وقتی رسیدم تلفن داشت زنگ می زد. پریدم گوشیو برداشتم. تینا بود و کلی احوالپرسی کرد و مثل همیشه عین مامانا یه عالمه سفارش کرد. بعد از اینکه قطع کردم، یاد متین افتادم. اونم همیشه همینجور سفارش می کرد، اما نگرانی و مهربونی اون کجا و تینا یا باربد کجا.
*از اولین ایمیلی که بهم داده بود و باهم آشنا شده بودیم 7-8 ماهی می گذشت. چندین بار همو دیده بودیم و منم تقریبا هردفعه رفتارم بهتر شده بود. متین دیگه به راحتی می گفت دوسم داره ، فوق العاده مهربون بود و از هر فرصتی استفاده می کرد تا بیشتر احساسشو نشون بده. اما من هنوزم 100% نمی تونستم بگم دوسش دارم. نوسان داشتم. چند روز خوب بود م یهو یه روز به سرم می زد و خیلی تند و بد باهاش رفتار می کردم.به وضوح می دیدم که چقدر ازین رفتار اذیت می شه و بهش فشار میاد، خصوصا که هرچی که می گذشت اون علاقه اش بیشتر می شد و تحمل همچین رفتارایی براش سخت تر. اما هرچی که بود تحمل می کرد و همیشه با مهربونی می گفت " می دونم به زمان احتیاج داری، درک می کنم، اما سعی کن زودتر تکلیفتو با خودت روشن کنی عزیزم"
چند وقتی بود که بهتر شده بودم و بیشتر احساس می کردم بهش علاقه دارم. یکی از روزایی که با هم رفته بودیم بیرون موقع برگشتن گفت - یه فیلم هست می خوام بدم ببینی،داستانش یه جورایی شبیه ما دوتاس! اگر دیرت نمیشه بریم دم خونه بدم بهت.
متین تنها زندگی می کرد. پدر مادرش سالها قبل جدا شده بودن و مادرش چندسالی بود که امریکا زندگی می کرد. یکی دو بار که باهم بودیم و کاری داشت تا دم خونه اش رفته بودم، اما تاحالا تو خونه اشو ندیده بودم. موقعی که داشت پیاده می شد برگشت یه نگاه کرد گفت - دوست داری بیای بالا خونمو ببینی؟
خیلی زود یه جا برای قفس قناریا تو اتافم پیدا کردم و اوردمشون پیش خودم. متین حسابی سفارش کرده بود که از بچه هاش خوب مراقبت کنم و از گل نازک تر بهشون نگم! انصافا هم خیلی خوشگل و با مزه بودن و حسابیم با صداشون رو اعصاب همه لزگی می رقصیدن!
چند روز بعد مامانم بهم گفت آخر هفته برادارام با دوستاشون دارن میرن پیست اسکی و خودش و پدرمم می خوان برن شمال عروسی یکی از فامیلا. منم بهتره تو خونه تنها نمونمو یا با اونا برم یا با داداشام. گفتم حوصله ی هیچ کدومشو ندارم و می رم خونه ی دوستم. البته اون موقع تو فکرم واقعا این بود که برم خونه ی دوست صمیمیم. اما بعد از شک کردن ه مامانم که نکنه می خوام برم خونه ی دوست پسرم(چون دورادور متینو می شناخت) نظرم عوض شد و تصمیم گرفتم حتما برم خونه ی متین! " اینم به خاطر اینه که کرم ه لجبازی داری!" وقتی به متین گفتم اینقدر ذوق کرد و خوشحال شد که وسط خیابون نزدیک بود بپیره ماچم کنه! تازه دلخورم شده بود که چرا از اول نمی خواستم برم پیشش و به خاطر لج کردن با خانواده ام تصمیمم عوض شده.
یه جورایی دلشوره داشتم، شایدم شرم دخترونه یا همچین چیزایی. اما هرچی که بود هم شیرین بود هم یه احساس ه نو و تازه. اما اون تهای ذهنمم هنوز یه مقدار از اون روحیه ی غد بازی و جبهه گیری در مقابل متین وجود داشت و گاهی اوقات یه پارازیتی می داد که " اگه خواست از حد خودش زیاده روی کنه در جا باید حالشو بگیری!" سعی می کردم زیاد به این ندای ه از خود راضی ه ذهنم توجهی نداشته باشم و فکرمو به این معطوف کنم که می تونم مثل دفعه ی قبل راحت و بدون هیچ نگاه مزاحمی برم تو آغوشش و سرمو بذارم رو شونش و اونم با موهام بازی کنه. آغوش ه گرم و پر احساس ه متین که آرامش دنیا رو بهم می داد و حاضر نبودم با هیچی عوضش کنم، جزو اولین نشانه هایی بود که حس می کردم دارم کم کم وابسته اش می شم و دیگه داره وقتش می شه که بگم " دوست دارم". جمله ای که به نسبت ه اون خیلی کمتر بهش گفتم و همیشه ازش تو این موضوع عقب بودم.
نوشته: faramush shode
خب رفتم قسمت قبل رو بخونم از همون خط اول متوجه شدم داستان آشنا میزنه وقتی بیشتر خوندم کاملا متوجه شدم که کپی کردی این داستان مال سایت آویزون بود اگه برم تو آرشیوم دقیقا میتونم بگم اسمش همین بوده یا نه درکل رو داستانی که چند سال پیش نوشته شده نظر بیشتری نمیدم
faramush shode:
درود بر شما دوست عزیز.
بسیار زیبا نوشتی .خیلی داستانتو دوست دارم. داستانت هیچ ایرادی نداره.البته از نظر من.
5 تا قلب بهت می دم.محشر بمون.
بسیار عالی بود
واقعا دوست نداشتم تموم شه
البته قسمت اول رو میگم که طولانی بود
این قسمتم خلاصه ای بود از قسمت اول برای دوستانی که میگفتن کمترش کن
ولی دوست دارم بدونم نویسندش کیه
روزی که خوندمش سر کار بودم و کارمم زیاد بود ولی هر فرصتی بین کارام میخوندمش و اصلا حواسم به کارم نبود
بسیار عالی بود
واقعا دوست نداشتم تموم شه
البته قسمت اول رو میگم که طولانی بود
این قسمتم خلاصه ای بود از قسمت اول برای دوستانی که میگفتن کمترش کن
ولی دوست دارم بدونم نویسندش کیه
روزی که خوندمش سر کار بودم و کارمم زیاد بود ولی هر فرصتی بین کارام میخوندمش و اصلا حواسم به کارم نبود
این چی بود سرکاری؟؟
اینو که تو قسمت قبلی خونده بودیم.
حیف که از فحش دادن بدم میاد
خانم/آقای فراموش شده:
عزیزم از اینکه ملت رو سر کار بذاری لذت میبری؟
این که کاملا" تکرار قسمت اول بود منتهی خلاصه تر!!!
میشه لطف کنی و مثل نویسنده های دیگه تشریف بیاری پاسخ خواننده هات رو بدی؟
داستانت زیباست و با ارزش, بگذریم زد حال زدی و تکراری گذاشتی ولی دوست عزیز جواب ندادن به کامنتهای خواننده ها بی احترامی به اونها و وقتی برای شما گذاشتن محسوب میشه.
الالحساب یک عدد قلب بهت میدم , قسمت قبل بهت پنج تا قلب دادم که الان پشیمونم.
داستان خوبیه. ولی اگه اونطور که بعضی از دوستان گفتن از سایت دیگه ای اورده شده باشه لازم بود که پایینش توضیح داده بشه. ضمن اینکه به نظر میرسه فردی که اینکارو کرده زیاد اشنایی با نحوه ارسال داستان نداره و چون متنهای کپی شده رو میفرسته نمیدونه که چطوری قسمت بندی کنه. چون قسمت اول فوق العاده طولانی و قسمت دوم هم نیمی از اخر و نیمی از قسمت بعد بود.
قرار بر اینه کسانی که اینجا مطلبی میذارن خاطره یا داستانهایی باشه که خودشون نوشتن. وگرنه کپی، پست کردن نوشته های دیگران از بقیه سایتها که کار سختی نیست…
نسخه کامل فریاد زیر آب رو تو این لینک ببینید
http://www.shahvani.com/content/داستان-فریاد-زیرآب-نسخه-اصلی-و-کامل
برم قسمت اول رو بخونم بعد میام نظرمو میگم