عشق یا حشر

1396/05/14

اسمم حسینه بیست سالمه یه آدم نرمال و ساده نه چشمام رنگیه نه چال روی گونه دارم قیافم هم معمولی تر از خودم هیکلم هم متوسطه داستانی که میخوام براتون بگم برمیگرده به پارسال بعد کنکور سراسری که خیلی ها تجربشو دارن اول سال بود منم بچه درس خونی بودم سرم تو درس و کتاب بود تا اینکه واحد بغلیمون و گذاشتن واسه فروش و بعد چند وقت که از مدرسه به خونه میومدم دیدم دارن اساس میبرن تو فهمیدم که همسایه جدید اومده منم که سرم تو کار خودم بود کاری نداشتم که ببینم کی هستن و چی کاره ان سرم و انداختم پایین و روفتم تو چند وقت گذشت تا مادرم بهم گفت این واحد بغلی مون هم بچه کنکوری دارن گفتم خب؟؟؟ گفت که هیچی با مامانش آشنا شدم و کلی ازت تعریف کردم که درست خوبه و از این حرفا اون هم گفت که دخترش درسش آنچنان تعریفی نداره و سر و گوشش میجنبه اگه پسرت میتونه تو بعضی از درس ها به هدیه کمک کنه گفتم رشتش چیه گفت مثل خودت تجربیه گفتم میدونی که حال و حوصله سر و کله زدن با خواهر خودمو ندارم برم با اون درس کار کنم هیچی نگفت چون بهم حق میداد به خاطر درسام خیلی سرم شلوغ بود ولی همین موضوع باعث شد که جرقه ای بشه تو ذهنم برای اینکه ببینم این هدیه خانم کیه چون تا حالا ندیده بودمش آخه یا مدرسه بودم یا خونه بیرون هم نمیرفتم.
چند روز بعد که خواب مونده بودم و چند دقیقه مدرسم دیر شده بود سریع لباسامو دکمه کرده نکرده شلوارمو پام کردم جورابارو بگرد پیدا کن کردم تو پام کفش و پوشیدم اومدم در واحدمونو باز کنم هم زمان با من هدیه از واحدشون اومد بیرون اول تعجب کرد بعد با چشمای رنگیش تو چشمم نگاه کرد و با یه صدای ریزی گفت سلام خوب هستین من که منگ خواب بودم تا هدیه رو دیدم با چشمای پف کرده رنگ از رخم پرید قفل کردم با زبون لکنت دار گفتم س س سلا ا م هیچی دیگه خندش گرفت و رفت سوار آسانسور شد گفت نمیای دیدم این خیلی راحته انگاری پسر خالشم گفتم ممنون از پله ها زود تر میرسم خوابمم هم میپره گفت هر جور راحتی تا در آسانسور بسته شد مثل فشنگ رفتم پایین جلو آسانسور یکم صبر کردم تا دیدم در آسانسور داره باز میشه عادی شروع کردم به راه رفتن که گفت ببخشین اسم شما آقا حسینه دیگه (انگاری ته قلبمو خالی کرده باشن اولین باری بود که یه دختر غریبه باهام اینطور صحبت میکنه) گفتم بله گفت مادرتون از شما تعریف میکنه میگه درستون خوبه گفتم ن بابا اونطوریام نیست گفت اشکالی نداره اگه سوالی داشتم ازتون بپرسم منم که دیگه جوگیر گفتم نه هر وقت کمک خواستین در خدمتم و با یه خداحافظی رفتم سمت مدرسه که دیر رسیدم زنگ اول هیچی از درس نفهمیدم زنگ دوم تو هپروت سیر میکردم زنگ سوم از کلاس اخراج شدم تا اینکه به خودم اومدم و دیدم خونه ام به فکر هدیه بودم یه طورایی ازش خوشم اومده بود رفتم رفتم مادرمو تخلیه اطلاعاتی کنم جریان صبح و براش گفتم گفت وقتی میره پیش مامان هدیه هدیه هم تو بحثا و خاله زنک زازی هاشون شرکت میکنه یه داداش کوچیکتر داره ولی پدر نداره طلاق گرفتن پدر مادرش از هم سر این قضیه یکم ناراحت شدم خلاصه