فاطی و مهندس (۲)

1395/02/29

…قسمت قبل

خوب دوستان چند تا نکته رو لازم دیدم که بگم که باید در اول قسمت قبل میگفتم و از این اشتباه پیش اومده عمیقا عذر میخواهم
۱. با موبایل دارم براتون مینویسم و از اینکه از نظر گرامری و اعراب گذاری دارای ایراد هست از شما گرامیان عذر خواهی میکنم
۲. هدفم از نوشتن این داستان این بود که کمی وزین تر و داستان ها رو حتی اگر از قوه تخیل استفاده میکنیم جوری باشد که به شعور مخاطب توهین نکنیم .
۳. قصد دارم با توجه به کامنتها قسمت های مختلف داستان را کم و زیاد کنم تا لذت بیشتری از مطالعه ببرید .
۴. این داستان استثناعا تلفیقی از واقعیت و تخیل است که سعی کردم قسمت هایی را با توجه به شرایط کم و یا زیاد کنم .
۵. با توجه به اینکه در کامنتها اعتراض های همزبان های افغانم راا دیدم باید بگویم که بنده همسر سابقم اهل کشور افغنستان بود که متاسفانه بر اثر تصادف این عزیز را از دست دادم
ولی واقعیت این داستان را نمیتوان تغییر داد چرا که اتفاقات افتاده است .
برویم برای شرح داستان

