فراموشت نخواهم کرد

1392/01/09

من ارش هستم 27 ساله از یکی از شهرهای کرمانشاه با قیافه ای معمولی این خاطره ای که براتون تعریف میکنم بر میگرده به 3 سال پیش زمانی که من تو بازارچه مرزی شهرمون مغازه بدلیجات داشتم همیشه حسرت در اغوش گرفتن و عشق بازی رو با کسی داشتم که بهم دیگه علاقه دوطرف داشته باشیم و سکسمون تنها به خاطر شهوت و ارضا جنسی نباشه بارها به خاطر شغلم به زن ها و دخترهای زیادی هم اغوشی و سکس داشتم ولی فقط از نظر جسمی ارضا میشدم چون عشقی در کار نبود. تا این که تو یکی از روزهای بهاری کسی رو دیدم که دیدن واشنایش سراغاز عشق و دوست داشتن و سکسی دلپزیر شد تازه مغازه ام رو باز کرده بودم که دختری تقریبا 26 ساله وارد مغازم شد و ازم قیمت پوستیژ رو پرسید فوق العاده زیبا بود فارسی صحبت میکرد و معلوم بود از مسافرایی که برای خرید به شهرمون امده بودند ا زش پرسیدم کجایی هستی که گفت تهران زندگی میکنم و یه مدت مهمون خونه عمه ام هستم تو کرمانشاه. از طبیعت و زیبای شهر و ارام بودن محیط شهرایی کوچیک صحبت کرد و گفت پدرم کرد و مادرم تهرانیه که چند سالی میشه که از هم جدا شدند گفت با پدرش زندگی میکنه و دندان پزشکی خونده و مادرش سالهاست ترکیه زندگی میکنه بهش تخفیفم دادم هم به خاطر ظاهر و زیبایش هم به خاطر مهمان بودن و خوش برخوردیش خریدش تموم شد و ازم خدا حافظی کرد نزدیک های بعدظهر بود که دوباره اومد مغازم و گفت جاهای دیگه قیمت گرفتم پوستیژ رو به قیمت خوبی بهم دادی میخوام واسه عمه ام هم بگیرم و باز سر صحبت رو باهاش باز کردم ازش پرسیدم چه مدت کرمانشاه میمونی گفت با پدرم یه مدته مشکل پیدا کردم و شاید چند ماهی کرمانشاه بمونم و شایدم برگردم کارت مغازه ام رو بهش دادم گفتم هر زمانی اینجا اومدی من در خدمتم.

