غروب تابستان

1391/08/01

ساعت نزدیک به 7:00بعد از ظهر بود . من از شب قبل بیقراری نداشتم . چون قرار بود به خونه دوست دخترم که جدیدا باهاش آشما شده بودم برم .
مقدمه(نحوه آشنایی)
حدود دو شب قبل از این قرار که باهم گذاشته بودیم ، داشتم تو گوشیم با nimbuzzچت میکردم تو یه چت روم بودم . یه آیدی به چشمم خورد که نوشته بود :mahsa-malosakخلاصه ادش کردم . چون دیدم ساکته و هیچ حرفی نمیزنه. سلام کردم و aslدادم . گفت که چرا نوشتی زیر آیدیت عشق پر زده . منم گفتم یه gfداشتم خیلی دوستش داشتم ولی رابطه مون یک ماه بیشتر طول نکشید و فوت کرد . اونم گفت که با یه پسری به اسم محمد دوست بوده و بعده سه سال پسره بهش خیانت کرده . من گفتم چه جالب ما دو تا خیلی بهم نزدیک هستیم . اگه موافق باشین با هم دوس بشیم گفت نه من شرایط دوس پسر داشتن رو ندارم . من خیلی اصرار کردم راستشو بخواین ازش خوشم اومده بود . ساعت نزدیکای 6صبح بود . بالا اومدن آفتاب رو قشنگ حس میکردم . من از ساعت 5:30صبح داشتم باهاش چت میکردم . بهم گفت : من نمیخوام دوس پسر داشته باشم منم گفتم التماست میکنم قبول کن . اونم بالاخره قبول کرد . گفت شمارمو بهت میدم ولی خاموشه ظهر ساعت3به بعد روشنش میکنم . منم قبول کردم . ساعت حدودا3:30بود که با صدای ویبره گوشیم بیدار شدم دیدم خودشه . رفتم تو اطاق خواهرم بیچاره خواب بود داشتم میحرفیدم باهاش که گفت من خونه مون قلان جاست . گفتم من یه دوستی دارم خونشون اونجاست . بعد گفت اسمش چیه گفتم امیر گفت فامیلش گفتم زاهدی بعد گفت اگه بهت بگم پسر عمومه چی میگی من فقط میخندیدم . خلاصه دوستی ما خیلی صمیمی شد . یه شب تو نیمباز بهش گفتم من بوس میخوام گفت بیا گفتم دوس داری به غیر از لپت کجاتو ببوسم ؟ گفت : نمیدونم گفتم بگو دیگه گفت : شیطون! حتما میخوای لبامو ببوسی گفتم تو دوس داری گفت آره گفتم دوست داری گردنتو ببوسم گفت آره منم دیدم اینجور میگه گفتم چی تور کردم گفتم دوس داری سینه هاتو ببوسم گفت آره بعد گفت که روز یکشنبه مامانش خواهر 12سالشو میبره کلاس زبان بیا خونمون کسی نیست . منم گفتم باشه میام .

روز موعود(قرار ملاقات اول)
ساعت نزدیک به 7:00بعد از ظهر بود . من از شب قبل آروم و قرار نداشتم . بهش اس دادم گفتم بیام گفت میترسم کسی بیاد گفتم میخوای نیام گفت نه بیا رسیدم دره خونه درو واسه باز کرد خیس عرق شده بودم از ترس داشتم میمردم . میخواستم چپ کنم راهم رو بگیرم برم ولی گفتم چیزی نمیشه رفتم بالا درو بازکرد . یه دختر چاق که حدود 95،98کیلو وزن که شکمش و پهلو هاش آویزون بودن از کنار با سینه های گنده و بی ریخت که خودش گفت سایزش 80میشه ولی بیشتر به نظر میومد با باسن گنده و بی ریخت و بدون فرم با موهای صاف مشکی بلند که اتو کشیده بود و یه رژ قرمز پررنگ که واقعا آرایش نمیکرد بهتر بود .
رفتم تو خونه یه خونه نو ساز که حتی مبل نداشت و چند تا فرش نه چندان قشنگ رفتیم تو اتاقش که نزدیک پذیرایی بود . نشستیم رو زمین کنار هم . حتی تخت نداشت . گفتم خوب چیکار کنم گفت تو باید بگی شروع کردیم به لب گرفتن از هم رفتم جلو لباشو بوس کردم همه رژ لبش رفت تو دهنم دهنمو با کف دستم پاک کردم بعد خودش رژ لبش رو پاک کرد بعد دوباره لب گرفتیم زبونشو میکرد تو دهنم منم همین کارو میکردم رفتم سراغ سینه هاش سرم رو گذاشتم لاش زبون میزدم لاشو بعد پیرهنشو زدم بالا سینه هاشو آوردم بیرون خوردم یکی از سینه هاشو وقتی خوردم نوکشو گاز گرفتم که خیلی قرمز شد بعد رفتم اون یکی رو خوردم سینه هاشو خیلی محکم فشار دادم که خودش گفت آی یواش تر قلبش از ترس محکم میزد قلب من بیشتر دیگه سوتینو پیرهنشو پوشید بهش گفتم میخوای مال منو ببینی گفت نه من دوست ندارم کارمون به اونجا بکشه منم بلند شدم رفتم ولی نزدیک بود سکته کنم از ترس خودش میگفت که هیچ حسی نداشته چون بار اولش بوده یا من بد کار میکردم . از اونروز به بعد رابطه مون خیلی کمرنگ و کمرنگ و کمرنگ تر شد در حدی که ورق زندگی اون رو ناپدید کرد .
با احترام تقدیم به شما

نوشته:‌ عشق پر زده


👍 0
👎 0
26442 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

339517
2012-10-23 02:07:38 +0330 +0330

ای خدا سایت هم شده مهد کودک طرف دکتر بازی های بچه گیشو میاد اینجا تعریف میکنه.آقای عزیز که به طور غیر مستقیم فخر فروشی میکنی صفا و صمیمیتی که تو خونه های به اصطلاح ساده و فقیرانه هست تو بیشتر اون کاخ های بالاشهر پیدا نمیشه،بزمجه.انسانیت به چندتا فرش قشنگ و یه تخت خواب و لوازم لوکس نیست .) یه خونه نو ساز که حتی مبل نداشت و چند تا فرش نه چندان قشنگ رفتیم تو اتاقش که نزدیک پذیرایی بود . نشستیم رو زمین کنار هم . حتی تخت نداشت .(

0 ❤️

339518
2012-10-23 02:39:35 +0330 +0330

آقا من حرفمو پس گرفتم!دیگه ننویس :SS :SS

0 ❤️

339519
2012-10-23 17:02:24 +0330 +0330
NA

Khosham naumad,na mozuesh jaleb bud na negareshet ,age khasti 2bare dast be qalam shi behtar benevis ,goftane haqiqat va inke 2khtare heykale jalebi nadashto vaze malishunam khub nabud na tanha be jazabiate dastan nayafzud ouno hata dar hade sefr paein avord.movafaq bashi duste aziz

0 ❤️

339520
2012-10-23 18:53:15 +0330 +0330

تف به این نیمباز
خاله زنک بازی
پر از بچه شونزده، هفده ساله
بچه های بی ظرفیت
اصلا میبینم پسرا اونجا خودشونو کوچیک ميکنن که با یه دختر دوست بشن اعصابم خورد میشه

0 ❤️

339521
2012-10-23 19:44:18 +0330 +0330

باز داستانه 1ازخود راضیه دیگه…

0 ❤️

339522
2012-10-24 18:32:35 +0330 +0330
NA

این داستان سکسی بود???
اقا به چه زبونی بگیم اینجا جای این کسشعر ها نیست…
از اونجایی که گفتی دختره خیکی بود بقیه داستانو با حالت تهوع خوندم…
messiتو کونت

0 ❤️