهانی، برا من یکی دیگه زیر و رو نکش من از مادرتم بهترمیشناسمت وهر با ر هم با خنده و شوخی ماسمالی کرده بود کارشو و بهم قول داده بود ازون به بعد دیگه،باهام روراست باشه اما انگار این صفت هم مث اخلاقای خوبش،تو وجودش نهادینه شده بودو نمیتونس ترکش کنه گفتم مهرداد تو هنوز دس بر نذاشتی ازین آرسن لوپن بازیات ؟! اخه مگه من با تو تعارف دارم مرد ؟!
وقتی میگم میتونی بیاریش بدون فکر همه جاشو کردم اداره گذرنامه رو میذارم واسه فردا بعد کلی تعارف و دمت گرم و خیلی مردی و این حرفا قطع کرد که بره دختره رو بیاره منم گفتم یه فلاسک چای دم کنم
تقریبا نیم ساعت بعد ش بود که زنگ در بصدا در اومد و یکی دو دقیقه بعد از اینکه با آیفون درو براشون باز کردم مهرداد با یه دختره اومدن بالا دختره خوشکل بود انصافا و خیلی،صمیمی دست دادیم و نشستن منم دو تا چای دیگه ریختم و با لیوان خودم اومدم پیششون ،خیلی دختر راحتی بنظر میرسید تا رسید بدون اینکه کسی چیزی بهش بگه پا شد مانتوشو در اورد و با تاپ و شلوار اومد نشست یکم تپل بودو برجستگی سینه های درشتش تو چشم بود خودمو مشغول عوض کردن کانالهای تلوزیون نشون دادم تا منو متوجه و مزاحم خودشون حس نکنن و راحت باشن که دیدم با یه صدای پر از عشوه و ناز پرسید: شما تلوزیونتون ترتی تری چنل رو ساپورت نمیکنه
(کانال 33 یکی از کانالای تلوزیونی کشور اماراته که بیشتر مسابقه ها و سریالهای روز خارجی رو نشون میده و بیشتر در جنوب کشور قابل دسترسیه) خندم گرفته بود از این چس کلاسابود که فک میکنن اگه کلمات انگلیسی رو بکار ببرن همه فکر میکنن خیلی با کلاسن !!یه نگاه به مهرداد کردم دیدم ،اونم خندش گرفته اما با گاز گرفتن لب پایینیشهم خودشو کنتروال میکرد هم داشت بمن ندا میداد که برا دختره دس نگیرم (دستش نندازم )! هنوز 2 دقیقه هم از سرگرمی اخیرمون نگذشته بود که مهرداد به هوای نشون دادن تابلوهای شعر خوشنویسی شده من دختره رو که اسمش فریبا بود رو برداشت و با خودش برد تو اتاق خوابم و حدود یه نیم ساعتی گذشته بود که دیدم مهرداد با یه عالمه دستمال کاغذی استفاده شده اومد بیرون و انداختشون تو سطل زباله اشپزخونه ولی دختره هنوز تو اتاق بود مث اینکه داشت لباسهاشو مرتب میکرد گفتم این کیه دیگه مهرداد؟! طرف انگار خیلی خارجیه! گفت از بچه های هم رشته ای مونه و اروم گفت خرابه! نصف دانشگاه کردنش! منم گفتم چرا سرم بی کلاه بمونه و الانم اگه چشمت گرفته …گفتم برو دهن سرویس همینم مونده بشم هووی تو آدم دغل …و هردومون زدیم زیر خنده، داشتیم میخندیدیم که فریبا با ارایشی تجدید شده به ما پیوست و هموز نرسیده شروع کرد یه ریزتعریف کردن از تابلوها و دکور اتاق خوابم اخرشم گفت بخدا تقصیر مهردادشد انقد طول کشیدا خندم گرفته بود میخواستم بگم: اره میدونم مهرداد کمرش سفته که روم نشد و ساکت موندم و اون ادامه داد دیگه خودتون حتما مهردادو بهتر از من میشناسید که چقد احساساتیه !مونده بودم هدفش چیه از این توضیحات واسه همین گفتم یه کم دم به دمش یدم ببینم به کجا میخواد برسه واسه همین گفتم اره مهرداد عواطفش زود گل میکنه ،هنوز جملم تموم نشده ،صدای مهردادو شنیدم که ظرف میوه بدست در حال خروج از اشپزخونه با خنده می گفت اونم چه گلی؟! و با دختره هردو زدن زیر خنده !راستش دختر راحت زیاد دیده بودم دخترای لاشیرو هم دورادور رصد میکردم اما تو هیچکدومشون این معجون شهوت افرین مهردادو ندیده بودم !اما انگارقرار نبود این منتهای تعجب های اونروزم باشه چون فریبا بعد از اینکه خندش تموم شد گفت نگفتی تیراس جون مال شما هم زود گل میکنه یانه ؟!،دیگه داشت طاقتم تموم میشد حس میکردم طرف رسما اس کلم کرده
نمیتونستم اجازه بدم این لاشی تازه بدوران رسیده از نجابتم سو استفاده کنه و دستم بندازه زدم به پررویی و گفتم تازه مال مهرداد دیر گل کرده با وجود باغبون مرغوبی که داره من اگه همچین باغبونی داشتم تا الان یه باغچه گل تحویل داده بودم و سرمو به سمتی که مهرداد نشسته بود چرخوندم تا عکس،العملشو ببینم که دیدم به قول معروف جا تره و بچه نیس، اثری از مهرداد به چشم نمیخورد ! فریبا که با دنبال کردن مسیر نگاهم فهمیده بود از نبودن مهرداد تعجب کردم گفت مهرداد رفت تا خونه و بیاد وبعد اروم اروم اومد طرفم ودر حالی که چشاشو خمار کرده بودگفت من میمیرم واسه عواطفی که زود گل میکنن اونقد بهم نزدیک شده بود که بوی عطر سکسی بدنشو کاملا حس میکردم حس میکردم حالم خرابه بدجوری داشت تحریکم میکرد تو دلم به مهرداد فحش میدادم که با رفتنش منو این مخمصه انداخته بود احساس میکردم آنتن ام لحظه به لحظه داره بیشتر تو مدار قرار میگیره انصافا دختر خوشکلی بودو با ین آرایشی که تازه تجدیدش کرده بود جیگری شده بود واسه خودش،از اون لعبتایی که تو شهرای کوچیک حداقل باید یه هفته ای وقت بذاری و بگردی و بازارا و پاساژها رو وجب کنی تا شاید بتونی یکی لنگه ی اونو پیدا کنی ، اندام تپلی نازو سینه های فوق العاده اش بدون اینکه بخوام تحریکم میکردپوست سفید و شفاف صورتو ،دستاش و اون قسمت از سینه اش که از بالای تاپ مشکی سوزن دوزی شده اشپیدا بود هارمونی فوق العاده چشم نوازی با تاپ مشکیش داشت و …وااای مخصوصا بوش بوی تحریک امیز بدنش واقعا خلع سلاح ام کرده بود اونقدر نزدیک شده بود که تماس سینه های درشتشو با بدنم حس میکردم! چرا دروغ احساس چن لحظه قیلمو دیگه نداشتم دیگه تو دلم مهردادو بابت تنها گذاشتنم شماتت نمیکردم تو شیش و بش تصمیمگیری بودم که حرکت دستشو رو شلوارم حس کردم ،التمو رو از رو شلوار میمالیدو تو چشام خیره شده بود انگار داشت با نگاش بهم میگفت اینجا حرف اول و اخرو شهوت میزنه ارادتو بذار دم کوزه آبشو بخور !شل شده بودم و دیگه ازون تیراسی که میخواس با اون دختر کل بندازه خبری نبود
حس میکردمسختترین دوراهی زندگیمو پیش،رو دارم حس میکردم تا از خود بیخود شدنم راهی نیست فقط انگاری شنیدن اون صدای نازکو تحریک امیزش رو کم داشتم که وا بدم اونم عین عارفایی که سیمشون وصله تمنای دلمو لبیک گفت و پکیجشو تکمیل کرد و به ارومی و با لحن دختر خجالتی ای که داره به عشقش پیشنهاد سکس میده گفت :
ببینم تو نمیخوای تابلوهای اون اتاقو نشونم بدی دوس نداشتم مهرداد در موردم بد فکر کنه واسه همین به هر زور و ضربی بود بابردن اسمش فریبا رو متوجه منظورم کردم ،
خنده تحریک امیزی کرد و گفت اون رفت که ما راحت باشیم عزیزم !!
انگار راس میگفت یاد حرف چن دقیقه قبل مهرداد که اقتادم ارامش عجیبی سراپای وجودمو تسخیر کرد
بعد ازون دیگه دلیلی برای زجر دادن خودم نمیدیدم !
الان که به اونروز فکر میکتم میبینم هر کس دیگه ای هم اونروز جای من بود همینکارو میکرد ولی حالا …نه حتی یه لحظه هم نمیتونم اون زنوتو جایگاه ناموس رفیقم ببینم باید کاری میکردم ولی چه کاری اونم تو این فرصت کم 2 شب دیگه بیشتر ایران نبودم واسه دانشکده پزشکی مسکو بورسیه شده بودم و میبایست پس فردا شب از فرودگاه امام خمینی پرواز میکردم و میرفتم دنبال سرنوشتم
با مهرداد قرار گذاشتیم 2تایی با سعید حرف بزنیم اما تو اون2 روزی که تا پروازم مونده بود نتونستیم اونو پیدا کنیم حتی فرصت نشده بود باهاش خداحافظی کتم
2شب بعد وقتی تو فرودگاه مهردادو بغل میگرفتم تا ازش خداحافظی کنم پنهون از نگاه دورو بریها که این دم اخری رو حرکاتم حساس شده بودن و اگه به یکی کمی بیشتر توجه میکردم سیل طعنه ها رو سرم اوار میکردن درگوشش-فقط یه جمله گفتم :
دادا سعیدو بتو میسپارم …همین
و دقایقی بعد… پریدم
میدونستم مهرداد سرش بره قولش نمیره میدونستم اونچیزایی رو که ازش خواستم و باهم تصمیم گرفتیم رو به سعید میگه
چن روز بعداز جابجا شدن و استقرار تو آبشیجیته میدینیستوت(خوابگاه دانشکده پزشکی)با مهرداد تماس گرفتم تا هم شماره تماسمو بهش بدم و هم بپرسم چیکار کرد با اون قضیه ~که حرفاش شکه ام کرد باورم نمیشد سعید بعد از شنیدن حرفای مهرداد بازم رو خواستن فریبا پا فشاری کرده باشه
سعید بچه باغیرتی بود بارها دیده بودم سر مسائل بسیار کوچیکتر از این هم غیرتی شده بود و شر درست کرده بود اونوقت چطور میتونست در برابر مسئله ای تا این اندازه مهم که مستقیما با شرف و آبروش در تضاد بود ساکت بمونه و پذیراش باشه!

ادامه …

نوشته: TIRASS


👍 38
👎 9
11190 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

546961
2016-06-30 21:48:40 +0430 +0430

دوستان دروووود
متاسفانه اونجوری که تصمیم گرفته بودم داستانو تو دو قسمت تموم کنم نشد و لی سعی میکنم قسمت بعد رو حتما با عنوان قسمت سوم و پایانی تقدیم حضورتون کنم

شاد و کامروا باشید     TIRASS
0 ❤️

546972
2016-06-30 23:41:52 +0430 +0430

درود درود درود…اقا دم شما همیشه گرم و قلمت همیشه طلایی باشه…حال کردیم با داستانت داداش…خسته نباشید

0 ❤️

546989
2016-07-01 01:36:08 +0430 +0430

عااااااللللللییییییییی لایکک

0 ❤️

546992
2016-07-01 02:20:44 +0430 +0430

شادی مهربان و عزیز سلام
بابت حضور گرم و صمیمانه ات ،حمایت و لطف و توجه ات و همینطور کامنتهای روحیه بخشت ازت ممنونم
قسمت سوم و پایانی داستان رو
هم خیلی زود میفرستم واسه انتشار یادتون یلبب)
د
۱دفف(۵۶چه

0 ❤️

546994
2016-07-01 03:29:07 +0430 +0430
NA

عرض کنم که قسمت دوم داستانت رو که خوندم از لحظه ای که شخصیت فریبا در داستان بعنوان یه زن خراب رو شد …تا اخر داستان سطر به سطر که خوندم یه چیزی متصل اذیتم میکرد …چون یجای داستان با عقل و منطق جور در نمیومد و هضمش برام امکان پذیر نبود …
نوشته بودین که این خانم همکلاسی مهرداد در دانشگاه بوده و سعید هم در همان دانشگاه در رشته دیگه ای مشغول تحصیل بوده …چیزی که ذهنم رو مشغول کرده اینه که دختری که گفته شد رختخواب گرم کن نصف بچه های دانشگاه بوده و مهرداد هم از این قائده مستثنی نبوده و گرمای تن این زن رو بنوبه خودش بخوبی حس کرده ، حالا با توجه به رفاقت و صمیمیتی که بین سعید و مهرداد بوده و با شناختی که بنا به تعریف خودتون نسبت به رفتار و اخلاق و منش و یا بعبارتی با جیک و پوک همدیگه داشتند…چطور این مسئله بینشون پنهان مونده و سعید نتونسته هیجانات مربوط به این سکس رو که مسلما تغییری در چهره یا رفتار مهرداد ایجاد کرده بخونه …یا متقابلا مهرداد چرا متوجه این عشق و عاشقی که آتش آن در وجود سعید شعله ور شده بود نشده ؟ یا با استناد به همان صمیمت چطور مهرداد از این فتح تازه خودش به سعید چیزی نگفته؟
مسلما وقتی تعداد زیادی از پسرهای دانشگاه که از تکثر تعداد به نصف بچه های دانشگاه مثال زده شده که به این خانم زحمت دادن ، (این یعنی همه افراد دانشگاه باخبرند) مگه میشه سعید خبر نداشته باشه و مهرداد هم چیزی بهش نگفته باشه ؟
عشق کور و بی منطق هستش …اینو همه میدونیم …حتی این استثنا رو برای اون زن که یحتمل از دوستی مهرداد با سعید با خبر هستش اما با این حال این حماقت رو نادیده گرفته و حاضر شده زن سعید بشه رو برای ایشون هم قائلم که اسیر این عشق کور شده باشه …( بازهم منطقی نمیدونم )! چون اگر غیر این باشه . رو حساب بد ذاتی و بی حیایی ، تن به خواسته سعید داده باشه …بنظرم معقول و منطقی نمیاد که زنی …انهم در این دوره حاضر که (اینجور زنها) خیلی خوب از عاقبت ابکی این ازدواج نافرجام و سیه روزی ایامی که سپری خواهد شد آگاه هستش ، خودش رو انگشت نشون اون جماعت دانشگاهی که تقریبا همه میشناسنش بکنه و شرافت کسی مثل سعید رو ویترین تمسخر همان جماعت بکنه… دیگه دوستان سعید که جای خود دارند! حالا من کاری به عمل این زن ندارم وبیشتر تاکیدم بر قسمت اول کامنتم هست که ذهنم رو درگیر کرده .
فکر میکنم تونسته باشم اصل منظور خودم رو رسونده باشم …
بهرحال ممنونم از توجهتون.

0 ❤️

547010
2016-07-01 07:12:16 +0430 +0430

ta injash k jaleb boodew… ? bbinim edamash chjooriew

0 ❤️

547020
2016-07-01 08:34:02 +0430 +0430

تیراس جان داستان خیلی قشنگ بود…
ولی متاسفانه یه قسمتش ناراحتم کرد.اینکه در مورد یک خانم مثل یک کالا صحبت بشه اذیتم میکنه.حالا چه درست چه غلط.در هر حال نمیشه گفت چون ایشون یه مقدار اعمال نادرست و گذشته غلط داشتن حق ازدواج ندارن!!خیلی از مرد ها از ایشون رفتار بسیار بدتری دارن ولی حتی تو همین جمع های مردونه از تفحصاتشون با افتخار دم میزنن و پز میدن.در کل از این قسمت داستان خوشم نیومد.

0 ❤️

547026
2016-07-01 09:56:06 +0430 +0430

داستان قشنگیه خیلی خوشم اومد. مثله همیشه عالی نوشتی. خسته نباشی تیراس عزیز

0 ❤️

547037
2016-07-01 11:48:20 +0430 +0430

(clap)good

0 ❤️

547045
2016-07-01 14:25:24 +0430 +0430

Ebrahim35 عزیز،ضمن سلام و وقت بخیر میخواستم از لطفت نسبت به خودم وتوجه ات نسبت باین داستان تشکر کنم ،امیدوارم اثار بعدیم بیشتر مورد توجه تون واقع بشه
با تشکر TIRASS

0 ❤️

547046
2016-07-01 14:35:09 +0430 +0430

دوستان بزرگوارو مهربونم Alikosbaz1353 و A_love_N ،
hosna_khanoom ، شاداب95 ، nazi-khanoom ، صدف
صمیمانه ترین درودهامو تقدیم حضورتون میکنم ،ازینکه داستانو پسندیدین خوشحالم و تشکر میکنم …
دلای پاکتون سرشار از نور حقیقت

0 ❤️

547048
2016-07-01 14:37:28 +0430 +0430

تیراس جان عالی بود حظ کردم دمت گرررررررررررررم

0 ❤️

547049
2016-07-01 14:39:42 +0430 +0430

واااااااای این واستان چقد خوشکله ♥♡♥

0 ❤️

547051
2016-07-01 14:45:04 +0430 +0430

Dream-girl عزیز سلام گرم و عرض ارادتم را پذیرا باشید
دوست عزیز پاسخ خیلی از پرسشهاتون و ایهاماتونو میتونید تو ادامه داستان بخونید …لطفا کمی صبور باشید دوست من

0 ❤️

547052
2016-07-01 15:16:41 +0430 +0430

دوست خوب و دست به قلمم جناب PROBLEMSOLVER خوشحالم که امروز اینجا میبینمت عزیز اما در ارتباط با کامنتت باید بگم بعیچ عنوان قصد تبعیض قایل شدن بیم زنومرد نیستم متاسفانه بعضی خانمها خودشونو و شخصیتشونو با نگاه ابزاری ای که خودشون به خودشون دادن درحد یه کالا ویاحتی زنگ تفریح مییارن پایین والبته خیلی مردها هم هستن که از اونا هم بدترن
امادرمورد اینکه زن یا مردی بخواد هر کاری دلش میخواد بکنه و بعد به راحتی فارغ ازاثاراعمال گذشته اش بخواد ازدواج کنه باید بگم ما همه در برابر اعمالمون تا اخرین لحظه حیات در این دنیا و بعدش در دنیای دیگر مسوولیم و اثار و نتایج وهر عملی که انجام بدیم در تمام طول سالهای زندگیمون با ماست و هرلحظه ممکنه بابت عملی که در گذسته ی دور حتی انجام دادیم عقوبت شده ویا مجبور به تحمل عواقبش باشیم
پیشنهاد میکنم برای اینکه یه چیزایی برات روشن بشه داستان رو تا انتهادنبال کنی
اما کاملاطبیعیه دو دوست برای زندگی دوست مشترکشون نگران باشن و بخوان اونو از شرایط نامطمئن دور کنن
شما اینطور فکر نمیکنی ؟
اما از همه اینا که بگذریم تو کامنتت یه نکته جالب دیدم اولش گفتی داستان قشنگ بوده بعدش گفتی یه نکته اش ناراحتت مرده و اخرش هم گفتی ازاین قسمتش خو.شت نیومده …ینی بخاطر اون یه نکته کل داستانرو نپسندیدی ؟!
البته اینکه شوخی بود ومن متوجه منظورت شدم
امیدوارم اون یه نکته ناراحت کننده هم روشن شده باشه واست در ضمن من بهیچ عنوان عمل مردایی که از افتضاحاتشون با افتخار دم میزنن رو نمیپسندم و تایید نمیکنم

0 ❤️

547054
2016-07-01 15:36:06 +0430 +0430

دمت گرم تیراس جان حال میکنم با داستانات
کارت درسته

0 ❤️

547056
2016-07-01 15:50:39 +0430 +0430

افرین .؛دمت گرم -خانوماو اقابون نویسنده از این تیراس یاد بگیرین ببینین چقد زود قسمت دوم داستانشو اپ کرده ای ولا داستانتم خیلی باحال بود

0 ❤️

547069
2016-07-01 18:40:01 +0430 +0430

تیراس جان دوست عزیزم من هیچوقت به خودم اجازه قضاوت نمیدم…نگرانی شما رو هم کاملا درک میکنم…از کل داستان هم لذت بردم…فقط اون قسمتی که مهرداد اون خانم رو به خونه میاره و با چنان الفاظی در مورد ایشون صحبت میکردن یه مقدار ناراحتم کرد…ولی بازم میگم از داستان خوشم اومد و منتظر بقیش میمونم…در داستان آخر هم این دوباره نظر خواهم داد…
شاد و خرم باشی…

0 ❤️

547139
2016-07-02 00:49:23 +0430 +0430

پس کی قسمت سومش میاد :(

0 ❤️

547379
2016-07-03 14:08:33 +0430 +0430

سلام تیراس عزیز خسته نباشی
عالی بود مثل همیشه
اقا چند بار سعی کردم بهت پیام بدم اما نمیاد
نمیدونم چرا ؟؟
گفتم شاید پیام هاتو مسدود کردی!

0 ❤️

547387
2016-07-03 15:11:58 +0430 +0430

داستانتون جذابه وخیلی ملموس مینویسین
لذت بردم
البته اگه بخوام صادق باشم قسمت اولش منوبیشتر جذب کرد

0 ❤️