فاطی و مهندس (۱)

1395/02/15

سلام
تو خونه بودم دکتر زنگ زد گفت کجایی گفتم خونه ام
گفت جایی کار میکنی یا وقتت آزاده گفتم آزادم
گفت به این شماره زنگ بزن دامداری یکی از دوستامه مهندس میخواد
زنگ زدم و قرار شد برم برای دیدن محل کارو قرار مدار حقوق و …
با کلی گشتن تو بیابون دامداری رو پیدا کردم
زنگ و زدم یه خانوم با قدی بلند ( برای زنا قد بلند حساب میشه ) و لباس های معمولی در و باز کرد و گفتم فلانی هستم آقای فلانی هستند برای کار اومدم
قبل از اینکه جوابی بده صدا اومد که بفرمایید تو
ولی نگاه هم به نگاه اون زن پیوند خورد نمیتونستم دل بکنم ازش
یه دامن پاش بود و هنگام راه رفتن متوجه شدم زیر دامن شلوار داره چون تا غوزک پاش و پوشونده بود ولی دامنش تنگ بود یعنی از قسمت باسن تنگ بود یه لباس استرج مندرس داشت ولی بخاطر جنسش چسبون بود دقت که کردم دیدم به زور سوتین یه سینه ای ردیف کرده برا خودش همه این اتفاقات و تجزیه تحلیل ها در کسری از دقیقه رخ داد
همچنان که اون میرفت و گوشم دنبال تشخیص مکان صدای صاحب دامداری بود چشمم داشت از پشت براندازش میکرد
کمر باریک باسن تراش خورده برای اون وزن و قد یکم به تصویر کشیدن برام سخته راحت تر بخواهم بگویم باسن برای اون هیکل ساخته شده بود نه جنیفری بود نه تخت تخت گرد و اندازه برای یک سکس مناسب
نگاهم و چرخوندم و دنبال صدا رفتم
از در تا دفتر چیزی حدود چهار متر بود در دفتر و زدم صاحب دامداری گفت بفرما مهندس
گفتم داخل دفتر نمیام اگه زحمت نیست داخل محوطه صحبت ها رو انجام بدیم دلم میخواست یه جورایی بفهمم اون زن کی بود و از کدوم یکی از اون دو تا خونه اومد
صاحب دامداری اومد زد رو شونم گفت به که چه مهندس حاضر بکاری لباس کار و چکمه نمیخواهیی
گفتم چکمه چرا اما لباس کار زوده باید کار و ببینم
رفتیم تو محوطه سرمو میچرخوندم که خونه رو پیدا کنم و ته توی کار اون زنو پیدا کنم
صاحب کار گفت کنجکاوی ها مهندس معلومه به کارت واردی
چون تو اون لحظه صورتم سمت تراکتور بود
گفت تراکتور مدل ۸۶ فرگوسن چهار سیلندر …
حواسم اصلا به صاحب کار نبود
سرم چرخیده بود سمت انبار
که دیدم داره میگه ۶۰۰ متر سوله انبار خوراک با آسیاب و میکسر و …
خودم خندم گرفته بود چون حرفای اونو نصفه نیمه میفهمیدم سر میچرخوندم قدم میزدم اکن بخیالش من شنونده ام و چون دائم سر میچرخوندم این شده بود تکه کلامش
شما خودتون واردین اما این …
خلاصه بجایی رسیدیم که یه دفعه گفت این دوتا هم خونه کارگری هامون هستند نیخکوب شدم خوب تیز به حرفاش گوش کردم
این خونه مش قربون و دخترش هست که مش قربون کارگر شب گرده
اون خونه هم خونه علی که همه کاره دامداریه
سریع پریدم تو حرفش گفتم میشه داخل خونه هارو دید
خدا خدا میکردم اون دختر مش قربون باشه چون احتمال میدادم دختر که با پدر هست احتمالا مجرد باشه
رفتیم سمت خونه علی دیدم تا در زدیم از در اومد بیرون
دنیا رو سرم خراب شد اصلا دوست نداشتم رو زن شوهر دار نظر داشته باشم
خیلی میترسیدم و یه جورایی همون لحظه قید کار و زدم با صدای یا الله یا الله یه خودم اومدم
فهمیدم غیر اون زن دیگه هم داخل هست
داخل که شدیم امید وار شدم یه زن جوان اما در جوانی پیر شده فکر نمیکردم که سنش ۲۵ سال باشه چون چهره اش به ۴۰ ساله ها میخورد
دیدم یه نوزاد تو بقلشه یه بچه ۱ یا دوساله تو ننو (گهواره ) یه توله ۳ یا ۴ ساله وسط خونه دنبال توپ میدوید و یه دختر ۶ یا ۷ ساله داره نقاشی میکشه و یه بچه ۸ ساله پا تلوزیونه سرم سوت کشید تو یه خونه کوچیک بهتره بگم سوییت کوچیک سر جمع ۴۰ متر بود انقدر بچه اصلا علی دیوث چطوری وقت کاشتن اینا رو داشت
از علی و اخلاقش و سنش و کارش و مسائل دخانیاتی و اعتیاد پرسیدم که خدا رو شکر بی مشکل بود علی بچه هرات بود و یه بچه کاری
رفتیم و درب خانه مش قربون و زدیم مش قربون خواب بود و دخترش در و باز کرد
از مش قربون پرسیدم اونم بچه هرات بود زنش مرده بود و تمام بچه ها به سامان و یک دختر ۱۸ ساله که هنوز مشتری خوبی براش پیدا نکرده بود ( افغان ها دخترانشان را میفروشند ) باز هم فهمیدن سن دختر مرا شوکه کرد چون به تیپ و قد و هیکلش یک دختر ۲۷ ساله میخورد .
