علف سرنوشت

1396/03/24

اون روز انقدر دنبال کار بودم هستیو یادم رفته بود بم زنگ زد با او حرف زدن شیرینش با عصبیت گفت:به به آقا جواب ما رو دادی من که خسته بود گفتم:چی شده مگه گفت:هیچی یه زنگی اسید که نمیدی اگه نمیخای من برم مزاحمت نشم گفتم:کجای خوشکم بیام دنبالت؟؟؟ گفت:الان؟؟ساعت ۱۰؟؟من نمیتونم بیام که گفتم: بپیچون با ماشین بیام دنبالت.
رفتم دنبالش دیدم امد بیرو سریع دوید اومد سمت ماشین نشت گفت:بریم بدووو،من که گیج شده بود سریع پیچیدم و رفیتم .
چیشده هستی ؟؟
هیچی مال همیم دیگه
چی؟؟؟
ما هم دیگه
یعنی چی؟؟
یعنی من با بابام دعوام شد از خونه فرار کردم اونم سر بیرون اومدن با تو
واییی خوب میگفتی نمیتونی بیای چرا اینکارو کردی؟؟
یعنی دوست نداریم مال تو باشم…
یهو زدم کنار پیاده شدم از عصبانبت نمیدونستم چیکار باید میکردم دختره کسخل چرا اینکارو کرد من تازه۲۵ سالمه هیچی ندارم اون ۲۱ سالشه وایی من نمیخوام ازدواج کنم ننم بفهمه
وای
چیشده پژمان؟
یه نخ سیگار روشن کردم گفتم هیچی بدبختمون کردی
خوب میرم اصلنم مهم نیس چیشده مگه عشقم منو نمیخاد خانوادم منو نمیخان یهو گریه کرد
بقلش کردم سیگارو انداختم وسرشو بوسیدم گفتم ببخشید اعصابم خورد شد
چیکار کنم زنگ زدم سعید یه خونه ردیف کردم ننمم پیچوندم اون شب صبح نمیشد هستی از گریه خوابش برد
هستی تنها دختری بود که حداقل برای ازدواجم میخاستمش واس همین بش دست نزده بودم
اون شب نزدیک سه بسته سیگار کشیدم اعصابم کیری خورد بود حتی میخاستم بگیرمشم نمیشد به ننم چی میگفتم هووففف بلاخره صبح شد من از خستی خوابم برد تا ۱ خواب بودم که یهو هستی بیدارم کرد گفت
پاشو آقایی پاشو برات نهار درست کردم
بیدار شدم یهو با دیدن هستی یاد بدبختیم افتادم نشتم نهارو خوردیم لعنتی دسپخشتشم خوب بود آخه یه قرمه سبزی نابی درست کرده بود البته همه وسایلشم رفته بود خریده بود
پاشدم برم بیرون گفت
آقای نرو میترسم امروزو بمون نرو
بابا بذار برم کار دارم ا
نه نمیخام نکنه اعصابت خورده باز میخای بری سراغ اون چیزه
نه بخدا
دروغ؟
اره چیکار کنم
اینا بکش حداقل
گفتم تنها حال نمیده بم میرم با بچهای محل زود میام
گفتم خوب من میکشم
قبلا هستی علف میکشید ولی بخاطر من ترک کرده بود منم قرار بود کنار بذارم ولی خخخ نشده بود
من از خدا خواسته گفتم باشه زنگ زدم کاسب آورد یه چیز سم حال دلتون نخواد رول پیچ کردمو زدیم زیرش
یه رول تموم شد یهو دیدم هستی فاز برداشه لاو بیا جمش کن من پاره تر از اون یهو
یهو لبامون بهم قفل شد اون لحضه احساس کردم دارم پرواز میکنم انقد این لباش بم حس آرامش داد که نگو بعد من فاز گرفتم رفتم سراغ گردنش اولش لیس زدم بعد شروع کردم به پایین رفتن تاپشو درآوردم و وسط میلسیدم بعد از روی سوتینش ممهاشو میمالیدم یهو دیدم هولم داد پام گیر کرد به گوشیه میز افتادم رو زمین افتاد روم دیدم مثل یه پرن استار حنی بهتر داره لباسمو در میاره و بدنمو میخوره
من تعجب کرده بودم هستی باکره بود ولی چرا انقد حرفه ای خدا پدره علف بیامرزه خخخ
بعد آروم اومد پایین سراغ شلوارم اونو دراود از روی شرتم کیر شق شدمو میلیسید یهو شرتمو در آور شروع کرد به ساک زدن انقدی خوب ساک میزد که داشتم منفجر میشدم خیلی خوب بود دیدم آبم داره میاد سریع سرشو نگه داشتم گفتم بسه حالا نوبت منه بت حال بدم من شلوارشو درآوردم از رو شرش میمالیدمش بعد شردتشو کندم یهو خشکم توقع یه چیز به این خوشکلیو نداشتم با این که یخورده پشم داشت ولی باز جلوش خیلی خوب بود رفتم سراغ لیسیدن و خوردن کوس و کونش با چوچولش بازی میکردم تو دهنم و یدونه از انکشتمم کرده بودم تو کونش یهو دیدم به لرزی بدنش خورد و یه آه بلندی کرد من قستم کونش بود ولی یه
ونمیدنم چرا کیرمو کردم تو کوسش اونم از حشر زیاد تا ته یهو یه جیغ بلند کشید یهو من به خودم اومدم و بعله پرده زنی مبارک خخ کیر کشیدم بیرون روش خون بود من که دیگه رد داده بودم دسمال ورداشتم پاک کردم و شروع کردم هستی میگفتم بسه ولی من کسخل شده بودم انقدی تلمبه زدم که یهو دیدم و بعله آبمم هرچی بود رفت تو خونه خخ
راستش اگه اون اتفاق نمی افتاد شاید الان من هستیو دک کردم ولی بخاطر این اتفاق مجبور شدم بگیرم هم اون و من از خانواده ترد شدیم ولی الان یه پسر داریم و زندگی بدی نداریم خوبه ولی خوبیش اینه که بعصی وقتا بازم باهم یه علفی میزنیم بر بدن???

نوشته: پژمان


👍 4
👎 11
1204 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

623356
2017-06-14 22:51:41 +0430 +0430

چي ميگي؟ نفس بكش جمله بندي كن قشنگ بعد :))
زده بوده بالا حول حولكي گفتي بزار يه كوس شعري سرهم كنم بنويسم ديگه! 🙄

0 ❤️

623556
2017-06-15 03:25:07 +0430 +0430

داداچ.داری اشتباه میزنی.علف و میدن گوسفند! !

0 ❤️

623581
2017-06-15 03:51:19 +0430 +0430

میتونست خیییلی بهتر نوشته بشه…ولی بدم نبود!
خوبه که موندی بپاش…:)
لایک نمیکنم و دیسلایک هم ?

فقط نمیدونم این “واسه ازدواج میخوام یا نمیخوام” رو چرا درک نمیکنم…یکیو بخوای، میخوای دیگه…تهِ تهشم ازدواجه…:)…پس چشمتو وا کن ببین دس رو کی گذاشتی!..

0 ❤️

623791
2017-06-15 08:33:57 +0430 +0430

پجججمان …!!!بیخیال عمو… یه فاز دیگه بگیر

0 ❤️

623891
2017-06-15 10:12:12 +0430 +0430

صرف نظر از نوشته نابوودت … همینکه انسان بودی و ازدواج کردین خووب بود …
فقط من اون قسمت قرمه سبزی و خرید و درک نکردم … با اون اوضاع روحی !!! :-| کی پاشد رفت خرید کرد … کی درست کرد … عجب …

0 ❤️

623936
2017-06-15 10:53:49 +0430 +0430

آخه این چی بود قربونت برم؟! البته این که سعی کردی چیزی بنویسی بد نیست.

0 ❤️

623976
2017-06-15 11:30:49 +0430 +0430

خخخ و درد بي درمون

0 ❤️

623991
2017-06-15 11:44:51 +0430 +0430

لابد مث گربه ها توی زیرزمین همون خونه ای که سعید ردیف کرد تولید مثل کردین و همونجام موندین و الان دارین به خوبی و خوشی از پول کون دادن تو علف میخرین و میکشین و زندگی رویایی رو با هم سپری میکنین (dash) ساقیتو عوض کن لامصب… عوضش کن (dash) (dash) (dash)

0 ❤️

624131
2017-06-15 14:48:03 +0430 +0430

خخخخخ
کیرم خخخ تو خخخخ داستانت خخخخخ.
خخخخ کیرم خخخخخ دهنت.
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

0 ❤️

625191
2017-06-16 10:42:28 +0430 +0430

? ?

1 ❤️

626251
2017-06-17 09:39:24 +0430 +0430

salam
چی بگیم داداش خو شما به عشقت رسیدی و به مراد دلت
حالشو ببر
داستان بدی نبود
لایک

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها