عشق یک طرفه

1392/05/24

خیلی سخته اونی که جونتو براش میدی بهت حسی نداشته باشه. اون روز تو ایون خونه نشسته بودم و داشتم عشقمو تماشا میکردم همون پسریو میگم که هر روز بیشتر از دیروز عاشقش میشدم اما اون…
:ـ امروز قراره دو سه تا از همکلاسیام بیان خونه
من:باشه منم هستم شبم مامانم دعوتت کرده
سرشو به نشانه ی تاييد تکون داد و تو حیاط داشت به یه عقاب یه متری غذا میداد،رفتم پیشش:
ـ ببینم تو نمیترسی از این پرنده وحشی که رو دستته
ـ (امیر)اون:ترس نداره،اهلیه و خوشگل
بعد با دستش آزادش کرد اون رفت اوج آسمون
نزدیک تر شدمو سرمو به سینش چسبوندم قدش خیلی بیشتر از من بود تو چشماش نگا کردم و گفتم دوست دارم فقط با یه لبخند رفت سمت خونه منم دنبالش را افتادم:
امیر:چی میخوری؟
داشت به سمت آشپزخونه حرکت میکرد
من:ممنون،چیزی میل ندارم
یه لیوان آب برا خودش ریخت و رفت سمت اتاق بالا
حدودنیم ساعت بعد دو تا پسر با یه دختر اومدن همکلاسیاش بودن،هر سه تا شونو میشناختم یکی که عماد بود اون یکی هم بهرام دختره هم نگین بود .
منوامیر هم دانشگاه و هم رشته بودیم خودم برا اینکه بهش نزدیک باشم دنباش بودم وگر نه منو چه به رشته ی “ادبیات انگلیسی”
امیر یه سال پیش زن حاملشو تو یه حادثه از دس داد و از اون به بعد یه جوری شد دیگه با کسی شوخی نمیکرد و خیلی خیلی کم حرف میزد،بیشتر احساساتش عوض شد و دیگه تنها شد
وضع مالیش توپ بود خودش هم چن تا شغل داشت منجمله سیم کشی ساختمان کاری که باهاش شرو کرده بود،آموزشگاه موسیقی،دارالترجمه که شغل اصلیش بود ودر ضمن باشگاه هم داشت،همه ی اینا مال خودش بود.
امروزم اون سه نفر واثه درس پیشش اومده بودن،هر سه شون طول سال نخونده بودن و آخرای ترم خود کشی میکردن. من ففط میخواستم امیر مال من باشه ولی اون انگار یه نظر دیگه داشت. دقت کردین یه جنس مخالف چـــــقـــــــــد راحت میتونه طرفو خر کنه و عقلشو از کار بندازه بعدم سوارش بشه؟دقت نکردین نه چون شما فقط به فکر سکس و خوش گذرونی هستین البته خطابم فقط به بعضـــــی از پسرای بی غیرت و بی ناموس نیس نصف حرفمم بر میگرده به همون دختری کثیفی که میره به صد سگ از کون میده که پردشو واثه شوهر بد بختش نگه داره،جالب اینجاس که وقتی هم بهش میگی ‘هرزه’ ناراحت میشه در واقع داره خودشو گول میزنه؛شاید شما مخالف این حرف باشین ولی حقیقت محضه کسایی که شهوتشونو نمی تونن کنترل کنن تو جهنم جاودانه خواهند بود
ولی اون این طوری نبود ذره ای شهوت تو وجودش نبود و این خیال منو راحت میکرد.
رفتم تو:
عماد سلام کرد و بقیه هم دیدنمو سلام کردن منم رفتم سر میز و نشستم داشت اصول ادبی رو درس میداد،حرف زدنش انقد دلنشین بود که مثل خون تو رگ آدم جاری میشد محو حرفاش شده بودم که گفت واثه امروز بسه باقیش بمونه برا سه شنبه عماد و بهرام داشتن مینوشتن نگین هم وسایلشو جمع میکرد:
نگین:امیر تا حالا دوس دختر داشتی؟
امیر:نه
عماد:امیر بچه مثبته و مثل ما نیس
بهرام:راس میگه ما تو شهوانی هستیم و اون تو مسجد
نگین از لحن بهرام خندش گرفت
امیر:میدونستی اون سایت زیر نظر صهیونیسم داره فعالیت میکنه
منم اضافه کردم:
ـ هدفشم گمراه کردن جوناست
یه لحظه به ما خیره شدن و خودشونو به کوچه ی علی چپ زدن که من اصلا"از اونجا خوشم نمی اومد و …
اونا رفتن و باز منو امیر تنها شدیم
من:امیر تو منو دوس داری؟
امیر:آره
من:پس میشه با هم ازدواج کنیم
امیر:گفتم دوست دارم نگفتم که عاشقم،عزیزم تو خیلی ماهی و میتونی یه زندگی عالی داشته باشی،الان از سر هوست میخوای با من رابطه داشته باشی ولی به نفعت نیس که با من باشی
بغض غلیظی گلومو گرفت
ادامه داد:
ـ مامانت تو رو به من سپرده نمی تونم در امانتش خیانت کنم
من:(با بغض) امیر من عاشقتم این هوس نیس میخوام محرمت باشم
دو باره لبخند زد و رفت اتاقش
پشت سرش حرکت کردمو رفتم تو،پیرهنشو در آورده بود داشت یه لباس دیگه میپوشید،بدن خاصی داشت البته لازم به ذکره که ورزشکار حرفه ای بود و تو یه باشگاه هم رزمی کار میکرد هم بدنسازی؛قدش حدود195بود و روم نخوابیده بود که بفهمم چند کیلوه ولی نسبت به قدش متناسب بود یعنی شاید95-90 چهره ی معصومی داشت که انگار داره نور تابش میکنه همیشه هم یه مدل موی ساده میذاشت که خیلی بهش میومد.
هنوز غرق تماشا بودم و اونم به من توجه نمیکرد،واقعا"بدنش خاص بود رنگ پوستش برنزه بود و سینش بزرگ و سفت بود شکمشم که فوق العاده بود البته میگم اون مربیه باشگاهه و حرفه ای ورزش میکنه.اما کیرش،هیچ وقت سفت بودنشو ندیده بودم همیشه زیر شلوارش مخفی بود هیچ وقت شق نمیکرد من گاهی بوسش میکردم و تو بغلش میشستم ولی اون سو استفاده نمیکرد
:
من:چند وقته شق نکردی؟
امیر:نمیدونم
ولی من میدونستم؛از وقتی زنش کسی که واقعا"عاشقش بود و از دست داد سکس و فراموش کرد،اون هیچ وقت زنا نمیکنه اینو مطمئنم اونقدر خاموشه که یه دختر سکسی و لخت و پایه نمی تونه کیرشو بلند کنه(بر خلاف همه ی پسرایی که میشناسین) میفهمین چی میگم؟کیرش بلند نمیشه یا شایدم اختیارش دست خودشه و بلندش نمی کنه.به هر حال چه من لخت باشم چه با چادر براش فرقی نمی کنه و این باعث میشه من تو خونش آزاد باشم.
مامانمم اینو میدونست او بیشتر از هر کس دیگه ای بهش اعتماد میکرد.
لباسشو که عوض کرد رفت از حیاط آریا(همون عقاب رو میگم)رو آورد؛آریا خیلی بزرگ و قوی بود چون از اول تو خونه ی امیر بزرگ شده بود خیلی بهش محبت میکرد امیر هم هر روز آزادش میکرد تا بره بگرده و دائما"تو خونه نباشه اونم میرف میگشت و شکار میکردو بر میگشت.
آریا همیشه رو شونه ی امیر بودو با مو هاش بازی میکرد و اگه یه غریبه هم بهش نزدیک میشد،حمله میکرد.
راستش به آریا حسودیم میشد،من با این که خیلی خوشگل مومن بودم(البته از هیچ لحاظ به پای زنش نمیرسیدم )ولی اون انگار عاشق نمیشد.تو کل طایفه همه دخترا میخواستنش و همه به پاکی و درستیش ایمان داشتن.پسر با عرضه ای بود و از صفر شرو کرد و الان یه خونه ی 600 متری تو تبریز داره ومغازو ماشینو …
مامانو باباش تو تصادف از دنیا رفتن و یه بچه ی دو ماه رو تنها گذاشتن مامانم (خالش)سرپرستی اونو به عهده گرفت،تو خونواده ی ما بزرگ شده همه ما خیلی دوسش داشتیم دست راست بابامه.
از ماجرا دور نشیم؛اون روز قرار بود که شام خونه ی ما باشیم ساعت 8 حرکت کردیم تقریبا"بیست دیقه راه داشتیم و چون خرید کردیم بیشتر طول کشید خرید و مامانم گفته بود
رفتیم سمت خونمون وضع ما هم خوب بود ولی نه به اندازه ی امیر،من شیفته ی اخلاقو معرفتش بودم نه پولش ولی اون پا نمیداد.رسیدیم خونه وپیاده شدیم امیر خریدارو برداشت و منم زنگو زدم که فورا"باز شد رفتیم تو امیر وسایلو گذاشتو بعد سلام و احوال پرسی رفت تو حیاط کنار حوض رو تخته که پاتوق شبانه ی ما بود نشست خواهرم یه سقلمه بهم زد و گف که هنوز به دستش نیاوردی؟بعدشم یه نیشخند کرد و از پنجره نگاش کرد:
ـ من:مریم باهام را نمیاد
ـ مریم(خواهرم):عزیزم اون قرار نیس که عاشق بشه داری خودتو تلف میکنی
ـ من:نمیتونم بیخیالش شم از ذهنم بیرون نمیره،دیگه نمی تونم مثلشو پیدا کنم،عاشقش شدم
ـ مریم:تو خیلی خوشگلی میتونی بهترین زندگیو واثه خودت بسازی چرا داری عمرتو هدر میکنی؟
منم گفتم که زندگی بدون اونو نمیخوام بعد رفتم سمت حیاط،مامانمم پشت سرم اومد و بعد اونم مریم اومد.
امیر به حوض خیره شده بودو به ما سه تا توجهی نمی کردمامانم سمت راستش نشست ودستشو گرفت امیر هم برگشت تو چشماش نگا کرد و دستشو بوسیدمنو مریمم کنارش نشستیم و شروع به حرف زدن کردیم،راحت بودیم و از همه چی حرف میزدیم مامانمم پاشد رف سمت آشپز خونه و من جاشو گرفتم مریم دراز کشیدو سرشو گذاشت رو پای امیر منم رو اون یکی پاش نشستم و دستمو دور گردنش حلقه کردم و چشامون به هم قفل شد.چشاش خیلی پاک و معصوم بودن مخصوصا"رنگ سبزشون داش دیوونم میکرد مریمم بر وبر داش مارو نگاه میکرد یه دست امیر دور کمرم بود و اون یکی همرو سر مریم بودو داشت با موهاش بازی میکرد که مامانم دوباره برگشت
مامانم:به به چه خوب با هم خلوت کردین
مریم:اینا مال جووناست تو برو تو آشپز خونه
مامان:پس که اینطور گفتی مال جووناست هان؟!!پاشو گمشو آشپز خونه که کلی کار سرت ریخته
مریم شاکی شد و با غر زدن رفت سمت آشپز خونه.
مامانمم مثل من رو پای امیر نشست امیرم اونقد هیکلی بود که جا واثه هردمون بود.مامانم به هیچ وج ازش خجالت نمیکشید اینو حتی بابامم میدونست بابام اعتماد بیش از اندازه ای به امیر داشت و واثه همین اگه زنشو با امیر تو حموم میدید حتی بهش شکم نمیکرد.منظورم اینکه بهتر از پسر بود براش
امیر خیلی خوب ویولن میزد و تو همون آموزشگاهی که گفتم مدیر و مربی بودو هر روز واثه تدریس و تمرین دو ساعت اونجا میرفت اون شبم قرار بودبرا ما ویولن بزنه تقریبا” یه ساعت بعد همه اومدن و دیگه خیلی زیاد بودیم منم قاطی دخترا بودم امیرهم با چنتا از فامیلای هم سنو سالش حرف میزد از همه ی پسرایی که تو عمرم دیده بودم سر بود،تو صداقت پاکی جوانمردی یک بود یک
دخترا هم مدام ازش حرف میزدن و اس عاشقانه میدادنو اونم جواب نمیداد.
بعد شام تو حیاط قرار شد که امیر ویولن بزنه منم گوشیمو تو دستم نگه داشته بودم که فیلم بگیرم
حدود سی نفر تو حیاط منتظر ویولن امیر بودن،از بابا بزرگم گرفته تادختر پنج ساله ی خالم.
سکوت حیاط و صدای چن تا جیر جیرکشکسته بودن که امیر شرو کرد این آهنگو تا حالا نشنیده بودم (بعدا"فهمیدم که خودش نوشته)چنان با احساس میزد که بی اختیار از چشا اشک میومد خیلی غمگین بود انگار آهنگ داشت با من حرف میزد فوق العاده بود اصلا"نمیتونید تصورش هم کنیدکه یه استاد به تمام معنا تمام هنرشو تو چن دیقه براتون به نمایش بزاره؛در حدود پنج دیقه طول کشید که تموم شد و امیر چشاشو باز کرد وبه ما نگاه کرد دسته جمعی تو شوک بودیم هنوز صدا تو گوشم بود با این که قبلن هم زده بود ولی این یکی محشر بود
دیگه نفهمیدم اون شب چه طور گذشت یکی دو هفته بعد امیر رف خارج منم نبرد و گفت که ازدواج کن و خوشبخت شو
بعد یه ماه افسردگی یه دکتر اومد خواستگاریم که با اصرار خانوادم بله گفتم و زندگی مشترک و شروع کردم
امیر هم بعد یه سال بر گشت و به زندگی مجردی ادامه داد منم به شوهرم همه چیو گفته بودم،از عشقم به امیر از رفتار اون با منو …
الان هم خوشبختم و عشق امیر تو دلمه ولی شوهرمم خیلی دوس دارم
برام مهم نیس که شما چه نظری میدید ولی دیگه واثه همیشه اینجارو ترک میکنم که چیزی به غیر از گناه و رسوایی اینجا نیست
این و هم نوشتم که، قطعا"در این نشانه هایی برای متفکران است.

نوشته: Xeus


👍 1
👎 0
32780 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

395710
2013-08-15 11:00:47 +0430 +0430

بله/
آخر داستان یه دو جمله از فرموده های امام رو هم مینوشتی قشنگ تر میشد/
جمع کن بساطت رو با این کس شعر گفتن/
امیر رو که نتونستی تور کنی! لااقل مخ آریا رومیزدی :-D
بدو برو پیش دکترت که برات نسخه بپیچه/
نویسنده هایی داریم ما !!!

0 ❤️

395711
2013-08-15 12:29:37 +0430 +0430
NA

(ولی حقیقت محضه کسایی که شهوتشونو نمی تونن کنترل کنن تو جهنم جاودانه خواهند بود)
شما بعد از این ماجراها نرفتی حوزه علمیه یادت رفته باشه اینجا بنویسی.

0 ❤️

395712
2013-08-15 19:31:33 +0430 +0430
NA

حسام داستان نوشتی؟!بیاتوضیح بده!

0 ❤️

395713
2013-08-15 19:41:39 +0430 +0430
NA

:| :| :| :| :| :| :| :| :| :| :| :| :| والا استعداد داری در حد بوووق
اصلا داری خراب میشی پسر

0 ❤️

395714
2013-08-15 19:43:32 +0430 +0430
NA

حالا خیلی درست نوشته هی هم واثه واثه کرده . واسه درسته احمق جون
در ضمن واثه گنده کردن عشقت مجبور نبودی برینی به سر تا پای ملت ها!! :D
عقاب یه متری رو می ذاشت رو شونش؟؟؟؟؟
بعد هم اگه این سایت بده تو الان چه گهی این جا می خوری؟ ما که این همه مدته عضویم داستان نذاشتیم اینجا!!!
یعنی اونقدر به این امیر صفات رنگارنگ دادی که کاملا معلوم شد که داری مزخرف میگی جیگر طلا. اوق
اسم مستعارت هم گذاشتی زئوس؟؟؟؟؟؟ یه خدای مذکر!!!
سریال های ترک زیادی می بینی؟؟؟؟؟؟؟؟
لطف می کنی که از اینجا بری و دیگه شرو ور به خورد ما ندی. ممنون

0 ❤️

395716
2013-08-16 00:48:25 +0430 +0430
NA

جناب MS.TEACHER دقیقن درست فرمودند ، این لا طائلات که این نویسنده نما قلمی کرده بود مخلوطی بود از سریالهای عشق ممنوع, عشق و جزا, حریم سلطان , حرم سلطان, حرومت باشه سلطان! سلطان محروم! و با نگاهی ویژه به اثر جاودانه ی از بوسه تا عشق( با شرکت حسین کنان!) و با استمداد از سازمان دامپزشکی , باغ وحش پارک ارم , سیرک ایران وایتالیا -پهلوان خلیل عقاب-دادستانی انقلاب - بند 239 اوین- حوزه علمیه قم - سازمان حمایت از ترشیدگان مؤمنه- انجمن علاقه مندان به اساطیر یونان علی الخصوص زئوس- مؤسسه ی باکرگان ک…ی- نخست وزیری رژیم صهیونیستی- نهاد با سوادان داستان نویس و بالاخره سازمان یابو های های بی شعور دستمال چی مستقر در شهوانی (ملقب به ساندیس خوران جوان)
وسیله ی ایاب و ذهاب دم در آماده است.
می دونی چرا؟
واثه اینکه والده نویسنده از هرزگان به نام شهر نو می باشد!
از یابنده تقاضا می شود نامبرده را به صندوق پست انداخته یا به اولین تیمارستان در قبال اخذ رسید تحویل نماید! کثافت الاغ بی سواد

0 ❤️

395717
2013-08-16 00:58:23 +0430 +0430
NA

حسام بیاجواب بده!:-D

0 ❤️

395718
2013-08-16 01:36:26 +0430 +0430

خوشم میاد جناب سون آمار تمام فیلمها و سریال های نامبرده رو داره…

0 ❤️

395719
2013-08-16 01:48:25 +0430 +0430
NA

seven-7
هر چی صبحانه خورده بودم از شدت خنده هضم شد و دوباره گشنم شد. خرچ گذاشتی رو دستم مرد مومن با این کامنتت.دمت گرم.

0 ❤️

395720
2013-08-16 17:47:07 +0430 +0430
NA

از زبون شخصیت دختر داستان،خوده غیرواقعیتو و اون چیزی که دوس داری باشی اما نیستیو نوشتی…
جناب نویسنده ی متوهم کمبود دار…خودت باش،فقط خودت…
شغل و مهارت:سیم کشی،ساختمان سازی،دانشجو و مدرس زبان انگلیسی،اداره کردن دار الترجمه،باشگاه داری،ورزشکار رشته های پرورش اندام و فنون رزمی،موسیقیدان،مسلط به چند ساز از جمله ویولون،و…
اخلاقی:در مورد مسایل اخلاقی هم چیزایی بلغور کردی که فقط از عهده ی یه معصوم برمیاد اخفففی …!
صبر ایوب و ارتباط با پرندگان سلیمان و…
صبوردر از دست دادن همسر
ارتباط با پرندگان و حیوانات
مسجدی و پای منبر برو،قابل اعتماد و راز دار،معتقد،
از همه مهمتر داشتن کیری که هیچوقت شق نمیشه…
د لامروت درسته دروغ کنتور نداره ولی نه اینجوری دیگه.
تقدیم به تو:
به مقدار دروغی که تو گفتی
رود در کون تو کیر کلفتی
اگر دستت رود سمت قلم باز
رود در کون تو “آنچه شنفتی”…
وسلام.

0 ❤️

395721
2013-08-17 03:05:33 +0430 +0430

رویایی بود، ننویس . . . . . . . . . . . .
آدما گاهی غذای چرب که می‌خورن رو دل می‌کنن و شب خواب‌های کیری می‌بینن. ولی درست نیست بیان اینجا تعریفش کنن. دیگه ننویس.

شنیدی توی تبریز یک جوانی
ز مال و مکنتش حیران بمانی
هوس کردی که او کونت گذارد
تو را اسکول نمود، کُس‌خُل نمانی!

0 ❤️

395722
2013-08-17 06:48:52 +0430 +0430
NA

ای ول takavargoon
اگه تو نظر نذاری مشکوک میشم که نکنه این داستان و خودت نوشته باشی
که نظر ندادی
ولی خداییش همچین مردی پیدا میشه؟؟؟؟؟
و خواهرانی که هر 2 به یه مرد نزدیک باشن
و مادریکه با سن زیادش بیاد رو پای یه مرد بشینه؟
اصلا تموم افراد تو داستان این بشر
همه رویایی بودن هاااااااااااااااااا

0 ❤️