عشقی باورنکردنی از جنس همجنس

1392/10/28

اولین داستانمه که مینویسم داستان نیس و تقریبا خاطرس خیلی دوست داشتم حرفای دلما بزنم آه آه کردن نباش زیاد سکسی نیس داستان وارد شدنم به سکسه پسریم 20 ساله خوشگل دوست داشتنی ورزشکارم بدن شیش تیکه انعطاف عالی عضو یکی از باشگاه های مطرح رزمی با چت و برنامه هاش مدت زیادی که آشنا هستم باهاش سرخودما گرم میکردم تا دوستی نیاز نداشته باشم و احساس تنهایی نکنم تا با یه پسر 34 ساله آشنا شدم مهندسه کارخونه دارن و خیلی آبرو دار و باشخصیت باهاش مدت زیادی چت میکردم تقریبا همه چیزا بهم میگفتیم شده بود بهترین دوست من روزا واسم زنگ میزد تلفنی حالما میپرسید ووو خیلی بهم علاقه مند شده بودیم و وجه مشترکمون این بود هر دو خواهر و برادر نداشتیم و شده بودیم داداش هم خیلی اصرار داشت قرار بزاریم و ببینیم هم دیگه را ولی من دوست نداشتم فراتر از دنیای مجازی برم عکسای هم دیگه را دیده بودیم و خیلی واسم خواستنی شده بود البته هیچ نگاه سکسی بهش ندارم بعد از اینکه از هم مطمئن شدیم بهم گفت آرش راز های زندگیما واست میگم چون بهت اعتماد دارم فهمیدم خیلی باشخصیته و هیچ علاقه ای به زن و دختر جماعت نداره و واسه نیاز های جنسیش همجنس بازی میکنه از اون روز به بعد بهش گفتم اصلا باورم نمیشه وکلی بهش چیز گفتم و دیگه جوابشا ندادم خیلی اس میداد گفت عجب هم دمی مگه من ازت چیزی خواستم دوباره ادشا قبول کردم ولی دیگه دوستش نداشتم من جانماز آب نمیکشم ولی هیچ رابطه جنسی با شخصی نداشتم و مهران هم خوب اینا میدونست خیلی باهام حرف میزد واقعا حرف زن ماهری بود ناسلامتی یکی از مدیرای کارخونه پدرش بود کم کم منم اومدم تو فاز بحث های جنسی ازم میپرسید تو چطوری ارضا میشی مگه انسان نیستی مگه احساس نداری وووو بهش گفتم مقدمشا فراهم نمیکنم بعضی وقتها هم تو خواب جنوب میشم ولی اونم خوب میدونست بعضی وقتها خود ارضایی میکنم و به روم نمیورد خلاصه کم کم اومد تو فکر وذهنم کم کم کنجکاو شدم تو اینترنت همش دنبال فیلم وعکسای هم جنسی بودم و یکی از سایت های خوبشم همین شهوانی بود خیلی منم مشتاق شدم ولی دلم میخواست عقلم اجازه نمیداد پاکیما خراب کنم همش شده بود فکر و ذهنم داشتم دیونه میشدم یه روز نبود که فکرشا نکنم به خودم میگفتم کی از مهران بهتر قابل اعتماده خودش آبروداره باشخصیته گناهش مجردیشه کسی متوجه نمیشه وووو چند ماه بود دیونش شده بودم اونم میگفت به من همین حسا داره ولی بالاخره نتونستم عقلما راضی کنم و واسه همیشه ازش خداحافظی کردم ول کنم نبود منم مجبور شدم خطما با آیدیام عوض کنم چند ماهی گذشت باور کنید هر روز تو ذهنم بود فکر سکس باهاش نبودم ولی مثل دیوونه ها بهش فکر میکردم به خودم میگفتم چقدر احمقم چه دلیلی داره به اون فکر میکنم ولی نمیتونستم ازش هیچ خبری نداشتم یک روز که از باشگاه برمیگشتم هوا خیلی سرد بود بارون به شدت میزد باد وحشتناکی میومد مگه تاکسی گیر میومد چند دقیقه ایستادم مثل موش خیس شده بودم یه دختره ای هم مثل من منتظر تاکسی بود ولی اون مسیرا بد میبردن دیدم یه ماشین ایستاد دختره گفت آقا فلان جا نشست تو ماشین منم که سرم رو گوشی موبایلم بود نشستم تو ماشین یه لحظه پیش خودم گفتم حالا اگه من گفته بودم که نمی ایستاد خوب شد این دختره گفت یکم که جلو رفت من سرما آوردم بالا یه حس عجیبی داشتم انگار این پسره از پشت هم واسم آشنا بود یکدفعه سرخ شدم بدنم لرزید گفتم این که مهرانه ولی به خودم میگفتم اینم فکرش منا دیونه کرد مهران کجا بوده تو این فکرا بودم که دختره کرایشا داد یکم که صورتشا اورد که پولا بگیره دیدم واقعا خوده خودشه تو همین فکر بودم که دختره پیاده شد و درب را بست ترسیده بودم ولی فکر میکردم اشتباه میکنم با این که هنوز به مقصد نرسیده بودم ولی گفتم آقا ببخشید پیاده میشم پولا که دارز کردم جلو دستما گرفت بوسید همون لحظه دنیا تو سرم خراب شد همه جا بدنم شدید میلرزید گفت آرش جان سلام عزیزم وای اصلا باورم نمیشه دیگه حرفاشا نمیشنیدم فقط حس میکردم لباش تکون میخوره اشکم در اومد گفتم مهران نگه دار ازت خواهش میکنم نگه دار ولی اون گفت وووووووو اینقدر من بد بودم دستم درد نکنه چرا دیونه گریه میکنی مگه بچه ای مگه چیکارت کردم مگه منا نمیشناسی یکم حالم بهتر شد گفت بریم یه نوشیدنی داغ بخوریم خیلی سردت شده رفتیم تو یه تریا دستشا کشید تو سرم گفت وای چقدر خیس شده ای منم گفتم به من دست نزن مهران گفت دیونه چرا همچین میکنی مگه چیکارت کردم بهش گفتم موذرت دیگه کاملا واسم روشن شده بود کی جلوی من نشسته اصلا باورم نمیشد فکرشم نمیتونستم بکنم هوا خوب شده بود منم استرس نداشتم با هم کلی تو شهر چرخ زدیم و حرف میزدیم منم احساس فراموش نکردنیم نسبت به خودشا بهش گفتم ولی اون با حرفاش نشون داد واقعا عاشق منه اون گفت فقط میخواد کنارم باشه تو درسام کمکم کنه که هم رشته ای هم هستیم ببره منا کارخونه خلاصه برادر واقعیش بشم اون گفت جون مادرم عاشقتم پسر من اراده کنم نیاز های جنسیم برآورده میشه پس چه دلیلی داره از نظر جنسی بهت نیاز داشته باشم تو دلم باور نمیکردم میگفتم آدم معروفی مثل این دیونه که نیس با همه کس باشه آتو بخواد بده و من اعتمادشا جلب کرده ام خلاصه قبول کردم خیلی خوشحال بودم اونم منا رسوند تا سر خیابونمون و رفتش اون موقع من تو اوج تمرینات تیمم بودم دوست ندارم مو تو بدنم باشه و کاملا از بین میبرمشون و بدن سفید ،ماهیچه ای،وبدون مویی دارم دوباره واسم زنگ میزد و دوباره همدم هم بودیم یه هفته ای از اون اتفاق کاملا اتفاقی میگذشت که بهم گفت بیا تا بریم یه چرخی بزنیم باهاش میرفتم و دیگه خیلی خیلی دوستش داشتما حتی نگاه بدی بهم نداشت و کاملا اعتماد کرده بودم بهش قرارامون زیاد و زیاد تر شد یه روز گفت پایه ای بریم یه سفر مجردی منم قبول کردم خانوادم خیلی خیلی بهم اعتماد دارن بهشون گفتم من چند روزی با بچه های دانشگاه مجردی میریم بیرون اونام گفتن باشه برو اخه چند بار دیگم مجردی رفته بودم و کاملا مطمئن بودم ازم وقتی بهش گفتم من چند روز میتونم بیرون باشم خیلی خوشحال شد گفت میریم شمال تو ویلای پدرم موافقی گفتم آره خیلی خوبه خلاصه رفتیم و رسیدیم تو ویلا تو دلم شک داشتم ولی به عقلم میگفتم دیگه ازت خسته شدم ولم کن رفتم یه دوش گرفتم اومدم نشستم رو مبل خیلی خوشحال بودم واقعا مهران پسر خوبی بود اینقدر عاشقش شده بودم که باورم نمیشد رفتیم شنا ،غذا درست کردیم خوردیم وووو بعدش یکم رفتیم بیرون دوباره برگشتیم خیلی خسته بودیم .