به من سعی میکردم ساعت خارج شدنمو با هدیه تنظیم کنم که ببینمش ولی هیچ وقت سر مسخره بازی باهاش سوار آسانسور نمیشدم بعضی وقتا سوال میاورد براش حل میکردم به همین منوال گذشت تا عید که بیشتر تو خونه بودیم از اونجاییکه خواهرم تو خونه نمیزاره درس بخونم و کل کتابامو خط خطی میکنه مامانم با مامان هدیه صحبت کرد که یه وقتایی با هدیه درس بخونیم و تو درسای هدیه هم کمکش کنم اونم نه وگفت و به نظرم هدیه هم انچنان بدش نمیومد روز چهارم عید بود که برای اولین بار رفتم خونشون اصلا راحت نبودم اونجا تا اینکه هدیه گفت بیا بریم اتاق من شروع کنیم گفتم اوکی بریم در اتاق و باز گذاشتیم و شروع کردیم مثل آدم درس خوندن اونم چه درسی من تقریبا لباس مهمونی پوشیده بودم اونم آرایش کرده بود و یه لباس نیمه جذب که میشد بند های سوتینشو دید یه شلوار کشی مشکی هم پاش بود که خیلی سکسی ترش میکرد ما بین درس یه هو گفت میتونم یه سوال ازت بپرسم گفتم مگه قبلش نمیتونستی گفت که سوال شخصی دارم گفتم بپرس گفت دوس دختر داری؟ با تعجب گفتم نه چطور گفت همینجوری برام سوال بود خواستم بدونم اینجا بود که فهمیدم هدیه هم نسبت به من یه حسی داره برگشتم بهش گفتم میشه یه اعترافی کنم گفت چه اعترافی گفتم نه بیخیال کلی اصرار کرد گفتم که ازت خوشم اومده هیچی اینو که گفتم درس و همه چی تعطیل شد این خندش گرفت صورتش گل انداخت قرمز شد تا به خودش بیاد نیم ساعت گذشت گفتم حالا که اعتراف منو شنیدی نظرت در باره من چیه گفت منم ازت خوشم میاد گفت میشه گوشیتو بدی گوشیو دادم بهش گفت رمز گفتم بده خودم بزنم گفت نه بگو میزنم گفتم آخه چیزه گفت بگو مسخره بازی در نیار گفتم شیش نه هشت پنج اول نفهمید بعد که یکی دو بار رمزو زد دو زاریش افتاد یه میس انداخت رو خط خودش و گوشی و بهم برگردوند یکم بعد پاشدم رفتم خونه خودمون اون شب خوابم نبرد تا ساعت های دو سه بیدار بودم که تو تلگرام بهم پیام داد سلام خوبی هنوز آنلاینی نخوابیدی چرا گفتم دارم بهت فکر میکنم که نه گذاشت نه برداشت گفت حسین دوست دارم به منم که تی تاپ داد خر کیف یه عالمه جمله های عاشقونه براش فرستادم تا اینکه گفت خستس میخواد بخوابه بهش شب بخیر گفتم گفت بوسم نمیکنی؟ یه استیکر بوس براش فرستادم و آفلاین شد سر این قضیه بوسم نمیکنی فردا ازش پرسیدم دوست پسر داشتی گفت آره گفتم چی شد گفت نمیخوام در بارش صحبت کنم شاید بعدا در بارش بهت گفتم منم دیگه سوالی نپرسیدم
هر شب به هم پیام میدادیم و هر از چند گاهی میرفتیم خونه هم دیگه هر دفعه که میدیدمش یه لباس سکسی پوشیده قشنگ آب حشرم در میومد آما این موضوع رو ازش قایم کردم تا امتحانای خرداد و تموم کردیم و رفتیم برای ماده شدن برای کنکور تقریبا در باره هر موضوعی صحبت میکردیم اما تا حالا بحث سکسی نشده بود تا اینکه یه روز که اومده بود تو خونمون موقعی که داشتم یه مسئله تعادل جمعیت زیست و براش توضیح میدادم گفت حسین همین که سرمو آوردم بالا سریع اومد جلو و لب هاشو آرووم گذاشت رو لبام چشماشو بست یه بوسه ای گرفت و رفت عقب کلا مسئله و درس و همه چیز به فنا رفت آخر شب موضوعش رو پیش کشیدم که خیلی خجالت کشید گفت حسین تو منو دوست داری گفتم دوست دارم؟ عاشقتم دیوونه گفت حتی اگه یه چیزایی رو بفهمی گفتم چه چیزایی گفت سوال و با سوال جواب نده گفتم هر چیزی رو هم بفهمگ احساسم بهت تغیر نمیکنه گفت یادته در باره دوست پسرم پرسیدی گفتم آره گفت نمیدونم چطوری بهت بگم گفتم ما با هم رو در بایستی داریم؟ بگو دیگه گفت دو سال پیش با یه پسری تو محل قبلیشون به اسم سجاد آشنا میشه و پسره بهش میگه عاشقشه و از این حرفا گفتم همین گفت نه ادامه داره گفتم خب بگو دیگه چرا معطلی گفت منو خیلی دوست داشت منم ازش بدم نمیومد و هر از چند گاهی با هم قرار میذاشتیم تا اینکه یه روز فهمیدم چه قصدی داره و باهاش کات کردم گفتم مگه چه قصدی داشت چیزی نگفت گفتم جون من بگو دیگه نذارمون تو خماری گفت چجوری بگم آخه روم نظر بد داشت گفتم یعنی چی گفت میخواست منو بکنه اینو که گفت رفتم تو شوک بهش گفتم از کجا فهمیدی و اینا گفت قصد انجام دادنشو داشت که مانع شدم تا چند دقیقه بهش پیام ندادم که افتاد به التماس که حسین به خدا من عاشقتم هر کاری برات میکنم ترو خدا باهام به هم نزن تا اینا رو گفت گفتم بابا چرا اینطوری میکنی من عاشقتم فقط یکم شوکه شدم گفت اینو حق تو دونستم که در باره گذشته من بدونی بهش گفتم ممنون که بهم اعتماد کردی و بهم گفتی
کنکور و دادیم و بعد کنکور قرار گذاشتیم تو یه پارک که دیدم با یکی از دوستاش اومد دوستش تا منو دید یه جی به هدیه گفت و با هم خندیدن سه تا بستنی خریدم خوردیم رفیقشو دک کردیم رفت من و هدیه تا خونه با هم برگشتیم اولین باری بود که خیلی خسته بودم گفت بازم نمیخوای سوار آسانسور بشی سه طبقه رو میخوای بری بالا گفتم این سری نه برای اولین بار باهاش سوار آسانسور شدم تا در آسانسور بسته شد پرید تو بغلم و گفت چشماتو ببند چشمامو بستم یه هو گرمی لباشو روی لب هام حس کردم آروم لب هاشو روی لب پایینیم بازی میداد حس خیلی قشنگی بود تا اینکه صدای آسانسور اومد طبقه سوم و از بغلم اومد بیرون و رفت سمت واحدشون گفت ممنون که منو رسوندی گفتم قابلی نداشت در و باز کرد و رفت تو. بعد کنکور لش کردم تو خونه و جایی نمیرفتم دم ظهر بود که دیدم پیام داد حسین بی کاری گفتم من کا هم داشته باشم برای تو خالی میکنم گفت آب دستته بزار زمین بیا خونه ما کارت دارم با تعجب گفتم خونه شما؟؟ گفت داداشم و مامانم رفتن خرید من تنها موندم میترسم منم که از خدا خواسته یه چی پیرهن و شلوار پوشیدم مامانم گفت کجا میری گفتم خونه یکی از رفیقام و اومدم بیرون از خونه در رو بستم دیدم در واحدشون بازه آروم در و زدم که دیدم هدیه با یه صورت ناز آرایش کرده و ناخن هاشو لاک قرمز زده بود با یه شلوار جذب و یه لباس تقریبا آزاد دستمو گرفت و کشوند تو گفتم چه خبره داری میری مهمونی گفت نه ولی آقامون مهمونمه گفتم او مای گاد آفتاب از کدوم ور در اومده که انقدر تحویل میگیری منو گفت اذیت نکن حسین چی میخوری برات بیارم گفتم هر چی بیاری میخورم شربت از قبل آماده رو آورد گذاشت جلوم گفتم میگفتم چایی میخوام چیکار میکردی گفت بازم برات شربت میاوردم گفتم خسته نباشی
