قصه لیلی

1389/10/25

سلام. لیلی هستم. مدتیست که با این سایت آشنا شدم و هر وقت که بتوانم مطالب اینجا را می خوانم. از همین ابتدای مطلب بگویم که این خاطره شباهتی با داستان و خاطراتی که اینجا می نویسند ندارد، حتی می توانم بگویم سکس به آن معنا در این نوشته رخ نمی دهد اما چون با خودم در تعارض بودم به نظرم رسید اینجا بنویسم شاید بتوانم از نظرات دوستان استفاده کنم. کمی از خودم بگویم: 29 ساله، اهل یکی از شهرهای آذربایجان غربی دانشجوی دکترای یکی از دانشگاه های تهران و داستان نویس هستم. در خانواده ای سنتی به دنیا آمدم و حدود ده سالی می شود که برای تحصیل در تهران هستم. ظاهر معمولی اندام ریزنقش و استخوانی و لاغر دارم. بگذریم… ماجرایی که تعریف می کنم مربوط به اوایل ترم دوم این دوره است. زمستان سال 87. پیشتر با جنس مخالف رابطه داشتم اما همه در سطح دوستی های دانشگاهی صحبت و گپ و گفت و درددل های دوستانه بود و نه هیچ چیز دیگر. ترم دوم بود که یکی از دانشجویان سال بالایی به نام مهدی پیشنهاد آشنایی به من داد و من هم پذیرفتم. اهل یکی از استان های غربی کشور بود. اوایل همه چیز عادی و مثل روابط دوستانه قبلی رفاقتی ساده بود. مهدی برایم جالب و فردی دوست داشتنی بود. یکی دو ماهی گذشت، داشتم به او عادت می کردم و هر چند نمی خواستم وابسته شوم کار از دست من خارج شده و دلم را برده بود. تقریبا هر روز همدیگر را می دیدیم. بهار آمده بود و انگار هوا هم می طلبید کسی را بخواهی و کنارش باشی. هر روز عصر باهم از دانشگاه می آمدیم و تا وقتی که من برای رفتن به خوابگاه فرصت داشتم بیرون بودیم، قدم می زدیم، از همه چیز می گفتیم، می خندیدیم، در کوچه ها و خیابان های خلوت آواز می خواندیم، گاهی هم شیطنت می کردیم و زنگ خانه مردم را می زدیم و فرار می کردیم. سر به سر بچه کوچولوهای توی پارک می گذاشتیم ، ا لبته دورازچشم ما درانشان ،برایشا ن شکلک در می آوردیم. خوابگاه هر دو مان نزدیک پارک لاله بود. گاهی من و گاهی او شام درست می کردیم و می رفتیم پارک. مهدی همیشه کوکو می پخت آخر فقط همان را بلد بود و انصافاخوشمزه درست می کرد. روزهای خوبی بود حتی می توانم بگویم اولین بار بود که در عمرم به من خوش می گذشت. کم کم شروع کرد به گرفتن دست هایم. من بابعضی از دوستان جنس مخالفم گاهی دست می دهم و چون برایم سخت نبود دستم را از دستش در نمی آوردم، دست های گرمی داشت… بعد شروع کرد به نوازش کردن و در آغوش کشیدنم. می دانستم این آغاز راهی بود که آخرش به چیزی که نمی خواستم ختم می شد… سکس… هیچ وقت به آن فکر نکره بودم یعنی هرگز فرصتش را پیدا نکرده بودم و با توجه به خانواده ای سنتی که داشتم هیچ گاه برایم مطرح نشده بود… مقاومت می کردم اما او می خواست و نوازشم می کرد و چرا دروغ بگویم نوازش هایش را دوست داشتم وحتی خوشم می آمد که من هم اورا ببوسم وبغل کنم…
صورتم، دست هایم، گونه هایم و پیشانی ام را اغلب می بوسید اما اولین بار که لب هایم را بوسید… داغ شدم. بوسه تند و سریعی بود اما تا همیشه یادم می ماند… اول بار بود که کسی مرا می بوسید. یک بار رفتیم درکه. از ساعت2 تا 7 عصر فقط و فقط همدیگر را بوسیدیم.مثل قحطی زده ها پشت یک سنگ بزرگ… و اولین بار همان جا بود که اندامم را لمس کرد، همه تنم را، دستش که به بالا تنه ام رسید مانعش شدم و او هم قبول کرد. بعد از آن دیگر هر روز و هر روز همدیگر را می بوسیدیم. گاهی هم سینما می رفتیم… آخر هر دو در خوابگاه زندگی می کردیم و جایی نداشتیم که برویم و اوضاع مالی مهدی هم خوب نبود که خانه اجاره کند و این وضعیت خیلی ناراحتم می کرد که در خیابان دست همدیگر را می بوسیم یا می رویم درکه و دربند و چه می دانم هر کجا که خلوت بود… هر شب که می رفتم خوابگاه سردرد شدیدی می گرفتم… احساس گناه می کردم، به قول یکی از دوستانم آن هیولای درونم بیدار شده بود و با تمام آموزه ها و اعتقاداتم در تضاد بود. وقتی نماز می خواندم از خودم خجالت می کشیدم که چطور با این اوضاع نماز هم می خوانم … اما نمی دانم چرا نمی توانستم نماز نخوانم.