قاصد (1)

1393/04/05

قاصد(1)
باران همچنان بی رحمانه می بارید…نیم توجهی به خال من نداشت…هنوز تو شوک حرفای شیما بودم…وای یعنی نسترن من…نه خدای من حتی فکر به اون باعث درد عجیبی تو شقیقهام میشد…تنم رو کرختی بی حدو مرزی فرا گرفت…
-محمد , محمد جان حالت خوبه؟
به چشمان عسلی شیما نگاه کردم , انگار زبونم بند اومده بود…به حالت دوزانو به زمین افتادم.همچنان شیما داشت به چشمانم نگاه میکرد.باورش نمیشد به این حال افتادم…یکدفعه به سمتم دوید,انگار تازه فهمیده بود به چه حالی افتادم
-محمد چی شد عزیزم…
زیر بازوانم رو گرفت و منو به سختی بلند کرد
و من من هم با میلی تمام بلند شد منو به سمت ماشبنش برد روی صندلی عقب به حالت دراز کش خوابوندم.
-محمد میبرمت خونم همین الان حالت اصلا خوب نیست.
تا اومدم دهن به مخالفت باز کنم
-محمد ساکت باش اصلا حالو حوصله سروکله زدن با تویه کله شقو ندارم…
دهنم بسته شد…غرق گذشته شدم…


هیجده سالم بود بعد از تلاشای فراون دندون پزشکی اصفهان قبول شدم…پدرو تو 5سالگی از دست دادم وضع نسبتا خوبی داشتیم سر چندتا بزنگاه نزدیک بود تموم چیزای که داشتیم از بین بره اما مادرم زن هوشیاری بود…شرکت ساختمانی پدرو واگذار کردیم به اصفهان اومدیم یه خونه خریدیم و باقی پول رو گذاشتیم تو بانک و باسود ماهیانش روزگار رو همراه با خواهرم مونا که پنچ سال از خودم بزگتر بود و خواهر دیگم مونیکا که دو سال از خودم گوچکتر بود میگذروندیم.
اصفهان جای عالی بود. دوستای خوبی پیدا کردم و روزگار به خوبی پیش میرفت و من هم همچنان که داشتم ویالونی رو که از دوازده سالگی شروع به آموختن کرده بودم می آموختم و می نواختم درس میخوندم , رابطه عاطفی با هیچ دختری نداشتم البته دوستای خیلی خوبی داشتم که دختر بودن و بدون توجه به جنسیت کنار هم بودیم…


دس انداز کوچه باعث شد رشته افکارم پاره بشه و چند لحظه بعد توقف
-محمد مبتونی پیاده شی یا بیام کمکت
-مریی شیما خودم میتونم,بهترم
پیادخ شدم البته با احتیاط البته ,هنوز سر گیجه داشتم.
خونه بزرگی بود چند درخت کاج بزرگ در حیاطش وجود داشت محوطه باغ مانندی داشت که وسطش یه ساختمون سفید رنگ بود.
به همراه شیما وارد ساختمان شدیم.
-شیما,اشکال نداره یه نخ سیگار بکشم؟
-نه عزیزم راحت باش.
پکی عمیق به سیگار زدم , حس کردم نیکوتین تو تمام تنم تراوش کردم
رو مبلی که تو پذیرایی لم دادم و به تابلوی مردی که سر شیری را مغرورانه در دست گرفته بود نگاه میکردم.
شیما بعد لحظاتی برگشت یه بلوز آبی رنگ آسمونی و شلواری نسبتا چسبان به همان رنگ آبی هارمونی نبستا عجیبی با چشمان عسلی رنگش و موهای خرمایی تیره اش پیدا کرده بود
-شیما
-جان
-مشروب دارین تو خونه
-آره…اما محمد حالت خوب نیس
-شیما من تو شرایط خوبی نیستم…بهش احتیاج دارم…
با اکراه از سر جاش بلند شد…به سمت کمد تیره رنگی رفت که معلوم بود از چوب گران بهایی ساخته شده…
یه بطر شراب فرانسوی رنگ قرمز آورد به همراه دو لیوان جلوم خم شد تا لیوانارو بذاره…ناگهان باخم شدتش سینه های بدون سوتینشو دیدم… تو همون لحظه یاد نسترن افتاد…سریع سرمو برگردوندم…متوجه شدم داره اتفاقاتی تو شلوارم میوفته…
-به سلامتی خوشحالیت محمد جان…
لبخندی تلخ زدم
-به سلامتی…
چند شات پشت سرهم شیما رو بد گرم کرده بود اما منو نه…بدجور ناراخت بودم و فکرم درگیر نسترن بود…یعنی اون با…شات بعدی رو زدم…شیما چشمانش خمار خمار بود با لحنی مستانه گفت…
-محمد…
-چیه شیما…
-دوس…
ادامه حرفشو نداد سرشو به سمتم آورد لبانشو روی لبام گذاشت و شروع به مک زدن کرد…
شراب اثر کرده بود…جای لبامونو عوض کردم و من شروع به بوسیدن کردم…کیرم شروع به راست کردن کرد…بعد از چند لحظه انگار رو تمام تنم یه آب سرد ریخت…عقبش زدم
-چی شد محمد…
-وای نسترن…
به سرعت از جام بلند شدم…توچشمان عسلی رنگ شیما فقط التماس بود
-محمد نرو…لطفا
بدون توجه به حرفش پاشدم جعبه سیگارمو برداشتم به دنبالش موبایلمو
-شیما ,اجازس ماشینتو ببرم
-باشه…
-مرسی لطف کردی
شروع کردم به رفتن به سمت در و صدا زد
-محمد…
برگشتم چشمامون توهم گره خورد…
-شیما…تو فوق العاده ای اما من…
حرفمو قطع کرد
-توچی…عاشق اون نسترنی هاااان…
سرمو برگردوندم و راهم ادامه دادم
هق هق شیما بلند شد…
لحظه ای مکث پ دوباره به راهم ادامه دادم…و به سمت خونه نسترن راه افتادم
پایان قسنت اول…
نکته:این یک رمان عاشقانه-سکسی هست البته بگم که قسمت عاشقانه نسبت به قسمت پورن و سکسی بیشتر هست اما تو قسمتای سکسی کم نذاشتم…قسمت اول بدین جهت کوتاه بود که خواستم ببینم نظرتون چیه اگر بازخوردا مناسب و خوب بود قسمتای بعد قطعا طولانی تر خواهد بود…
روزو روزگار خوش…
نوشته: Cloud


👍 0
👎 0
34243 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

424487
2014-06-26 10:54:39 +0430 +0430

باز هم این نوع نگارش.دیگه داره حالم بهم میخوره.اصلا جالب نبود.

0 ❤️

424488
2014-06-26 12:15:56 +0430 +0430
NA

asheQe injur dastanam
montazere baghiash hasSam :)

0 ❤️

424489
2014-06-26 16:35:33 +0430 +0430
NA

میخواستی مثلا ادبی بنویسی
ولی …
ریدی به ادبیات فارسی
L13408792210.jpg

0 ❤️

424490
2014-06-26 17:50:33 +0430 +0430
NA

لطفا ادامه بده …
منتظره قسمت بعدش هستم

0 ❤️

424491
2014-06-26 18:06:45 +0430 +0430
NA

ببخشید عزیزم ایطوری میگم.من از صبح تاشب با مهمانهای هتل دارم سرو کله میزنم آخه تو هتل کافی شاپ دارم بگذریم.میام دوتا داستان بخونم حال کتم باور کن کس خلم کردی با ای داستانت .برم بخوابم سنگینترم.بخدا ببخشید اگه ناراحتت کردم

0 ❤️

424493
2014-06-26 23:55:44 +0430 +0430
NA

حالا تو تلاشتو بکن بالاخره من یک قسمت باید فحش بدم. ولی تو این قسمت چیز خاصی ندیدم . تو شلوارت چه اتفاقی افتاد؟ ریده بودی؟ حالا… تو بنویس . ولی کوتاه ننویس. خواننده اسکل می شه فحشت میده. یک جایی تمومش کن که ادم حال کنه.نه بعد از ۲ خط. pleasantry

0 ❤️

424496
2014-06-27 12:51:43 +0430 +0430
NA

خوب بود ادامه بده .ولی غلط املایی زیاد داری .یکم دقت کن لطفا. ممنون.

0 ❤️

424497
2014-06-27 18:26:30 +0430 +0430

اینم نشعت گرفته از ذهن یه ملجوق کسخول
کیر خر تو کونت فکر کردی کی هستی یه رمان نویس معروف…

0 ❤️

424498
2014-06-27 19:56:53 +0430 +0430
NA

کس کش .خایه کیری خیلی از ادبیات خوشمون میاد حالا که توی ان اینجوری کس شراتو بلغور می کنی اب کیر… برو جقتو بزن کتاب ادبیاتم از دمه دست وردار که رو مخ نداشتت تاثیر نذاره بیای کس بگی…سگ شاشید بت

0 ❤️

424499
2014-06-27 23:19:17 +0430 +0430
NA

baba injori nanvisiiiin

0 ❤️

424500
2014-06-28 05:40:20 +0430 +0430

بالاخره باید از یه جایی شروع کرد!خوب بود نوشتنت!الان این مدل نوشتن همه گیر شده!
غلط املایی زیادی نداشتی ولی بازم قبل از اینکه بزاریش تو سایت یه دور بخونش!!!
بعضیا که کلا ملجوقن خیال می کنن بقیه هم ملجوقن!!جمله بندیات خوب ولی کمی ناقص بود!
بعدا بهتر میشی!
منتظر قسمت بعد هستم ولی یکم هیجان بده بهش!!!خیییلییی یخه!

0 ❤️

424501
2014-06-28 06:08:12 +0430 +0430
NA

ادامه بده خوب بود ، خوبتر هم میشه.کاری به کج سلیقی بعضیها نداشته باش. موفق باشی

0 ❤️