فریاد زیر آب (2)

1391/11/12

…قسمت قبل

وقتی رسیدم تلفن داشت زنگ می زد. پریدم گوشیو برداشتم. تینا بود و کلی احوالپرسی کرد و مثل همیشه عین مامانا یه عالمه سفارش کرد. بعد از اینکه قطع کردم، یاد متین افتادم. اونم همیشه همینجور سفارش می کرد، اما نگرانی و مهربونی اون کجا و تینا یا باربد کجا.

*از اولین ایمیلی که بهم داده بود و باهم آشنا شده بودیم 7-8 ماهی می گذشت. چندین بار همو دیده بودیم و منم تقریبا هردفعه رفتارم بهتر شده بود. متین دیگه به راحتی می گفت دوسم داره ، فوق العاده مهربون بود و از هر فرصتی استفاده می کرد تا بیشتر احساسشو نشون بده. اما من هنوزم 100% نمی تونستم بگم دوسش دارم. نوسان داشتم. چند روز خوب بود م یهو یه روز به سرم می زد و خیلی تند و بد باهاش رفتار می کردم.به وضوح می دیدم که چقدر ازین رفتار اذیت می شه و بهش فشار میاد، خصوصا که هرچی که می گذشت اون علاقه اش بیشتر می شد و تحمل همچین رفتارایی براش سخت تر. اما هرچی که بود تحمل می کرد و همیشه با مهربونی می گفت " می دونم به زمان احتیاج داری، درک می کنم، اما سعی کن زودتر تکلیفتو با خودت روشن کنی عزیزم"
چند وقتی بود که بهتر شده بودم و بیشتر احساس می کردم بهش علاقه دارم. یکی از روزایی که با هم رفته بودیم بیرون موقع برگشتن گفت - یه فیلم هست می خوام بدم ببینی،داستانش یه جورایی شبیه ما دوتاس! اگر دیرت نمیشه بریم دم خونه بدم بهت.
متین تنها زندگی می کرد. پدر مادرش سالها قبل جدا شده بودن و مادرش چندسالی بود که امریکا زندگی می کرد. یکی دو بار که باهم بودیم و کاری داشت تا دم خونه اش رفته بودم، اما تاحالا تو خونه اشو ندیده بودم. موقعی که داشت پیاده می شد برگشت یه نگاه کرد گفت - دوست داری بیای بالا خونمو ببینی؟

