برای سایه ام می نویسم که خودم را بهتر بهش بشناسانم. نه برای بچه جقی هایی که توی عمرشون جز به کیر خودشون به چیز دیگه دست نزدن.
توصیه (از داستان های دنباله دار من عبرت بگیرید)
فصل اول - شروع خیانت
اسم من فرهاده و یک معلمم.
قبل از ازدواج جز زنم دستم به هیچ دختری نخورده بود، بعد از ازدواج هم سالها به زنم وفادار بودم تا اینکه معلم شدم.
توصیه (اگر میخواین تا آخر عمر به همسرتون وفادار باقی بمونید معلم نشید)
کم کم وقتی با معلم های دیگه خودمونی تر شدم و پای حرف هاشون نشستم دیدم چه دنیایی ست دنیای اونها.
از رابطه های خانم معلم ها با آقا معلم ها فهمیدم.
از رابطه های آقا مدیر و معاون و معلم ها با مادر دانش آموزها فهمیدم.
از رابطه خانم معلم ها با پدر دانش آموز فهمیدم.
دیدم که چه اتفاق هایی داره زیر گوش من میفته و من چقدر خواب بودم.
یک خانم معلم کلاس اول توی مدرسه ما بود که هنوز در حسرتش هستم. اون روزها من هنوز پاک بودم. دستم جز به زنم به کسی دیگه نخورده بود.
این خانم معلم به بهانه های مختلف میومد و سوال از من می پرسید و حتا از من کمک خواسته بود که برای پایان نامه اش که در مقطع فوق لیسانس داشت درس می خوند یک جاهایی کمکش کنم و من، صادقانه، و بدون حتا یک ذره فکر این که این خانم معلم داره به من نخ میده، بهش کمک میکردم.
یک همکاری داشتم که از اون مادرجنده های کس کن بود. وقتی این خانم معلم میومد پیش من، میگفت فرهاد اینو بکنش. این میخواد بهت بده. میگفتم نه همچین زنی نیست کمک میخواد. اون هم میخندید و میگفت از ما گفتن. من جای تو بودم میکردمش.
و من خر نکردم اون زن رو. اون خانم معلم من رو با ماشینش میرسوند خونه، میگفت شوهرم ماموریت میره، میگفت آقای … بشین جلو چرا عقب میشینی. و من میگفتم خیلی ممنون عقب راحت ترم.
و امروز حسرت میخورم.
توصیه (جوری زندگی کنید که هیچ وقت حسرت نخورید)
اون خانم معلم از مدرسه ما رفت و من نکردمش. ولی این شروع کار بود. شروع کار بود که من فهمیدم میشه جز زن خودم، زن های دیگری را هم کرد.
اون سال گذشت و به تجربیات من در امور خیانت اضافه می شد بدون هیچ تجربه عملی.
ولی همیشه توی فکر بودم که یک روزی یک زنی رو میکنم.
البته این را قبلش بگم، زن خودم توی سکس برام کم میذاشت و همیشه این موضوع من را آزار می داد.
توصیه به خانم ها (براش شوهر هاتون کم نذارید توی سکس. چون یک شوهر پاک وفادار رو تبدیل به یک هیولای کثیف خیانتکار میکنید)
همیشه تو فکر این بودم که یک زنی رو سوار ماشین میکنم و خودش به من میگه بیا من رو بکن. تنها کاری که از دستم بر میومد همین بود. در این حد بی ریا بودم.
اولین زنی که سوار کردم یک جنده بود که به عنوان مسافر سوار ماشین من شد و گفت زودتر برو. گفتم چرا. گفت اون پژو دنبالم گذاشته فقط زود برو. من هم ماشینی که دنبالش بود را پیچوندم و زنه را به مقصد رسوندم و اونم مثل گاو پیاده شد و بدون کرایه دادن و تشکر راهش رو کشید رو رفت و من موندم تو کف.
دومین موردی که سوار کردم و جرقه ای بود برای سوق دادن من به سمت خیانت، یک پیرزن بود که وسط های راه به من و به کیرم نگاه کرد و گفت: کس نمیخوای؟
تعجب کردم. گفتم جان؟ گفت میگم کس نمیخوای؟ تو خونه م دو تا دختر دارم هر سنی بخوای دارم 50 تومن. پول داری بیا بریم.
گفتم مرسی حاج خانوم ممنون. برو بذار به زندگیم برسم. و پیاده ش کردم.
سومین موردی که دیگه من را به ورطه خیانت پرتاب کرد عجیب بود.
مثل رویاهای من بود. یک زن چادری دیدم کنار خیابون و سوارش کردم. یک نازی در چشماش دیدم که به من جرئت داد. اومد عقب بشینه گفتم بیا جلو. اومد جلو نشست. این که با خنده به درخواستم پاسخ داد من را جسورتر کرد. تا نشست گفتم سیگار اذیتت نمیکنه؟ با خنده گفت نه. روشن کردم و پک زدم و گفتم: اهل حالی؟ گفت چه جور حالی؟ و باز خندید. گفت هر جور حالی. باز خندید.
دیدم بله، بالاخره لطف خدا شامل حال من شده. دست گذاشتم روی رون پاش، خندید و عقب نشینی کرد. گفت بذار دیگه. شروع کردم به مالیدن پاش.
دیدم خیلی منفعله. دستش رو گرفتم گذاشتم روی کیرم. و شروع کرد به مالیدن. گفتم میخوری؟ گفت آره.
رفتم یک جاده بیابونی و در اوردم براش و خورد. آبمو تو دهنش نگه داشت و بعد تف کرد بیرون.
گفتم مزه ش چطور بود؟ گفت مثل کرم بود. گفتم دوست داشتی؟ گفت آره. گفتم چرا قورت ندادی. گفت اولین بارم بود. گفتم بسه دیگه دروغ نگو به من. گفت به خدا اولین بارم بودم. تو دلم گفتم آره تو راست میگی.
بردم یه جایی رسوندمش و گفتم شماره بده. گفت ندارم. گفتم پس چطور دوباره پیدات کنم گفت بی خیال دیگه تمومه. گفتم آخه من تازه پیدات کردم گفت شماره ندارم.
ناچار پیاده ش کردم و رفت که رفت.
از اون روز به بعد همیشه با ماشین تو همون جایی که سوارش کرده بودم دور میزدم شاید باز ببینمش.
یک ماه بعد دوباره دیدمش. همونجا. همون شکل. سوار شد. نشست جلو. گفتم سلام. نشناخته بود منو. گفت شما؟ گفتم کیرمو خوردی بازم منو یادت نیست؟
خندید و گفت عه تویی. سلام. گفتم میخوری بازم؟ گفت آره. باز رفتیم یه جای بیابونی و باز برام خورد.
این دومین بار بود که جز زنم کسی دستش به من خورده بود. باز موقع پیاده شدن گفتم من کس میخوام ازت. گفت ساعت 6 بیا همینجا. هوا تاریک بریم تو ماشین منو یه جا بکن.
ساعت 6 شد. ولی من نرفتم. راستش رو بخواین ترسیدم. ترسیدم و نرفتم و دیگه اون زن، ببخشید، اون فرشته را ندیدم.
ولی این شروع اتفاق های جدید تو زندگی من بود.
توصیه (همیشه ماجراهای بزرگ زندگی از اتفاق های کوچیک شروع میشه، پس اتفاق های کوچیک رو دست کم نگیرید.)
نوشته: فرهاد
عزت این سواله که تو میپرسی ؟ ملت سوراخ سوزن رو میگان اون وقت تو میگی میشه پریود ها رو کرد بله که میشه
بدبخت اون دانش آموزا که زیر دسته تو درس میخونن …
آغ معلم نگفتی چند سالته نصیحت هات ماله زمان اصحابه کهفه بزارشون دره کوزه …
داستان بود یا توصیه نامه؟
شما بگو ما خودمون بلدیم از کجا چیو برداشت کنیم.
کس ن.ن.ه میخای کسشر تفت بدی بده دیگه گوه خوری اضافه نکن توصیه هات توکون خواهرت
دیگه هم ادامه نده کونی
قبل از اینکه کثافت کاریهات رو شروع کنی هم همین تحفه ای بودی که الان هستی.شاید جسماً پاک بودی،اما فکرت و طینتت همچنان پلید و ناسالم بوده وگرنه هیچوقت تو این مسیر نمیافتادی.
متاسفم واسه اون بچه ای که زیر دست تو آموزش ببینه و تورو الگو قرار بده.متاسفم واسه سیستم مسموم آموزشی کشورم.متاسفم واسه زن و بچه ت.و گور بابای اونیکه گفت؛معلمی شغل انبیاست.
معلومه اینمه تجاوز از کجا میاد دیگه بچه اول ابتدایی معلمش تو باشی هیچی دیگه …
مادر خودتو و مغزتو گابيدم راستشو بگو چي ميزني اقا معلم؟؟؟؟
خسته نباشی شروع قشنگی بودفقط (توصییه مهم:مواظب باش ایدزنگیری خیلی خطرناکه )
جالب بود.طرز جدید نوشتن داستانت منو جذب کرد.ادامه بده
داستانای شیوا برچسب دنباله دار میخورد
ماله توام دنباله دار . . .
منم مادرم با مدیر مدرسم رابطه داشت چون یه نصبت فامیلی هم داریم بارها از لباس زیراش فهمیدم که میره و سکس میکنه
خسته نباشی
خوب نو شته بودی ادامه بده
رابطه بین مدیرومعاون (دوجنس مخالف )یارئیس منشی و…چیزتازه ای نیست
من چندماهی بودتویک موسسه استخدام شده بودم بعدازوقت اداری ريیس کارگزینی به قسمت مازنگ زدچای دارید ؟منم چای براش بردم .بعدازنیمساعت رفتم لیوانم روازش بگیرم درب اطاقش روزدم بدون مکس درب روبازکردم دیدم اقا بامنشی مشغوله خجالت کشیدم یک ببخشیدگفتم لیوانم روبرداشتم وازاتاق
اومدم بیرون
هم خیلی کوتاه نوشتی هم توشیه هات آدمو از داستان میندازه بیرون.
شما داستانتو بگو خواننده خودش می فهمه از کجاش چی رو برداشت کنه.
داستان عااالی. جمله ی آخر تو کادر از همه عالی تر
خوب بود… همه چیش خوب بود… بنویس خاطراتت رو بترتیب… الان سالهاست منم دارم مینویسم خاطراتمو اینجا ولی خب مال من قسمت بندی و یک دو سه چهار نداره، که کاش از اول گذاشته بودم، الان میشد قسمت پنجاه مثلا… ولی تو بزار و قسمت بندی کن… تو هرقسمت یه داستان و خاطره؛… عنوان داستانت هم خوبه… لایک