اونطوری که هدیه رو دیدم قشنگ حشری شده بودم ولی تا جایی که میشد خودمو کنترل کردم تا اینکه هدیه اومد نشست بغل دستم با لحن آغشته به لوس بازی گفت از دستت ناراحتم گفتم چرا گفت مگه نگفتم ریش هاتو نزن چرا زدیشون خیلی بدی من ریش هاتو دوست گفتم بابا در میان دوباره ناراحتی نداره ایندفعه هر طور تو بخوای ریش میزارن خوشحال شد و گفت حسین گفتم جونم هدیه گفت میشه بوسم کنی تا اینو گفت یه بوس کاشتم رو لپ نرمش گفت قبول نیست گفتم چرا گفت من از رو لپ تو رو بوس میکنم گفتم نه گفت خب پس بوسم کن منن که ناشی اومدم بوسش کنم دماغم خورد به دماغش لبم چسبید به لبش سریع کشید عقب گفت چی کار میکنی وحشی آروم مال خودته گفتم بسه دیگه گفت نه من دوبار بوست کردم یه دفعه دیگه مونده این سری نوک بینیمو چسبوندم به بینیش آروم لب هامو پیش بردم سمت لب هاش و تو فاصله چند صدم سانتی متری لب هاش توقف کردم آروم آروم نفس نفس میزد من نفسمو حبس کرده بودم تو سینم گرمی نفس هاش تو صورتم مثل شعله ی کبریت گرما میداد تو صورتش نگاه کردم با صورت معصوم همراه آرایشش با چشمای بسته انگار التماس میکرد که ببوسمش شروع به نفس کشیدن کردم این شروع کافی بود برای شعله ور شدن احساس هدیه صبرش لبریز شد و محکم لب هاشو روی لب هام گذاشت و عاشقانه با لب هاش شروع به بازی کردم اونقدر خواستنی بودن که نمیخواستم یک لحظه لب هاشو ازم دور کنه اونقدر از هم لب گرفتیم که نفس هامون بند اومد با دستام دو طرف صورتش رو گرفتم و عقب بردمشون چشماش و باز کرد یک نگاه تو چشمام انداخت و دوباره بستشون جفت پلک هاشو بوسیدم و یک تک بوسه از لب هاش گرفتم و بهش گفتم هدیه عاشقتم میدونی که چشماش و باز کرد گفت منم عاشقتم زندگیم تو همین حین اصلا حواسم نبود آلتم راست شده تا هدیه دید نتونست جلو خندشو بگیره و خندید منم که ضایع شده بودم هیچی نگفتم گفت یه چی بگم گوش میکنی گفتم تو جون بخواه گفت میخوام ببینمش گفتم چی رو گفت خودت میدونی منم که حشری شده بودم گفتم میخوای ببینی خودت باید درش بیاری با خنده اومد جلو کمربندمو باز کرد دکمه های شلوارمو باز کرد یکم خودمو کشیدم بالا شلوارمو تا بالای زانوم آورد پایین شرتمو کشید پایین و یه نگاه به من کرد گفتم چیه گفت هیچی گفتم نمیخوای بگیریش آروم دستشو آورد جلو زد به آلتم و چون آب حشرم زده بود بالا و یکم خیس شده بود گفت ایییی دستشو مالید به لباسم و دستشو تمیز کرد گفتم بابا چرا اینطوری میکنی گفت چندشم شد گفتم یعنی دیگه نمیخوایش گفت چرا دستشو حلقه کرد دور آلتم و یکم باهاش ور رفت گفتم هدیه حالا نوبت توعه گفت حسین اگه میخوای ببینی خودت درش بیار گفتم باشه بیا بغلم ببینم سریع خودشو جا کرد تو بغلم گفتم اجازه هست با چشماش اوکی داد اروم لبامو گذاشتم رو گردنش زیر گوش چپش و بی حرکت موندم دیدم داره نفس نفس میزنه شروع کردم به بوسیدن گردنش و از روی لباس استخون ترقوه اش و هی میبوسیدم دست انداختم و لباسشو اروم در آوردم دو تا هلو ی رسیده زیر تیکه پارچه ای سفید قایم شده بودن ولی میشد فهمید که کاملا رسیده ان خواستم سوتینشو باز کنم که نذاشت انقدر چاک سینشو خوردم و از روی سوتین سینه هاشو مالیدم تا بالاخره راضی شد و سوتینشو در آوردم اولین باری بود که چنین چیزی تو فاطگصله ی کمتر از پنج سانتی متری از صورتم قرار گرفته بود آروم نوک زبونمو زدم به نوک سینه ی سمت چپش و شروع کردم به بازی دانش که یه لحظه هدیه گفت حسین ترو خدا بخورش منم تو سینشو گذاشتم تو دهنم و تو دهنم آروم شروه به لیسیدن سینش کردم اونقدر گرم و نرم بود که حاظر بودم تمام روز کارم رو ادامه بدم تا اینکه هدیه گفت حسین این یکی حسودیش شده رفتم سراغ سینه سمت راست از اونجاییکه اون یکی خیس شده بود با دست راستم شروع کردم به بازی با نوک سینش هر از چند گاهی هم آروم تو مشتم میگرفتمش وقتی از خوردن سینه هاش سیر شدم شروع به بوسه های کوچیک و بزرک و گاهی وقت ها هو لیسیدن اطراف سینه هاش شدن به سمت نافش شروع به حرکت کردم و رفتم پایین رسیدم به ناف همونطور که تو حالت ایستاده بود وقتی دوسه تا بوسه روی شکمش و اطراف نافش زدم جوری قلقلکش اومد که بدنش کاملا خم شد سمت من گفت حسین ترو خدا نکن منم با دو تا بوسه ی دیگه بیخیال شدم و رفتم گایین تر جلوی اولین دکمه شلوارش توقف کردم گفتم اجازه هست گفت صاحب اختیاری اینو که گفت شروع کردم به باز کردم دکمه های شلوارش از اونجایی که شلوارش تنگ بود به کمک خودش درش آوردم و هدیه جلوی من فقط با یه شرت فیروزه ای که اندازه ی کف دست خیس شده بود واستاد رفتم سراغش شروع کردم به نوازش کردن کسش از روی شرت خیلی با احتیاط میمالیدمش و هر از چند گاهی از رون هاش یه بوس میگرفتم شرتشو با یک حرکت در آوردم باورم نمیشد که به آرزوم رسیدم برای اولین بار بود که جلوی خودم یه کس واقعی میبینم با همه ی اوناییکه نو فیلم ها میدیدم فرق داشت کلیتوریسش اندازه ی یک نخود با لبه های نازک صورتی که از شدت حشری بودن به رنگ سرخ تمایل پیدا کرده بود کم مو اما زیبا بر آمدگی استخوان عانه اش هم که منو فوق العاده حشری کرده بود کف دستمو کشیدم روی کسش که خودشو عقب کشید همین که فهمید بی آزارم دوباره اجازه دسترسی بهم داد این دفعه با ملایمت هر چه تمام تر سرمو بردن جلو یکم کسش و فوت کردم که دیدم خوشش میاد سرم رو بردم سمت کسش زبونمو کشیدم رو کلیتوریسش که یه آه عمیق کشید همین که آه کشید بدون اینکه چیزی بگه سرمو محکم گرفت سمت کسش که به کارت ادامه بده اون پایین نفس کم آورده بودم و با وجود طعمی که آب کسش داشت اما همچنان ادامه میدادم تا اینکه گفت حسین جون من همینجوری ادامه بده واینستا منم تندتر لیس زدم سرمو محکم به کسش فشار داد و چند تا آه کشید و خودشو از من دور کرد چند لحظه تو همون حالت روی مبل نشست گفتم خانومی من هنوز موندما گفت چی کار میخوای کنی گفتم رو مبل دراز بکش تا بهت بگم همونطوری که دراز کشیده بود پاهاشو دادم بالا قشنگ کسش و باز کردم گفت میخوای چی کار بکنی گفتم هچی دا م نگاه میکنم نمیتونم کس خانوممو ببینم گفت چرا آقامون هر کاری دلت میخواد بکن یه لیس از ما بین لبه های کسش تا کلیتوریسش کشیدم که انگاری برق بهش وصل کرده شوک بهش وارد شد گفتم ازت یه کار بخوام برام انجام میدی گفت هرچی که بخوای گفتم برام میخوریش اول یکم ناز کرد اما راضی شد به همون حالت خوابیده کنار مبل آلتمو گذاشتم تو دهنش با اینکه هی دندون هاشو میزد اما واقعا لذت بخش بود یکی دو باری هم اوق زد بهش گفتم بسته و رفتم بین پاهاش گفت چی کار میخوای بکنی گفتم چی فکر میکنی گفت آقامونی هر کاری میخوای بکنی بکن اصلا پردمو بزن گفتم نه اون برای الان نیست الان کار دیگه ای دارم برش گردوندم با نوک انگشتام از گردن شروع کردم تا دنباچش و ماساژ دادم و چند تایی بوس کردم دو تا لپ سفید کونش اونقدر خود نمایی میکردن که نگو دو تا لپ و از هم باز کردم هم سوراخ کونش هم کسش معلوم شد سوراخ کونش اونقدر جمع شده بود و تنگ بود که نمیشد سوزن توش کرد یه تف انداختم سر انگشتم و با سوراخش ور رفتم خواستم انگشتمو بفرستم تو که سفت کرد اونقدر به بالای کونش و لپ های کونش بوسه زدم تا آروم شد دوباره سعی کردم انگشتمو این سری سریع تر بردم داخل و یکم بازی بازی دادم که گفت حسین میشه بیخیال شی گفتم نوچ چیزی نگفت ادامه دادم به کارم دومین انگشت رو هم با یکم جا ب کردن بردم داخل دیگه صبرم سر اومد تف انداختم سر کیرم با آب حشرم قاطی شد و گذاشدم دم سوراخ هدیه سرم و بردم بغل گوشش و لاله گوشش و کردم تو دهنم یکم میک زدم تو همین حین آروم سر کیرمو فرستادم تو گررررم نبود آتیش بود نررررم نبود پنبه بود صدای هدیه در اومد حسین ترو خدا درد داره حسین غلط کردم گفتم چیزی نیست آروم باش الان تموم میشه گفت حسین نمیتونم حسین هر کاری بگی میکنم این یه دونه رو بیخیال شو التماس میکرد اما من با وجود التماس هاش محکم کیرمو فشار دادم تو که صدای جیغ هدیه در اومد اشک میریخت بهش گفتم ببخشید دست خودم نبود گفت خیلی بدی گردنشو بوسیدم و کیرمو تا نیمه در آوردم دوباره فرستادم داخل که این سری فقط گفت آییییی حسین نکن دردم میگره گفتم الان تموم میشه چند لحظه صبر کن با چند تا بالا پایین از بس کونش تنگ بود و داغ آبم سریع اومد کیرمو در آوردم گذاشتم بین دوتا لپ کونش آبم با فشار ریخت رو کمر هدیه یکمش هم روی مبل با دستمال کاغذی تمیزش کردم گفتم ببخشی اگه اذیت شدی عوضش دفعه های بعدی کمتر اذیت میشی گفت نخیر از این خبرا نیست دیگه رفتم بغلش کردم ازش لب گرفتم گفتم من که ازت معذرت خواستم چرا اینطوری میکنی با من گفت باشه بخشیدمت یه لب ازم گرغت و لب پایینمو یه گاز کوچولو گرفت و گفت شلوارتو بپوش که مامانم اینا الاناس که پیداشون بشه منم باید برم حموم تو ام برو ممنون بابات امروز خداحافظی کردم خودمو جمع و جور کردم و زدم بیرون بعد اون ماجرا موفق شدیم دو بار دیگه با هم رابطه داشته باشیم قرار شده چند ماه دیگه هم عقد کنیم با هم
شرمنده که انقدر طولانی شد.

نوشته: حسین


👍 5
👎 5
2863 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

643823
2017-08-06 17:26:41 +0430 +0430

آخــــــــــی
فهمید بی آزاری دوباره اجازه داد
ای جونم
بی آزار
لایک کردم برو خوش باش

0 ❤️