قاتل روح

1397/05/03

سلام خدمت همسایتی های گرامی
ایندفعه با یک داستان متفاوت و کوتاه اومدم البته داستان زندگی من نیست ، نویسنده اش منم (جادوگرسفید) ولی اتفاقی هست که شایدبرای بقیه پیش اومده باشه …
این نکته رو هم عرض کنم که اگر غلط املایی یا خوب ننوشته بودم پیشاپیش شما ببخشید.
پَــنگ ! صدای شکلیک گلوله بود … گلوله ای که از اسلحه ی نفس ( به معنی درون ) شکلیک میشد … قتل طعمی شیرین به وجودم میداد … یک انرژی فوق العاده.

  • علی میتونم امشب رو کنارت بمونم؟آخه با خانوادم دعوام شده!
    شب ترسناکی بود ، درست شبیه تمام شب های ترسناکی که به خوبی ازش یاد میکنیم ، مریم اون شب موند کنار عشقش!
    صبح شده بود ، هنوز خوابش میومد چون خسته بود ، خسته از چنگ هایی که دیشب به تخت میزد … خسته از آه و ناله های داغ دیشبش … خسته بود چون اولین بار با عشقش خوابیده بود …
    یک چیزایی از دیشب یادم میاد اما زیاد نیست… زیاد نیست چون یک قاتل نمیتوانه تمام قتل هاشو بخاطر بسپاره …دیشب وقتی لباسش رو عوض کرد توی اتاق دراز کشیده بود تا بخوابه … همون موقع بود آره درسته ، همون موقع اسلحه ام رو برداشتم ، مثل همیشه ، فقط یک گلوله توی قلب!
    پَــنگ !
    تموم شد … با یک شلیک پایان دادم به تمام خاطرات خوب و خوش مریم ، خون همه جا رو گرفته بود … اما با چشم چیزی دیده نمیشد… مریم مُرده بود اما هنوز حرکت میکرد … مریم مُرده بود اما هنوز بدن لختمو چنگ میزد … من مریم رو کشته بودم اما هنوز عاشقانه صدام میکرد
  • جوووون … تو مال خودمی … شوهر خودمی!
    چندروز بعد ، با یک اس ام اس از مریم خاستگاری کردم ، با یه متن قشنگ:
    “سلام مریم عزیز . بعداز فکر کردن زیاد درمورد خودمون فهمیدم ما بدرد هم نمیخوریم ، اعتقادات ما با هم فرق داره ، تو یه دخترخوب هستی حتمایک شوهرخوب گیرت میاد … خوشبخت بشی ،میبوسمت … خداحافظ برای همیشه”
    اون زمان من کنار مریم نبودم اما فکر میکنم کم کم داشت حس میکرد که کشته شده … حس میکرد اون شب من مریم رو کشتم بدون اینکه خونی از بینی اش بیرون بیاد …
    روال زندگیم همین بود … هر یه مدت یه دختر ، یه شلیک و تمام!
    چند ماه بعد با یه زن خوشکل آشنا شدم ، شوهر داشت! طبق معمول ، یه شام و یک موقعیت و شلیک نهایی … اما این شکلیک ، طعم خوبی نداشت ، خون جایی رو نگرفت … چون اون زن باکره نبود … قتلی کردم که لذتی نداشت … اون شوهرداشت ، شوهرش راضیش نمیکرد ، اما من میکردم … من تحریکش میکردم … من بهش میگفتم خیانت کن … من میگفتم بذار من لذت رو بهت نشون بدم ، یک بار که چیزی نمیشه … آدم باید تجربه کنه هر چیزی رو … برای من مهم نبود چون من یه قاتل بودم ، یه قاتل روح!
    زیاد نگذشت دیدم ازش خبری نیست ، رفتم خونه اش ، خونه ی شخصی داشت … کسی در رو باز نکرد … شب دوباره رفتم ، کسی نبود در رو باز کنه … از بالای در داخل رو دیدم ، در باز بود … از دیوار رفتم بالا و وارد خونه شدم ، رفتم داخل … اونجا دیدم مهسا نشسته ، نشسته بود روی صندلی ، توی چشمای بسته اش نگاه کردم ، جلوتر نرفتم چون کفشم خونی میشد … رگ دستشو زده بود … برای اولین بار از قتل ترسیدم با اینکه خودم قاتل بودم … دستام سرد شده بود … ترس تمام وجودم رو گرفته بود … برگشتم و از خونه خارج شدم ، با یه تلفن عمومی توی یه نقطه ی دوراز خونه زنگ زدم به اورژانس تا جنازه ای که من اون
    رو به قتل رسونده بودم ببرن سردخونه…!
    یک سال قتل رو گذاشتم کنار ، هر روز به لباس خونی و چهره مهسا فکر میکردم … با اینکه بارها قتل کرده بودم ، مریم ، شیرین ، زهرا ، فاطمه و شاید خیلی های دیگه که اسمشون رو هم یادم نیست … چون قتل های من زمان زیادی نمیبرد ، اما این یکی من رو ترسونده بود … مهسا!
    خسته شده بودم ، وقتش بود که یه شکار کنم …
    یه لباس شیک … یه ته ریش منظم … یه عطر خوش بو ، خب اینم سویچ ماشین !
    یه خانم خوش استیل رو میدیدم ، از پشت که خوب بود … نزدیک شدم!
    خوشکل بود … تنها بود … صحبت کردیم ، بارها قرار گذاشتیم ، دعوتش کردم خونه به صرف یه شام خوشمزه ! همه چیز خوب پیش میرفت ، ظرف هارو گذاشتم روی کابینت … اومدم نزدیکش بشم … توی چشماش نگاه کردم … یه چیزی جلوم رو گرفت … یه حسی شبیه همون چیزایی که مریم واسم تعریف میکرد … عشق!
    اسمش هستی بود ، داشت تبدیل میشد به تمام هستی یه قاتل … شکارمن ، خودم رو شکار کرد … یه عقد ساده ، یه زندگی خوب ، به قول مریم ، یه رابطه عاشقانه …
    نمیدونست من قاتلم ، فکر میکرد پاکترین مرد دنیا رو پیدا کرده ، یه مرد ایده آل … یکی که جز هستی دستش به کسی نخورده … به قول خارجیا ، یه جنتلمن.
    کم کم خسته بودم از تکرار یه رابطه … وقتش بود یه تنوعی کنم … گفتم میرم سفر چند روز ، سفر کاری هست ، زود برمیگردم … مراقب خودت باش! ساکم رو برداشتم ، رفتم تهران ، یه اتاق توی هتل اسپیناس تهران گرفتم ، خسته بودم ، تا صبح خوابیدم … صبح شده بود ، وقت گردش و پیدا کردن کیس مناسب بود!
    این دفعه نوبت کشته شدن کی بود… یه پرستار ، یه مهمان دار هتل ، یه دانشجو یا یه زن شوهردار! رفتم توی خیابون ، یک ساعت گذشت ، حس کردم گم شدم … خیابون های تهران رو بلد نبودم ، وسطای ظهربود ، از یه خانم آدرس پرسیدم ، اون اسم خیابونا رو میگفت اما من بلد نبودم … سوارش کردم تا در هتل باهام اومد …
  • شما متاهلی؟
    هه سوال جالبی پرسید … متاهل بودن یعنی چی ، اگر من متاهل بودم پس پیش اون دختر چیکار میکردم ، جواب یک کلمه بود ، نه!
  • اتاقتو بلدی یا اونم باید نشونت بدم؟
    شکار خودش اومده بود توی تله … حالا وقت شلیک بود…هتل تخت خوبی داشت ، از تخت اتاق من که بهتر بود …
    هیس یواش! اینجا هتل هست همه شنیدن صدای حال کردنتو … آخه داد میزد ، هنوز پرده داشت ، از پشت حال میکرد تا مبادا به باکرگی اش آسیب برسه … هه این از همونایی بود که خودش اسلحه رو میذاره توی دهنش و میگه تو فقط ماشه رو بکش …!
    روزخوبی بود … یه قتل دلنشین دیگه … دلم برای هستی تنگ شده بود ، زود برگشتم خونه ، یه دسته گل خریده بودم ، در رو باز کردم ، رفتم جلو تر
    +آه … جووون … محکم تر …
    صدای آشنایی به گوشم میخورد … حتما هستی بود ، عشقش نبوده دلش هوای فیلمامون رو کرده ، آخه هستی همیشه بهم میگفت محکمتر ، وقتی داشتم ازش فیلم میگرفتم … اما نه … در اتاق رو باز کردم … هستی زیاده روی کرده بود ، لباس هم تنش نبود ، توی چشماش نگاه کردم ، صدای تپش قلبش رو میتوانستم بشنوم … هم صدای تپش قلب هستی و هم دوست پسرش … دستام شل شد و گل از دستم افتاد … فقط لبخند زدم و از خونه رفتم بیرون!
    مثل اینکه تنها قاتل روح ، من نبودم … سوار ماشین شدم و فقط گاز دادم … فقط گاز
    تقریبا از شهر خارج شده بودم ، ماشین رو پارک کردم یه گوشه … صدای موزیک رو زیاد کردم … یه نخ سیگار بیرون آوردم و نگاش کردم … سیگار رو گذاشتم سرجاش … چشمام رو بستم و به تمام خاطراتم فکرکردم … به اشک های فاطمه … به قلب شکسته ی مریم … به لباس خونی مهسا …
    آهنگ قشنگی بود …
    آهنگ لارا فابیان بود … یه آهنگ فرانسوی زیبا
    D’accord, il existait d’autres façons de se quitter
    Quelques éclats de verres auraient peut être pu nous aider
    Dans ce silence amer, j’ai décidé de pardonner
    Les erreurs qu’on peut faire à trop s’aimer
    D’accord la petite fille en moi souvent te réclamait
    Presque comme une mère, tu me bordais, me protégais
    Je t’ai volé ce sang qu’on n’aurait pas dû partager
    A bout des mots, des rêves je vais crier
    Je t’aime, je t’aime
    بپذير، راه‌هاي ديگري هم هست كه به جدايي برسد
    اگر به سوي روشن مي‌نگريستيم، به ياري‌مان مي‌شتافت
    در اين سكوت تلخ، بر آنم كه ببخشايمت
    اين خطايي است كه در زيادتي عشق سر مي‌زند
    بپذير، (کودکی) در من هماره تو را خواسته است
    تو را كه شبيه مادري بوده‌اي، ياور و پناهگاه من
    مي‌خواهم اين آواز را برايت بخوانم كه ما يكديگر را ترك نمي‌كنيم
    در ميانه‌ي واژه‌ها و رؤياهايي كه فريادشان مي‌كنم:
    دوستت دارم … دوستت دارم
    “با تشکر از دوستانی که داستان کوتاه من رو خوندید ، امیدوارم دوست داشته باشید …”

نوشته: جادوگرسفید


آهنگ Lara Fabian از Je t’aime که در متن به آن اشاره شده:

Your browser does not support the audio element.

👍 33
👎 4
7963 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

705272
2018-07-25 21:19:58 +0430 +0430

زیبا بود
اینم ترجمه آهنگ که جزو سلکتهای من هست
تقدیم به همه دوستان
دوستت دارم
بپذیر، راه‌های دیگری هم هست که به جدایی برسد
نوشیدن چند گیلاس می توانست کمکمان کند.
در این سکوت تلخ، بر آنم که ببخشایمت
این خطایی است که در زیادتی عشق سر می‌زند
بپذیر، (کودکی) در من هماره تو را خواسته است
تو را که شبیه مادری بوده‌ای، یاور و پناهگاه من
می‌خواهم این آواز را برایت بخوانم که ما یکدیگر را ترک نمی‌کنیم
در میانه‌ی واژه‌ها و رؤیاهایی که فریادشان می‌کنم:
دوستت دارم، دوستت دارم
مثل یک دیوانه، مثل یک سرباز
مثل یک ستاره‌ی سینما
دوستت دارم، دوستت دارم
بسان یک گرگ، بسان یک پادشاه
بسان انسانی که من نیستم
می‌دانی، این‌گونه‌ات دوست دارم
بپذیر، در تمام غم‌ها و رازهایم به تو اعتماد کردم
حتی آنها که با نگاهبانان اعتراف ‌ناکرده برادرند
در این خانه‌ی سنگی
شیطان رقص ما را به ‌تماشا نشست
جنگِ تن‌به‌تن را چنان می‌خواستم که صلح بیافریند

2 ❤️

705276
2018-07-25 21:24:41 +0430 +0430

این یکی خیلی خوب بود.

2 ❤️

705298
2018-07-25 21:53:24 +0430 +0430

قشنگ بود :)

2 ❤️

705310
2018-07-25 22:19:13 +0430 +0430

عالی بود
پیشنهاد میکنم همزمان ک داستانو میخونید اهنگم پلی کنید خیلی خوب بود تا اونجا ک 2 بار خوندمش

2 ❤️

705318
2018-07-25 22:27:01 +0430 +0430

وایییییی خیلی قشنگ بود بازم بنویس هستی خوب بلایی سرش اورد مرتیکه رو

1 ❤️

705324
2018-07-25 22:32:04 +0430 +0430

آهنگش آرومم کرد لایک

2 ❤️

705363
2018-07-26 00:25:17 +0430 +0430

جالب بود. انشالله که همه حواسشون باشه

1 ❤️

705408
2018-07-26 06:44:29 +0430 +0430

جادوگر جان قشنگ مینویسی
ممنونم
استفاده از اهنگ هم تو داستان عالی بود
لایک تقدیمت ?

1 ❤️

705439
2018-07-26 09:20:23 +0430 +0430

دوست می داشتم…لایک

1 ❤️

705468
2018-07-26 11:42:20 +0430 +0430

زیبا بود .
ادامه بده،لایک ۱۶مبارکت

2 ❤️

706306
2018-07-29 05:45:49 +0430 +0430

هم از داستان خوشم اومد و هم از اهنگش
لایک 25

2 ❤️

708443
2018-08-07 01:37:27 +0430 +0430

داستان قشنگی بود میگن چوب خدا صدا نداره همینه، یه حس و حال عجیبی داشت :)
اهنگ هم فوق العاده
-لایک

2 ❤️