از خانه ها امدیم بیرون و شروع کردم به سر هم کردن کس شعر هایی که وضعیت معیشت کارگرانم مهم بود و اینان هستند که کار را پیش میبرند و …
با توافق بر سر حقوق قرار شد که از شنبه برای کار بروم
شنبه ۷ صبح درب دامداری را زدم با همان تیپ و همان لباس ها امده بود ایندفعه دقیق تر دید زدم و وای که راه رفتنش رعشه به اندامم می انداخت نمیدانم چرا دختری بدون آرایش در آن لباس ها چرا اینگونه مرا تحت تاثیر قرار داده بود
منی که مدعی در سفت بودن دل نبستن بودم نمیدانم چرا با چند نگاه بدنم به لرزه افتاده بود
نمیدانم چرا تن لخت زنان خیابانی چنان با من نمیکرد که بدن پوشیده این دختر با من کرده بود هزاران چرای دیگر به سراغم امد
مشغول کار شدم دلم نمیخواست هوش و حواسم به جایی باشد اما مگر میشد لعنت به تو دختر
با هر زور زحمت بود به خودم خوراندم برای دیدن هر روزه ان هم که شده باید سفت به کار بچسبم تا مبادا همان نگاه را هم از دست بدهم
راستش مستاصل شده بودم
این یکی واقعا فرق داشت نمیتوانستم ترمز بزنم و قیمتش را بپرسم برای ساعتی در اختیار داشته باشم اصلا عین آدم مخ زدن را از یاد برده بودم وقتی که میدیدمش دست پایم را گم میکردم
چند ماهی سپری شد و صاحب دامداری از کانادا آمد و گزارش کار خواست
راستش با رندی به او قبولاندم که از ناحیه شیر دوشی دچار مشکل هستیم و نیاز به نیروی کار هستیم و علی به تنهایی قادر به انجام کار نیست
از من پیشنهاد خواست و من با رندی و منطق خاص به گفتم که اگر زن علی و دختر قربدن قبول کنند هم حقوق خانوادگیشان بالا می رود هم نیرو از بیرون وارد و خارج نمیشود به سرعت هر دو را خبر کرد پیشنهاد داد به هر کدام نصف حقوق سرپستشان را
از شانس من هر دو قبول کردند و ظهر بنا بر آموزش آن ها را داشتیم
ظهر او را در مانتو ی ساده کارگری دیدم چقدر شیرین تر شده بو بخصوص که با بستن روپوش ضد آبی که مانند روپوش های ظرف شویی مادرانمان هست بند روپوش که پشتش بسته بود زیبایی باسنش را چندین برابر کرده بود و از وضعیت سینه های تختش خنده ام گرفته بود
ولی خوشحال بودم که روزانه یک ساعت و نیم بدون وقفه میبینمش راستش در کنار زن چاق و پستان گنده علی بسیار زیبا تر شده بود
او که معصومانه به شوخی های من میخندید و من دیوانه وار سر به سرش می انداختم
در این بین حرکات زننده زن علی آزارم میداد چون که هنگام آموزش بی دلیل دست هایم را لمس میکرد نه آنطور تابلو که فکرش را بکنید مثلا هنگام دست به دست کردن خرچنگی ها و … اخر چرا زن علی اینکار را میکرد ولی او نه همین ماخوذ به حیا بودنش روانیم میکرد زن علی گاها هنگام اموزش شانه هایش را به ارنجم میمالید و یا هنگام نشان دادن پستان های گاو و بیماری هاش بیشتر دولا میشد و باسنش را نشانم میداد و یا برای اینکه متوجه حرفهایم شود خودش را نزدیکم میکرد و سینه هایش را به ارنجم میمالید من بی توجه پیش میرفتم در تابلو ترین حرکتش هنگامی که جلوی من راه میرفت به یک باره ایستادو
در هنگام چرخش اش هم به باسن پهنش خوردم و هم بی اختیار بازوان را گرفتم تا مبادا بیوفتد راستش بد جور زن علی مرا قلقلک چرا که کیرم با دلم هم خوانی نداشت و ساز خودش را میزد
با هر مصیبتی بود جلسه اول تمام شد و از دست زن علی در رفتم ولی چشمم به دنبال او بود خدا خدا میکردم فهمیده باشد که کرم از زن علی بوده من بی تقصیر بودم و نفرین ها به زن علی میکردم هنگام غروب برای سرکشی از کل مجموعه از جلوی درب خانه ان دو رد شدم یک باره دیدم که از حمام خانه زن او با چادر بیرن زد مرا دید و لبخند زد برای لحظه ای به طور معنی داری چادرش را باز کرد بدن عریانش بد نبود بعد چندین شکم زایش دچار افتادگی محسوسی نبود و چون شیر میداد سینه هایش سفت بود و نوکش به شدت قهوه ای رنگ و کس اش بی مو اما شرم کردم سرم را به زیر انداختم و ترس از عاقبت و عواقب زن شوهر دار م
را به خود اورد
