علی و خانم چادری

1396/10/27

سلام
قبلا دو تا داستان براتون فرستادم و این سومین داستانمه…

قبلا بهتون گفته بودم که اسمم علی و ساکن تهرانم…
سال 88 در خیابان گلبرگ به سمت نارمک در حال رانندگی بودم که یک خانم چادری کنار خیابون بود که براش نگه داشتم و اون خانوم محترم هم سوار شد…
از توی آینه که نگاهش می کردم به نظرم خیلی خوشگل اومد و چشمهای بزرگ و سبزرنگی داشت یک مقدار که رفتیم یادم نیست چطوری سر حرف باز شد و بالاخره یخ خانم باز شد و در نهایت من شماره همراهمو بهش دادم و این خانم قول داد که زنگ می زنه… البته من فکر کردم که برای اینکه منو دست به سر کنه شماره رو گرفت و گفت زنگ می زنه… و احتمالا زنگ نمی زنه…
بالاخره صبر به سر اومد و زنگ زد و ارتباط برقرار شد… اون موقع ما خونمون بلوار بیژن بود و محل کار من هم شهر پردیس بود و بعضی روز بعدازظهر که از پردیس برمی گشتم حول و حوش میدان صد نارمک به این خانم که اسمش فاطمه بود زنگ می زدمو ایشون می اومد سوار ماشین میشد و یک دوری با هم میزدیم…
اون زمانها من خیلی احساس تنهایی می کردم و این خانم به من آرامش می داد و از آنجایی که چهره اش به نظر من زیبا می اومد و قد نسبتا بلندی توی خانمها داشت برای من حتی صحبت کردن باهاش خیلی لذت بخش بود…
البته اینو هم بهتون بگم من زن دارم و در سکس بی تجربه نبودم با اینحال از روز اول در مورد هر خانمی که سعی می کردم باهاش آشنا بشم این بود که تهش باهاش سکس رو تجربه کنم… در مورد این خانم هم من همینطور فکر می کردم ولی این خانم اصلا راه نمی داد و اطلاعات کمی به من می داد که من نمی تونستم بفهمم که نظرش در مورد سکس چیه…
در هر صورت شاید بیش از 50 بار همدیگرو در عرض 1 سال دیدیم ولی از اونجایی که خیلی بودن باهاش برای من جذاب بود و از طرفی هم برای سکس پا نمی داد ولی من دوست داشتم که باهاش ادامه بدم…
همینطور می گذشت و نهایت اتفاقی که بین من و فاطمه می افتاد این بود که من توی ماشین دستشو می گرفتم و نوازش می کردم و اون هم رفتاری نمی کرد که من ناراحت بشم و از طرفی هم من نمی دونستم که حالا باید چه کار کنم و البته کم کم در مورد مسائل سکسی باهاش صحبت می کردم و اون می گفت که از وقتی که از شوهرش جدا شده و با دخترش تنها زندگی می کنه اصلا به سکس فکر نمی کنه و براش اهمیتی نداره… مثلا می گفت احساس نیاز به سکس در من به خواب رفته و اصلا حسی ندارم…
یکبار که با هم بیرون بودیم و من قرار شد برسونمش خونه یکی از دوستاش توی یه شهرک در شمال شرق تهران اتفاقا اون روز چادر پوشیده بود و بلوزی که زیر چادر پوشیده بود طوری بود که سینه هاش کاملا پیدا بود و حتی خط بالایی سینه هاش معلوم بود که اون اولین بار بود که من نسبت به فاطمه خیلی حشری شده بودم و دست داشتم دست بکنم توی لباسشو سینه هاشو بمالم… القصه اون روز موقع برگردوندنش از خونه دوستش به سمت خونه خودش بهش گفتم عجب سینه های باحالی داری و اونم گفت: آره من حتی با شوهر سابقم هم که می خوابیدم نمی گذاشتم کاری کنه که به مرور فرم سینه هام خراب بشه…
بالاخره اون روز هم تموم شد و کم کم من در مورد اینکه آیا دوست داری با هم سکس داشته باشیم یا نه با ایشون صحبت کردم و ایشون بیشتر مواقع می گفت حسی برای سکس ندارم و البته با تجربه ای که من داشتم فکر می کردم از اونجایی که ایشون از شوهرش جدا شده بود و خونه مستقل داشت بالاخره خودش منو خونش دعوت می کنه…
هر چی من صبوری کردم فایده ای نداشت تا اینکه سعی کردم در این مورد باهاش جدی تر صحبت کنم و بگم خودم مکانشو جور می کنم و کم کم راضی شده بود و چند بار قرار اولیه گذاشتیم و هر بار یک جوری از زیر این مساله شانه خالی می کرد تا اینکه یکبار یک روز تابستان سال 89 بود که بهش گفتم یک واحد آپارتمان خالی دارم و فاطمه جون هم گفت منو می بری ببینم که چه مدلیه و از این حرفا…
بالاخره اون روز رفتیم توی آپارتمان و البته آپارتمان خالی بود پرده نداشت و دو نبش بود برای همین هرجاش که می رفتیم از بیرون معلوم بود ولی بالاخره یک طرفش که همسایه نداشت و به سمت جنگلهای لویزان بود و در حال صحبت بودیم که من دستاش گرفتم و اونم خودشو به من نزدیک کرد و شروع کردم به بوسیدن لباش و اونم همراهی کرد و لبای منو می خورد و زبونش می کرد توی دهنم و زبونشو توی دهن من می چرخوند و شروع کرد به گاز گرفتن لبای من…
توی همین حال و هوا بودیم که من دست بردم و دکمه های مانتوشو از بالا دونه دونه باز کردم … مانتوش یک مانتوی لی آبی کمرنگ و نسبتا تنگ بود و تا مانتوشو باز کرد سینه های بزرگ و خوش تراشش اوفتاد بیرون من با دو دستم شروع کردم به مالیدن هر دو تا سینه هاش و همزمان ازش لب می گرفتم و اونم داشت حال می کرد… البته از اونجایی که هیکل نسبتا قد بلند خوبی داشت کم نمی آورد و پا به پای من جلو می اومد و همراهی می کرد و یواش یواش شروع کرد به مالیدن کیر من…
کیرمو از روی شلوار توی دستش گرفته بود هی می مالید و 2-3 دقیقه در این حال بودیم که کم کم به من گفت که بسه دیگه ممکنه کسی از بیرون ببینه و از این حرفا…
این اولین حس خیلی خوبی بود برای شروع سکسمون با فاطمه جون داشتم…
به مرور دیگه قبول کرد که من جا جور کنم تا اونم بیاد خونه تا سکس کامل داشته باشیم… چند روز بعد قرار شد بیاد و از اونجایی که ایشون معلم مدرسه ابتدایی بود گفت بعد از مدرسه برم دنبالش…
البته اون روز بالاخره قرار شد که اون از مدرسه بره خونه لباس عوض کنه و من برم دنبالش بیارمش خونمون… رفتم دنبالش و سوارش کردم و آوردمش یک خیابون عقبتر از خونمون و قرار شد بیاد زنگ بزنه و من درو براش بازکنم و بیاد بالا…
بالاخره اومد بالا و اومدیم نشستیم کنار هم… و اینقدر عطش سکس داشتیم که سریع شروع کردیم به لب گرفتن و بوسیدن و اصطلاحی که فاطمه می گفت این بود که باید لب گرفتن به دندون برسه اولش من نمی دونستم منظورش چیه… ولی خوب یک چند دقیقه ای شروع به لب گرفتن کردیم دیدم فاطمه خانم خیلی حشری تشریف دارن و داره لبای منو گاز می گیره با این حال گازهای ریز و ظریفی می گرفت که قابل تحل بود…
یادمه من یک شلوار پارچه ای نسبتا نازک تنم بود که کیرم که بلند شده بود به راحتی توی دست فاطمه جا گرفته بود و لبمون توی لب هم بود و به شدت لبای همو میمکیدیم و از اون ور من سینه های فاطمه رو گرفته بودم و اونم کیر منو توی دستش مالش می داد و یک مقدار زمان که گذشت چون کنار در ورودی نشسته بودیم و ممکن بود که صدا بیرون بره به فاطمه گفتم بیا بریم روی تختخواب…
رفتیم توی اتاق خواب و بدون اینکه من بهش بگم خودش شروع کرد به در آوردن لباساش و اول پیراهنشو در آورد و بعدش هم شلوارشو در آورد و دیدم چه هیکل نازی داره یک ست شورت و سوتین قرمز رنگ تنش بود و بدنش گل انداخته بود و معلوم بود که قبل از این که برم دنبالش، رفته بوده حمام و ترو تازه کرده بود و بالاخره روی تخت دراز کشید و من هم لباسامو در آوردم و روی تخت کنارش دراز کشیدم…
شروع کردم به بغل کردنش و بوسیدنش اونم خودشو توی بغل من رها کرده بود و هی می گفت تو رو خدا منو آروم بکنی ها و من خیلی وقته سکس نداشتم و خیلی وقته کیر توی کوسم نرفته…
پنج دقیقه ای توی بغل هم بودیم و هر دومون به بغل و رو بروی هم دراز کشیده بودیم و فاطمه جفت پاهاشو گذاشته بود لای پای من… منم دستامه انداخته بودم دور کمرش و به شدت به سمت خودم فشارش می دادم و اونم هی می گفت جووون فشار بده و همزمان کیرمو به سمت شکم و کسش فشار می دادم…
بالاخره بعد از کلی لاس وگاس کردن و خوردن لباشو سینه هاش و مالیدن کیر من توسط فاطمه جون شروع کردم یواش یواش کیرمو بکنم توی کوسش و یواش شروع کردم به درآوردن شورتش و کیرمو بهش می مالیدم و از پشت دستم برده بودم و باسنشو گرفتم و هی می مالیدم و باسن نسبتا سفتی داشت و با احتیاط که ناراحت نشه کونشو می مالیدم و دستم رو می بردم توی چاک کونش و بیرون می آوردم و از جلو هم سعی می کردم کیرمو بمالم به کوسش خیلی حس خوبی بود و اونم داشت لذت می برد تا اینکه دیکه گفت علی تو رو خدا پاشو بکون توی کوسم دارم میمیرم…
بلند شدم روش بخوابم و کیرمو چسبوندم به نزدیکی های کوسش و فشار می دادم که گفت خواهش می کنم فقط با کاندوم و من گفتم نگران نباش… چون قبلا بحث نزدیکی کردن فقط با کاندومو باهام کرده بودم، کاندوم خریده بود و کاندوم کشیدم روی کیرم و کیرم رو تا دسته کردم توی کوسش و هی ناله می کرد و می گفت علی جون بکن منو فشار بده و من به شدت تلمبه می زدم و و هی زیر من دست و پا می زد و ناله میکرد…
یک چیزی که برام جالب بود این بود که در حین تلمبه زدن اسم شوهر سابقشو می آورد و می گفت نیما بکن منو و چند بار این حرفو زد با اینحال من کارخودمو می کردم و سعی می کردم با شدت بیشتری کیرمو توی کوسش فشار بدم تا اینکه من هنوز آبم نیومده بود که دیدم آروم شده و به من اشاره کرد که تو ادامه بده و من هم هیمن طور ادامه دادم تا اینکه احساس کردم به شدت داره آبم میاد و حدود سی ثانیه روش خوابیده بودم تا اینکه کم کم کیرم خوابید و کوچولو شده بود و خود به خود از توی کوسش بیرون اومد و دیدم آبم توی کاندوم جمع شده و کاندوم رو درآوردم و توی یک دستمال کاغذی پیچیدم و گرفتم کنار فاطم
ه جون لخت با هم خوابیدیم و پشت شو به من کرد و خوابید و منم از پشت بغلش کرده بودم و کیر کرده بودم لای کونش و از پشت حال می کردم و دستم رو دور بدنش گرفته بودم و سینه هاشو به آرامی می مالوندم و بعضی موقع ها دست راستم رو می بردم لای پاش از جلو و کوسشو و سینه هاشو می مالوندم و خوشش می اومد وهی کونشو تکون می داد که یعنی فشار بده و بمال…
بعد از چند دقیقه بلند شدیم و خودمونو تمیز کردیم و حاضر شدیم و ومن بردمش نزدیکای خونشون رسوندمش و بعد از اونم هر چند ماه یکبار با همدیگه سکس داشتیم و خدا قسمتتون کنه خیلی حال می ده البته بستگی به پارتنرتون داره… این مورد فاطمه جون خیلی بدن سکسی داره…
البته یک مدته ارتباطم باهاش قطع شده و البته اگر بخوام می تونم دوباره باهاش ارتباط برقرار کنم ولی دو دلم می ترسم بالاخره دستم برای زنم رو بشه…
اگر کامنتهای خوب بگذارید تشویش میشم و براتون داستانهای واقعی دیگه ای میزارم.
تا بعد…
علی

نوشته: علی


👍 6
👎 6
5846 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

669938
2018-01-17 22:33:35 +0330 +0330

هولی شت اول منم ینی

0 ❤️

669968
2018-01-18 03:29:22 +0330 +0330

لاسو گاس کردن یعنی چی اونوقت، میگم ناراحت نشد که کردیش‌… اخه یعنی چی دستمو طوری به کونش مالیدم که ناراحت نشه، شرافتن و کرامتن و خال قینت ننویس اصلا به خودت زحمت نده ، یجوری میگی داستانهای واقعیمو میزارم انگار تاحالا هیشکی جز تو کس نکرده

0 ❤️

670055
2018-01-18 14:27:50 +0330 +0330

خدایابرای ماهم بساز
ماکه درمرکزخراسان جنوبی هستیم ومحیط خیلی سنتی ومذهبی هست.افرادی رامیشناسم که50ساله شدندامادریغ
ازانطرف پیردختران وزنانی که… هردوگروه دربندندوماهم مثل اینهاعمرمان درحال تباهی

0 ❤️

670142
2018-01-19 11:52:12 +0330 +0330

یعنی اصن کنجکاو نشدی یه نگاه به نازش بندازی ؟

0 ❤️