فشار

1400/11/07

محمد پسری بود که تحت سلطه خانواده به شدت مذهبی خودش بود. بی دست پا بود یکم خنگ ولی خیلی با معرفت بود. تا خود دانشگاه هیچ دوستی نداشت چون اجازه بیرون رفتن یا موبایل داشتن هم نداشت اولین موبایلشو جایزه کنکورش پدرش براش خریده بود سال اول دانشگاه از اون خیلی بدم میومد نفرت داشتم ولی شرایط کلاس ها باعث شده بود بهم نزدیک بشیم شده بودم سنگ صبور محمد خیلی جلوی پدر مادرش خوب مذهبی رفتار کردم که خیالشون از بابت با من بودن تخت باشه ولی خودم مذهبی نیستم.

وسطای سال بود که پدر محمد تو تصادف شدیدی جونشو از دست داده بود خودش مونده بود با مادرشو خواهر ۱۸ سالش و یک پسر بی دست پا که خودش باشه با مغازه ای نسبتا بزرگ لباس فروشی که تنها منبع درامد خانواده بود. محمد که هیچ وقت میدون بهش نداده بودن از من درخواست کمک کرد و پیشنهاد شریک شدن تو سود مغازه رو بهم داد به خوب کسی اعتماد کرده بود چون از بچگی کف بازار بودم و با کار درس زندگیمو کشیده بودم بالا بیست سه سالم شده بود هنوز با شاگردی تو بازار قدیمی شهر یک عطاری کار میکردم پیشنهاد خیلی خوبی بود برام هیکیلی بودم چاق نبودم ته ریشی داشتمو به خودم میرسیدم زشت نبودم دلیل سینگلیم تا این موقع ترس زیاد از جنس مخالف بود شاید چون هیچ زنی تو زندگیم نبود حتی مادرم باعث شده بود انقدر استرس داشته باشم.

با محمد کار هارو میگردوندیم بعد چند مدت ازمون خطا اشتباهات بزرگ بیزنس کردنو یاد گرفتیم اعتبار پدرش هم خیلی باعث پیشرفتمون بود تو این مدت با خانواده محمد خیلی صمیمی شده بودیم مادرش زن پیری بود خواهرش زهرا دختری زیر چادر ولی خب سر زبون دار با مزه با صورتی زیبا همیشه زیر چادر بود ولی خب من چشم چرونی نمیکردم ولی ترس از جنس مخالف رو زهرا از میون برده بود برام خونه اونها ناهار شامو بودیم تونسته بودم پا پس اندازی که داشتم یک دویست شیش بگیرم به خودم بیشتر میرسیدم کار های فنی خونشون هم با من بود که زهرا زنگم زد از من خواست که بیام خونشون پاور پوینت براش درست کنم محمد در جریان بود مامانش خونه نبود زهرا درو برام باز کرد زهرا همچنان زیر فشار مادرش بود جلوی من همیشه حجاب کامل داشت ولی امروز یکم تعجب کردم یک روسری سرش بود موهاش هم تا کمرش از زیر روسری بیرون بود یک تیشرت زخیم پوشیده بود ولی سینه های درشتش توش بود فکر نمیکردم تو این سن انقدر سینه داشته باشه میخ شدم چند لحظه زهرا گفت اوه زنده ای گفتم اره بریم و خندیدیم تا الا زهرا رو اینطوری تصور نکرده بودم حرارت بدنم خیلی رفت بود بالا هی خودمو بد بیراه میگفتم .

دست پامو گم کرده بودم نگاهای زهرا خیلی تفاوت داشت شاید من اصلا بهش توجه نکرده بودم تصور ذهنیم از زهرا خیلی تفاوت داشت ولی الا به فکرای بدی میفتاد توی کلم حواس خودمو پرت کردمو شروع کردم یاد دادن پاور پوینت بهش گفتم خب مثلا میخوایم چندتا عکس بیاریم گفتم کامپیوترت عکس داری گفت اره با لحن خاصی گفت انگار خجالت میکشید گفتم خصوصیه گفت نه بابا مشکل نداره عکس خودمه تو هم که غریبه نیستی عکسارو باز کردیم دیدم سرباز برای دوربین لبشو غنچه کرده با یک ماتیک جیغ انگار که لخت باشه تر قوه هاش فقط تو عکس پیدا بود مغزم ارور داده بود نمیدونستم باید چی کار کنم فقط میخ مانیتور بودم که زهرا گفت ببخشید من همیشه دوست دارم ارایش زیادی بکنم ولی خب اگه مامانم بفهمه اصلا لوازم ارایشی دارم دهنم سرویسه تو رو خدا بهش نگو گفتم نه بابا من چی کار دارم
شغ کرده بودم حرارت کل بدنمو گرفته بود رفت برام شربتی چیزی بیاره تا بقیشو بریم که سریع از کامپیوتر عکس گرفتم که همون موقع درو باز کرد چیزی ندید ولی من بدجور خایه فنگ شدم گفت چیزی شده فشار محیط روم زیاد بود گفتم زهرا شب میام بهت یاد میدم الا حالم خوب نیست بدون هیچ توضیحی رفتم بیرون انگار از خوده جهنم اومده بودم بیرون تو ماشین نشستمو عذاب وجدانم اجازه نداد عکسو نگه دارم سریع پاک کردم سیگاری روشن کردمو رفتم

شب تو اینستا بودم که زهرا پست گذاشته بود با چادرش در اینه کپشن بود حجابم را دوست دارم فالور هاش خیلی کم بود ولی داشت برای همونا نقش بازی میکرد فقط من بودم که میدونستم داره نقش بازی میکنه که تصورات امروزم اومد تو ذهنم که چرا باید همچین لباسی جلوی من بپوشه لباسش برای امثال من عادی بود ولی نه اینکه از زهرا همچین چیزی رو ببینم همچنین اون عکساش باعث شد دستم دور کیرم حلقه بشه …

اون شب گذشتو صبح محمد با زهرا اومده بودن مغازه محمد گفت بیا با لپ تاپت به این بچه یاد بده دست از سرمون برداره من مغازه رو دارمش اینجا هم زشته جلو مشتری ها زهرا جلشون باشه مرد میاد برین تو ماشینتون اعتماد بیش از حد محمد به من و فشار زیادش به خواهرش اذیتم میکرد انگار خودش نبود که از باباش همیشه گله میکرد حالا خودش شده بود مثل اونا ماشینم شیشه هاش دودی بود با زهرا نشستیم تو پارکینگ پاساژ زهرا گفت ببخشید ناراحتت کردم اصلا نمیدونم چی شد ترسیدم ماجرا عکس لباسمو به داداشم بگی از استرس دیشب خوابم نبرد پریدم تو حرفش گفتم قرار نیست کسی چیزی بفهمه خواستم لپ تاپو باز کنم یهو دست زهرا رو روی شلوارم که کیرمو داست چنگ میکرد دیدم دستاش میلرزید رنگش پریده بود گفتم چی کار میکنی زهرا؟

اروم دستشو تکون داد منم هول شده بودم ولی کم کم بلند کردم گفت میشه ببینمش با صدای اروم دستام بی حس بود بدون اینکه از مغزم کنترل بگیره کمر بندمو شل کرد که دستای سرد ضریف زهرا رفت از بغل تو شرتم نمیتونست درست بگیرتش ولی خیلی حس خوبی بهم داد شروع کردم کیرمو از شلوار در اوردن تو پاریکنگ خلوت اول صبح با شیشه دودی های من چیزی پیدا نبود زهرا با دقت کیرمو بالا پایین میکرد خیلی فشار میاورد بهش داشت دردم میگرفت ولی جرعت گفتن چیزی رو نداشتم که همون موقع گوشیم زنگ خورد محمد بود سراغ فلان جنسو میکرفت ولی زهرا همچنان دستش دور کبرم بود گفتم الا میام میدم بهت رفتیم بدون هیچ حرفی تا دم در انباری درو که باز کردم پریدم روی لبای زهرا فقط لبای قرمز سکسیشو میک میزدم کونشو از چادر چنگ میزدم اونم همراهیم میکرد …

نوشته: م ش


👍 10
👎 10
48701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

855695
2022-01-27 00:54:51 +0330 +0330

چرت

0 ❤️

855709
2022-01-27 01:32:09 +0330 +0330

نمی‌خواد تو خونه یا پارکینگ کاریش بکنی🤣🤣
تو همون مغازه سنگین‌تری😅😅

0 ❤️

855729
2022-01-27 02:27:41 +0330 +0330

خب پسر اول دستت و از تو شرتت در بیار افرین
حالا از فاز اصغر فرهادی بیا بیرون کامل تعریف کن چی شد … تا آبت اومد داستان تموم
زود انزال خر

2 ❤️

855765
2022-01-27 04:33:34 +0330 +0330

خب جنبه سکسیش کو؟

0 ❤️

855771
2022-01-27 04:51:38 +0330 +0330

دم زهرا گرم…دختر با شهامتی بود…آخرش کار خودش رو کرد برد تو انباری یه دل سیر کردت…

1 ❤️

855783
2022-01-27 06:30:41 +0330 +0330

داستانت قشنگ بود و یه نکته که داشت این بود که اگر کسیو مثل همین داستان در این حد محدود کنی مذهبی اینا براش عقده میشه و باعث میشه کارایی کنه بدون اطلاع خانواده و کارای احمقانه دیگه مثل همین کنجکاوی درمورد جنس مخالف و اتفاقاتی که اگر اینقدر محدودیت نداشت تا اینجا پیش نمیرفت

0 ❤️

855798
2022-01-27 08:35:19 +0330 +0330

به نظرم قشنگ بود و واقعی. مرسی

0 ❤️

855837
2022-01-27 13:24:39 +0330 +0330

ادامش چی بگو‌چیشد بعدش

0 ❤️

855860
2022-01-27 18:31:23 +0330 +0330

چرا با کون دادن خودتو آروم نمیکنی که روی خواهر پسره کراش نگیری؟؟؟؟؟

0 ❤️

855877
2022-01-27 20:57:02 +0330 +0330

همی داستان ها بیشترین چه قیسم باز میشه

0 ❤️

855889
2022-01-27 21:58:31 +0330 +0330

كص نگو

0 ❤️