ماه ها گذشت کرم ریختن های زن علی و عشوه های دختر قربون و خنده هایش مرا دیوانه کرده بود و از ان بد تر تعطیلات نوروز ندیدن آن سخت مرا آزرده بود تصمیم گرفتم نوروز در دام داری باشم مش قربون عزم مشهد کرد و علی زن بچه اش را همراه مش قربون به مشهد فرستاد
ولی فاطمه با برادر زاده ۱۵ ساله اش و علی و من در دامداری بودیم
برادر زاده اش شده بود نگهبان شب و نگهبان فاطی و علی هم طبق معمول مشغول به خر کاری . راستش دلم برای زن علی و لش بازی هایش تنگ شده بود اما فاطی تنها با من در شیر دوشی چیز دیگری بود
هی دل دل کردم که حرف دلم را به فاطمه بزنم اما نمیشد انگار اورا برای تمام عمر میخواستم
لعنت به تمام فاصله های طبقاتی ای کاش من هم افغان بودم
در ذهن دنبال راهکاری برای خواستگاری از او بودم که به یک باره چیزی ذهن مرا مشغول کرد رفتار فاطمه با علی
خیلی راحت با برخورد میکرد اما با من انگونه نبود
در رفتارشان ریز شدم
مشغول چک کردن دوربین ها هنگام شب شدم خوشبختانه تا هنگام سحر رفت امدی نبود ولی هنگامی که برادر زاده فاطی برای خواب به خانه مش قربان رفت فاطی برای شیر دوشی صبح رفت دوربین شیر دوشی را چک کردم و دیدم که علی هم به انجا رفت و به کمک فاطمه شتافت اما در هنگام کار گویی که نتوجه دوربی بودند با احتیاط همدیگر را لمس میکردند
شکم به یقیین تبدیل شد که فاطی عشق من با علی سر سری دارد بلافاصله به انبار وسایل رفتم و دوربین اپتیکال پلمپ را پیدا کردم و سریعا به یکی از دوستان نصابم تماس گرفتم و گفتم برای نصب بیاید وقتی ماجرای کارگرانم را شرح دادم از صندوق ماشینش دوربینی شبیه دوربین اپتیکال خودم اورد که قابلیت چرخش و زوم اپتیکال را داشت و گفت این را کار کن
از او خواستم که جوری دوربین را تعویض کند که کسی متوجه او نشود در ضمن برایم میکروفن هم بگذارد ( هرچند بعدا فهمیدم که در میان سر و صدای دستگاه ها میکروفن چیز بیهوده ایست ) اما چون در ان لحظه حس کنجکاوی شکست عشقی تعصب را همزمان داشتم متوجه این خرج اضافه نبودم
فاطمه و علی و برادر زاده فاطمه را صدا زدم و شرح دادم که امروز ساعتی را نیستم و بدون من گند کاری نکنند و … این اطمینان را دادم که نیستم
اما راستش هنوز چند قدم دور نشده بودم که حس بدی به من دست داد ماشین را متوقف کردم و گوشی ام را دست گرفتم نزدیک شیر دوشی ظهر بود برنامه دوربین ها را باز کردم
فاطمه امد برادر زاده بی غیرتش خسته از کار شبانه به خواب رفته بود علی بی ناموس به شیر دوشی امد بی حیا تر از همیشه اما با احترام به دوربین لمس هایشان بیشتر شده بود
فاطمه و علی با سرعت تر همیشه شیر دوشی را تمام کردند
به خیال خود به نقطه کور دوربین رفتند غافل از آنکه دوربین میچرخید
میکروفن را زدم اما لعنت به صدای وحشت ناک شیر سرد کن
میکروفن را خاموش کردم
مشغول تماشا شدم چه حس بدی بود دیدن لب بازی فاطی با علی چه راحت لبش را به لب علی قفل کرده بود علی بی محبا باسن فاطمه را چنگ میزد فاطمه وحشیانه کیر علی را با یک دست چنگ میزد و سر علی را با دست فشار میداد به سمت سرش گاهی دستش را از پشت سر علی بر میداشت و با ناخن های نداشته اش پشت علی را چنگ میزد لباس های همدیگر را به سرعت در اوردند و بدون مقدمه علی کیرش را به روی کس فاطمه گذاشت وایییی خدای من عشق من پرده نداشت من احمق با همه ادعایم نفهمیده بودن که هیکل فاطمه دخترانه نیست و زنانه است و بخاطر همین است که باسنش جا افتاده بود و دیگر مسایل ریز کارشناسی لاکردار عل
ی با آن کیر کوچکش چه حالی به کس بی موی فاطمه میداد تلمبه پشت تلمبه انگار که با بست راه کمر او را بسته بودند بعد چیزی حدود ۱۰ دقیقه چه عرقی از هر دو در امده بود و دور کیر علی را چه مایع سفید رنگی گرفته بود گویی فاطمه روزها منتظر کس دادن بود صحنه های عشق بازی فاطمه و علی و گریه های من تراژدی وحشت ناکی را برای من رقم میزد
حس انتقام در من موج میزدو بعد از چیزی حدود نیم ساعت علی از فاطمه بیرون کشید و ابش را روی شکم فاطمه ریخت سریعا لباس پوشیده و به سمت خانه هایشان رفتند

