-هستی,هستی بلند شو دیگه چقدر می خوابی؟مدرسه ات دیر میشه ها؟زبونم مو در آورد از بس هوار کشیدم,باز می خوای زنگ اول رو مهمون دفتر باشی؟
صدای مامانم بود,طبق روال هر روز,اول صبح به صداش جولان می داد,داشتم تو رختخوابم غلت می زدم که دوباره صداش تو خونه طنین انداز شد.هستی هستی بلند شو دیگه دختره ی تنبل,مگه چند بار باید صدات کنم؟حتما باید صدای صور اسرافیل بیدارت کنه؟(تکیه کلام صبحش بود و من به این حرف ها عادت داشتم)
جستی زدم و فورا لباسایم عوض کردم و از اتاق بیرون زدم,هنوز مامانم داشت زیر لب غرغر می کرد که با دیدن من شروع به ریختن چایی کرد.رفتم سمتش و با یک بوسه گرم از گونه اش به اوقات تلخیش پایان دادم و با گله پرسیدم:
نوشته: t.t
آفرین
عالی بود.
قشنگ نوشته بودی. در سطح بهترین بانوی نویسنده شهوانی.
نگارش عالی و بدون کم وزیاد. موضوع تاره و بکر.
دستت درد نکنه .موفق باشی .
چه جالب یک محیط مجازی که هیچ ارزشی نداره چقدر می تونه نقش مهمی در زندگی افراد بازی کنه.
هم بانظر افسون موافقم هم شیر جوان . داستان ها در عین زیبایی بی محتوا شدند.
خدا رحم کنه . یا فشار زیادی روی منه یا داستانها بی محتوا شدند که منو جذب نمی کنن.
دیگه لذت نمی برم از قلم دوستان جدید و بعضی موارد قدیم.
~X( ~X( ~X( ~X( ~X(
سلام دوست عزیز
جالب بود ممنون
ولی به قول افسون زیاد به دل ننشست
در هر صورت برات آرزوی موفقیت دارم
امیدوارم قسمتهای بعدی داستانت از این هم جذابتر باشه عزیز
موفق باشی
سلام به همه دوستای عزیزم
بالاخره بعد از مدتهای مدید داستان من آپ شد.دیگه کم کم ناامید شده بودم و به این نتیجه رسیده بودم این داستان هیچوقت آپ نمیشه.واسه همین قسمت دوم داستان رو نیمه کاره رها کرده بودم.
برام دعا کنید…این دخت بجنوردی تو غربتی تلخ و سیال دست و پا می زنه…امیدوارم اگه عمری باقی موند,بتونم بیام و قسمت دوم رو آپ کنم
راستی آبجی خوبم,پروازه جان
امیدوارم در قسمت دوم بتونم کاستی های داستان رو از بین ببرم… شما به بزرگی خودت ببخش خانم گل
از همه دوستان بالایی که نظرهاشون رو بدون هیچ نوع اهانتی بیان کردن و نیز اونایی که انتقادهای سازنده ای کرده بودن و یا منو مورد لطف بی کرانشون قرار دادن,از ته دل سپاسگذارم
بر تن ما نکند آتش دوزخ اثری
چون به آتشکده ی مهر شما سوخته ایم
پروازه جان
بهتره بگی دو تا شیرینی…یادت رفته چند روز پیش رو؟؟؟؟
شیرینی اولم بخاطر استخدامم و شیرینی دومم بخاطر آپ شدن داستانم
امیدوارم پایا باشی و عاقبت بخیر
عافرین ادامه بده.
راستی ایمیلی که به سایت دادی رو فراموش کن بایه ایمیل دیگه کارکن(چت)
تینا کوسو-بجنوردی:
عزیزم من قصد توهین نداشتم و گفتم متاسفانه به علت مشکلاتی احتمالا داستانها دیگه برام جذابیت نداره .نه داستان شما .کلا همه داستانها که می خونم مشکل دارم. فکر کنم
خل شدم. مشکل از طرف من هستش . دیروز هم سر یک داستان خیلی ناراحت شدم که برای همه زیبا بود اما برای من نه .
ولی خیلی خوشحالم که تو دست به قلم شدی و فکر می کنم راحت بتونم منبع داستانتو
که ازش الهام گرفتی بفهمم. به داستانت امتیاز نداده بودم اما الان 5 قلب خوشگل به خاطر
پا شدنت بهت می دم. نوشتن باعث می شه ادم خیلی راحت تخلیه شه. کاری که
از هر کسی بر نمی یاد .تو این شانسو داری که می تونی . من که عمرا بتونم 2 خط بنویسم.
راستی 1 شیرینی به من بدهکاری :D یادم نرفته.
در این وانفسای من بهترین خبر داستان نوشتن تو بود .
شاد باشی .
شیرینی استخدامت که استثنا هستش. چند وقت دیگه بیام خراب می شم سرت . فکر کردی. :D :D :D
خیلی خوب بود . در بین این لاطائلاتی که این چند وقته آپ شده و ما خوانندگان بیچاره ! به ناچار و به امید یک داستان خوب خواندیم, از همه بهتر بود . امتیاز خوبی به داستان دادم . البته من با دوست خیلی عزیزم"شیر جوان" در مورد میزان خوب بودن نوشته یعنی(در سطح بهترین بانوی نویسنده شهوانی.) خیلی موافق نیستم چون داستان های بسیار استخوان دار تر از این در سایت خوانده ایم مثل نگاشته های پریچهر. ولی هر گلی بوی خودش را دارد و قصدم مقایسه بین نویسنده ها نیست و این نوشته هم در جایگاه عالی ها قرار می گیرد .
یک غلط املائی کوچک وقابل اغماض؛ " ضابرا " نه, بلکه" زا به راه" ! این واژه مخفف و به معنی “کسی است که در راه بزاید”-وضع حمل کند- و سختی های ناشی از این زایمان بی موقع!
آرزوی موفقیت برای شما و انتظار برای خواندن ادامه ی داستان زیبایتان.
به داستانت بيشترين امتياز رو دادم نه به خاطر اينكه عالي بود بلكه از كسشعرهاي ديگران بهتر بود. در ضمن خودت داستانت رو خراب كردي كه گفتي سرنوشتت از مادرت بدتر ميشه
تیناجان سلام
خوشحالم که دست به قلم شدی و داستان زندگیت رو نوشتی.تو مدتی که گهگداری بین مشغله های زندگی یادت میفتادم برات آرزوی شادمانی و خوشبختی میکردم.بی صبرانه منتظر قسمت دوم داستانت هستم.
در مورد نگارش داستان هم باید بگم از روحیه حساست چنین انتظاری ازت میرفت.متن داستان روان و زیبا بود و با یه ویراستاری خوب میتونه جزء بهترینها باشه.امتیاز کامل تقدیمت کردم.
امیدوارم گل خنده همیشه بر لبهایت نقش بسته باشد.
.یک پاراگراف خوندم وشرط می بندم نائیریکا نویسنده سوگند (1) با یه اسم دیگه این داستان رو نوشته.قلم رمانتیک بی هیچگونه تکنیکی در کل موفق باشی .
خوب بود دوست عزيز
طرز نگارش نسبتاً خوبي داريد
منتظر ادامه داستان هستيم
انشاالله كه ادامه داستان هم مثل قسمت اول خوب باشه
این خیلی بی انصافیه زحمت نویسنده ای که اینهمه برای نوشتن داستانش وقت گذاشته بر اساس هر حدس و گمان بی اساسی با قاطعیت متعلق به شخص دیگری بدونیم.خوشبختانه هویت نویسنده از قبل بر همه مشخص شده.
من هم هنوز نیازی ندارم که با امضای دیگه ای داستان روی سایت بذارم.این روزها دیگه به شنیدن حرفهای مغرضانه عادت کردم چون تو این سایت مرز مشخصی بین دوستی و دشمنی وجود نداره.
rozegar gharib نوشته :
.[یک پاراگراف خوندم وشرط می بندم نائیریکا نویسنده سوگند (1) با یه اسم دیگه این داستان رو نوشته.قلم رمانتیک بی هیچگونه تکنیکی در کل موفق باشی ]
با وجود اینکه ما اینجا یک قانون نانوشته داریم مبنی براینکه به کامنت دیگران کاری نداشته باشیم و پاسخی بهش ندیم ولی من با دیدن این کامنت دوستمون کمی تُرش کردم و بهتر دیدم از حقِّ “وتو” ی خودم استفاده کنم و قانون را برای موارد خاصّ نقض کنم!!!
دوست عزیز, من یک سوال کوچک دارم ؟ می تونید به ما هم توضیحی هر چند کوچک بفرمائید که از کجا و بر اساس کدام کشف وشهود منطقی به این نتیجه ی فیلسوفانه دست پیدا کردید ؟ کدام یک از جملات , سبک نوشتاری, زبان نوشتار , اصطلاحات کاربردی یا… مابین این نوشته و نوشته های دوست عزیزم “نائیریکا” اشتراک داشت, که جنابعالی به این تفسیر کم نظیر دست پیدا کردید ؟ من نگارنده ی محترم این داستان را خیلی خوب نمی شناسم و همونطوری که خودشون فرمودند این اوّلین کارشونه که توی این سایت آپ می شه ولی سبک و زبان و به اصطلاح امضاء مؤلفِ نوشته های “نائیریکا” را دقیقن میشناسم (این اصلن ارتباطی به این مطلب نداره که من مطلقن با سبک نوشتاری ویژه ی نائیریکا موافق باشم و می تونید در داستان آخر نائیریکا ببینید که انتقاد نسبتن تندی هم نسبت به ایشون داشتم و نوشتم. ) و می تونم نوشته های نائیریکا را بدون دیدن امضاء آخر(نام نویسنده) از نوشته های دیگران تشخیص بدم. و به قرینه ی اطمینان می گم که شما دارید اشتباه می کنید . این اشتباه شما برای دوست عزیزم نائیریکا شاید خیلی هم خوب باشه , چون بدون تقبّل زحمت صاحب یک نوشته ی حاضر و آماده محسوب خواهد شد (و البته دیدیم که ایشون بزرگ منش تر این حرف ها هستند و اولین معترض به کامنت شما خود نائیریکا بود) ولی این حدس هوشمندانه ی!!! شما به اصطلاح خستگی را به تن نویسنده ی محترم این داستان باقی خواهد گذاشت.
به هر صورت دوست ِ من , نصیحت بی شائبه و دوستانه بنده به شما این است که در مورد مسائلی که با احساس و ذهنیّت دیگران سر و کار دارند و ممکنه گفته ی ناسنجیده ی شما باعث کدورت خاطر شدید و دلسردی کسی از ادامه کاری بشود, آنهم در موردی که حدس و گمان در کار باشد , در صورتی که از صحّت گفتار خود اطمینان مطلق ندارید , بهتر است که از اظهار نظر خودداری فرمائید.
شاعر می فرماید: بهائم خموشند و گویا بشر++++++زبان بسته بهتر که گویا به شرّ
من که گفته بودم خواننده های اینجا داستان نمی خونن و مغرضانه کامنت می ذارن . اینم یکیش. فرق نویسنده با تجربه و نویسنده جدید نفهمی باید خیلی…
یک نگاه به کامنتها بکنید این همه بحث کردم با نویسنده .تازه اومدی می گی لیلی زنه یا مرده؟
تینا کسو-بجنوردی دوست عزیز
داستانت رو دوست داشتم. به قول دوست خوبم نائیریکا با یک ویراستاری خوب سطح داستان بالاتر هم خواهد رفت.
اطمینان دارم شما در آینده ای نه چندان دور از نویسندگان مطرح سایت خواهید شد البته باید از تجربیات پیشکسوتان هم استفاده کنی.
در هر صورت برات آرزوی موفقیت دارم.
نمره کامل هم تقدیم شد گـُلم.
رودی جان
کامنتت عالی بود و معقول.
کاملا باهات موافقم. دوست عزیز وگرامی.
خب
خانم نویسنده :
داستانت خوب بود . یه حرفایی واسه گفتن داری ولی
من شخصا از اسمی که برای خودت در نظر گرفتی ناراحتم. شما که اینقدر زیبا مینویسی چرا یه اسم قشنگ و معقول برا خودت در نظر نگرفتی؟
همون تینا بجنوردی مگه چشه ؟
نظر خودت چیه ؟
این داستان رو همون دقایق اول منتشر شدنش توی سایت خوندم و به نظرم رسید که با توجه به اسمش باید جالب باشه. فصل خاکستری منو به یاد یکی از ترانه های ابی انداخت؛
فصل بد خاکستری غمگین و بی صدا گذشت
چه یأس بی نهایتی ندیم من بود…
امضا رو که دیدم پیش خودم گفتم باز یه نویسنده گمنام دیگه که داستانی رو مینویسه و بعدش میره پی کارش. به همین دلیل نمیخواستم نظری بدم. ولی وقتی متوجه شدم که نویسنده خانم تینا بروجردی هست که قبلا نظرات اعتراضی!! ایشون رو پای چند داستان دیده بودم تصمیم گرفتم نکاتی رو به عرضشون برسونم.
شروع داستان خیلی خوب و تقریبا شبیه اکثر داستانهایی بود که دوستان خوب نویسنده مینویسن. شاید به همین خاطر شائبه نگارش توسط یکی از دوستان نویسنده مطرح شد. رعایت نکات نگارشی و از جمله روایت داستان نشون از این میداد که ادعاهای پیشین نویسنده مبنی بر داشتن استعدادهای فرو خورده کاملا درسته. با توجه به شناخت نسبی که به خاطر نظرات گذشته ایشون ازشون کسب کردم در ابتدا به نظر میرسه که نویسنده داستان زندگی خودش رو روایت میکنه که البته با توجه به زمان رخ دادن این اتفاق و وجود سایتهایی مانند شهوانی و لوتی از نظر زمانی کمی بعید به نظر میرسه. هرچند امیدوارم که این داستان فقط دستمایه ای از زندگی ایشون باشه. داستانهایی که به صورت قسمتی نوشتن میشن در قسمت اول انتظاری ازشون نمیره. ضمن اینکه با ایجاد حس کنجکاوی خواننده رو به خوندن قسمتهای بعد ترغیب میکنه. خوشبختانه این داستان از این نظر بسیار خوب عمل کرده. فقط یه ویرایش کلی تر باعث خواندنی تر شدن داستان میشه. تا ببینیم که در قسمت بعد این روند صعودی ادامه پیدا میکنه یا نه… !
ممنون.خیلی عالی بود.تا اینجا که کلی لذت بردم…مشتاقانه منتظر ادامش ام…
عالی بود دختر تو حتما یک نویسنده خوب میشی. فقط خدا کنه اخر این داستانت با غم همراه نباشه و البته سواستفاده داداشت چون این داستان بوی خیانت و نامردی میده . در ضمن یخره از غرورت کم کن :-)
داستان قشنگی به نظر میاد.
خسته نباشی عزیزم
فقط امیدوارم زود به زود ادامه شو بذاری
مرسی
عالی بود
ادامه بده