قرار ملاقات (1)

1393/10/05

طیق معمول دیرم شده بود و از جورابها هم خبری نبود هرجایی که پاتوق جورابهام بود رو گشتم انگاری صبح اقاجون پوشیده بودند و رفته بودن بیرون … اومدم سمت محل اختفای جورابهای سوراخ (زیر تخت) چند جفتی پبدا کردم و با خودم گفتم دو جفت همرنگ رو روی هم میپوشیم تا سوراخشون خیلی مشخص نشه اما از شانس من تمام جورابها سوراخشون منطبق بر هم میشد . دیگه خیلی دیرم شده بود و واسه اولین دیدار دیر رسیدن اونم مقابل یه خانوم که حس میکردم خیلی حساس به نظم و انضباط باشه تقریبا مساوی بود با اینکه تا انتهای شست دستت توی دماغت باشه و یهو یکی که باهاش رودربایستی داری از راه برسه … با افسانه سه ماه پیش داخل اینترنت اشنا شده بودم . کشت بنده رو تا یه عکس از خودش نشونم داد با اینکه عکس از فاصله ی دور بود و جزئیات چهرش خیلی خوب دیده نمیشد اما زیبا به نظر میومد . وقتی عکس رو شر کرد که ببینم قبلش گفت : سیو نکنیاااااا - نه بابا به چه کارم میاد سیو کنم ؟ - افرین … بلافاصله راست کلیک کردم و سیو کردم و عکسهای بعدی هم به همین منوال سیو کردم . گشتن برای جوراب سالم بی فایده بود . از زیر یه جوراب سفید پوشیدم و روش هم یه جوراب مشکی که سوراخشون منطبق بر هم بود . یه سوراخ روی انگشت شست البته اونقدری نبود که انگشتم کاملن بیرون باشه در حد یه صفر سوراخ بود … یک سوراخ هم روی پاشنه و یه سوراخ هم زیر قسمت سینه ی پا که یه بیضی بزرگ بود … اینها سالم ترین جورابهایی بودن که پیدا کردم . مشغول پوشیدن بودم توی دلم گفتم اقاجون حداقل یه جای جورابت پاره شد بزارش کنار دیگه چرا از جوراب بدبخت بیگاری میکشی …حس کردم اقاجون با رفقا گل کوچیک میزنه و کفشاش رو درمیاره روی اسفالت با جوراب بازی میکنه که اینا اینجوری شدن … این جماعت قدیمی از اب کره میگیرن … نگاه به ساعت کردم ده دقیقه به 5 بود و من ساعت 5:30 دقیقه باید خودمو به پارک محل قرار میرسوندم . شروع کردم به لباس پوشیدن دنبال کاپشن خودم میگشتم که نگاهم افتاد به پالتوی سعید (داداشم) چند ثانیه مکث کردم گفتم بزار قرار اول یجوری برم که کلن خیلی خاص باشم … پالتو رو تن کردم گوشی رو برداشتم و با عجله زدم بیرون …
سر خیابون بود که متوجه ی دلیل نپوشیدن پالتو توسط برادر عزیزم شدم … دکمه های پالتو کنده شده بود حالا چرا و به چه شکل نمیدونم … اما دیگه برای بازگشت به عقب دیر شده بود از ساعت برنارد هم خبری نبود که زمان رو متوقف کنم خلاصه با جورابهای سوراخ و پالتوی بدون دکمه راهی محل قرار شدم . غروب یکی از روزهای اواسط پاییز بود و هوا ابری … توی چند دقیقه باد شدت گرفت بنده بودمو یک پالتوی بدون دکمه … از دور هرکسی بنده رو مشاهده میکرد حس میکرد یه کایت سوار داره به سمتش میاد … حقیقتن وقتی باد به پالتو میگرفت و بدلیل گیر کردن باد نیروی لیفت ایجاد میشد حس میکردم الانه که پرواز کنم . خلاصه سوار بر کایت رسیدم به محل قرار … با افسانه تماس گرفتم محل استقرارش رو پرسیدم و رفتم به دیدنش … سعی کردم کایت رو جمع کنم اما نمیشد … افسانه خیلی ساده تر از اون چیزی که فکر میکردم اومده بود ظاهر تقریبا اسپورت بهمراه یه سوئیشرت و کوله … منو که دید فکر کنم توی دلش حسابی خندید . قرار شد توی پارک قدم بزنیم … به شلوغی تابستون نبود اما بازم بودن کسایی که بخوان زوم کنن روی این دو حقیر …
در حال قدم زدن بودیم که بد موقع ترین و مزخرف ترین پیشنهاد عمرم رو دادم . - افسانه بیا بریم اون سمت پارک قشنگ تره … (مثلن میخواستم ذوق زیبایی شناختی و احساسم رو در انتخاب مکان به رخش بکشم .) برای رفتن به اون سمت باید از یک جوی تقریبا یک متری که از داخلش اب رد میشد و بینش درخت کاشته شد بود عبور میکردیم . قرار شد من بپرم و افسانه هم بعد من پرش طول رو انجام بده … پای اول لبه ی بلوار و پای دوم با یه قدم بلند اون سر جوب … اما 5 سانتی کم اورد . نوک کفشم التماس عاجزانه ای برای وصال با جدول اون سمتی داشت که با پاسخ منفی مواجه شد و بنده پای دوم رو درون اب گذاشتم و با یه حالت تاسف باری خودم رو به اون سمت رسوندم اما انچه نباید میشد شد … بله کفش بنده طاقت فشار وارده رو نداشت و از پام در اومد . وقتی حس کردم کفشم دیگه پام نیست یاد جورابم افتادم اما سریعا یاد این موضوع افتادم که بین اون همه جوراب سوراخ بهترین انتخاب رو داشتم و جوراب مذکور فقط از ناحیه کف پا دچار پارگی هست که رویتش چال سرویس نیاز داره …
لبخند از درون بر دلم نشت اما به محض رویت پا تبدیل به سوگواری عظیمی شد …
به دلیل فشار وارده در طول مسیر و بلندی ناخن بنده جوراب مذکور که تنها به اندازه ی نقطه ای در سر شصت پا پارگی داشت گشاد کرده و مثل تیشرت های یقه گرد دور گردن شست بیچاره رو در بر گرفته بود . شست پای ما هم که شست نیست 120 است . بعد از دقایقی رقص کوردی به صورت یک پایی موفق به صید لنگه کفشم از جوب اب شدم . صحنه ی رمانتیکی بود کفش مذکور با برگهای پاییزی خیس استتار شده بود . با خودم گفتم انشاا… که در بالا دست کسی در جوی اب نشاشیده هست اما مطمئن بود بدلیل برودت هوا فین کردن در بالا دست اجتناب ناپذیر بوده . این امر از ذرات معلق بر سطح اب کاملن پیدا بود . پس از اندکی قدم زدن روی نیمکتی نشستیم . کلن تنها چیزی که ارزو ان لحظاتم بود گذشت اون دقابق و فرار من از محل وقوع سوتی بود . توی دلم دائم تکرار میکردم برم خونه شمارمو خاموش میکنم و داخل نت هم افسانه رو بلاک میکنم شاید تحمل ضایع شدن امروز یکم اسون تر بشه البته قبلش 10 جفت جوراب هم سر راه میخرم میبرم خونه … قبل از اومدن حس میکردم توی همین قرار اول حداقل ماچ بوسه ای از خانوم میگیریم اما انصافا اعتماد بنفسی باقی نمونده بود . افسانه شروع کرد به صحبت … مشخص بود اون هم تجربه های اولش هست . - من پاییز رو خیلی دوست دارم . - منم - پات درد گرفت ؟ - نه - حتما عادت داری (با خنده) - (گند زدی امید) اره روزی چند بار میوفتم توی جوب …(با عصبانیت) - وقتی افتادی یاد داداشم که 4 ساله فوت کرد افتادم یه روز چند سال پیش سیزده بدر رفتیم بیرون همینجوری افتاد توی جوب … یخورده ناراحت شدم چون بخاطر برادرش اما یه حدی هم خوشحال شدم که با افتادن توی جوب بیگانه نبوده … با یه غم خاصی از داداشش میگفت و ادامه داد هفته ی دیگه سالگرد درگذشتشه داشت درب حیاطو رنگ میکرد که نفهمیدیم چی شد چند دقیقه رفت بیرون و تصادف کرد … اون با نهایت غم صحبت میکرد و منه بیچاره با کلید واژه رنگ کردن درب حیاط یاد یه خاطره ای از یه دوست افتاده بودم و بشدت خندم گرفته بود ماجرا از این قرار بود که دوست ما داخل یه اپارتمان ساکن بود که کل ساکنین جمع میشن و تصمیم میگیرن نرده ها و درب خونه رو رنگ کنن این دوست ما هم یکی از دوستاش که اوضاع مالی خوبی نداشت بعنوان رنگ کار دعوت میکنه تا یه پولی بهش برسه میگفت دوستمون داشت درب انباری رو رنگ میزد من و یکی از همسایه ها هم کنارش بودیم همسایه شروع کرد به تعریف کردن میگفت یه روزی دزد اومد خونمون من بیدار شدم و دنبالش کردم از پله ها اومد پایین رسید به در دید قفله منم از پشت رسیدم . اینجا که میرسه همسایه ی عزیز یه حرکتی به کمر خودش میده که بگه اینجوری زدم ناگهان صدای زاااااااااااااااااااااااااااارت میاد و همسایه ی عزیز چنان میگوزه خونه میلرزه و دوست رنگ کارمونم در حالی که روی ویبره بوده میره توی انباری و در رو روی خودش میبنده …
این یکی دوست ما هم کاری ازش بر نمیاد اینقدر میخنده میوفته روی زانو و بعد دراز میشه روی زمین … دوستان شخصیت اصلی خانوم این داستان (افسانه) بعدها همسر بنده شدن و این قرار ها و سوتی های ما داستان مفصلی هست . سکس های ما هم قبل از اردواج داستان مفصلی داره که هر بار سر و کله ی یه مزاحم پیدا میشد . البته انتظار نداشته باشین سکس ها رو کامل شرح بدم فقط قسمت هایی که بار طنز داشت رو خواهم نوشت . دوستان اگر مایل به خوندن این سبک داستان بودن نظرات رو اعلام کنن تا قسمت بعدی نوشته بشه …

نوشته: امید


👍 0
👎 0
17324 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

448587
2014-12-26 16:29:50 +0330 +0330
NA

تخمی بود نخوندم

0 ❤️

448588
2014-12-26 16:32:22 +0330 +0330

خوب بود داش امید بقیه شو بیا دادا

0 ❤️

448590
2014-12-26 16:52:16 +0330 +0330
NA

چی بود این الان ؟؟؟ اینقدر درهم برهم بود نفهمیدم چی به چی بود . مجبور نیستی این همه چیز میز تعریف کنی از در و دیوار هم شعر درمیارن واس خودشون مردم
ساده داستانو بگو بابا حوصله ام سر رفت حواسم ادمم پرت می کرد

0 ❤️

448591
2014-12-26 17:03:24 +0330 +0330
NA

کیری تر از این نمیشد .از بس گه بود نخوندم

0 ❤️

448592
2014-12-26 17:48:32 +0330 +0330
NA

حوبه ادامه بده! برا قسمت انباریش کلی حندیدم.

0 ❤️

448593
2014-12-27 02:22:32 +0330 +0330

خنده دار بود کلی خندیدم

0 ❤️

448594
2014-12-27 02:54:09 +0330 +0330
NA

اين جوراباش گم شده كسخول شده نفهميده چي داره مينويسه

0 ❤️

448595
2014-12-27 03:30:43 +0330 +0330
NA

عاااالی بود
بنویس بقیشو دیگه من عاشق ای داستانام

0 ❤️

448596
2014-12-27 03:46:40 +0330 +0330

Koli khandidam.bazam bnevis :-D

0 ❤️

448598
2014-12-27 06:17:51 +0330 +0330

سلام و خسته نباشید
سبکت خوبه. اما یه موضوع ساده رو بسکه کش میدی واسه خواننده از جذابیت می افته و خسته کننده میشه.جوراب.کفش.پالتو.جوب… اونقدر اهمیت نداشتن که شصت درصد داستان پیرامون توصیف اونا بود. اگه میخوای طنز بنویسی زیاد توضیح نده. بلکه خواننده رو تو اون فضای طنز قرار بده. خواننده خودش درک میکنه.
واسه قسمت بعد وقت بیشتری بذار.
درضمن کلا" درسته. نه کلن.
موفق باشی.

0 ❤️

448599
2014-12-27 07:16:54 +0330 +0330
NA

داداش من یه تیمارستان برو یه مدت خوب به کسخل هایی که ملتو کیر میکنن رسیدگی میکنن کسخول biggrin

0 ❤️

448601
2014-12-27 13:36:25 +0330 +0330
NA

داخل اینترنت دقیقا کجای اینترنت می شه ?
ROFL

0 ❤️

448602
2014-12-27 15:06:29 +0330 +0330
NA

ridam to dastane kirit

0 ❤️

448603
2014-12-29 08:08:31 +0330 +0330

کيرم تو اون جورابات.گاييدي مارو با اونا.داستان سکسي يا جوژاب سوراخ

0 ❤️