  • آره، بدم نمیاد.
  • پس بپر پایین، چشماتم درویش کن، چون اینقدر همه جا به هم ریخته اس که امکان دیدن هرچیز بی ناموسی هست!
    با خنده پیاده شدم و باهاش رفتم بالا.خونه ی کوچولوی بامزه ای بود و اونقدرا هم که می گفت به هم ریخته نبود. دم در وایساده بودم و با کنجکاوی داشتم همه جا رو نگاه می کردم. اومد جلو و با چشمک گفت - تو باز رفتی تو فاز اسکن کردن؟ بیا تو می خوام یه چیزی نشونت بدم.
    دستمو کشیدو برد طرف اتاق خوابش.
    (تو این مدت که باهم بودیم هیچ وقت از حد خودش تجاوز نکرده بود و طوری رفتار نکرده بود که فکر کنم منو به خاطر سکس می خواد. همیشه موقع خداحافظی فقط گونمو یه بوس کوچولو می کرد، اونم اگه تو ماشین بودیم و کسی نمی دید. حتی دستمم با ملاحطه می گرفت، خصوصا که می دید من هنوز تکلیفم با خودم روشن نیست و به زمان اختیاج دارم. و البته همه ی اینا باعث شد بعده ها برام ارزش دو چندان داشته باشه و واقعا قدر دانش باشم)
    تو اتاقش یه قفس خوشگل صورتی رنگ آویزون بود و توش دو تا قناری خوشگل و کوچولو بودن. با دیدنشون عین بچه ها ذوق کردم و رفتم طرف قفسشون. اونام شروع کرده بودن به جیغ جیغ کردن و هی تو قفس وول می خوردن. متین گفت : - معمولا تو خونه آزادن، دلم نمیاد تو قفس نگهشون دارم. حالا اگه خوشت اومده ببرشون، چند ماه پیش که گرفتمشون همش تو تو یادم بودی.
  • آره دوست دارم، اما صبر کن اول یه جا تو اتاقم برای قفسشون پیدا کنم، بعد میام ازت می گیرم. حالام بریم دیگه، دیرم شد.
    پاشدیم و چراع اتاقو خاموش کرد و رفتیم بیرون. اون CD فیلمم برداشتو داد دستم.اسم فیلمش Fifty First Dates بود. مدتی که اونجا بودم یه جور دلشوره داشتم، نمی دونم، شایدم به خاطر تنها بودنمون بود. رفتیم طرف در که تو چارچوب یه لحظه بازومو گرفت: - کتایون؟
    نگاش کردم و گفتم : - بله؟
    خیلی راحت گفت : - می تونم ببوسمت؟
    با شیطونی نگاش گردم و گفتم :- تو که همیشه منو می بوسی!
    بعدم با بدجنسی گونمو بردم جلو. با خنده صورتشو اورد جلو اول یه بوس کرد بعدم دستشو اورد بالا چونمو گرفت صورتمو برگردوند گفت :- لباتو منظورم بود.
    قلبم داشت از جاش کنده می شد! نمی دونم چرا اینقدر هیجان داشتم، شایدم ترسیده بودم. اما سعی می کردم خودمو ریلکس نشون بودم. ولی متین واقعا با آرامش رفتار می کرد، الته شاید اونم داشت نقش بازی می کرد! یه نگاه به چشمای مشتاقش کردم و بعدم به لباش که از روز اول نظرمو جلب کرده بود. وقتی دید هیچی نمی گم دستاشو گذاشت پشت کمرم و منو کشید طرف خودش، صورتشو اروم اورد جلو و لباشو گذاشت رو لبام. یهو انگار یه مایع داغ از کف پام با سرعت نور رفت رسید به مغزم، بی حرکت سرجام وایساده بودم و حتی لبامو تکون نمی دادم. متین هم وحشی بازی در نمیورد و خیلی آروم فقط یه کم مک زد و یه بارم زبونشو کشید رو لبام، حتی زبونشو تو دهنمم نکرد چون فکر کرده بود یه وقت ممکنه بدم بیاد. وقتی رفت عقب و نگام کرد سرمو انداخته بودم پایین و زمینو نگاه می کردم. با خنده گفت : - اوووه، حالا خوبه یه لب همش گرفتیم ازشا! ببین چه نازی می کنه.
    بعدم دوباره اومد جلو و محکم بغلم کرد و آروم در گوشم گفت : -بریم؟
    سرمو تکون دادم و رفتیم بیرون.احساس کردم چقدر آغوشش گرم و مهربون بود و چقدر اون چند لحظه احساس آرامش کردم. دیگه تو ماشین حرفی نزدیم و هر کدوممون تو فکرای خودمون بودیم. اما چند دفعه ای که به متین نگاه کردم احساس کردم خیلی خوشحاله. وقتی رسیدیم ( چند وقتی بود بهم گفته بود برای اینکه بیشتر باهم باشیم من ماشین نبرم و خودش می رسونتم) موقعی که می خواستم پیاده شم دستموگرفت و برد نزدیک لبش آروم بوسید و گفت : - مرسی کتایون قشنگم.
    بهش لبخند زدم و از ماشین پیاده شدم. وقتی داشتم در خونه رو باز می کردم احساس کردم می تونم دوسش داشته باشم و دیگه حسم نسبت بهش عادت یا یه خوش اومدن ساده نیست. *…به خودم یه نهیب زدم که باز از فکرای گذشته بیام بیرون. ولی نمی دونم چه لذتی تو مرور کردن لحظه به لحظه اشون بود که سیر نمی شدم. انگار که داشتن دوباره برام اتفاق می افتادن، لذت و هیجانشون همونقدر بود. پاشدم و یه کم خونه رو جمع و جور کردم و زنگ زدم به باربد که بیرون چیزی نخوره و می خوام غذا درست کنم. اونم هی سر به سرم گذاشت که چه عجب بالاخره می خوام دوباره دست به کاره شفته پلو پختن بشم! راست می گفت. مدت زیادی بود که دیگه دست و دلم به هیچ کاری نمی رفت. از همون روزی که احساس کردم دیگه هیچ انگیزه ای برای زندگی ندارم، چه برسه به آشپزی و جمع و جور کردن خونه و کارای متفرقه ی دیگه. اما این چند روز حالم نسبتا بهتر بود، با اینکه بیشتر از قبل می رفتم تو فکر اما این موضوع داشت بهم کمک می کرد. تاثیراتش هم داشت کم کم هویدا می شد و انگار دوباره داشتم بر می گشتم به روال عادی زندگی. همش این حرف باربد که گفته بود " به جای جفتتون زندگی کن" تو ذهنم تکرار می شد. همون روزا بود که تو قلبم به متین قول دادم که جای اونم زندگی کنم و حقشو از زندگی بگیرم. کارام که تموم شد باز فرصت پیدا کردم برای غرق شدن تو گذشته.
  • اونشب که رفتم خونه قبل از خواب فیلمو گذاشتم و دیدم. یه داستان خیلی جذاب و قشنگ داشت و خیلی خوشم اومد. اما زیاد ربطشو به خودم و متین نفهمیدم تا اینکه فردا صبحش وقتی برای گفتن صبح به خیر بهم زنگ زده بود ازش سوال کردم. گفته بود: - خیلی ساده اس ربطش. ببین پسره چقدر سعی می کرد هر روز هویت خودشو به دختره بشناسونه و رابطه اشونو یادش بیاره و دختره هم هر روز همه چیو یادش می رفت و خیلی وقتها پسره رو از خودش می روند! دقیقا عین رفتار ه گاهی اوقات ه تو با من! خیلی وقتا توام به خاطر درگیریه ذهنیت با من همچین رفتاری داشتی و من باید سعی می کردم یه چیزاییو یادت بیارم!
    بعد از زدن این حرفش خیلی خجالت کشیده بودم از رفتارم، اما اون مثل همیشه ذهنمو خونده بود و با شوخی و مهربونی ه ذاتیش گفته بود : - ولی خب با همه ی این حرفها آخرش هم اون دوتا به هم رسیدن هم من تو رو تور کردم! بقیه اش مهم نیست.

