سلام به همه گوگول مگولی های شهوونی، امید وارم حالتون خوب و کیفتون کوک باشه.
ای کسانی که این داستان را میخوانید بدانید و اگاه باشید که ذکر کامل همه وقایع و جزییات غیر ضروری هم برای ما مشکله جون ما نویسنده نیستیم و هم برای شما ملال اور چون الکی و خسته کنندن، پس بی خود خورده نگیر عزیززززززززممم!!!
دوره راهنمایی رو به بهترین نحو گذروند ، نمرات همه 20 ، انظباط20 اخلاق خیلی خوب و از همه نظر خوب خوب.نمازش به جا درسش به جا خلاصه اونقدر خوب بود که اخر هر سال تحصیلی که به بهترین دانش اموز هر پایه یه لوح تقدر میدادن به عنوان بهترین دانش اموز از هر نظر،اون موفق به دریافت یه تیکه برگه که تو اون دوران چشم هر دانش اموزی بهش بود و انتظار گرفتنش رو میکشید شد.
گذشت تا به دوران دبیرستان رسید و عاشق شد، بله یه پسر 16ساله که تو سال دوم دبیرستان رشته ریاضی عاشق میشه ، با تموم وجود معشوقش رو می پرسته و دوسش داره اما اگه میدونست چه اینده ای انتظارش رو میکشه هرگز دوس نداش به دنیا بیاد!
سال سوم دبیرستان ، درست بعد از عید خبر عقد معشوقش رو میشنوه،انگار اسمون دلش میگیره ، دوس داره خون بباره ازش ، میشکنه اما کسی نمیبینه خستس، میشینه پایه یکی و چشاشو میبنده چون دنیا واسه یه پسر17ساله خیلی رنگی و قشنگه??? فک میکنه همه چی اونجوری که اون دوس داره پیش میره اما نچچچچچچچ.
بعد از عید وقت امتاحان نهایی میرسه ، امتاحاناتی تاثیر نچندان زیاد ولی بسزایی رو از امتحان بزرگ زندگیش(کنکور) تشکیل میده ، با یه ذهنه خسته روح عاشق و مجنون هر جور شده امتاحاناتش رو پاس میکنه،تا به سال چهارم میرسه،اما دیگه خبر از اون ادمیکه همه ذهی و فکرش تا سال سوم درسش بود و به خاطر عشقش درس میخوند نبود ، خسته تر از خسته تا عید سال کنکورش رو میگذرونه و در حد نیوفتادن درسشم میخونه تا نزدیکای عید ، اخرین روز مدرسش بود ، روزی که دیگه تقریبا همه پیشی ها میرن میچسبن به درس و کنکورشون تا به قول خودشون یه اینده نابو با دانشگاه خوب رقم بزنن(ای دل غافل که این مملکت رو رانت و پاچه خواری میچرخه و باس با 5 سال سابقه کار به دنیا بیای!??).
اونجا بود که دوباره اون عشق قدیمی قلبشو لرزوند،لرزشی که باعث شد برای تنفس کردن اون هوای الوده ای که ارزو تنفس میکنه درسو جدی بخونه تا بتونه یکی از رشته های دانشگاه های تهران قبول شه!
اما کسی که سال پیش دانشگاهی رو اصن جدی نگرفته و در حد پاس شدن بلده چطور میتونه تهرون قبول شه؟
رضا بعد از اون اتفاق همه توانش رو میزاره و تموم روزش رو تو کتابخونه میگذرونه تا روز قبل کنکور ، نتایج کنکور که میاد رتبه 560منطقه دو رو میاره ، و رشته مهندسی معماری تهرون قبول میشه! اما ای دل غافل که همه فک میکنن دلش به حال ایندش سوخته و درس خونده تا یه … بشه ، اما کسی از هدف اون خبر نداره.
به محض رسیدن به تهرون و مشغول درس شدن و سفت شدن جا پاش تو خوابگاه تصمیم میگیره به ارزو زنگ بزنه ، اما بعدش پشیمون میشه ، میگه شاید رسوایی به بار بیاد و خبرش بپیچه و فک کنن میخواستم از فرصت سو استفاده کنم . تصمیم میگیره بره تو تل با یکی اکانت دیگه پی ویش:
بازم بگم؟!!!؟؟
وقتی میرسه به خونه ارزو بهش زنگ میزنه و میگه درو باز کن ارزو میگه یواش بیا تو مامان بابا خوابن،داخل که اومدی اتاق رو پارکینگ مال منه، درو که باز میکنه خشکش میزنه ، انگار یه رویا رو تو واقعیت میبینه، ارزو دیگه اون دختر لاغر اندام با موهای مششکی نبود، شده بود یه فرشته ناز و دوس داشتنی ، اندامش به خوبی رشد کرده بود ، روناش بزرگتر شده بود و ساق پاهاش ظریف تر که باعث میشد اون کمر باریکش باریکتر جلوه کنه، رنگ موهاش مش استخونی که تا روی اون سینه های مثل برفش کشیده شده بود ، اون چشمای سیاهش تو صورت مثل ماهش میدرخشید و قرمزی لباش مثل خونی بود که تو الت رضا جمع شده بود، انگار همه چی واسه یه شب سکسی چیده شده بود.اروم به سمت ارزو میره و محکم میگره تو بغلش ، بغض تو سینش نمیذاره حرف بزنه ، یه دستش پشت کمر ارزو یه دستشم پشت گردنش، اروم موهای صاف و شونه شده ای که گوشش رو پوشونده بود رو کنار میزنه ، یه صدای خفه از ته وجودش بیرون میاد و میگه سلام،دوتا دستاشو میرسونه به گردن ارزو ، گردنشو لمس میکنه تا بالا،تا جایی که هر دوتا دستاش دارن زیر گوش ارزو رو لمس میکنن، زل زدن تو چشمای هم ، به چیزی بینشون هس به اسم بغض که نمیذاره حرف بزنن ، رضا این سکوت ناشی از بغضو بایه دوستت دارم میشکنه، ارزو مثل باد سرشو میچسبونه به سینه های داغ رضا و دستاشو از زیر دستای رضارد میکنه و از پشت میرسونه به شونه های رضا و محکم فشار میده، این لحظه تزریق عشق نابه،سینه و گونه رضا هردو از اشک خیس میشن، سینه هاش به خاطر چشمای بارونی ارزو و گونشم که دیگه گفتن نداره!
رضا یکم از ارزو فاصله میگیره ، اون لباس مرونه سفید که سه تا دکمه بالاش باز بود و میشد تاپ کرمی رنگ رو دید شروع میکنه در اوردن، زیر اون لباس یه تاپ نیم تنه رو میبینه که به بدن ارزو چسبیده و باعث شده گردی اون سینه های کوچیک تقریبن گرد رو ببینه ، سفیدی سینه ها و اون شکاف بینشون باعث میشد دمای بدن رضا لحظه به لحظه بالاتر بره ، صدا و گرمی نفاس و با اون ملایمت لمس کردنش هر دختری رو حشری میکرد.سرشو میذاره بین سینه های ارزو، یه حس نابه وقتی که دوتا نیم کره نرم سفید گونه هاتو لمس مسکنن، دوس داری چنگ بزنی و رنگ سیاه بپاشی روشون، زبونشو از بالای شکاف سینه تا زیرش چنبار میکشه، شروع میکنه لمس کردن و اروم مک زدن سر سینه های مثل سنگ ارزو، تو اون لحظه ارزو فقط در حالی که چشماشو بسته و دستاش دور سر و گردن رضا هستن خیلی ملایم اه میکشه،فضای اتاق داره همه چیزی واسه یه رخداد سکسی اماده میکنه ، رضا با یه دست زیر پاهای ارزو و با دست دیگه زیر کمر ارزو رو میگیره و اروم هدایتش میکنه به سمت تخت، نوازش دست های مردونه یه پسر جوان روی پوست ارزو حس عجیبی رو تداعی میکنه ، حسی که تمام وجودشو فرا میگیره و تو یه نقطه جمع میشه، رضا اروم تو یه چش به هم زدن ارزو رو رو تخت یه نفره فنری تو اتاق ول میکنه ، چشماشون به هم دوخته شده، رضا اروم شروع میکنه به لمس کردن ساق پای بدون مو و نرم ارزو، تو 20ثانیه خودشو میرسونه به رون هایی که خمیدگی اونا شهوت هر مردی رو تحریک میکرد ، چه برسه به رضا که داره اون خمیدگی های جذاب و کون نرم رو با یه شرت کرمی با لوگوی قلب و I LOVE YOUمیبینه، عجیب ترین حس دنیا بود، حس ترس همراه با اوج لذت که میتونست بیشتر هم بشه،رضا پاهای ارزو رو میذاره سر شونش و خودش بین پاهای ارزو قرار میگیره ، خودشو میرسونه به بالای ناف ارزو و شروع میکنه به لیس زدن و مکیدن و بوسیدن بالای ناف تا رو شرت و در عین حال به یه دست اون برجستگی های خوش فرم بالای شکمش رو فشار میده،ارزو مثل یه موم حشری و غرق حس تو دستای رضا بود، یه نگاه به صورت شریک جنسیش میندازه می بینه دهنش به اندازه یه سانت بازه و اون لبای تشنه که دندونای سفیدش بینشون مثل مروارید خود نمایی میکرد داره با زبون بی زبونی تقضای بوسه گرم و شهوانی میکنه، پاهاشو از سر شونه میاره پایین و خودشو طوری رو ارزو قرار میده که دوتا زانوهاش بین پهلوهای ارزو بودن،فاصله بین انگشتای باز شدش رو با انگشتای ارزو پر میکنه ، اروم خودشو به کنار صورت ارزو میرسونه، جمله عاشقتم رو در گوشش زمزمه میکنه و بعد از مکیدن لاله گوشش ، گونشو بوس میکنه و خودشو به جام شراب قرمز رو صورت ارزو میرسونه، فاصله لبای ارزو رو با لباش پر میکنه، اروم لباشون رو به هم فشار میدن ، یه بی حسی کوچیکی به هر دوشون دست میده ،ناخداگاه انگشتای ظریف ارزو با اون لاک سفید براق دور صورت رضا رو حصار میکنه، حصاری که بوی عشق میده، دستاش رو عین مار چنبره زده به حلقه در میندازه دور گردن رضا ، فشار گردن رضا باعث میشه لباشون بیشتر توهم فرو برن،بعد از یه 5 دقیقه لب گرفتن نوبت به باز کردن اون بند کرمی و سفید رو اون نیم کره های نرم بود ، اروم سوتینو باز میکنه ، میگیره جلوی صورتش و با یه نفس عمیق اون عطر خوش بوی روی سوتین که ناشی از بسه شدن به اون دوتا توپ پنبه ای بود رو استشمام میکنه، حشری بود ولی با اون بو و نفس عمیقی که کشید یه کم اب مذی ازش خارج میشه(مذی با منی فرق داره و به گونه ای بهش میگن اب شهوت که غلیظ نیست و رنگشم کم رنگ تر از منی هست و در ضمن پاکه) رضا میخوا مذی رو با سوتین ارزو پاک کنه ولی ارزو میگه به مال به شرتم،رضا فورا سر کیرشو میماله به شورت ارزو، از روی شورت چند بار به کس فشار میاره، این کارش باعث ناله کوچولوی ناگهانی ارزو میشه،دوتا انگشتای سبابه رو از پشت کمر میندازه دور شورت ارزو و اروم اروم میکشه پایین، بالاخره اون دوتا ماهیچه صورتی اتیشی بدون مو خودنمایی خودشونو شروع میکنن،رضا بی اختیار سرشو میرسونه به کس ارزو و دوباره اون بوی نابو استشمام میکنه، ناخداگاه کس رو با زبونش خیس میکنه ، اونقدر خیس میکنه که دیکه اون مایع سفید خارج شده از کس ارزو از اب دهن رضا قابل تشخیص نیست، ارزو یه چن دقیقه چشاشو میبنده و بعد از باز کردنشون رضا رو لخت مادر زاد با چیز صورتی مایل به قهوه ای که مثل سنگ خود نمایی مینمود رو میبینه، خیره به کیر رضا دستاشو به نشونه درخواست برای لمس کردنش دراز میکنه و خودشو به لبه تخت میرسونه ، رضا اروم اروم در حالی که کیرش این ور و اون ور میره میاد کنار ارزو، کیرش درست رو به روی صورت ارزو قرار داره ، با دست چپ تخما و با دست راست کیر رضا رو لمس میکنه و فشار میده، با زبونش زیر سر کیر رضا رو لمس میکنه، شهوت تو رضا داره فوران میکنه، اروم شروع میکنه به خوردن اون چیز گوشتی حدودا 16سانتی، ساک زدنش باعث میشه خون بیشتر تو کیر جریان پیدا کنه و درصد اهن گونه شدنش زیاد بشه، تا حدی که دیگه اماده اجرای برنامس، ارزو رو بلند میکنه و میگه چهار دستو پا رو تخت بشین، با دستش یه قوس خفیف به کمر ارزو میده تا کسش راحت تر دیده بشه، اروم کیرشو میچسبونه به اون شکاف و از بالا تا پایینش هی میکنه، ناله های خیلی خفیف ارزو دوباره شروع میشه، یواش کیرو میکنه تو کسش، خیلی اروم و رومانتیک حرکتو ادامه میده تا اینکه ناله های خفیف باعث بوجود اومدن و پیچیدن یه جیغ خیلی کوچیک تو فضای اتاق میشه و این یعنی ارزو ارضا شده ، خیلی زود تر از موعدش و در حالی که رضا نععع.
ارزو میخواد که اگه رضا میتونه چن دقیقه صبر کنه تا اون یه استراحت بکنه تا بعدش رضا هم ارگاسم برسه، رضا به نشونه قبول کردن میره رو تخت ارزو میخوابه و یه دسته رو میذاره زیر سرش و با دست دیگه اشاره میکنه رو سینه های من بخواب، ارزو از خدا خواسته میپره تو بغل رضا و نیم رخش رو میچسبونه به سینه های رضا، رضا در حالیکه داره موهای ارزو رو میبوسه اروم شروع میکنه به نوازش کردن کمر ، رون ها و پشت ارزو، بی اختیار پلک های ارزو تمنای بسته شدن رو دارن، غرق یه خواب عمیق میشه، خیلی عمیق…
نوشته: مرد خیالی
وقتی بیدار میشه میبینه خبری از رضا نیست اما یه یادداشت کنار تختش به دست خط رضا هست… :(
یه مقدار پراکنده بود ولی در کل خوب بود بهتر از کسنوشته های بعضی کسخلان بود
خوب بود ولی درهم برهم میشد که بهتر از اینا باشه
خوب بود فقط یهجاهاییش فاز سنگینو دیس لاو گونه بود از اونجاهاش خوشم نیومد کلا از دیس لاو متنفرم غیر از اون یع تیکش بقیهخوب بود خوندم