(و از اینجا شروع میشه اونی که نباید شروع میشد)لباسامونا عوض کردیم من یه شلوارک پوشیدم با یه رکابی مهران که منا دید خیره شده بود گفتم چیه آدم ندیدی گفت آرش ناقلا چه استیلی داری گفتم به پا شما مهندسا نمیرسه گفتم تو خوابت نمیاد بگیر بخواب دیگه گفت باشه لباساما عوض کنم اومد کنارم گفت میشه یکم حرف بزنیم گفتم چرا که نشه گفت آرش تو چقدر منا دوست داری گفتم همین اندازه که از زمان آشناییمون هر روز به یادت بودم اونم از علاقش گفت و بهم گفت اینقدر دوست دارم که هر چی تو بگی همون میشه تو خیلی پاک و خوبی و… بعدش گفتم خوب دیگه بوووس شب بخیر گفت کو بوس؟منم بوسش کردم اولین بوسه بود وقتی بوسش کردم تمام بدنم لرزید جوری که خودش گفت چرا میلرزی گفتم آخه اولین بوسی بود که کردم اونم بغلم کرد وای نفس عمیقی کشیدم بدن خستم آروم شد کاملا تو آغوشش بودم خیلی حس خوبی داشتم حسی که تا حالا تجربشا نداشتم اونم تو همون حالت بوسم کرد و سرما نوازش میکرد شهوت تمام بدنم را گرفته بود مثل عقده ایا بازم بوسش کردم لبم را از صورتش بر نداشتم خیلی حس خوبی بود اون گفت اجازه هست منم که تو دلم جنگ بود از خجالت سرما تکون دادم گفتم آره (نمیدونم شیطون بود چی بود که فیلم و عکسایی که تا حالا دیده بودم همش اومد تو ذهنم)اون قبلا تجربه داشته یه همجنس داشته خیلی خیلی با هم بودن ولی وقتی ازدواج کرده بوده مهران دیگه تنها شده بود لبشا گذاشت رو لبام و شروع کرد به لب گرفتن خیلی حس عجیبی بود منم زبونشا مثل فیلمای لز دخترا میخوردم اینقدر دوسش داشتم که گفتم من در اختیار تو عشقم شروع کرد به لیسیدن گردن و گوشام خوابوندم رو تخت شلوارکما در آورد من از خجالت چشمام را بسته بودم شروع کردن از زانو به لیسیدن پاهای سفیدم تو گوشم گفت چشماتا باز کن عزیزم اروم گفتم خجالت میکشم اونم اروم گفت مهرانم غریبه نیس رسید به کیرم فقط شرتما زد بالا و نفس عمیق میکشید کیرم داشت میترکید رفت بالاتر شکمم را لیس میزد اومد سراغ سینه هام گفت وای چقدر خوش فرمی عشقم اینقدر لیس زد روی سینه های نداشته بدنم که از شهوت داشتم منفجر میشدم خیلی دوست داشتم زودتر بره سراغ اصله کاریام شرتما در اورد به پشت خوابوندم کونما مثل سیب گاز میزد سوراخ کونما لیس میزد دوباره برگردوند منا کیرما کرد تو دهنش مثل تو فیلما ساک میزد خیلی خیلی بهم حال داده بود ولی از کنجکاوی داشتم میمردم گفتم ای کاش منا میکرد منم به خاطر اینکه بهش حال بدم و فکر نکنه هیچی بلد نیستم شرتشا از توی پاهاش در آوردم چشم برق میزد کیره بزرگی داشت همه جاش تمیز بود گرفتم تو دستم مالیدمش من که بدم میومد از ساک فقط بوسش کردم خیلی داغ بود کنجکاو شدم از موقعیت استفاده کنم و تجربه کنم با زبونم لیس میزدم کم کم دیدم بدم نی بیشتر لیس زدم خیلی حشری بودم خوابیدم گفتم مهران منا بکن مهران زود باش اون گفت ن گفتم مگه نگفتی هرچی من بگم زود باش اونم که از خداش بود کیرشا میمالید