قضیه ساق پا

1395/04/27

در کافه ها،تخته سطح میز،سر حد میان دو دنیای مختلف را تشکیل می دهد.از سطح این تخته به بالا،دنیای روشن ،دنیای شاد،دنیای بازوهای پاک و برهنه و سرانگشتهای آراسته،دنیای لبهای سرخ و خندان،دنیای چشمهای پراشتیاق و عشق خواه است.اما از سطح تخته به پایین،اوضاع به کلی جور دیگر می شود.اینجا دنیای است پر از سایه های ساکن یا متحرک،جولانگاه سگها و گربه ها و حشرات و آرامگاه ساق پای انسانها است!بیچاره ساق پا!ساق پای خدمتگذار و زحمتکش و فراموش شده! هر جا صحبت شتافتن به سوی دلدار یا فرار از اشخاص ناگوار است،رنج و خستگی آن برعهده ساق پاست، ولی به محض اینکه صاحب پا به محبوب خود رسید،ساق پا را از نظر می اندازد و همه ی لذتها را به لب و چشم و بازو و سینه و سایر اعضای تن واگذار می کند! ساق پا همیشه در گل و خاک وزن بدن را می کشد و به قدر سایر اعضا،بلکه بیش از خیلی از آنها کار میکند،ولی هنگام تفریح که می رسد ساق پا در تفریح شریک نیست!مثلا در کافه، او را زیر میز می گذارند، گویی ساق پا یک عضو خجالت آور است و باید آن را پنهان کرد!در زیر میزهای کافه “بامبو” ساق پای گوناگون، جفت جفت فراوان بود،ساقهای زنانه در جورابهای خوش رنگ چسب پا،ساقهای مردانه در شلوار های چین خورده یا اتو زده یا در چکمه های براق،ساق پاهای بچه ها،همه به دنیای زیر میز تبعید شده و آنجا با سایه میزها و صندلیها و سایه های هزارگونه چیزهای بی جان ناجور آمیخته شده بودند.هیچکس به آنها اعتنایی نداشت.چراغها،خوراکیها،نوشیدنیها،گلها،موزیک،همه مال چشم و دهان و گوش و قسمت بالای بدن بود.یگانه بهره ای که از این بهشت برین به زندانیان عالم پایین می رسد،چند موج از آهنگ رقصی بود که ارکستردر اتاقک مخصوص و مزین خودش به نور چراغهای سرخ شده به نواختن آن شروع کرده بود.این یک تانگو اسپانیولی بود که خواننده ارکستر نیز کلمات آن را با نوای دلپسند لابلای صدای ویولون و پیانو و ساکسوفون می سرایید:
Asomate da la ventana
Paloma del alma mia
Que ya la hora temprana
Nos viene annunciar cl dia
به محض شروع این آهنگ،بعضی از ساقها که مدتی بود بی حرکت مانده یا فقط جنبشهای کوتاه و بی تابانه ای از روی حوصله سررفتگی کرده بودند، جانی گرفتند،گویی روحی در آنها دمیده شد و به آهنگ تانگو،اگرچه با ترس و خجالت،در محیط سایه آلود و پنهان خودشان شروع به تاب خوردن کردند:
El alma de mi muere
El se muere del frio
در زیر یکی از میزهای دونفری، یک جفت ساق پای زن،یک جفت ساق پای شکیل و مهیج،یکی روی دیگری قرار گرفته بود و مانند دیگران آهنگ تانگو را پیروی می کرد.آن ساقی که روی ساق دیگر افتاده بود،به چپ و راست و بالا و پایین،گاهی از زانو و گاهی فقط از قوزک تا نوک کفش،دایره هایی می زد،اما ساق زیرین سنگینتر حرکت می کرد.فقط گاهی از زانو به پایین گردشی می کرد و ساق بالایی را در حالی که به بازیگوشی مشغول حرکات مخصوص خودش بود،همراه می برد.گاهی نیز ساق زیرین فقط قوزک یا پنجه خود را یکی دو سانیتمتر به اهنگ موزیک از سطح آسفالت شده زمین کافه بلند می کرد و دوباره به آرامی آن را همانجا فرود می آورد.چراغها را برای خاطر موزیک،سرخ رنگ کرده بودند.سایه صندلی مقابل،با سایه دست یک مرد چاق و سایه سه گوش میز، از دور و نزدیک با روشنایی سرخ چراغ مخلوط شده بود و آن ساقهای زنانه را محو و مه آلود ساخته بود.این ساقها برای خود عالم و زندگانی مخصوصی داشتند و پیغامهایی به ساقهای دیگر می فرستادند.زیرا ساقها می توانند با دیگر حرف بزنند و احتیاجی به زبان معمولی ندارند.در نیم قدمی این ساقها،دو ساق دیگر در شلوار خاکستری لبه برگشته بود،ساقهایی سنگین و خونسرد که کفشهای برقی سیاه به پایش بود و از آهنگ تانگو هیچ تاثیر نگرفته بود و از جایش نمی جنبید، زیرا ولی ساقهایی که پهلوی آن بود،ساقهای آن زن،احتیاج به حرکت،احتیاج به رقص داشت.شاید برای خاطر آن ساقهای محکم و خونسرد می رقصید و بیهوده می خواست آنها را به هیجان بیاورد.چرم نرم و نم کشیده کف کفش آن با مهارت و بدون صدا به آهنگ ساز روی آجر می خورد،با لطافت و زرنگی پاهای گربه تکان می خورد و جا به جا می شد:
El alma de mi muere
El se muere del frio
Porque entu pecho de piedra
Tu no quieres darle abrigo
جورابهای گلبهی ابریشمی به رنگ گوشت تن،روی ماهیچه های شهوت انگیز او را پوشانده بود.ماهیچه های با تناسب و خوش ریختن که از زیر چاله زانو یک خط قشنگ منحنی برجستگی آن را نمایان می کرد و کمی پایین تر در پشت مچ پای ظریف و باریکی منتهی میشد.قوزک پا گوشتالو و روی پا قدری برجسته بود،روی کفش به شکل حصیر بافته شده و سایه ای از رنگ لطیف گوشت پا که رویش را جوراب گرفته بود اززیر شبکه های آن پیدا بود.پاشنه کفش طلایی و نوک پاشنه کمی ساییده شده بود.در سمت راست ماهیچه ی پای چپ،روی جوراب کمی زدگی داشت که با دقت آن را ورچیده بودند و طرف چپ به قدر چند سانتیمتر از بالایش،یک نخ
در رفته بود و گوشت گرم و سفید از لای آن پیدا بود.یک پشه گرسنه،مست بوی اغذیه،مست بوی خون،دیوانه وار با چشمهای دریده دور ساقها چرخ میزد.عاقبت با احتیاط روی درز جوراب نشست.ساق پا یک تکان تند خورد،ولی این تکان بی اختیار و لرزش مانند بود و هیچ شباهتی به تکانهای تانگو نداشت.پشه بلند شد.یک انگشت قلمی که ناخون مانیکور کرده با لاک سرخ داشت،با طنازی از عالم بالا به کمک ساق پا آمد و جای نیش را خاراند.پشه با وزوز سوزناکش به طرف تخته های زیر سقف میز رفت که ریخت و پاش سریشم در اطراف شکافهای آن پیدا بود.پاها دوباره به آهنگ تانگو تکان میخورد:
Asomate da la ventana
Paloma del alma mia
Que ya la hora temprana
Nos viene annunciar cl dia
عضلاتش به هم کشیده می شد و باز می شد.چه ساقهای زنده ای!گلبولهای خون با حرارت طبیعی در وریدها و شریانهایش در حرکت بودند و با میکروبها می جنگیدند،سلولها عوض می شدند،پوست تازه می شد،این کار روزها و سالها مداومت خواهد داشت،اما یک روزی همین ساقها زرد،لاغر،فرسوده و برای تجزیه حاضر خواهد بود.آن وقت دو استخوان تی بیا و پرونه از آن باقی می ماند.بعد از چندی آن هم تبدیل به چند ماده شیمیایی خواهد شد.شاید هم آتش بگیرد و در آن صورت،فقط یک مشت کاربن،فسفر،املاح و گازهای مختلف خواهد بود که کوچکترین ارتعاشات هوا،حتی ارتعاشات یک تانگو،کافی خواهد بود که آنها را جابجا
کند.موزیک ایستاد.ساق پاها کمی مکث کردند و دوباره به حالت عصبانی با حرکت یکنواخت تکان می خوردند.چراغها رنگش سفید و براق شد و نورش به همه جا نفوذ کرد.رنگ جورابها هم باز شد و خطها و حرکات پا روشن و دقیق شد.یک لکه چایی روی جوراب پای چپ دیده می شد،ولی امواج مغناطیسی که این ساقها به طرف ساقهای شلوار خاکستری می فرستاد کسی نمی دید!
گربه زرد و لاغری که پهلوهایش به هم چسبیده بود،زیر میز آمد،بویی کشید و آهسته رد شد،دم استخوانی او ناگهان به ساقهای زن خورد و روی آن کشیده شد.چندشی در ساقها تولید کرد.ساقها از حرکت افتادند و قوزکهای پا به طور چرخ و فلک با حرکت خفیفی روی هم قرار گرفتند.پاهای مرتکه در شلوار فلانل لبه برگشته خاکستری رنگ،اتفاقا به ده سانتیمتری ساقهای زن آمده بود؛ولی همانطور خونسرد و بی حرکت بود.ساقهای زن از روی بی ارادگی،شاید از روی گیجی و حواس پرتی باز تکان خورد،دوباره به همان آهنگ تانگو به جنبش افتاد،مثل اینکه آهنگ را در ذهن خودش تکرار می کرد:
El alma de mi muere
El se muere del frio
ساق بالایی پایین آمد و پهلوی ساق پایین روی زمین قرار گرفت.بعد به هم جفت شدند.بعد به عقب،میان پایه های صندلی رفتند.دو طرف ماهیچه ها برجسته تر شد و بالاخره خونسرد جلوی پاهای مرد قرار گرفت،مثل اینکه خونسردی پاهای مرد به آنها هم اثر کرده بود.مثل اینکه از نرسیدن جوابی به پیغامهای مغناطیسی خودشان خسته و ناامید و آزرده شده و قهر کرده بودند!
هر چهار ساق تکانهای شدیدتری خوردند.دامن لباس مغرپسته ای زن تا ساق پایش آویخته شد.هر چهار ساق از میان پایه های میز و صندلی بیرون آمدند و به طرف در کافه حرکت کردند.گامهای زن،سبک و چالاک بود مثل اینکه روح آهنگ تانگو هنوز از آنها بیرون نرفته بود و با ارتعاشات خود آنها را فنرمانند و چالاک کرده بودند.
Porque entu pecho de piedra
Tu no quieres darle abrigo
ولی شلوار فلانل خاکستری قدمهای محکم و متین جفت به جفت پاهای زن بر می داشت تا اینکه از کافه خارج شدند…
چند ساعت بعد…
روی تختخواب فنری بزرگ،چهار ساق پا،زیر شمد بی حرکت بودند.دو ساق پای ظریف و نرم و سفید بود که روی برجستگی پای یکی از آنها جای دو تسمه کفش،قدری فرورفته و سرخ شده بود،ولی دو ساق پای دیگر پشمالود و زخمت بود.جورابهای گلبهی روی صندلی پهلوی تخت،بغل لباس زنانه ی مغز پسته ای افتاده بود.کفشهای تسمه دار زنانه پهلوی کفشهای برقی پایین تخت گذاشته شده بود و گویی خود را در حضور آنها از ترس جمع کرده بودند.بوی عطر ملایمی از ملافه در هوا پراکنده می شد و امواج حرارت خفیفی از ساقهای زن بیرون فرستاده می شد.ساقهای زن رو به طرف ساقهای مرد روی یکدیگر قرار گرفته بودند.اما ساقهای مرد به همان حالت سرد و بی اعتنای توی کافه بودند.روی آنها به طرف طاق اتاق بود و موهای سیاه و درشت آن از زور رطوبت به هم چسبیده بودند.

صادق هدایت،وغ وغ ساهاب

فرستنده: غریبه1388


👍 6
👎 5
31470 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

549311
2016-07-17 20:36:55 +0430 +0430

اخه اینجاجای داستانای صادق هدایته باباادمین کمی مختوبکاربگیر (dash)

0 ❤️

549353
2016-07-18 03:30:51 +0430 +0430

(daydream) . . . !

0 ❤️

549387
2016-07-18 10:34:24 +0430 +0430

صادق هدایت !؟ ازت انتظار نداشتم ?
دیجه دوشِت ندالم!!:-D ?

0 ❤️

549393
2016-07-18 10:43:18 +0430 +0430

میخواستم بگم قضیه ی ک س ن ن ت را هم برامون بزار ولی منتشر نشد چون گفت حاوی متن توهین آمیز است خوب پس قضیه ی فیثاقورس و ننت را برامون بزار

0 ❤️

549406
2016-07-18 14:03:21 +0430 +0430

سلام به همه مخصوصا به غریبه 1388
من بعد از چند سال برای اولین بار نظر میدم اونم فقط به خاطر این جمله"این داستان واقعا برای من تحریک آمیز بود،جدا عرض میکنم"
داداش من دیگه شلوارک نمی پوشم چون الان فهمیدم کسایی هستن که با ساق پا تحریک که میشن هیچ افتخارم می کنن بازم هیچ خیلی هم تعصب دارن.
ولی خدایی از نظرات ارسالی و جواب اول نویسنده لذت بردم
غریبه ادامه بده پشتم

0 ❤️