یک لحظه به خودم امدم و و دو باره تصاویر فاطمه و بدن عریانش را در ذهن مرور کردم
سینه های اناری کوچک و سفتش باسن خوش تراش کس کوچک او دیگر ارزش عشق و تصاحب همیشگی را نداشت باید اورا میکردم ول میکردم
یاد شعری افتادم که میگفت
خوب رویان عالم همه جای تنشان نرم است جز دلشان
کس خوار مادرشان کاری نیست جز کردن و ول کردنشان
کس سفید و بی مو بدون زائده های اضافی و قالب گرفته برای صحنه های شهوتانک پورن
باسن خوشتراش زیبا ارزش یک کار مهندسی شده داشت
به دارو خانه یکی از دوستان رفتم یک کیت تست اعتیاد و چند بسته قرص وگادول و یک کاندوم تاخیری گرفتم
به دامداری برگشتم و علی را صدا زدم و از او گزارش کار گرفتم همرمان جوری که بویی از خبر داشتن من از ماجرا نبرد به او گفتم علی انگار معتاد شده ای رنگش پرید به تته پته افتاد و انکار کرد سریعا کیت را در اوردم گفتم کیت را همین جا بزن وگرنه پدرت را می آورم
به گوشه اتاق رفت و چرخید و پشت به من از ترس کیت را زد و جوابش مثبت بود
ترسیده بود که با لبخند من روبرو شد
گویی که جرات گرفته باشد گفت مهندس صاحب کارمان و زنم نفهمند گفتم من راز دار تو هستم .
خندید گفت حالا چه کنم
برایش نقش پدرانه بازی کردم نصیحتش کردم و گفتم بعد از تعطیلات عید هنگامی که زنت برگشت تو را به مرخصی میفرستم بجای رفتن به ددر دودور به کمپ میروی و خرجت را آنجا میدهم بدون اینکه به کسی چیزی بگویی خوراک یک ماه را از همین امروز شروع به اماده سازی کن تا بعد تعطیلات مش قربون کار های ترا در همان شب انجام دهد و روز ها نیز سایر کار ها را خودم میکنم
سریعا تشکر کرد رفت از دوربین دیدم که فاطمه نگران از ورود علی به دفتر دم در منتظرش بود که علی پفیوز که انگار میفهمید چهار چشمی میبینمش بدون توجه به خانه اش رفت
برای فردا هم باز همان نقشه را کشیدم و گفتم به بیرون میروم و برق را در چشمان فاطمه علی دیدم . وای گفتم چشمان فاطمه توله سگ با انکه دادنش را به چشم دیده بودم اما انگار معصومیت جزوی از چهره اش بود انگار نه انگار جنده ای بود که همین دیروز به علی نیم ساعت داده بود اصلا چهره اش با تمام جنده ها فرق داشت باورم نمیشد او انقدر راحت به کسی داده است …
ادامه دارد