خیلی زود یه جا برای قفس قناریا تو اتافم پیدا کردم و اوردمشون پیش خودم. متین حسابی سفارش کرده بود که از بچه هاش خوب مراقبت کنم و از گل نازک تر بهشون نگم! انصافا هم خیلی خوشگل و با مزه بودن و حسابیم با صداشون رو اعصاب همه لزگی می رقصیدن!
چند روز بعد مامانم بهم گفت آخر هفته برادارام با دوستاشون دارن میرن پیست اسکی و خودش و پدرمم می خوان برن شمال عروسی یکی از فامیلا. منم بهتره تو خونه تنها نمونمو یا با اونا برم یا با داداشام. گفتم حوصله ی هیچ کدومشو ندارم و می رم خونه ی دوستم. البته اون موقع تو فکرم واقعا این بود که برم خونه ی دوست صمیمیم. اما بعد از شک کردن ه مامانم که نکنه می خوام برم خونه ی دوست پسرم(چون دورادور متینو می شناخت) نظرم عوض شد و تصمیم گرفتم حتما برم خونه ی متین! " اینم به خاطر اینه که کرم ه لجبازی داری!" وقتی به متین گفتم اینقدر ذوق کرد و خوشحال شد که وسط خیابون نزدیک بود بپیره ماچم کنه! تازه دلخورم شده بود که چرا از اول نمی خواستم برم پیشش و به خاطر لج کردن با خانواده ام تصمیمم عوض شده.

  • آخ جون کتی، یعنی شبم می مونی پیشم؟
  • دیگه روتو زیاد نکن! شب باید برگردم.
  • حالا تو بیا، قول می دم یه کاری کنم اینقد بهت خوش بگذره که خودت نخوای بری.

یه جورایی دلشوره داشتم، شایدم شرم دخترونه یا همچین چیزایی. اما هرچی که بود هم شیرین بود هم یه احساس ه نو و تازه. اما اون تهای ذهنمم هنوز یه مقدار از اون روحیه ی غد بازی و جبهه گیری در مقابل متین وجود داشت و گاهی اوقات یه پارازیتی می داد که " اگه خواست از حد خودش زیاده روی کنه در جا باید حالشو بگیری!" سعی می کردم زیاد به این ندای ه از خود راضی ه ذهنم توجهی نداشته باشم و فکرمو به این معطوف کنم که می تونم مثل دفعه ی قبل راحت و بدون هیچ نگاه مزاحمی برم تو آغوشش و سرمو بذارم رو شونش و اونم با موهام بازی کنه. آغوش ه گرم و پر احساس ه متین که آرامش دنیا رو بهم می داد و حاضر نبودم با هیچی عوضش کنم، جزو اولین نشانه هایی بود که حس می کردم دارم کم کم وابسته اش می شم و دیگه داره وقتش می شه که بگم " دوست دارم". جمله ای که به نسبت ه اون خیلی کمتر بهش گفتم و همیشه ازش تو این موضوع عقب بودم.

ادامه…

نوشته: faramush shode


👍 0
👎 0
19999 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

356660
2013-01-31 04:22:29 +0330 +0330
NA

برم قسمت اول رو بخونم بعد میام نظرمو میگم

0 ❤️

356661
2013-01-31 04:23:40 +0330 +0330
NA

عالی بود …منتظر ادامه داستان هستم

0 ❤️

356662
2013-01-31 04:39:10 +0330 +0330
NA

خب رفتم قسمت قبل رو بخونم از همون خط اول متوجه شدم داستان آشنا میزنه وقتی بیشتر خوندم کاملا متوجه شدم که کپی کردی این داستان مال سایت آویزون بود اگه برم تو آرشیوم دقیقا میتونم بگم اسمش همین بوده یا نه درکل رو داستانی که چند سال پیش نوشته شده نظر بیشتری نمیدم

0 ❤️

356663
2013-01-31 04:51:21 +0330 +0330
NA

faramush shode:

درود بر شما دوست عزیز.

بسیار زیبا نوشتی .خیلی داستانتو دوست دارم. داستانت هیچ ایرادی نداره.البته از نظر من.

5 تا قلب بهت می دم.محشر بمون.

0 ❤️

356664
2013-01-31 05:39:38 +0330 +0330
NA

تکرار قسمت قبل هست که :-(

0 ❤️

356665
2013-01-31 06:01:14 +0330 +0330
NA

بسیار عالی بود
واقعا دوست نداشتم تموم شه
البته قسمت اول رو میگم که طولانی بود
این قسمتم خلاصه ای بود از قسمت اول برای دوستانی که میگفتن کمترش کن
ولی دوست دارم بدونم نویسندش کیه
روزی که خوندمش سر کار بودم و کارمم زیاد بود ولی هر فرصتی بین کارام میخوندمش و اصلا حواسم به کارم نبود

0 ❤️

356666
2013-01-31 06:03:14 +0330 +0330
NA

بسیار عالی بود
واقعا دوست نداشتم تموم شه
البته قسمت اول رو میگم که طولانی بود
این قسمتم خلاصه ای بود از قسمت اول برای دوستانی که میگفتن کمترش کن
ولی دوست دارم بدونم نویسندش کیه
روزی که خوندمش سر کار بودم و کارمم زیاد بود ولی هر فرصتی بین کارام میخوندمش و اصلا حواسم به کارم نبود

0 ❤️

356667
2013-01-31 08:38:35 +0330 +0330
NA

این چی بود سرکاری؟؟
اینو که تو قسمت قبلی خونده بودیم.
حیف که از فحش دادن بدم میاد

0 ❤️

356668
2013-01-31 15:26:14 +0330 +0330
NA

خانم/آقای فراموش شده:

عزیزم از اینکه ملت رو سر کار بذاری لذت میبری؟
این که کاملا" تکرار قسمت اول بود منتهی خلاصه تر!!!
میشه لطف کنی و مثل نویسنده های دیگه تشریف بیاری پاسخ خواننده هات رو بدی؟
داستانت زیباست و با ارزش, بگذریم زد حال زدی و تکراری گذاشتی ولی دوست عزیز جواب ندادن به کامنتهای خواننده ها بی احترامی به اونها و وقتی برای شما گذاشتن محسوب میشه.
الالحساب یک عدد قلب بهت میدم , قسمت قبل بهت پنج تا قلب دادم که الان پشیمونم.

0 ❤️

356669
2013-02-01 02:28:26 +0330 +0330

داستان خوبیه. ولی اگه اونطور که بعضی از دوستان گفتن از سایت دیگه ای اورده شده باشه لازم بود که پایینش توضیح داده بشه. ضمن اینکه به نظر میرسه فردی که اینکارو کرده زیاد اشنایی با نحوه ارسال داستان نداره و چون متنهای کپی شده رو میفرسته نمیدونه که چطوری قسمت بندی کنه. چون قسمت اول فوق العاده طولانی و قسمت دوم هم نیمی از اخر و نیمی از قسمت بعد بود.
قرار بر اینه کسانی که اینجا مطلبی میذارن خاطره یا داستانهایی باشه که خودشون نوشتن. وگرنه کپی، پست کردن نوشته های دیگران از بقیه سایتها که کار سختی نیست…

0 ❤️

356670
2013-02-02 17:22:23 +0330 +0330
NA

نسخه کامل فریاد زیر آب رو تو این لینک ببینید
http://www.shahvani.com/content/داستان-فریاد-زیرآب-نسخه-اصلی-و-کامل

0 ❤️