چند روز از این جریان گذشت و تقریبا فراموشش کرده بودم که یه شماره ناشناس بهم سمس داد و ازم به خاطر پوستیز های که بهش دادم تشکر کرد و گفت احتمالا یه مدت دیگه دوباره برای خرید بیان و من هم جواب سمس رو دادم و خواستم سر صحبت رو باهش باز کنم و چنتا سوال ازش پرسیدم در باره اسم و سن و سال و این که چرا دانشگاه رو تموم کرده شاغل نیست گفت اسمم شیداست و لیسانس گرفتم و به خاطر مشکلات نتونستم تحصیلاتم رو ادامه بدم گفت که ساری دانشجو بوده و اونجا با یه پسر شمالی اشنا شده و باهاش ازدواج کرده و بعد از 2 ماه به خاطر دخالت های خانوادش تو زندگی خصوصیشون و وابسگی شدید شوهرش به خانوادش جدا شدند و تمام مهریه اشم بخشیده و گفت قصد ازدواج دوبار نداره. روز بعدش تلفنی باهم صحبت کردیم و حسابی دلش پر بود از زندگی از پسری که ازش طلاق گرفته از بد رفتاریهای پدرش با مادرش و جدا شدنشون و خیلی چیزهای دیگه منم دلداریش دادم و بهش گفتم همه انسانها مشکلات خاص خودشون رو دارند و هیچ انسانی مطلقاً خوشبخت و سعادتمند نیست و منم از مشکلات خودم گفتم و این سمس ها و صحبت ها ادامه داشت تااینکه تصمیم گرفتن با عمه اش برای خرید به شهرمون بیان و بهم گفت که برای عمه اش توضیح داه که با من تلفنی رابطه داره نزدیک های ساعت 11 رسیدند حسابی تو شهر گشتن و خرید کردن نمیتونستم دعوتشون کنم خونه واسه همین بردمشون رستوران و بعد از نهار چند جای دیدنی رو بهشون نشون دادم و نزدیک های عصر برگشتن .شب بهم زنگ زد و کلی تشکر کرد به خاطر مهمان نوازیم و گفت خالم خیلی ازت تعریف کرده و چند بار دیگه تلفنی باهم صحبت کردیم که احساس کردم کم کم بهش علاقه پیدا کردم بعد از گذشت یه مدت بهم گفت که دلم برات تنگ شده و میخام ببینمت بهش گفتم یه هفته دیگه میام کرمانشاه گفت خیلی دلم برات تنگ شده و نمیتونم تحمل کنم و گفت اگه بخای من دوباره میام اونجا که ببینمت .بهش گفتم اینجا یه شهر تقریبا کوچیکه و ما نمیتونیم راحت تو شهر باهم بگردیم اینجا خیلی ها من رو میشناسن و ممکنه برامون مشکل درست بشه گفتم شوهر خواهرم به خاطر کاری که براش پیش اومده چند روزی خونه نیست شاید کلید خونه خواهرم رو ازش گرفتم برای اینکه راحت باشیم و مشکلی برامون درست نشه گفت باشه منتظر خبرت هستم غروب رفتم خواهرم رو خونه خودمون اوردم و کلید خونشون رو به بهانه اینکه قراره یکی از دوستام بیاد اینجا 2 روزی بمونه و میخوام راحت باشه ازش گرفتم و به شیدا خبردادم که کلید خونه خواهرم رو ازش گرفتم که گفت فردا صبح میاد رفتم خونه خواهرم و شب رو اونجا خوابیدم صبح با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم ساعت تقریبا 10 بود که بهم گفت خوابالو من ترمینال شهرتون هستم ادرس خیابان و کوچه رو بهش دادم که دوباره تماس گرفت که سر کوچه هستم مشخصات خونه رو بهش گفتم و در رو باز گزاشتم بهش گفتم راحت باشه و بدون اینکه اطراف رو نگاه کنه خیلی طبیعی مثل اینکه خونه یکی از فامیل های نزدیکش اومده وارد خونه بشه که دیدم وارد خونه شد تو بغلم گرفتمش بوی عطرش تو تموم خونه پیچید بهش گفتم دلم برات خیلی تنگ شده بود و خوشهالم دوباره میبینمت تقریبا 10 دقیقه باهم صحبت کردیم براش چایی اوردم و البوم عکس خانواده خواهرم رو اوردم که ببینه اومد رو پام نشست عکسهارو بهش نشون دادم بهش گفتم میخای باهم راحت باشیم بهم لبخند زد از رو مبل اوردمش پاین تو چشمای هم نگاه میکردیم خجالت میکشید لبام رو لباش گزاشتم شروع کردیم به لب گرفتن لب و زبونش رو حسابی مکیدم لباس هاشو اروم بیرون اورد بدنش خیلی سفید بود سینه هاشم کوچیک بودند شروغ کردم به مکیدن نوک سینه هاش با دستمم کسش رو از رو شرت میمالیدم حسابی حشری شده بود شرتش رو در اورد شروع کردم به خوردن کسش اه و نالش بلند شده بود حسابی داشت لذت میبرد شاید 5 دقیقا ای کسش رو خوردم که یه اب بی رنگ با دانه های سفید کوچیک ریخت تو دهنم بهش گفتم برام ساک بزنه بعد یه دقیقه گفت که حالت تهوع و تنگی نفس بهش دست میده و نمیتونه ساک بزنه رو پشت خابوندمش سر کیرم رو یواش کردم تو کسش که بهم گفت درد دارم در بیار از شانس بد من هم هرچی گشتم تو خونه کرم نرم کننده پیدا نکردم مجبور شدم با اب دهنم خیسش کنم و دوباره کیرم رو اروم تو کسش کردم و شروع کردم به تلمبه زدن با دستامم سینه هاش رو میمالیدم اه و نالش بلند شده بود و پشتم رو چنگ میزد شاید 5 تا 7 دقیقه ای داشتم تلنمه میزدم که احساس کردم ارضا میشم و تمام ابم رو ریختم تو کسش نای بلند شدن نداشتیم بهم گفت که سکس خیلی لذت بخشی بوده گونه هاش رو بوسیدم و ازش تشکر کردم …

ادامه دارد

نوشته:‌ آرش


👍 0
👎 0
33822 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

370877
2013-03-29 06:59:04 +0430 +0430
NA

در حد یه خاطره بد نبود

1 ❤️

370878
2013-03-29 07:05:38 +0430 +0430

جذاب ننوشتی
نصف خوندم
تا اونجا که دردودل کرد

1 ❤️

370880
2013-03-29 07:33:22 +0430 +0430
NA

کاربرای گرامی کسی که بااسم افسانه ۱۹ که مشابه اسم من بود پای داستان ها حرف های بی ربطی زده کسی ازمن دلخورنشه.
کاربرای قلابی روازتاریخ عضویت وتعدادپستها رسواکنید.

1 ❤️

370881
2013-03-29 07:35:59 +0430 +0430
NA

سلام به دوستان منم داستانمو اینجا گذاشتم چون میخوام کامل باشه.دوستان بخونید لطفا و نظراتتونو بذارید

http://shahvani.com/content/خاطرات-دانشجویی

0 ❤️

370882
2013-03-29 07:38:47 +0430 +0430
NA

با خاله اش اومده بود يا عمه اش???
دروغ نيست كه ميكن دروغكو حافظه ش خوب كار نميكنه.

0 ❤️

370884
2013-03-29 08:05:17 +0430 +0430
NA

باعمش اومده بوده خریدبعدش زنگیده گفته خالم خیلی ازت تعریف کرده=))))

0 ❤️

370885
2013-03-29 08:15:56 +0430 +0430
NA

آدمــ دروغگو کمــ حافظه ست اینو که شنیدید؟؟؟ اول داستان عمه اش بود و سطای داستان یهو خاله اش شد!

داستان تخمیت درباره آشناییت با یه دختر مشنگ تر از خودت بود و حیف وقت گرانبهام…فقط چهار خط آخر یه قسمت سکسی تف کردی که اونم بخوره تو سرت!

0 ❤️

370887
2013-03-29 08:38:04 +0430 +0430
NA

كس مغز گرامي،خاطره مطالعه شد،اما مقبول واقع نشد

0 ❤️

370888
2013-03-29 11:03:08 +0430 +0430

سلام
رمانتیک و قشنگ بود حال کردم
مرسی
بازم بنویس

0 ❤️

370889
2013-03-29 13:16:19 +0430 +0430
NA

باید گفت ریدی همشهری چون نفهمیدیم خالش یا عمه ش

0 ❤️

370890
2013-03-29 14:48:51 +0430 +0430
NA

چه عرررررضضضض کنم 8} 8}

0 ❤️

370891
2013-03-29 15:01:09 +0430 +0430
NA

سلام دلیل گرفتن دل شما چی بود این وسط/

0 ❤️

370893
2013-03-29 15:55:09 +0430 +0430
NA

مرگ مادرت دیگه ننویس.کسمغز تو چند کلاس سواد داری حداقل میدادی داستانتو یه نفر بخونه غلط هاشو بگیره.
1.خوشهال؟ تو کدوم کتاب اینو دیدی عزیزم اون خوشحاله.
2.“در رو باز گزاشتم” گزاشتم نه گذاشتم.
3.وابسگی نه عزیزه دلم وابستگی.
4.“لبمو گزاشنم رو لبش” بازم گذاشتم درسته.
امیدوارم تو شهرتون نهضت سواد آموزی باشه اگه بود حتما ثبت نام کن هزینش هم پایه من.کس مشنگ

0 ❤️

370894
2013-03-29 16:50:30 +0430 +0430
NA

قسمت عاشقانه ش کجاش بود؟

0 ❤️

370895
2013-03-29 16:54:59 +0430 +0430
NA

عمش بود یا خالش؟کسه جاستین بیبر تو دهنت

0 ❤️

370896
2013-03-29 17:46:28 +0430 +0430
NA

سمس نه اس ام اس یاد بگیر بعدشم بالخره عمش بود یا خالش؟!

0 ❤️

370897
2013-03-30 01:57:44 +0430 +0430
NA

! ؟ ! ؟

0 ❤️

370898
2013-03-30 02:00:32 +0430 +0430
NA

آبتو ریختی تو کسش؟احتمالا الان باید یه بچه رو کولت باشه
منم قراره یه داستان بنویسم با عنوان که بیسوادها بیشتر از با سوادها داستان مینویسن.

0 ❤️

370899
2013-03-30 05:49:53 +0430 +0430
NA

سلام.دلم برای همه کاربرای قدیمی سایت تنگ شده
دلم تنگ است
دلم می سوزد از باغی که می سوزد
نه بیداری
نه دیداری
نه دستی از سر یاری
مرا آشفته می دارد
چنین آشفته بازاری
متاسفم برای اون جاعل لعنتی که عقده های درونیش رو با این چیزهای حقیرانه خالی میکنه.
برای تمام کاربرای با شعوری که رفتن را بر ماندن ترجیح دادن:
خواهش می کنم با این بادا نلرزید


تقاضای سکس و دوستی نکنید.دیگه نیستم

0 ❤️

370900
2013-03-30 07:10:50 +0430 +0430
NA

همونطور که دوستان هم اشاره کردن با عمش اومده بود بعد خالش تشکر کرد؟!
عجبا!
راستو دروغشو نمیدونم
فقط میدونم چرت بود

0 ❤️

370901
2013-03-30 07:44:11 +0430 +0430
NA

حالا عمه یا خاله خنگه خدا؟ =))

0 ❤️

370902
2013-03-30 08:17:54 +0430 +0430
NA

جدیدا دندانپزشکی رو نتونی تموم کنی بت لیسانس میدن؟؟؟؟؟؟؟؟نه باباااا…
ابش با دونه هاش ریخت تو دهنت؟؟؟؟؟داشتی جق میزدی خاکشیر میخوردی باش؟؟؟؟
با این داستانای موهومی که مینویسید تموم دخترارو جنده نشون میدید
افکارتونو درست کنید بدبختای کس ندیده

0 ❤️

370903
2013-03-30 11:13:27 +0430 +0430
NA

~X( ~X( ~X( من نمیدونم این کس کش هائی که میان تو این سایت مینویسن بعد سکس گونه هاشو بوسیدمو ازش تشکر کردم و یا اون ازم تشکر کرد…از چی تشکر کردید و واسه چی تشکر کردید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
والا به خدا تا حالا ما اینقدر کس و کون کردیم هیچکدومشون ازمون بابت کردنشون تشکر نکردن و منم تا حالا از هیچکدومشون تشکر نکردم.یا دقت کردید بعضی ها مینویسن همه جای بدنش رو خوردم و قبل از اینکه بخوام بکنمش ازش اجازه گرفتم…آخه خواهرتو خر هندی بگاد کی وقتی چشماش از حشریت سرخ شده و داره کس طرف رو میخوره وسطش بلند میشه ازش اجازه بگیره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟البته اجازه گرفتن تو این داستان کس شعر نبود برای الباقی تخیلی ها گفتم.

0 ❤️

370904
2013-03-30 15:13:32 +0430 +0430
NA

خاطره قشنگی بود زیاد لفتش دادی

0 ❤️

370905
2013-03-30 17:20:55 +0430 +0430
NA

اين دختره بنده خدا كچل بود كه شيش بار از كرمانشاه كوبيد اومد شهر مرزى شما سى تا پوستيژ گرفت؟!
دندونپزشكى خونده بود بعد ليسانشو گرفت و در نهايت تحصيلاتشو نيمه تموم ول كرده بود ميخواست براى ديپلم بخونه چون تا سوم راهنمايى بيشتر نخونده بود…
اون مايع با دونه هاى سفيد كه نوش جان كردى، نه راني نبود، نه ميلك شيك، نه چهار تخمه! اون نون برنجى بوده قاطى با آب راننده اتوبوسى كه از كرمونشاه آورده بودش و بهش رو بليط تخفيف داده بود (بس كه خوشگل و خوش برخورد بوده)!
اينقدر هم گير ندين به اين بنده خدا كه خالى بستى. وقتى از يه چيزى خبر ندارين بيخودى تهمت نزنين: باباى دختره دو تا خواهر داشته كه از وجودشون خبر نداشته، بعدها با يكيشون ازدواج ميكنه . چند سال بعد از تولد اين خانم، از قضيه با خبر ميشن و مشكلاتشون شروع ميشه. مادره از خجالتش ميره تركيه و دختره از باباش جدا ميشه و… اينجورى ميشه كه عمش همون خالشم ميشه…

0 ❤️

370906
2013-03-31 15:19:28 +0430 +0430
NA

خیلی خوب بود به نظر واقعی میرسید

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها