فاصله غیرت و بیغیرتی از مو باریک تر است (۱)

1400/05/06

وقتی خبر فوت پدرمو خواهرم تلفنی به من اطلاع داد باید کمتر از 40 روز خودمو از ملبورن استرالیا به ایران میرسوندم ده سال بود که بهترین عمرمو تو غربت گذرونده بودم و بعد تلاش خیلی زیاد دو سال بود بادیگارد یک دیسکو شده بودم .
میدونستم به ایران برم زمان زیادی طول خواهد کشید به ملبورن برگردم .
پدرم زمان حیاتش هیچ کاری برامون انجام نداد. یادمه وقتی خواهرم که خودشو هم احساساتی میخواست نشون بده پشت تلفن و با گریه خبر فوت پدرمو داد اولین فکری که تو سرم چرخید و بدونه اینکه حواسم باشه از خدا شکر گذاری کردم بخاطر ثروتی بود که پدرمون برامون گذاشته بود.
من کوچیکترین فرزند خانواده بودم هزینه رفتنم به استرالیا رو دایی و داش بزرگم داد فقط بخاطر اینکه خیلی شر بودم و تو اونروزا چندین بار برای پدرم نقشه کشیده بودم که برای پولاش ی حرکتی بزنم که توسط برادرام خنثی میشد.
من یک هفته مونده بود به چهلم پدرم به ایران اومدم خونمون تو قلهک ی خونه قدیمی بود ولی خوش ساخت که خدا بیامرز پدرم هیچ وقت دلش نیومد بکوبه ولی زمین دیوار به دیوار خونمون رو با برادرش که تو ساخت و ساز بود خریده بودند و ساخته بودند مادرم با کلی دعوا و مرافع بلاخره یکی از واحد ها رو برداشته بود اونجا زندگی میکرد و پدرم تو همون خونه قدیمی از صبح تا شب وافور تو دستش بود.
همه خونه مادرم جمع بودند خواهرزادم از فرودگاه تا خونمون اکثر مهم ها رو تعریف کرده بود خب درست جلوی در خونمون روی پل وایستاد وقتی از ماشین پیاده شدم خونمون رو دیدم تمام کارهایی که تو خونمون انجام داده بودم بیادم اومد .خواهر زادم افشین منو داشت راهنمایی میکرد بطرف خونه مادرم که خونه قدیمیمون یهو درش باز شد. خواهرم خودشو انداخت بغلم بعد احوال پرسی گفتم اینجایید مگه؟ گفت "از زمان فوت بابا هر هفته اینجا غذا درست میکنیم هم به مهمونامون غذای خونگی و خوشمزه درست میکنیم و هم برای شادی روح پدرمون به درو همسایه پخش میکنیم که همزمان با تعریف دستمو گرفت برد تو حیاط خونه قدیمی که چشام افتاد به جمال زیبا رویی که انگاری که هیچ وقت شبیه اون کسی رو ندیده بودم تو عمرم.الاهه دختر دوست صمیمی خواهرم بود که خود مادرشم جلب توجه میکرد از خوشگلی .
حالا اون چهره زیبا رو چی معمولی جلوه میداد اندام زیبایی که الاهه داشت و از همه مهمتر باسن خوش فرم و یخورده بزرگش که من هلاکش شدم.

(شرمنده از خواننده های عزیز مجبور بودم تا اینجا چگونگی آشنا شدن و ازدواج کردن با الاهه رو دقیق توضیح بدم )

(از اینجا به بعد داستان اصلی روایت خواهد)

منو الاهه سومین سالی که عاشقانه در کنارهم بودیم (بعدا فهمیدم من فقط عاشق بودم و الاهه و مادرش صرفا برای پولی که به ارث برده بودم تن به این ازدواج داده بودند )متاسفانه هردو مون تا خرخره درگیر مواد مخدر شده بودیم شیشه و کوکایین شده بود جز اصلی خرید های زندگیمون خیلی سخت شده بود زندگیمون از لحاظ اینکه از همه فراری بودیم .و چسبیده بودیم به چنتا زوج و چنتا پسر و دختر مجرد و فقط تو مهمونیها وقت گران قیمتمون رو میگذروندیم البته برای مواد کشیدنمون با افراد خاص رفت و آمد میکردیم دایره دوستان هر روز و هر ماه کوچکتر میشد با قرص و مکمل ها چهره هامونو خوب نگهداشته بودیم ولی همچنان دود شیطانی دیگه کل زندگیمون شده بود .
الاهه به خواسته من هیچ وقت لباس باز تو مهمونیها نمیپوشید حتی تو خیلی موارد دوستان اعتراض میکردن سیاوش یعنی چی زن های ما همه راحت میگردند زن تو پوشیده است لباساش که همیشه جواب دندان شکنی براشون داشتم .
هیچ وقت خودمون دنبال مواد نمیرفتیم سالها بود که ی پسر با ادب که ساقی مواد بودبرامون میاورد در خونمون که اواخر دیگه دعوتش میکردیم میومد تو خونه با خودشم یکی دو دود میگرفیم و اون میرفت .
خدا نصیب دشمن منم نکنه شیشه رو که دقیقا اطمینان دارم که با دستای خود شیطان درست شده .
حامد پسری بود که برامون مواد میاورد 22 23 ساله بود و تموم چهار چوبا رو رعایت میکرد یک شب زنگ خونمون زده شده حامد بود که بهم گفت آقا سیاوش میشه چند لحظه وقتتون رو بگیرم اومدم پایین منو سوار ماشینش کرد و خیلی با زحمت کلمات از دهنش در میومد بیرون گفت:اگه براتون موردی نداره پسر خالم ازین به بعد هر چی بخواید براتون میاره اولش قبول نکردم طوری حرف زد دیگه جایی نداشت برای اعتراض .
به شرطی که ازش خوشم بیاد جنس میخرم در غیر این صورت از خودتم دیگه هیچی نمیخرم .
5 یا 6 ماهی میشد پای این ساقی تو خونمون باز شده بود از حامد سرزبون دارتر و گرمتر و پررو تر بود دقت زیاد کرده بودم نگاهش به الاهه خیلی معمولی بودولی ازش نگران بودم همیشه .
الاهه چند وقتی بود خیلی با نگرانی تو موبایلش سیر میکرد و وقتی من واسم بهش بود خیلی معمولی جلوه میداد و با ی حرفی مثلا رد گم کنی منو نه ولی خودشو میزد به کوچه علی چپ.اونشب شوم وقتی وارد خونه شدم البته الاهه خودش در آپارتمان رو برام باز کرد شاید تو محاسباتش اشتباهی حساب کرده بود از پایین تا بالا اومدن من .جمله ایی التماس گونه داشت به کسی میگفت تو رو خدا زنگ نزنی هاااا.
البته تو اتاق خواب بود در ورودی رو نبسته بودم با کفش تو پذیرایی رو مبل نشستم که مثل همیشه با صدای دلنشین بد ذاتش بهم گفت عشقم اومده شروع کرد به بنده نوازی ولی این باعث نشد از تلفنش بگذرم با ناراحتی گفتم کی بود بهش میگفتی زنگ نزنه بدونه اینکه هول کنه زن خوش اندام و کون زیبای من بهم گفت علی بود(برادرش) یادش میدادم به دوس دخترش زنگ نزنه تازگیها خیلی به علی کلاس میزاره .
قلبم به طپش افتاد رنگ صورت الاهه چیزی دیگه رو نشون میداد برای اینکه خیلی عادی نشون بده تلفنشو گذاشت رو میز روبروی مبل رفت آشپزخونه منم با بابامم تعارف ندارم گوشیو برداشتم از در خونه رفتم بیرون تا در آسانسور بسته شد سیاوش گفتنش با همه سیاوش گفتنهایی که بهم گفته بود فرق میکرد.
وقتی رسیدم تو پارکینگ تو آینه ی آنسانسور خودمو نتونستم تحمل کنم با کله رفتم تو آینه که چون کله زدم و نکشیدم سرمو بیرون .از چند جا آسیب دید سرم … دیگه ساعت دوازده نیمه شب بود نمیتونستم تحمل کنم زنگ زدم به منصور دوست خیلی قدیمی نبود ولی برام اونشب خیلی زحمت کشید اولا منو به درمانگاه رسوند تا 5 صبح هم روموبایلم کار کرد دو بار هم نصفه شب رفت از مغازش وسیله برداشت .دوست دخترشم که بدن منو دیده بود دیگه آرومو قرار نداشت دفعه دوم وقتی منصور دوباره باید میرفت مغازش (با سرایدار پاساژدعوای لفظی هم کرده بود)دوست دخترش اومد چسبید بهم از روی شلوار کیرمو راست کرد منم ممعانتی نکردم کیرمو در اورد یجور خورد که بعد ارضا شدنم دنبال خیسی میگشتم ی قطره هم نذاشته بود بمونه همه آبمو خورده بود.(البته اجازه شو خود منصور داده بود که ی حالی به من بده اسمشم حتی نفهمیدم چی بود .
تلفن الاهه رو با کلی دعا و نظر باز کردم که چیزی نباشه که دلمو بدرد بیاره ولی نشد که دعا هام قبول بشه خدایا چی دارم میبینم چی دارم میشنوم تو گوشیه جنده خانوم 7 سال بود در کنار من که همیشه بهترین ها رو تقدیمش کرده بودم رابراه به دوست پسرش میداده نگو وقتی با اون مادر کثیف تر از خودش .وقتی بابام که حالا حالا ها کسی فکر نمیکرد بمیره از دنیا میره میرن تو نقشه برای منو خواهرم و وقتی منو میبینه و ادای تنگارو در میاره و تا ازدواج کارشو به پیش میبره با من تنگاتنگ با ی پسر 6 سال رفیق بوده و اون دوس پسر کسکشش کسی نبود جز پیمان که مواد فروشی بود که جای قبلیه پاش تو خونمون باز شده بود.
برام سخت بود که رو نکنم ولی باید چند روزی خودمو نگه میداشتم درسته زنمو خیلی دوس داشت و مثل مردای قدیمی غیرت و تعصب داشتم بهش ولی ده سال خارج از ایران و مدل زندگیم تو خود ایران منوب ه ی نیمچه حروم زاده تبدیل کرده بود خوب یاد گرفته بودم طوری به دنیا و آدماش دل ببندم که کمتر از ده ثانیه بتونم ترکش کنم.
از کرج تا تهران تصمیممو قعطی کردم فقط ی احمق میره زنشو میکشه یا طلاقش میده و راحتش میکنه خیلی باید الاهه رو بکنند تا من لذت ببرم …بقیه اتفاقهای زندگیمو قسمت دوم تعریف خواهم کرد

نوشته: سیاوش


👍 9
👎 21
46901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

822854
2021-07-28 00:40:16 +0430 +0430

کیرم تو کستانت مفنگی

3 ❤️

822855
2021-07-28 00:40:41 +0430 +0430

یه دامپزشک برو حتما خیلی اوضاعت خیط

1 ❤️

822857
2021-07-28 00:43:43 +0430 +0430

👌👌👌

0 ❤️

822859
2021-07-28 00:46:02 +0430 +0430

بنام خدا
آقای بیهوده هستم
جهت هرگونه انتقام سخت آمادهء خدمت رسانی به هموطنان مقیم خارج

2 ❤️

822890
2021-07-28 02:52:16 +0430 +0430

تو فیلم مخمصه رابرت دنیرو میگه کمتر از سی ثانیه…تو کردیش ده ثانیه

1 ❤️

822895
2021-07-28 03:11:32 +0430 +0430

شاشیدم در روایتت. در شيوه نوشتنت. در نگارشت. در سوادت. در همه چیت که با اینهمه کمالات داستان دنباله دار هم میخوای بنويسی؟؟؟

0 ❤️

822912
2021-07-28 04:14:42 +0430 +0430

لطفا ننویس

0 ❤️

822914
2021-07-28 04:28:39 +0430 +0430

من که شک دارم ساقیت خوب باشه

1 ❤️

822931
2021-07-28 07:51:18 +0430 +0430

خود کرده را تدبیر نیست .

0 ❤️

822964
2021-07-28 12:06:04 +0430 +0430

این سکسش کجاش بود؟

2 ❤️

823003
2021-07-28 19:13:19 +0430 +0430

اوضاع خیلی خیطه

0 ❤️

823037
2021-07-29 00:57:10 +0430 +0430

آخه رفیق اینقدر میگن از موتوری جنس نگیر الکی نمیگن خووو…داستان ک نبوود ولی ریدم ب این نگارشت…والا…خخخخ…

0 ❤️

824619
2021-08-06 16:52:58 +0430 +0430

کوس کشی رابهت یاد دادن برو حالشو ببر

0 ❤️

824748
2021-08-07 02:35:28 +0430 +0430

هنوز بلد نیست اسم زنش بنویسه (الاهه)معلوم خالی بندیه

0 ❤️