غافلگیری (۱)

1399/08/18

خرداد سال ۹۱ بود و ده پونزده روز دیگه کنکور داشتم .کم و بیش خونده بودم تا اون موقع و این یه ماه باقی مونده بیشتر سعی میکردم تست بزنم از صبح تا شبم خونه بودم .من پیش دانشگاهی بودم و امتحانانت اخر سالم به پایان رسیده بود .
توهمون روزا بود که عموم زنگ زد خونمو وخبر فوت عموی زن عموم. در شهرستانو به ما داد وگفت که برای مراسم ختم باید چند روزی به شهرستان بره ولی چون خرداد ماهه و فصل امتحانات نمیتونه دختر عمومو با خودش ببره و از مادرم خواست تا این چند روز خونه ی ما باشه تا امتحاناشو از دست نده مادره منم با کمال میل قبول کرد .
خانواده های ما به شدت با هم صمیمی بودن یعنی تمام عموهام با هم صمیمی بودن حتی بچه ها و همسراشون ولی خب سنتی هم بودیم و این جوری نبود که دختر ها یا زن ها پیش پسرا و مردامون لباسای جذب یا باز بپوشن و معمولا با بلوز وشلوار و روسری بودن .
دختر عموی من اسمش مهسا بود و هفده سالش بود و اگه درست یادم باشه سال دوم دبیرستان بود و خواهر کوچکتر منم شونزده سالش بودو سال اول دبیرستان بود.البته من یه برادر کوچکتر هم داشتم که اونم ده سالش بود .
اون موقه ها من اصلا تو فاز سکسو دوست دخترو از این جور حرفا اصلا نبودم و خلاف سنگین من جق زدن تو حموم بود . و به هیچ عنوان حسی روی دختر عموهام نداشتم و در عین حال هم با همشون صمیمی بودم .
اون موقع ما خونمون یه خونه ویلایی قدیم ساخت بود که طبقه اول پذیرایی و آشپزخونه و اتاق پدر مادرم بود و طبقه بالا هم دو تا اتاق بزرگ بود که یکیش مال من و برادرم بود و یکیشم واسه خواهرم بود .
وقتی مهسا اومد خونمون وسایلشو برد و تو اتاق خواهرم مستقر شد .
چون فصل امتحانا بود و من کنکور داشتم داداش کوچکرو واسه یه ماه فرستاده بودم پایین و حق نداشت بدون اجازه من بیاد به اتاق من و اتاق کامل مال من بود.
چون فصل امتحانا بود خواهرم سوالایه درسیشو ازمن میپرسید .یک بار که من رفته بودم اتاقش تا مسکل درسیشو حل کنم مهسا هم تو اتاق بود اما رو تخت رو به شکم خوابیده بود ومن از لجظه اول که وارد اتاق شدم چشمم بهش افتاد و اونجا بود که واسه اولین بار اندامش به چشمم اومد و یه جوری شدم یه شلوار تنگ پوشیده بود با یه تیشرت که یه خورده بالا رفته بود و کمرش معلوم بود .
چشمم همش به کمرشو کونش بود وواسه اولین بار داشتم یه جورایی چشم چرونی میکردم . با خودم میگفتم الان خواهرم متوجه میشه و میره روش یه پتو میندازه امادر کمال ناباوری اون این کارو نکرد و من تونستم بیشتر نگاش کنم و از قصد توضیح دادن به خواهرمو بیشتر کردم تا بیشتر نگاش کنم .
خلاصه اون روز گذشتو من با خودم فکر میکردم چرا همچین حسی بهم دست داده و چرا تا حالا این مدلی نگاش نکرده بودم و اصلا حس جنسی بهش نداشتم و از اون روز بیشتر کنجکاو شده بودم تا بدنشو تماشا کنم .
مهسا دختر معمولی بود البته یه خورده شیطون و با نمک و خیلی فعال تر از خواهر من تو تمام زمینه ها بود.
فرداش تو اتاق نشسته بودم و تازه تست زدنم تموم شده بود که در اتاقمو زدن .
مهسا بود با همون شلواری که دیروز دیده بودم تو تنش و یه پیراهن بلند تر و البته روسری اومد داخل اتاق تا سوال ریاضیشو از من بپرسه .