رو کونم کیرش خیس بود آب دهنم لیز لیزش کرده بودم کیرشا گذاشت لا پاهام وحرکت میداد وای خیلی حال میکردم دستما برگردوندم به پشت کیرشا گرفتم گذاشتم دم سوراخ کونم فهمید چقدر عقده کیر شدم کونما میمالید کونم تنگ تنگ بود اولین دستایی بود که بهش میخورد با دستش سعی کرد داخل کنه یه انگشتاشا کمی فرو کرد و تاب میداد یکم جا باز کرده بود بعد بیشتر فرو کرد یه لحظه دردم گرفت گفتم آخ کیرشا کرم مالی کرد میکشیدم دم سوراخم کلاهکشا فرو کرد تاب میداد داخلم من فقط ناله میکردم مثل فیلما بود فشارآورد یکم بیشتر رفت بی اختیار جیغ زدم سریع در آورد گفت اذیت میشی نکنم کیرشا دیدم یکم خونی بود ترسیدم پاشدم گفت نترس چون بار اوله طبیعیه جا باز میکنه اشکال نداره مگه دختری یا مگه پرده داری کونم بال بال میکرد مهران خیلی چشاش خمار شده بود دوباره منا خوابوند اینبار یه پشتی گذاشت زیر شکمم دوباره مالید باز فرو کرد گفت عشقم اذیت میشی گفتم ادامه بده کم کم فرو کرد تا نصفه رفته بود که در میورد و دوباره فرو میکرد کم کم به کارش سرعت داد منم دستشا گاز میزدم و داشت حالم بهم میخورد اصلا لذت نمیبردم خیلی درد داشت ولی چیزی نمیگفتم و میزاشتم ادامه بده موفق نشد خیلی داخل کنه هم من درد داشتم هم تنگ بود یک لحظه به مدت چند ثانیه شدت داد دیگه میخواستم بگم تمومش کن که داخل کونم داغ شد آبش اومد یکمشا داخل ریخت سریع کشید بیرون ریخت رو کونم خیلی حرارت داشت بعد با دستمال پاک کرد من ارضا نشده بودم اونم میدونست چون کاری نمیکردم خوابید روی من موهای روی شکمش خیلی لذت بخش بود تازه فهمیدم که چرا زنا موهای رو شکما دوست دارن گفت آرش جاتا با من عوض کن گفتم چی گفت هر کاری من کردم بکن از خجالت نمیتونستم ولی کنجکاوی روما باز کرد خوابیدم روش اونم کون تمیز و خوشگلی داشت من تا اومدم داخل کنم آبم اومد عجیب ارضا شدم یکم تو بقل هم بودیم تو گوشم گفت ببخشید منم گفتم اشکال نداره تو عشقمی رفتیم حمام و خوابیدیم شب فراموش کردنی بود خیلی خوش گذشت ولی اصلا با دادن حال نکردم چند بار دیگه تو شمال سکس داشتیم کردن خیلی واسم لذت بخش بود وخوردن و لیسیده شدن اجزای بدن خودم ولی از خوردن و دادن لذت نمیبردم ولی هیچی به مهران نمیگفتم و چون دوستش داشتم میزاشتم باهام حال کنه خلاصه همه چیز بر حسب اتفاق که مقصرشم خودم الان مهران را دوسش دارم خیلی بهم کمک میده و حرف حرف منه ولی الان که فکرشا میکنم هیچی مثل پاکی لذت بخش نیس و خیلی پشیمونم که این کارا کردم ولی دیگه مبتلا شدم و تا زمانیم که مجردم عشقم مهرانه و بس اونم خیلی دوستم داره ولی ازش سو استفاده نمیکنم ببخشید سرتونا درد آوردم ولی یه نصیحت از من که اگه تا حالا پاک بودید بزارید پاک باقی بمونید

نوشته:‌ manammihkam


👍 0
👎 0
27326 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

410542
2014-01-18 23:40:39 +0330 +0330

کوندا بده.

0 ❤️

410543
2014-01-19 03:39:33 +0330 +0330
NA

همين نصيحت تو رو تو زندگى كم داشتيم آناكوندا… :S

0 ❤️

410544
2014-01-19 06:50:19 +0330 +0330

افتضاح
اومدی داستان کونی شدنتو نوشتی که چی بشه¿¿¿

0 ❤️