برای خودم متاسف بودم که چنین ساده دلباخته فاطمه شده بودم و دلم نمیخواست تمام باور های گذشته ام نسبت به او تغییر کند. از دامداری بیرون زدم دیگر دلم نمیخواست دوربین ها را با گوشی و تبلت و … چک کنم اما چه کنم . احساس فضولی و سرک کشیدن از یک طرف و احساس مسولیت در برابر دامداری کارگر ها و … از یک طرف دیگر .
نتوانستم تحمل کنم بلافاصله شروع به چک کردن دوربین ها کردم شیر دوشی امن امان بود و سالن سرد خانه هم همینطور دوربین های محوطه از آمدن فاطمه به شیر دوشی خبر میدادند و دوربین سر در دامداری , اما علی را نشان میداد که با دو نفر داشت صحبت میکرد و پول را رد بدل میکردند . در دلم آشوب بود نمیدانم چرا حوصله نداشتم دلم میخواست فیلم را به جلو ببرم اما افسوس که نمیتوانستم ، نمیتوانستم وقایع را انطور که دلم میخواست رقم بزنم تقدیر تمام تدابیرم را به هم زده بود . دلم میخواست بعد تعطیلات به خواستگاری فاطمه بروم و اورا برای همیشه از آن خود کنم دلم میخواست در خانه بنشانمش
تا دیگر با آن دستان ظریف کار نکند و با آن لهجه زیبا برایم صحبت کند دلم میخواست اورا در لباس عروس ببینم اما افسوس ، افسوس که نمیشد سیگارم به انتها رسیده بود و حرارت آتش سیگار مرا به خود آورد و دیدم سیگار را نکشیدم و خاکسترش به روی فرش ریخته
دوباره به دوربین ها خیره شدم نمیدانم چقدر از وقت گذشته بود من غرق در رویا بودم اما شیر دوشی رو به پایان بود و علی و فاطمه مشغول جمع کردن کار بودند .
شیر دوشی تمام شد و آن دو دوباره به سالن سرد خانه رفتند و مشغول شدند .
فاطمه با ولع لبان علی را میخورد دست علی بدون وقفه بر بدن و کمر و باسن فاطمه کار میکرد لباس هایشان را در آوردند و علی مشغول تلمبه زدن شد و در گوش فاطمه چیزی گفت که فاطمه سرش را به نشان تایید حرکت داد و علی بلافاصله کیرش را در آورد و شلوارش را پوشید و به بیرون رفت . فاطمه برگشت رو به سقف خوابید و با کس زیبایش ور میرفت و با تفکر انگشتش را به چاک کسش میکشید و منتظر علی بود . علی برگشت با همان دو نفر که دم در از ایشان پول گرفته بود دونفر علی و یک نفر از آن دو مرد به بیرون رفتند و آن مرد دیگر به طرف فاطمه رفت لبانش را بوسید و با کف دست ضربه ای به کس فاطمه زد و فاطمه پاهاش را جمع کرد و خندید مرد بدون اینکه لخت شود زیپ شلوارش را کشید و کیرش را در اورد با تفی بر سر کیرش تمامش را در کس فاطمه فرو کرد چهره فاطمه نشان از رضایت داشت و چشمانش را گاهی میبست و لبانش را گاز میگرفت و دستش را پشت مرد فشار میداد مرد فاطمه را به حالت سگی کرد و دوباره مشغول شد و بعد چند ضربه شدید کیرش را در آورد به سمت دیوار گرفت و آبش را به دیوار ریخت کیرش را داخل شلوارش جا ساز کرد و رفت آن یکی مرد آمد و فاطمه بلند شد . انگار که خسته شده باشد خوابیدن دستانش را به دور سر مرد دوم گرفت و لبانش را به روی لبهای مرد گذاشت ، مرد دوم که انگار حشرش بیشتر بود شلوارشر تا نصفه پایین کشید و سر فاطمه را به زور به سمت کیرش برد و فاطمه با آنکه میلی به خوردن کیر نداشت با زبان با سر کیر مرد دوم بازی میرد و لبخند رضایت مرد دوم را نیز حاصل کرد فاطمه را بلند کرد و انگشت فاکش را داخل کس فاطمه کرد و انقدر تکان داد که فاطمه سرخ شد و دست و پاهایش سست شد فاطمه را خواباند و کیرش را در کس فاطمه کرد بیشتر از ده دقیقه تلمبه زد و فاطمه را برگرداند مشخصا قصد سوراخ کون فاطمه را کرد که سریعا فاطمه کز کرد و نشان از عدم رضایت از کون دادن داشت مرد دوباره اورا برگرداند و شرو به تلمبه زدن کرد آنقدر زد که عرق از سر رویش میریخت و فاطمه همچنان غرق در لذت بود تلنبه هایش شدت یافت و فاطمه هم هماهنگ با او خودش را تکان میداد و مرد دوم هم در آورد به روی دیوار ریخت . انگار قصدشان بود دیوار را باردار کنند . فاطمه از خستگی افتاده بود که علی آمد و به او دوباره فرو کرد و آنقدر زد تا آبش را به روی کمر او ریخت و فاطمه با کرختی بلند شد و رفت . به دامداری برگشتم نمیتوانستم دیگر بگذارم این دو به رفتارشان ادامه دهند چرا که اگر رابطه فاطمه فقط با علی بود میشد برایش احترام قائل بود اما وقتی که رابطه اش با چند نفر شده بود غریبه ها هم به دامداری می آمدند نمیشد جلویش را گرفت و چه بسا از میان آنها کسانی پیدا میشدند که امنیت دامداری را از بین ببرند و باعث سر شکستگی ام شوند .
تصمیم گرفتم جوری جلوی کار آنها را بگیرم که باعث ایجاد تنش نشود چرا که تنش باعث میشد که برادر زاده فاطمه موضوع را متوجه شود و باعث درگیری شدیدی بین علی مش قربون و … شود و علی هم با همسرش و چهار پنج تا بچه قد نیم قد به طلاق طلاق کشی بیافتند . فاطمه را به دفترم فرا خواندم . دوباره چهره دل نشین و هیکل تراش خورده اش را که دیدم دست و دلم لرزید . بدون رو در بایستی میخواستم موضوع را به او بگویم اما نمیدان چه شد که وقتی دیدم مظلومانه روبروی من ایستاده حرفم را خوردم گفتم بنشین تا من بی آیم از دفتر بیرون زدم سیگاری را روشن کردم کشیدم و برگشتم . به فاطمه گفتم از یک سری موضوعات با خبرم بدون اینکه علی را خبر دار کنی که من موضوع را میدانم خوب به حرفهایم گوش کن . فاطمه که دچار سدگشتکی شده بود و هنوز دوزاری اش نیافتاده بود حواسش را معطوف به مانیتور و قسمتی از شیرین کاری های ظهر او کردم سرش را پایین انداخت و خواست گریه کند که بلافاصله به نزدیک شدم و سرش را به آغوش کشیدم و بوسه ای بر پیشانیش زدم به او گفتم اگر مرا همراهی کنی نمیگذارم احدی از موضوع بویی ببرد . دیگر به علی رو نده چرا که امروز از آن دو بابت تو پول گرفته بود و تو احتمالا از این پول بی نصیبی چرا که او معتاد شده و خرج موادش را باید از تو بدست بیاورد . فاطمه که کمی نگران و مضطرب شده بود از موضوع پول که با خبر شد دوباره شروع به گریستن کرد چرا که علی به او گفته بود اگر به این دو نفر کس بدهی برادرم را به خواستگاری ات میفرستم و فاطمه زود باور هم باور کرده بود و بخاطر ازدواج با برادر علی تن به خواسته های علی داده بود .
فاطمه را بغل کردم و به آغوش کشیدم هنگامی که اورا بغل کردم تصمیم عجیبی گرفتم . با دستم چانه اش را به سمت خودم چرخاندم و به او گفتم که دوستت دارم گفتم که میخواهم زنم شوی بی آنکه منتظر پاسخش باشم لبان مثل قندش را بوسیدم و خوردم بدنش را لمس میکردم و لبانش را میخوردم گاهی برای گرفتن تنفس لبانم را از رو لبانش بر میداشتم و نگاهی عمیق به او میکردم و شادمان از این تصمیم بینی ام را به بینی کوچکش میزدم و میگفتم دوستت دارم اشک در چشمان نازش جمع شد گونه ام را بوسید گفت مهندس خیلی مردی . گفتم برو ولی دیگر از این کار ها نکن مش قربان که امد ترا از او خواستگاری میکنم . دوباره جلو آمد و با شادمانی لبانم را بوسید دیگر تحمل نداشتم بغلش کردم و جوری فشارش دادم که سرخ شد لباس هایش را در آوردم و لباس های خودم را کندم شروع به خوردن بدن نازش کردم بوی صابون بدنش نشان از تازه حمام رفتنش میداد و این مرا بسیار خوشحال کرد چرا که بدون استرس و چندش کسش را میخوردم به کس بدون موی فاطمه رسیدم عجب کس زیبایی بودن مو مادر زاد بدون مو بدون زائده های اضافی بدون تغییر رنگ های کیری سفید و تپلی و چاک صورتی رنگ ناز که عسلی که از کسش می آمد زیبایی اش را صد چندان کرده بود کسش را میخوردم میبوییدم مست از تصاحب چنین موهبتی باورم نمیشد که انقدر زیبا و خوشمزه باشد …
ادامه دارد
نوشته: مهندس


👍 2
👎 0
18012 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

541548
2016-05-18 20:01:22 +0430 +0430

حالا تا بعدش…این دو قسمتش بد نبود…خسته نباشی …

0 ❤️

541558
2016-05-18 20:37:21 +0430 +0430

فکر کنم یکروز خسته بودی رو علوفه ها خوابت برده بیدار شدی دیدی یکی از گاوها فرو کرده تو کونت نتیجتا جنون گاوی گرفتی اخه اسکول طرف افغانی بوده مریخی که نبوده که باورش بشه خواستگارش 2 تا مرد اورده گفته به اینا خوب کس بدی میام خاستگاریت!!!

0 ❤️

541656
2016-05-19 11:16:10 +0430 +0430

نظر شما چیه؟ ک و سو

0 ❤️

541663
2016-05-19 12:36:34 +0430 +0430
NA

بابا خیلی کم مینویسی ولی داستانت خوب بود

0 ❤️

541701
2016-05-19 18:17:33 +0430 +0430

همه چی دیده بودم الا کس بدون موی مادرزاد ? بگو اینا کجان ، باس از رو اینا جفت زد که ژنشون پخش و غالب شه :)

داستانت واسم تازگی داشت و دفه ی پیشم لایکش کرده بودم اما این بار دیگه زیادی به سمت توهم متمایل شده بود حالا ادامشو بزار ببینیم چن چن میشیم باهم ?

0 ❤️

541773
2016-05-20 03:47:49 +0430 +0430
NA

دوست خوبم …نشد …خراب کردی .
واگن رو دستی دستی از ریل خارج کردی !
در قسمت دوم داستانت منتظر منطق بیشتری بودم اما بالکل حذفش کردی ! اگر داستانت رو حداقل بدین طریق که فاطمه از این ماجرای سکسی در خفا بشدت ناراضی هستش و از روی تهدید و ارعاب تن به خواسته های علی میده را از اول جلو میبردی و ادامه میدادی بنظرم عمل خودت هم بهتر توجیه میشد …اخه این معنی نداره زنی که از همخوابی با یه الدنگ زن و بچه دار خیلی خوشحال و راضیه و اونقدر احمق و ابله هم هست که ناخواسته تن به هرزگی میده …حالا چه فرقی میکنه زیر اون دونفر برای چی خوابیده؟ اگر داستان قسمت سوم رو بخوای بر محور عشق ورزیدن بنویسی لطفا هرگز اینکار ونکن…چون بویی که از داستانت بلند شده فقط بوی شهوت و حس انتقام گیری و روکم کنی رو میده.! دراین شرایط وقتی طرف به وصال معشوق!!! میرسه دیگه همه چی از یادش میره!!
موفق باشی…

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها