سلام به همه دوستان گلم
این داستان یک دهمش واقعیت داره و بقیش تخیلیه و یک رمان داستانی سکسی هست که خودم نوشتمش که از کاربرای شهوانی هستم و اولین بار هست این داستان رو توی فضای مجازی منتشر میکنم (کاربریم sadegh-sj76)
تمام قسمت های این داستان سکسی نیست و میشه گفت یک رمان عاشقانه، درام، جنایی، هیجان انگیز و سکسیه!
قسمت اول داستان هیچ قسمت سکسی نداره و فقط اگه اهل داستان های قسمت دار و پیوسته و خیییییلی هات و هیجان انگیز هستین این داستان رو بخونین
ضمنا لازم به ذکره که بگم از قسمت دوم به شدت سکسی میشه و بهتون قول میدم سکسی ترین داستانی باشه که توی کل عمرتون خوندین
حالش خیلی بد بود. از همه چی خسته بود. حوصله هیشکی رو نداشت. تازه شنیده بود که سهیل با مونا نامزد شده. همیشه عادت داشت که درد های تو دلش رو پیش خودش نگه داره و با هیچکی دربارشون حرف نزنه. اصلا عادت نداشت با کسی درد دل کنه. مونا دختر خالش بود. از طرفی سهیل هم بهترین دوستش بود. نمی دونست چیکار کنه. پیش خودش می گفت اگه به سهیل می گفتم که مونا رو دوست دارم دیگه سهیل نمی رفت طرف مونا و خودش می تونست به مونا برسه. از طرفی هم می دونست که مونا اونو دوست نداره و مدت زیادیه که به سهیل علاقه داره. مامانش براش میوه گذاشته بود تو بشقاب رو میز چوبی کوچیکی که تو اتاقش بود و پایه اش هم لق بود و با یه حرکت کوچیک تکون می خورد و صداش تو اتاق می پیچید. داشت با چاقوی میوه خوری به سرعت رو دیوار خط می کشید و به بچگی ها فکر می کرد. یادش میومد که اون روزا با مونا همبازی بود. از همون بچگی بهش علاقه داشت. مونا همیشه تو بازی ها طرف سهیل رو می گرفت. هر سه تاشون توی یه روز به دنیا اومده بودن. بیست و سه سال از عمرشون می گذشت. هر لحظه به یه چیز فکر می کرد. همیشه به سهیل حسودی می کرد. یادش میومد وقتی که سربازی بود. سهیل چون تک پسر بود از سربازی معاف شده بود ولی اون مجبور بود هجده ماه دور از خانواده و مونا توی یه شهر غریب سر کنه. اهل ناهار خوران بود. ناهار خوران یه جای خیلی سرسبز و خوش آب و هوا تو گرگانه. دوران خدمت سربازی تهران بود. مامور نگهبانی یه بانک تو خیابون شمشیری بود. طرفای دانشگاه نیروهوایی. رئیس بانک خیلی آدم بداخلاقی بود. همیشه دم در بانک نگهبانی می داد و عصر ها هم وقتش آزاد بود. داشت به اون روزا فکر می کرد که با صدای مامانش به خودش اومد؛
ادامه دارد…
نوشته: Sadegh-sj76
زنگ زدند شیر تانکر بخرم بخاطر همین گفتم در کونت
باور کن درهم برهم نوشتی نارحت نشو سماورش میکنم دردت نیاد.
اولش که شروع کردم به خوندن خوشم اومد ولی زیادی حشو داشت. لازم نبود دیالوگای سر سیگار و دیالوگ با مامانشو اینقد با طول و فصل بگی. یه سری تیکه وقایع بهم چسبیده بود که نقطه اوجش معلوم نبود. راستش از این ساختارش خسته شدم و تا اونجا که دخترا رو تو پارک میبینه بیشتر نخوندم. باید یه صحنه و نقطه کانونی براش مشخص میکردی که بنظر یه رشته وقایع وصله پینی شده نیاد. قلم خوبی داری فقط این مشکل روایتت رو لازمه حل کنی تا داستان روونتر و خوش خوان تری دربیاد. موفق باشی عزیز.
دوست عزیز Annabanana این داستان رو به اسمی که گفتی ارسال کردم ولی تایید نشد منم کمی توش تغییرات ایجاد کردم اسمشو عوض کردم قرار دادم تو سایت
دوست عزیز Snowflake اکثر بچه پولدارا وقتی باباشون چیزی براشون میخره به نام خودشون میخره :)
مدل اون ماشین هم برای این نوشتم که ماشین بابای خودمه خخخخخخخخخخخ
eyval123412341234 مرسی از نظرت
ادامشو حتما میذارم بیای بخونی خبرت میکنم
ادامه داستان رو میذارم Reza9032 حتما خبرت میکنم
مرسی از نظرت
داستان جذابی بود فقط ای کاش از زبان راوی نمینوشتی
این جور داستان یه جورایی گنگه
وله به هر حال افرین به قلمت متنظر ادامه ش هستیم
اینجا همه چی درهمه
جنایی
رمانتیک
سکسی
هیجانی
شگفت انگیز
جدیدا توی داستانها جای شربت از حیوانات کمک میگیرن
کرم
بز
سگ
میو میو
جدای از هر چیزی قشنگ بود