نوشته: مهندس


👍 8
👎 3
54956 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

539864
2016-05-04 20:41:29 +0430 +0430

آنهایی که به امید توبه آگاهانه گناه میکنند،هرگز بخشیده نخواهند شو.

0 ❤️

539876
2016-05-04 21:27:35 +0430 +0430

نگارشت بدک نیست اما داستانت خسته کننده و کشداره، واسه همینم خوندنشو نصفه نیمه رها کردم و منصرف از خوندن ادامش شدم… . . .

0 ❤️

539879
2016-05-04 21:49:09 +0430 +0430

طرز نگارش داستان خوب بود وبه نظر دور از واقعیت نبود

0 ❤️

539883
2016-05-04 22:14:33 +0430 +0430

خوب بود دمت گرم بقیش رو بنویس همش رو ممنون

0 ❤️

539894
2016-05-05 00:30:27 +0430 +0430
NA

مهندسسسسس کیرمش قربون تو مغزت !
واسه چی؟
خودت یه بار کس وشعراتو بخون مهندسسسسس 🙄

0 ❤️

539904
2016-05-05 04:27:32 +0430 +0430

ریدی عمو جون

0 ❤️

539929
2016-05-05 08:42:24 +0430 +0430

not bad :(

0 ❤️

539941
2016-05-05 14:08:02 +0430 +0430

بد نبود ولی کشدار بود

0 ❤️

539943
2016-05-05 14:29:30 +0430 +0430
NA

به افغانها توهین شده توش، کار خوبی نیست

0 ❤️

539944
2016-05-05 16:54:35 +0430 +0430

منم از این زنا می خوام

0 ❤️

539959
2016-05-05 21:26:06 +0430 +0430
NA

کوس افغانی هم کردن داره آخه؟
حالم از هرچی افغانیه بهم میخوره

0 ❤️

539963
2016-05-05 21:58:11 +0430 +0430

ای ساقیا مستانه رو علی را آواز ده
.
.
.
آن کُسی را که کرده ای بی زحمت بیارش باز ده :)

0 ❤️

539999
2016-05-06 12:58:23 +0430 +0430
NA

جا انداختن کلمات ، غلط های املایی و گرامری در کنار اینها داستانت هم نثر روانی نداشت.
عجب زومی داشته این دوربینت که تا کله بلبل علی اقا رو میتونستی ببینی.
بعدشم حضرت اقا ، از لحاظ اخلاقی هم کارت درست نبود ، این ذهن خودت بود که با رویا پردازی بدون اینکه فاطی از احساس قلبی تو با خبر باشه ، این عشق رو در وجودت بارور کرد . پس حق نداری از این دختر طلبکار باشی . اینکار تو کار فضولی ست که مچ گرفته و حالا باج خودش رو میخواد بگیره. چکار با زندگی مردم داری.! زوری که نبوده ، یکی داده ، یکی هم سوار شده این وسط تو رو سننه؟

0 ❤️

540004
2016-05-06 16:53:23 +0430 +0430

حقیقتش دیدم خیلی طولانیه نخوندم. ?

0 ❤️

540012
2016-05-06 18:26:26 +0430 +0430

آقا این داستان قبیله که اسمش تلنگره هم مهندس بود شماهم مهندسی این کجا و آن کجا مهندس بد ریدی ادامشو درست بنویس ببینیم چی نوشتی

0 ❤️

540034
2016-05-06 23:19:48 +0430 +0430

معلوم نیست کدوم افغانی زنتو خواهرتو گاییده الان داری داستان دادن خواهرتو یا زنتو تعریف می کنی فقط جاهاشو عوض کردی.

0 ❤️

540040
2016-05-07 08:47:39 +0430 +0430

به نظر من هم افغان بودن شخصیت ها یه رنگ و بوی نژادپرستانه ای داشت توش. فاصله ی طبقاتی و طبقه ی بالاتر اجتماعی راوی و شکل صحبت کردنش راجع به طبقه ی پایین تر هم توی ذوق می زد. هرچند که پرداخت داستان از اغلب داستانای کسشعر اینجا یه ذره بهتر بود.

0 ❤️

540041
2016-05-07 09:02:30 +0430 +0430
NA

دوستان - کس افغانی عالیه - اگه نکردین بکنید - بعضی از دخترا و زنای افغان واقعا حرف ندارن - عالین

0 ❤️

540067
2016-05-07 20:08:37 +0430 +0430

قضیه چیه داستان جدید نمیاد؟!
من منتظرم قسمت دوم داستانم بیاد انتقادا رو بخونم بعد با توجه به اونا قسمت سوم رو بنویسم اما دیر میااااااااد. ادمین زودتر بزار خداشاهده از نمیه خرداد به بعد وقت ندارم بنویسم و بیام شهوانی، نزار شرمنده ی کسایی بشم که منتظر اخر داستان گرگ بیابون هستن.

0 ❤️

540072
2016-05-07 20:20:04 +0430 +0430

اتفاقا منم داشتم به همین موضوعی که نجوای عزیز اشاره کرد فکر میکردم.
که 3 روزه چرا داستان جدید آپ نشده؟
نمیخوام جو الکی بدم ولی نگران ادمین شدم که نکنه مشکلی واسش پیش اومده باشه :( :( :(

0 ❤️

540073
2016-05-07 20:25:40 +0430 +0430

نه شارلاتان جان فکر نکنم. چون اگر ادمین بازداشت میشد اولین اتفاقی که میوفتاد سایت رو میبستن. یا لااقل مطالب داخلش رو پاک میکردن.
ثانیا فکر میکنن این سایتان از خارج ایران کنترل میشه.
احتمالا استراحتی، تعطیلی ای چیزی رفته ادمین بالاخره ایشون هم آدمه.
ولی خب این تاخیرش به من یکی خیلی اسیب میزنه. من ادامه داستان رو تو تصورم شکل دادم باور کن فقط منتظرم اشکالا قسمت دوم رو ببینم بعد بنویسم. از طرفی همسر من پا به ماهه و نیمه خرداد فارغ میشه. من اگر تا نیمه خرداد نتونم تموم کنم دیگه نمیتونم و خیلی نگرانم که این اتفاق بیوفته و من شرمنده کاربر های سایت بشم :-(

0 ❤️

540077
2016-05-07 20:46:02 +0430 +0430

نجوای عزیز چرا حرف تو دهن بنده میذاری من کی گفتم ادمین بازداشت شده؟؟!!
بنده عرض کردم که شاید مشکل حادی برای ایشون پیش اومده باشه که ایشون رو از انتشار داستان جدید یا حتی مدیریت سایت سلب کرده.
منم با اینکه ایشون رو نمیشناسم اول آرزو میکنم مشکلی براشون پیش نیومده باشه. دوم اینکه داستان های جدید و همچنین قسمت دوم ((گرگ بیابون)) که شما نویسنده اون هستید زودتر منتشر بشه.??

0 ❤️

540207
2016-05-08 16:33:02 +0430 +0430

خوب بود داداش ، روون و راحت و ساده نوشته بودی ، ادامشو بزاری میخونم ?

لایک هم کردم

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها