عقده

1395/04/04

دوستان خوب شهوانیم سلام
ازاینکه داستان قبلیم ( عشرتکده )مورد توجه تون واقع شد بسیار خوشحالم،به لطف توجه و لایکهای شما دوستان خوبم یود که تونستم تو فاصله یکی دو روز بعد از عشرتکده این اثر رو که مشتمل بر 3 داستان کوتاهه تقدیم حصورتون کنم

  1. پیشنهاد سوم

آن بالا که بودم، فقط سه پیشنهاد بود:

اول گفتند زنی از اهالی جورجیا همسرم باشد. خوشگل و پولدار. قرار بود خانه ای در سواحل فلوریدا داشته باشیم. با یک کوروت کروکی جگری. تنها اشکال اش این بود که زنم در چهل و سه سالگی سرطان سینه میگرفت.
قبول نکردم.
سرطان سینه …اوه …نه نه !
راست اش… تحمل اش را نداشتم.

بعد موقعیت دیگری پیشنهاد کردند :
پاریس؛ خودم هنرپیشه می شدم و زنم مدل لباس. قرار بود دو دختر دو قلو داشته باشیم. اما وقتی گفتند یکی از آنها نه سالگی در تصادفی کشته می شود. گفتم حرف اش را هم نزنید.

بعد قرار شد بانو زنم باشد. با دو پسر. قرار شد توی محله های جنوبی پایین شهر تهران زندگی کنیم. توی دخمه ای عینهو قبر
. اما: کسی …تصادف نکند
. کسی …سرطان نگیرد.
قبول کردم.

حالا بانو- همین که کنارم ایستاده است - مدام می گوید خانه نور کافی ندارد، بچه ها کفش و لباس ندارند، یخچال خالی است. اما من اهمیتی نمی دهم. می دانم اوضاع می توانست بدتر از این هم باشد. با سرطان و تصادف.
بانو اما این چیزها را نمی داند. بچه ها هم نمی دانند
…تیراس


  1. ما هیچ وقت بوی همدیگر را ندادیم-!

نشست تو ماشين، دستاش مى لرزيد، بخارى رو روشن كردم. گفت کاوه ماشين ات بوى دريا ميده ، گفتم ماهى خريده بودم. گفت ماهى مرده كه بوى دريا نميده ، گفتم هر چيزى موقع مرگ بوى اون جايى رو ميده كه دلتنگشه، گفت من بميرم بوى تو رو ميدم؟ شيشه رو كمى دادم پايين و با انگشتم زدم به سيگار تا خاكسترش بيوفته بيرون. گفتم تو هيچ وقت نمى ميرى، ، لااقل برا من… گفت تو بميرى بوى چى ميدى؟ گفتم تا حالا پرنده به آسمون گره زدى؟ گفت نه، گفتم من بوى پرنده اى رو ميدم كه آسمانش رو گم كرده بود، گفتم تو اولين بار منو به آسمانى كه نداشتم گره زدى، من بعد مرگ بوى مه و ابر بوى باران بوى ماهِ كامل رو خواهم داد، بوى يه روز برفى رو كه دستات براى هميشه تو جيب هاى پالتو من گم شد… بوى جاده هاى تكاب به بيجار، بوى دارچين، بوى تمام كودكانى كه كنار گردنت به خواب رفته بودند، كودكانى كه خواهران كوچك تو و بازمانده هاى لب هاى من از جنگ جهانى بوسيدن ات بود. گفت کاوه بس كن اشكم در اومد و ماشين تو بخار نفس هاى گرم و گريه هايش گم شد. ما هيچ وقت بوى همديگر را نداديم…


  1. عقده

سارا : سعید… میدونی چیه ؟
-چیه عزیزم ؟
من خیلی میترسم این اولین بارمه اخه …
-اولین باره که چی،خوشکلم ؟!
اولین باره با کسی قرار میذارم احساس میکنم تو دلم دارن رخت میشورن
-اخه چرا شیرینم ؟!-مگه قرار گراشتن با کسی که دوسش داری و دوست داره بده
نه …ولی …؛!
-اصلن بهش فکرنکن عسلم واسه اینه که همش خودتو تو خونه حبس کردی و با کسی مراوده نداری
نمیدونم ولی حساس خیلی بدی دارم !
احساس میکنم دارم به کوشا خیانت میکنم
-خیانت ینی چی خانومی… .؟!!
-نمیدونم این دیگه از کجا پیداش شد
ا-عزیزم ناراحت نشی ها ولی دوس دارم بدونم اصلا نصف اونقدری که تو بش فکر میکنی به فکرت هس ؟!خواسته هاتو براورده میکنه ؟…(بعد از کمی مکث )…دیدی؟! خودتم خوب میدونی که اون تو دنیای دیگه سیر میکنه ! اخه نوشتن ام شد کار ؟!مگه خودت نگفتی الان 2ماهه بیکاره ؟!او منتظر پاسخ سارا نموند و ادامه داد :یعنی ادمی که متاهله نباید احساس مسوولیت کنه؟!
مگه کسی که زنشو دوس داشته باشه بیکار میمونه؟ نه جونم نه عمرم
تو هم گلم دیگه به این چیزا فکر نکن !خودم هستم منتتم میکشم. وسارا رو با تموم احساس بی پناهیش در اغوش کشید تا حالا اغوش هیچ زنی انقدر براش لذت بخش نبود گرمی و نرمی بدن سارا از خود بی خودش کرده بود ولی با خودش گفت نه الان وقتش نیست نباید بترسونمش و در حالی که قلبا درآمدن از اون اغوش گرم و خوشبو رو دوس نداشت و جدا شدن بدنش ازون اون سینه های نرم و گوشتی که حسابی دیوونه اش کرده بود رو نمیپسندید اما بنظرش هنوزواسه عشق و حال زود بود وازونجا که نمیخواست به هیچ وجه بقول خودش همچین گوشتی رو از دست بده باید دندون رو جیگر میذاشت و در عوض خودش. رو ادمی قابل اطمینان و خیرخواه نشون میداد واسه همین گفت
توباید هرچه زودتر طلاق بگیری تا با هم ازدواج کنیم؛من دیگه یه لحظه هم دوریتو تحمل کنم وادامه داد نمیدونی چقدر گشتم تا تو رو پیدا کردم تو رو خدا بهم داده! و به چهره مضطرب اون لبخند زد : تو ازین به بعد باید فقط به من و خودت فکر کنی !
بعداز بار اول که به قصد اروم کردن سارا و پایان دادن به تردبدها.ش اونو بغل کرده بود ،با وجودیکه موفق شده بود و سارا رو اروم کرده بو د اما ارامش خودشو کاملا از دست داده بود!!! واسه همین بیتابانه و تو فاصله ای که سارا داشت خودش روواسه پرسیدن یه سوال دیگه اماده میکرد دست سارا رو گرفته و به لب برد و ببوسید و بعد از اطمینان پیدا کردن از خلوتی محل و عدم مخالفت سارا
دستشو به میون پاهای اون رسوند ولی سارا دستشو پس زد و گفت
اهه نکن سعید دیگه !..ما قرار بود بیایم اینجا با هم حرف بزنیم!
خب ماهم داریم همینکارو مبکنیم دیگه…مگه نمیشه هم حرف زد هم معاشقه کرد؟!
چرا میشه ولی اخه الان ؟!،اونم اینجا ؟!
سعید درحالیکه خودشو از،پشت رل به سمت صندلی شاگرد شوفر متمایل کرده بود لبهاشو به لبهای غنچه این زن خوشکل و سفیدو تو دل برویی که انگار خدا اونو مطابق سفارش خودش ساخته، میچسبونه و در حالی که تو گوش زن جملات ارامش بخشی را زمزمه میکنه دسستشو از رو مانتو روسطح سینه های درشت این لعبت اسمونی میماله و شروع میکنه به مکیدن لباش و با استادی هر چه تمامتر زبونشو تو دهن سارا میبره و همزمان از خلوتی محیط و شیشه های دودی ماشین استفاده میکنه و دستشو تو مانتو تاپ سارا کرده و با مهارتی که نتیجه تجربه سالها سکس با زنان و دختران متعدده به مالیدن سینه های درشت زن وبازی با نوک برجسته شون میپردازه حالا دیگه تو چشمای سارا بجای حلقه اشک ناشی از احساس خیانت فقط و فقط شهوت نشسته و این درست همون چیزی بود که سعید میخواست
ساعتی بعد و در منزل وقتی .سعید سزخوش از باده ی موفقیت و سرمست از عطر تن شهوت افرینی بود که لحظاتی پیش تمامیت مردانگی اش را برای تصاحبش خرج کرده بود تو یه لحظه یاد حرف دوست و همکلاسی قدیمیش افتاد که بعد از وقوع موقعیتی مشابه و اگاه شدن از نقشی که سعید دران داشت به او گفته بود :سعید نکن! «اینکارا تاوان داره تو داری شیرازه یه خوانواده رو با فریب دادن زن خونواده از هم می پاشونی !!
واون خندیده بود… براش خیلی جالب بود همیشه همین وقتا که مبشه یاد این حرفای دوستش میفتاد !
تویه لحظه لبهاشو از لبهای سارا جدا کرد و تو چشماش خیره شدو مث همیشه همین موقع ها با خودش گفت …من قبلا تاوان همه اینا رو دادم رفیق
بالاتر از سیاهی که رنگی نیس …!
ودوباره لبهاشو به لبهای سارا میچسبونه !

تیراس
پایان


👍 34
👎 7
19373 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

546096
2016-06-24 22:11:40 +0430 +0430
NA

به احترامت سکوت میکنم.

1 ❤️

546122
2016-06-25 00:27:36 +0430 +0430

ستاره های پر فروغ اسمون شهوانی …سلام
امیدوارم مجموعه عقده رو پسندیده باشین و کاستیهاشم به محبت بی کم و کاستی که تو دلاتونه بخشیده باشین
دم همتون گرم و غم از همتون کم
دوستای گلم dr.1988 & sang-del. & .DEL. & A_love_N & hosna_khanoom/ ازتون ممنونم که خوندین و خوشحالم که پسندیدین .
مراقب خوبیاتون باشید ،سفت بچسبیدشون که یه وقت تو بازی روزگار نبازیدشون!

1 ❤️

546127
2016-06-25 02:11:40 +0430 +0430

داستان عجیبی بود. با باقی داستان ها فرق داشت

1 ❤️

546147
2016-06-25 07:35:05 +0430 +0430

متنت خووب بود ولی ایکاش حتا اگر داستانت کوتاه هم هست جدا جدا آپ کنیش
منتظر کارای بهتر هستیم.موفق باشی ?

1 ❤️

546166
2016-06-25 10:35:56 +0430 +0430

خوب بود. داستان اول رو فکر میکنم قبلا جایی خونده بودم. داستان دوم خیلی زیبا و با احساس بود. داستان سوم هم خوب و جالب بود. من که از خوندن هر سه تاش لذت بردم. خسته نباشی تیراس عزیز

1 ❤️

546180
2016-06-25 13:36:46 +0430 +0430

چقد باحال بود این داستاناتون
از این مردایی که سواستفاده میکنن و زندگیها رو خراب میکنن متنفرم.لایک

1 ❤️

546183
2016-06-25 13:42:41 +0430 +0430

تیراس خیلی قشنگ بود داستاناتون عالی

1 ❤️

546211
2016-06-25 20:14:42 +0430 +0430

سه قلوهای تیراس همشون خوشکل و تودل برو بودن
خخخخخخخ

1 ❤️

546352
2016-06-26 14:16:46 +0430 +0430

دوستای گلم sogol.zanposh.jendeh & nazi-khanoom savaaa & lolitajoojoo .&GOLFAM & .NAMI
ازتون ممنونم بابت نظرات مثبت حمایت بی دریغتون امیدوارم لایق مهر شما عزیزای دل باشم

نهادم اینه ای پیش روی آینه ات
جهان پر از تو و من شد …
…پر از خدا که تویی!

1 ❤️

546404
2016-06-26 22:50:06 +0430 +0430
NA

گفتم تا حالا پرنده به اسمون گره زدی ؟
گفت نه
گفتم من بوی پرنده ای رو میدم که آسمونش رو گم کرده بود گفتم تو اولین بار منو به اسمونی که نداشتم گره زدی!

آفرین،بسیار زیبا

0 ❤️

546465
2016-06-27 13:23:26 +0430 +0430

به اطلاع دوستای گلم برسونم به لطف حمایتهای ارزشمند شما خوبا در لایک کردن داستانهام و در نتیجه بزگزیده شدنشون موفق شدم داستان جدیدی رو آپ کنم که ظرف یکی دو روز اینده منتشر میشه یه داستان تمام سکسی بنام :
( اولین و آخرین آرزویی که برآورده شد )
امیدوارم رضایت خاطر اون دسته از دوستایی که پیام میدادن وازم میخواستن داستان کاملا سکسی بنویسم براورده بشه

                          آرزومند آرزوهای خوبتون :TIRASS
1 ❤️

546528
2016-06-27 23:10:07 +0430 +0430

تیراس عزیز
ای کاش با این داستان آخرتون اون نامردایی که واسه لذت بردنشون میان کانون یه خانواده رو ویرون میکنن عبرت بگیرن و بفهمن که همین بلا سر خودشونم میاد واز کجا معلوم تا حالا نیومده باشه این درد بی درمون
دمت گرم مرد داستانهایی که مینویسی اموزنده اند و حرف ندا رن
للللللللللااااااااااییییییییییکککککککککک

1 ❤️

546598
2016-06-28 09:52:43 +0430 +0430

جالب بود خوشم اومد همه سلیقه ها ذو تامبن مبکته

0 ❤️

546631
2016-06-28 18:52:06 +0430 +0430
NA

,!! neveshtan faraye level site khianate bekhod ast

0 ❤️