اولین بار که سینه ام را نوازش داد در تاریکی سالن سینما فردوسی بود، فیلم چشمک بر پرده بود و دستهایش بود که از زیر مانتو لباس زیر آن سینه ام را لمس می کرد هم درد داشت و هم حس عجیبی بود. بعدها فهمیدم که داشتم لذت می بردم و خودم نمی دانستم یعنی این حس را نمی شناختم. البته ناگفته نماند که مهدی میل جنسی شدیدی داشت و همیشه این موضوع را می گفت. در طی یک سال رابطه ما همیشه اصرار به سکس داشت… اما من هرگز نتوانستم… به شدت وابسته اش شده بودم می خواستمش نه به خاطر رابطه جسمی مان … نه واقعا به او علاقمند شده بودم فرد مستقلی بود و من دوستش داشتم. وادارم می کرد اندام جنسی اش را برایش آنقدر مالش بدهم تا ارضا بشود هر بار که همدیگر را می دیدیم مجبورم می کرد این کا را برایش بکنم.
گاهی با چند نفر از دوستانش به خانه خانمی می رفتند و در آن یک سال رابطه ما با چند نفر خوابید و بعدش هم همه اش را برایم تعریف می کرد. اعصابم خرد می شد ،به هم می ریختم اما کاری از دستم بر نمی آمد و هنوز آمادگی سکس را پیدا نکرده بودم. نمی دانم شما هم به این نتیجه رسیده اید که در رابطه عاطفی میان دو نفر نباید به چیزی اصرار کرد تا خودش پیش بیاید. بوسیدن… نوازش… هماغوشی… همخوابگی… هر گاه به وقت و در لحظه خود پدید آید رنگ واقعیت و اصالت می یابد. دوستان نظرشما چیست؟… القصه… نمی خواستم از دستش بدهم اما خب کسی را هم به اجبار نمی توان در چهار چوب رابطه ای محدود کرد. مهدی تغییر کرده بود؛ برخورد های شدید و جنجالی با من داشت ، هر روز دعوا و بددهنی می کرد و هرچه دلش می خواست حواله ام می کرد. نمی دانم چرا هرگز نتوانستم حرف بد یا فحشی به او بگویم حتی یک بار… دلم نمی آمد. دیوانه اش بودم اما نمی دانم چرا چیزی مانعم می شد تا سکس داشته باشم در کل تمنایی به این کار نداشتم. هر دو خسته شده بودیم، روزهای سختی بود و مهدی بالاخره رابطه را در بدترین شرایط ممکن تمام کرد… در روزهایی که بیش از همیشه نیاز به حضورش داشتم تنهایم گداشت؛ خواهرم را از دست دادم، در یک تصادف از دنیا رفت. چه روزی بود روزی که زنگ زدند گفتند هر چه زودتر برگرد خانه، بدترین لحظه ها شبی بود که رفتم خانه و تمام راه مردم و زنده شدم، خدا برای دشمن کسی هم نخواهد چنان روزی را، وقتی رسیدم لاله (خواهرم) در کما بود و اولین چیزی که دیوانه وار به ذهنم رسید این بود که او بی گناه کفاره گناه مرا داده است. چند ساعت بعد برای همیشه رفت. وقتی گذاشتندش توی قبر… من باید جای او می بودم…
حدود یک سال از آن روزها می گذرد و یکی دو هفته دیگر سالگرد لاله است، شاید خنده تان بگیرد اما این فکر مثل خوره به جانم افتاده است و به قول صادق هدایت زخمی است که روحم را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد. گاهی مهدی را در دانشگاه می بینم ، من دیگر برایش وجود ندارم و بدتر اینکه من این را هنوز باور نکرده ام. نمی دانم شما هم چنین لحظاتی داشته اید؟که دیگر هیچ کاری از شما برنیاید … انگار فلج شده اید و نفسی برایتان نمانده است. عزیزی که زیر خاک رفت و چرا من به جای او نمردم و این گناه من دامن او را گرفت شاید هم دیوانه شده ام… شرایط بدی پیش آمد مشکلات تحصیلی آموزشی که هنوز هم ادامه دارد، نمره های پایین، معدل افتضاح، حواسی که دیگر بر هیچ کتابی متمرکز نیست و مردود شدن از آزمون جامع.
حسابی سرتان را درد آوردم، ببخشید که طولانی شد و شبیه خاطره های دیگر نیست و ممنون از اینکه این مطلب را تحمل کردید . اینها را به هیچ مشاوری نتوانستم بگویم … تنها اینجا به نطرم رسید. دوست دارم نظرتان را درباره این جریان بدانم… نمی دانم چکار کنم و این خاطره ها ویرانم کرده اند. تردید و دودلی آزارم می دهد… کار درستی کردم؟ کار اشتباهی کردم؟ چه باید می کردم؟ منتظر خواندن نظرات شما دوستان عزیز می مانم .
همیشه شاد باشید.

نوشته: لیلی


👍 0
👎 1
20980 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

271001
2011-01-15 11:35:46 +0330 +0330
NA

ليلي خانوم- من به عنوان خاهر كوچكترتون ميگم- شما كار اشتباهي نكردين- اتفاقي كه براي خواهرتون افتاد به هيچ وجه تقصير شما نيست- اشتباه شما اول ماجرا بود كه دوست شدين- چون آدمي با اين اعتقادات نميتونه دوستيي مثل همه دختر پسراي اين دوره داشته باشه- يا بايد پشت پا بزني به همه باورهات يا بايد دور اينجور روابط رو خط بكشي چون اگه هم پيش بياد تا آخر عمر اين درگيري دروني باشما خواهد موند-
مرسي بابت داستان متفاوتتون و خدا خواهرتونو رحمت كنه-

1 ❤️

271002
2011-01-15 12:13:24 +0330 +0330
NA

Leyli joon kare shoma eshtebah nabood.moshkel bfetoon dare.oon age vaghean asheghet bood bekhatere ye sex rahatoon nemikard.
leyli joon man kheyli vase khaharetoon moteasefam bekhoda hamin alanam vasash fatehe dadam.
Age kesi fosh dad be del nagir.
ma hamishe bahatim.
manam gf daram.doost daram bash sex dashte basham ama hichvaght azash nakhastamo raftaram bash taghir nakard.
man ahle ahwazam.

0 ❤️

271003
2011-01-15 18:15:27 +0330 +0330
NA

لیلی جان من یک پسرم
و به تو میگویم خوب کردی که ان پسر را ول کردی و اصلا فکرش را هم از سرت بیرون کن چون پسری که همزمان با تو با چند نفر دیگه هم باشه بدرد زندگی نمیخوره.

0 ❤️

271004
2011-01-15 18:41:38 +0330 +0330
NA

salam dooste aziz in moshkeli ke goftid ra manahm avaye javani dashtam khob be tahrir dar ovorde bodi mamnoon ama inke masle khaharetoon be u marboot mishe aslan intori nist , por harfi balad nistam ama khodetoono azyat nakonid raftan ishon hekmate dg dashte . baz mamnoon az bayan in masale khob nevashte bodi

rasti masale bf shomaro dark mikonam chon masale meyle jensi v behsh naresidan sakhte v harkasio asabi mikone shayad in rabate az aval nabayad ijad mishod nesbat be eteghadat shoma

0 ❤️

271005
2011-01-15 23:58:24 +0330 +0330
NA

ليلي خانوم عذاب وجدانتونو درك ميكنم اما شما تو مرگ خواهرتون تقصيري نداشتين قسمت خدا بود كه خواهرتون تو تصادف فوت كنه,منم پسرم و دوست پسرتون رو هم درك ميكنم چون اين روزا به سكس نياز داريم

0 ❤️

271006
2011-01-16 08:01:35 +0330 +0330
NA

لیلی خانوم عزیز اول اینکه فوت خواهرتون را ازصمیمم قلب بهتون تسلیت میگم دوم ازاین چرا احساس گناه میکنی وفکرمیکنی که خواهرت به خاطر اعمال شما از طرف خدا تنبیه شد نه خواهر عزیزم اگر اینطور فکر کنی که به عدالت خدا شک کرده ایی چون خداوند مثل ما انسان ها انتقام جو نیست یا بقول اون مثل معروف گنه کرد در بلخ آهنگری زدن در شوش سرمسگری خدا کیفر کسی رااز کس دیگری نمی گیردوبعدهم شما گناهی نکردی که به خاطر آن خودت را سرزنش میکنی این یک نیاز طبیعی بوده که در تمام انسانها وجوددارد همه ادمها در سن شما چنین احساسی را دارندشما به لفظی که درموقع ازدواج دایم یا موقت خوانده میشود دقت کنید ایه یا سوره ایی از قران نیست یک اجازه است وشما با دوست پسر ت این اجازه رو در عمل به هم دادید احساس گناه نکن زندگی کن واز زندگیت لذت ببر چون عمر بشر دربرابر عمر کاینات اپسیلونی بیش نیست پس از زندگیت لذت ببر.

0 ❤️

271007
2011-01-16 10:29:17 +0330 +0330
NA

سلام
من خواهر ندارم و شما مثل خواهر من میمونید
بهتون تسلیت میگم و هرچه خاک خواهرتون هست عمر شما باشه
به نظر من شما نه گناهی کردین نه مرتکب خطایی شدین که خدا بخواد به طریقی شمارو مجازات کنه و فوت خواهرتون هم تقیدر الهی بوده وهیچ کاری نمیشه کرد ونمیشه گفت که به خاطر شما بوده
ازخودم بگم تا بیشتر متوجه حرفم بشید
من الان5ساله عاشق یک دختری هستم که اونم عاشق منه و با هم در ارتباطیم ولی تا الان به خودمون جرات ندادیم که در مورد سکس صحبت کنیم چون بهش هنوز نیاز نداریم
اینو گقتم که که بگم شما قبل از اینکه به کسی دل ببندید خوب در موردش تحقیق وفکر کنید که دیگه به این گرفتاری نیوفتید چون در کل ارزش وشان ومقام دختر بالاتراز این حرفاست که بخواد با درخواست یک اشنایی خودشو گرفتار وبدبخت چنین مصیبتی کنه که دیگه نتونه به کسی اعتماد کنه

0 ❤️

271012
2011-01-16 18:26:54 +0330 +0330
NA

سلام لیلی خانم داستان شما جالب بود و واقعا متفاوت بود . چون خواسته بودید میخواستم نظرمو بگم
خارج از باورهات به نظر من خیلی بد قلق هستی و هم خودتو هم دوستتو از هر نظر تحت فشار قرار دادی
و باعث این جدایی شده است.و به نظر من از این مقوله زندگی کوهی برای خودت درست کردی بدون اینکه نزدیکش بشی و بر انداز کنی ببینی می توانی از عهده کار بر بیایی یا نه.راه حل این فشارهایی که داری به نظرم یه تجربه جدید هست ولی این را بگم عشق به اون معنایی که تو ذهن شما هست وجود نداره ,شکفتن عشق در یک نفر در اولین مرحله نیاز جنسی هست . پس پایه و اساس عشق نیاز جنسی هست و تمام.
در پایان از اتفاقی که افتاد متاثر شدم, خدا بهتان صبر بده ولی شما هیچ تقصیری ندارید چون گناهی نکردید

0 ❤️

271014
2011-01-17 18:55:12 +0330 +0330
NA

سلام.آفرین داستان زیبایی بود ولی لیلی جان وقتی یه پسر ازت انتظار سکس داره مشکلو تو اون نبین مشکل اصلی فرهنگ ماست که همه رو مجبور به این کار میکنه.منم کاملا این حرفتو قبول دارم که میگی از بوسه گرفته تا سکس هرکدومشون وقت و جای خودشو داره ولی وقتی جامعه حتی رابطه سالم رو جرم میدونه چطوری میشه فضای این کارو فراهم کرد؟در کل واسط ارزو میکنم هر جا که هستی موفق باشی.ولی باید رفت!

0 ❤️

271015
2011-01-18 07:40:15 +0330 +0330
NA

این دیگه چه داستانی بودهمش کس شر.تو29سالته بلدنیستی؟همش دروغ بودکس شربود.

0 ❤️

271016
2011-01-22 06:28:15 +0330 +0330
NA

سلام لیلی خانم نمیدونم چرا ولی دلم خواست که بنویسم .
از قدیم گکفتن هرکسی رو تو قبر خودش میزارن پس شما نا راحت نباشین بخاطر شما نبوده.بعد بتون پیشنهاد میکنم که سکس داشته باشین خیلی حال میده.

0 ❤️

271017
2011-01-31 06:50:56 +0330 +0330
NA

سلام. این داستان نبود یه درد دل بود که باید گفته میشد و اینکه یه چیزیو من خوب فهمیدم حالا غلط یا درستش بماند . پسری که به خاطر آماده نبودن دوست دخترش واسه سکس اونو ول کنه همون بهتر که بره دیگه بر نگرده . شما هم وقت ازدواجته دیگه پس سعی کن تو انتخابت مثل قبل اشتباه نکنی . یکیو پیدا کن که هم طرز فکر کردنشو دوست داشته باشی هم قیافشو . موفق باشی و واسه منم دعا کن تو نمازت .

0 ❤️

271018
2011-02-02 08:19:07 +0330 +0330
NA

من مهسا هستم.شايد باورت نشه ليلي. . .ولي با خوندن داستانت زار زار اشك ريختم.آره من ميفهمم احساستو…كسي كه واسش ميمردم تنهام كذاشتو رفت. . .خدا خواهرتو بيامرزه عزيز دلم.تقصير تو نبود.تو كناهي نكردي…اين سرنوشت ماست عزيزم. . .

0 ❤️