از دوستان هموفوبیک خواهشمندیم نخوانند.
از بوی عطرش میفهمم که اومده. امضاشه. اونقدر آروم و آهسته میره و میاد که فقط از بوی عطرش می فهمم تو خونه اس. می گه نمی خواد مزاحم کارم بشه یا باعث شه تمرکزمو از دست بدم. می دونه و درک می کنه چقدر کارم برام مهمه.
نگاهی به ساعت میندازم. کمی به خودم استراحت میدم. کش و قوسی به خودم میدم و از صندلی بلند میشم. میرم تو اتاق. داره لباس عوض میکنه. تی شرتی رو که قراره بپوشه و رو تخت گذاشته رو برمیدارم. _ سلام.
با لبخند برمیگرده سمتم
_ سلام بزرگ مرد کوچک منو می کشه تو بغلش.نیم تنه برهنه اش حالی به حالیم می کنه… آب دهنمو قورت می دم و سعی میکنم به احساساتم مسلط شم.
_ بالاخره من بزرگم یا کوچیک؟
هدایتم می کنه سمت تخت. رو لبه تخت می شینیم.
_ نمی دونم. جفتش!
مگه میشه؟
_ اره خوب. آدم پارادوکسیکالی هستی! بزرگونه فکر میکنی خیلی مردی ولی در عین حال هنوز بچه ای.تو اجتماع مثه سنگ سختی ولی تو خونه, وقتی رو تخت کنارمی, از پوست نوزادم لطیف تری, نابغه ای , ولی تو مسائل جنسی خنگی, بداخلاقی ولی اونقدر دل نازکی که اگه گنجشک بال شکسته ببینی اشکت در میاد, شوخ طبع نیستی, ولی کنارت همیشه لبخند رو لبمه, می گن چشات دریای طوفانیه, ولی واسه من آسمون صاف و بی ابره, اسم رمزتو گذاشتی اژدها ولی واسه من یه جوجه کوچولویی!
سرشو میبره تو موهام و بو میکشه. آروم روی موهام بوسه میزنه و لباش رو پیشونیم میاد. نوک دماغمو آروم گاز میگیره. لپمو میکنه تو دهنش. با غرغر میگم
_عوضش تو مثه جاروبرقی میمونی. لپمو میمکی, حسابی که تف مالیش کردی پس میفرستی!
میخنده. میدونم چرا اینکارو میکنه. به گفته خودش مثلا میخواد آروم آروم به مایعات بدنش که حاوی دی ان ای اشه رو پوستم عادت کنم!
لباش حالا آروم رو گردنم میلغزه. میخوابونتم روی تخت.نفساش داغش نشون از آتیشیه که در درونش روشنه. آتیشی که خودم روشنش کردم و خاموش کردنشم کار خودمه.
از گردن پایین تر نمیره. میدونه هنوز آمادگیشو ندارم.
ممنونشم که درک می کنه. بعد از اون تجربه ی تلخ, دیدن چیزی به اون وحشتناکی اونم تو سنی که هنوز ان مسائل واسم زود بود, واسه یه تجربه جنسی با بهترین زندگیم, هنوز کمی زمان میخوام.
طاق باز میشه و منو میکشه تو بغلش. سرمو رو سینه لختش میزارم.
بعضی آدما تکرارو دوست ندارن. ولی برای من, این صدای تاپ تاپی که هر هشت صدم ثانیه تکرار می شه قشنگ ترین و آرامش بخش ترین تکرار دنیاس. دستمو آروم رو شکمش می کشم. ازش میپرسم
_ به نظرت من چه رنگیم ؟
کمی فکر می کنه و جواب میده
_برخلاف تصور سیاه خودت, خاکستری! چون به نظرم هیشکی سیاه کامل نیست, هیشکی هم سفید خالص نیست. آدما خاکستری ان. حالا بعضیا خاکستری تیره, بعضیا روشن. نمی تونی کسی رو قضاوت کنی که چرا تیره اس. اون آدم تیره شاید روشن ترین چیز تو زندگی یه نفره دیگه اس و اون فردی که فکر می کنی سفیده. شاید سیاه ترین کابوسه یه فرده تیره اس! به نظرت من چه رنگیم؟
_ تو قرمزی!
دلخور میگه
_ دستت درد نکنه! تو که از قرمز متنفری!
_ تنفر واژه قدرتمندیه! حواست باشه کجا به کار میبریش. من از قرمز متنفر نیستم. فقط رنگ مورد علاقم نیست. ولی میگم تو قرمزی شناساگر تو محلول اسیدی قرمز میشه! تو هم اسیدی چون همیشه منو تو خودت حل می کنی!
قرمزی چون قرمز اولین رنگ یه رنگین کمونه, و تو هم اولویت اول منی.
کسی هستی از جنس خودم. منو بهتر از خودم میشناسی
بابت غلطهای املایی هم پوزش می طلبیم
نوشته: اژدهای_سیاه
خوب بود… لایک…
اما…
نوشته های سامی رو خوندی؟ خواسته یا ناخواسته شبیه بود.
اسم این سایتو بجای شهوانی باید گذاشت گیوانی! بعضی وقتها میگم خوب شد این اخوندها هستن وگرنه این کونیا از سرو رومون بالا میرفتن علنی!
تالاپیسم بود ? ?
(اینو استادمون به بچه ها که طرح کپی میکردن میگفت) 🙄
عالی بود چطوری میتونم داستان هایی که آپ کردی رو پیدا کنم :-* :-*
میگم هموفیلی دارها خخخخخخخ داستانم میخونن مگه؟؟؟؟؟ ?
ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩ ﻣﻴﺨﺎﺩ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﺘﻢ ﺍﺯ ﺳﺎﻣﻲ ﺑﺎﺷﻪ ﺧﻮﺏ ﻣﺸﻜﻠﺶ ﭼﻴﻪ
ﻻﻳﻚ ﺑﻪ ﻧﻮﺷﺘﺖ ﺭﻭﻥ ﺑﻮﺩ?
با نظر هایدن مون موافقم
لایک میکنم چون با اینکه گی دوست ندارم این خوب بود
خوب بود ، ساده و روون نوشته بودی غلط املاییم نداشتی ، لایک ?
Doctor_nima
داداش شما همون بگی ماه پنهان هم ازت قبول میکنیم لازم نیست که خودتو قهوه ای کنی
د اخه نوکرتم هایدن مون؟!!!
اول فكر كردم سامي نوشته اما حدسم اشتباه بود ، چرا شباهت داشت ب داستانهاي سامي جان نميدونم ، اما لايك نمودم
زیبا و با احساس…امیدوارم در ادامه باز هم داستان های بیشتری از شما دوست عزیز ببینیم
عهههه این چی بود.