میدونست من کنکور دارم و ازم کلی معذرت خواهی کرد و خواهش کرد تا یه کم تو درس ریاضی کمکش کنم و منم قبول کردم .
من و داداشم یه تخت دو طبقه داشتیم ولی من عادت داشتم معمولا کف زمین پهن میشدم و درس میخوندم . اومد نشست کنارم و منم شروع کردم به توضیح دادن اما همش چشم میوفتاد به رون پاهاش و خوشم میومد .خودمم تعجب کرده بودم که چرا تا حالا واسم جذاب نبوده و الان این رون ها واسم جذاب شده . بعد چند دقیقه وقتی پا شد بره کلی ازم تشکر کرد و منم بهش گفتم کار خاصی نکردم و هر موقع ایرادی داری میتونی بپرسی ازم .
واقعا واسم جذاب شده بود و همش دلم میخواست نگاه کنم به اندامش .
نمیدونم چرا ولی حس میکردم مهسا هم منو جور دیگه ای نگاه میکنه و نگاهاش با همیشه فرق داره یا شایدم به خاطر سن و سالم و شهوتی که داشتم این فکر میومد تو سرم و من داشتم اشتباه فکر میکردم .
تو اون چند روز وقتی بیکار میشدیم وکار خاصی نمیکردیم با هم سه تایی صحبت میکردیم یا فیلم میدیدم یا هم مشغول خندیدن به همدیگه و سایر اقواممون میکردیم . همون موقع ها بود که این حس اومد سراغم که مهسا هم به من عادی نگاه نمیکنه اخه زیاد بهم خیره میشد و نگاه و حرفش عشوه دار بود.
یک روز صبح که با خواهرم هر دو امتحانشونو داده بودن و تازه برگشته بودن خونه اومدن و شروع کردن به سر به سر من گذاشتن و منم که حال درس خوندن نداشتن بهونه اومد دستم و دنبالشون میکردم و با بالشتم محکم میزدمشون و از قصد وقتی مهسا رو میزدم سعی میکردم تا جایی که میشه بهش نزدیک بهشم و اگه شد حتی لمسش کنم اما خب خیلی هم میترسیدم و اتفاقا وقتی نزدیکش میشدم فرار نمیکرد و اونم سعی میکرد منو بزنه و یا شایدم اونم دوست داشت لمسم کنه .
خلاصه کلی خسته شدیم و خیس عرق شدیم بعد ازنیم ساعت وقتی رفتم حموم تا دوش بگیرم شرت مهسا به چشمم خورد که شسته بود و احتمالا یادش رفته بود که از حموم ببره با خودش و من شرت رو که طوسی بود برداشتم و نگاش کردم و این اولین بار بود همچین چیزی میدیدم . یهشرت زنونه که خیسه و تا چند دیقه پیش تو پای کسی بوده که من این چند روز بهش حس پیدا کرده بودم . اون شرت رو برداشتم باهاش یه جق حسابی زدم و تو تخیلاتم مهسا رو حسابی مالوندمو گاییدم .
ولی در حقیقت حتی جرأت لمس کردنشم نداشتم و یکی دوبار اونم خیلی کوتاه تونسته بودم به بهونه بالشت بازی لمسش کنم .
تقریبا تا دو ساعت بعد حموم همش تو فکر مهسا بودم و فکرم رو بد جور مشغول کرده بود تو این فکرا بودم که با خواهرم بدون در زدن وارد اتاق شدنو از من خواستن تا با هم یه فیلمی که مهسا معرفی کرده بود رو نگاه کنیم ومنم چون دوست نداشتم لبتاپمو به خواهرم بدم که ببره به اتاقش ،گفتم وصل میکنم به تلوزیون اتاقم و با هم نگاه میکنیم .
اگه اشتباه نکنم از این فیلم تینیجری ها بودکه معمولا دخترا دوست دارن نگاه کنن ولی اصلا سلیقه من نبود ولی از یه طرف دوست نداشتم لبتاپمو بدم بهشون و از طرفی هم واقعا بیکار بودم و حوصله درسم نداشتم .
هر کدوممون یه بااشت برداشتیمو کنار هم با فاصله بیست سی سانت دراز کشیدیمو مشغول دیدن شدیم .
ده پونزده دیقه از فیلم گذشته بود و واقعا حوصله من سر رفته بود که احساس کردم یه چیزی به نوک انگشتای پام خورد. توجهی نکردم اما دوباره این اتفاق افتاد و این سپی وقتی دقت کردم دیدم نوک انگشتای مهساست و پاهامو یه کم جا به جا کردم . داشتم به این فکر میکردم که حتما اتفاقی بوده که دیدم دوباره این کارو انجام داد .
این بار دیگه تکون نخوردم و با عقل ناقصم فهمیدم که از قصد این کارو کرد . خیلی آروم انگشتایه پاسو کنار پای من تکون میداد و اونا رو روی ساق پای من میکشید و چون تابستون بود من یه شلوارک بلند پوشیده بودم .
یهچند دیقه به همین حال گذشت و من تو یه حس و حال عجیب بودم و که دستشو گذاشت رو دست من و چون خوارهرم طرف دیگش بود دست ما رو نمیدید که تو دست همه دیگست . اولش یه خورده ترسیدم و استرس گرفتم که نکنه خواهرم ببینه و اما بعد چند. دیقه که دیدم عکس العملی نشون نداد خیالم راحت شد .
از‌ایین آروم با انگشتاش ساقمو نوازش میکرد از بالا هم که دستش تو دستم بود اما منه ببد بخت داشتم عرق میکردم و کف دستم خیس شده بود اما اون اصلا اهمیت نمیداد و دستش لحظه ای شل نشد و من همراه با ترس لذت خاصی رو هم میبردم که یه دفه خواهرم گفت احسان پاشوو کولرو روشن کن گرممه . اولش که گفت احسان یهو دلم ریخت ترسیدم و بعد که منظورشو فهمیدم خیالم راحت شد .
بدون این که استپ کنم پاشدم و کولرو روشن کردم اومدم برگردم سرجام که مهسا گفت من سردم میشه این جوری منم واقها گرمم بود و تعجب کردم از این حرفه مهسا . رفتم و برگشتم سرجام که مهسا بلند شد واستپ کرد و رفت واسه خودش از اتاق خواهرم یه ملحفه نازک که خیلی بزرگ بود اورد و قبل از این که پلی کنه ازمن
پرسید تو نمیخوای . و من مثل احمقا گفتم نه . البته الان که دارم اون ماجرا رو تعریف میکنم به خودم میگم احمق ولی تو اون لحظه کار مهسا با وجود گرما واسم احمقانه بود .
دراز کشید و فیلمو پلی کرد ودوباره دست منو گرفت و خودشو بیشتر به من نزدیک کردو با پاهاش خیلی اروم ساق پای منو با ملحفه پوشوند .
اونجا بود که فهمیدم چه گهی خوردم وقتی گفتم سردم نیست . و علت این کارشو فهمیدم و یه خاک برسر خودم تو دلم گفتم و مشغول تماشا شدم .
هر لحظه كه میگذشت داشت به من نزدیك تر میشد و من تپش قلبم بالا تر میرفت البته نبض دست اونم داشتم حس میكردم . مهسا سمت راست من بود و خواهرم سمت چپ من .منو مهسا تقریبا به چسبیده بودیم ولی فاصله خواهر با ما نزدیك یك متر شده بود .
خواهرم یه نیم چرخ زدو به پهلو پشت به ما خوابید .
این حركتش باعث شد دل منم یه خورده آروم بگیره و دل و جرئت پیدا كنم و آروم دیت راستمو از زیر دستش بیرون كشیدم و گذاشتم رو شكمش و دیگه حركت ندادمش یعنی بیشتر از اون دیگه میترسیدم . دستم ثابت روشكمش بود چند ثانیه گذشت تو همون حالت كه یهو پاشو بیشتر حركت داد و پای سمت چپش انداخت روی ساق پای من .
این كارش بی احتیاطی بود و من خیلی ترسیدم و به زور آب دهنمو قورت دادم یك هو گفتم خب احمق ملحفه به این بزرگی تو هم بكش رو خودت . سر ملحفه رو گرفتمو كشیدم سمت خودم و مهسا هم كه فهمیده بود میخوام چیكار كنم كمكم كرد تا ملحفه از زیر وزنش آزار بشه . حالا دیگه ملحفه كامل روی من و مهسا رو پوشونده بود .
خیلی آروم دستمو روی شكمش جا به جا كردم تا نزدیك به سینه هاش بشه . دستمو كامل روی سینش گذاشتم و خیلی اروم شروع كردم به نوازش كردن سینه هاش از روی پیرهن .
شهوت سرتا پامو گرفته بود و منی كه حتی ساده ترین كار هارو با احتیاط زیاد انجام میدم حالا دیگه داشتم تو اون شرایط سینه های مهسا رو میمالیدم و اصلا حالیم نبود كه خواهرم یك متر اون ور تر ازمن خوابیده .
مهسا یك تكون كوچك خورد و دستش رو گذاشت روی دست من و از روسینه هاش دست منو به پایین كشید وبه زیر پیرهنش برد. به محض این كه دستم به پوست شكمش برخورد كرد كل بدنمو حس خواصی گرفته بود كه تا حالا همچین حسی رو تجربه نكرده بودم .
پوستش واقعا نرم بود و شكمش خیلی داغ بود .نمیدونم علت داغی گرمیه هوا بود یا شهوت علتش بود .
دست من رو خیلی آروم روی شكمش حركت میداد . اولش فقط دور نافش بود اما با گذشت چند دیقه اونو بالا تر برد و نزدیك سینه هاش كرد . جالب این بود كه من هیچ حركتی نمیكردم و خودش دست منو رو بدنش حركت میداد .
وقتی دستمو به سینه هاش رسوند خودش دستمو از زیر سوتینش رد كرد و كامل روی یكی از سینه هاش گذاشت و دستشو محكم به دست من فشار داد تا سینه هاشو بگیرم . سینه هاش زیاد بزرگ به نظر نمیرسید ولی خیلی نرم تر از اون چیزی بود كه تو تصوراتم از سینه ی یه دختر داشتم . رو آسمونا بودم و شهوتم به ترسم غلبه كرده بود . واقعا نمیدونستم باید چیكار كنم . باید نازش كنم ، نوازشش كنم، فشارش بدم یا نوكشو لمس كنم . نوك سینه هاش خیلی سفت شده بود. خیلی خوشم اومده بود ازشون و همش انگشتم دورش میچرخوندم . یك دیقه گذشته بود كه خود مهسا دستمو بلند كردو گذاشت روی اون یكی سینش . چند دیقه هم اون یكی سینشو مالوندم و دستمو از زیر سوتینش كشیدم بیرون وتا نافش پایین آوردم .میخواستم دستمو پایین تر ببرم كه دو باره دستشو زود گذاشت روی دستم و فشار داد . با خودم گفتم دیگه آخر خطه و تهش همین جا بود و بیشتر از این نمیتونیم پیش بریم ولی جا خوردم چون كه خودش دستمو پایین تر برد . وقتی دستم به كش شلوارش رسید ضرباتم تند تند شده بودو قلبم داشت از جاش كنده میشد و صورتم شروع كرده بود به عرق كردن .
دستمو از زیر شلوار و شرتش با هم رد كرد و خیلی آرو پایین تر برد . رو نوك انگشتام موهای بدنشو لمس كردم كه به نظرم میرسید پنج شیش روز پیش تراشیده شده باشن . هر لحظه انتظار داشتم كه نوك انگشتام خط كسشو لمس كنن اما دیگه پایین تر نبرد . از ترس خشكم زده بود . اگه خواهرم برمیگشت سمت ما حتما متوجه كارای مشكوك زیر ملحفه میشد و بهمون شك میكرد .
اما شهوتی كه داشتم بیشتر از این حرفا بود كه بخوام احتیاط كنم . سعی كردم دستمو پایین تر ببرم تا به كسش برسم اما دستشو رو دستم فشار میداد و اجازه این كار بهم نمیداد . صورتمو سمتش برگردوندم تا ببینم حالت صورتش چه جوریه . چشماش كامل بسته بود و لب پایینشو خیلی آروم زیر دندونش گذاشته بود . مطمئن شدم كه شهوت اون تو اون لحظه كمتر از من نیست شاید خیلی بیشتر هم بود. صورتمو دوباره به سمت تلوزیون چرخوندمو دوباره دستمو با فشار بیشتری پایین تر بردم . این بار دیگه نتونست مقاومت بكنه و بالاخره نوك انگشتم به خط كسش رسیده بود .
هنوز دستش رو دستم بود و ضربان تند نبضشو روی دستم احساس میكردم . كل بنش منقبض بودو معلوم بود محكم پاشو بسته تا نتونم پایین تر برم . همینشم واسه من كافی بود .من كه تا اون لحظه به جز تو فیلم های سوپر سینه و كس ندیده بودم حالا تونسته بودم اونا رو از نزدیك لمس كنم . واقعا از سرمم زیادی بود .
سعی میكردم دستمو پایین تر ببرم تا كسش كامل تو دستم باشه اما واقعا نمیشد و اجازه این كارو بهم نمیداد. با هزار زحمت و استرس و ترس تونستم دستمو یكی دو سانت پایین تر ببرم و كسشو بیشتر لمس كنم .
خیس بود و چسبناك به نظر میرسید . نوك انگشتمو آروم از بالای چاك كسش تا كمی پایین تر جا به جا میكردم . دیگه خودشو سفت نكرده و یه خورده شل تر شده بود . واقعا اون لحظه بهترین لحظه ی زندگیم تا اون موقع بود . شهوت كار خودشو كرد و مهسا هم اصلا حالیش نبود چیكار میكنه . اون یكی دستشو كه بیكار بود روی رون پای من گذاشت . متوجه شدم كه احتمالا میخواد كیرمو لمس كنه . پای سمت چپمو كه به خوهارم نزدیك تر بود كج كردمو و زانومو بالا تر آوردم كه خواهرم دیدش نسبت به رون پای راستم كمتر بشه . به محض این كه این كارو كردم دستشوروی كیرم گذاشتو از روی شلوار كیرمو تو دستش گرفتو یه كم فشار داد .
كیرم كاملا سیخ شده بود اما چون رو به بغل بود راحت میتوست فشارش بده . اووووف الان كه باد اون لحظه میفتم بازم ترس سراغم میاد و نمیفهم من تو اون لحظه چه طور و با چه عقلی اون كارو انجام دادم.
دست راستش روی دست من و كس خودش بود وبا دست چپش كیره منو گرفته بود تو دستش و هر دومون خیلی خیلی آروم دستامونو حركت میدادیم . دوست داشتم دستش مستقیم روی كیرم باشه اما شلوارو شرتم بین دست اون و كیر من بود . چند دیقه به همین حالت گذشت وهر چی میگذشت احساس میكردم انگشتم لای چاك كسش خیس تر میشه . هیچی از فیلم نفهمیده بودم و نمیدونم چند دیقه ار فیلم گذشته و چند دیقه ازش مونده . اصلا تو یه عالم دیگه بودم كه احساس كردم خواهر داره از این پهلو به اون پهلو میشه و رو به ما میشه . عین برق و به سرعت باد دستمو از شرت و شلوار ش بیرون كشیدم و مهسا هم سریع دستشو از تو شلوار من بیرون كشید و خیلی تند یه نیم غلت زدو از من فاصله گرفت . خواهرم چرخیدو رو به ماشد و پرسید چه طور بود؟
من كه از هیچ جا خبر نداشتم و شوك شده بوم گفتم چی ؟
گفت فیلمو میگم دیگه .
سرمو چرخوندم سمت تلوزیون و تازه اونجا متوجه تیتراژ فیلم شدم و فهمیدم كه سوتی دادم .

ادامه دارد.

نوشته: Arian6


👍 14
👎 2
33101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

775995
2020-11-08 01:39:33 +0330 +0330

تکراری بود قبلا اینجا منتشر شده…

1 ❤️

776120
2020-11-08 23:11:13 +0330 +0330

Arian6

دوست عزیز ادامه بده…خوندنی بود کارت.لایک

1 ❤️

776204
2020-11-09 13:51:35 +0330 +0330

قشنگ بود ادامه…

0 ❤️

776222
2020-11-09 17:24:35 +0330 +0330

تکراری بود🙄🙄🙄

0 ❤️