زیاد بهم گفته بود سنی ندارم آخه.میترسیدم.فکر میکردم اگه به حرفش گوش بدم دیگه از خانوادم باید جدا شم خیلی دوسش داشتم این اواخر تند حرف میزد ولی من دوسش داشتم.یادم میاد اون روزایی که من خودم رو سنگین میگرفتم اون خودشو یه زمین و زمان میزد که منو داشته باشه خامش شده بودم
این داستانیه که واسه من خیلی تلخه زیاد نیست که گذشته باهاش کنار نیومدم ولی میخوام خودمو خالی کنم ازین رازی که به هیچکی نگفتم
یه سالی بود که از رابطمون گذشته بود منو اون عاشق هم بودیم مثله همه اسم بچه هامونم انتخاب کرده بودیم.قرار بود دیپلمم رو گرفتم بیاد خواستگاریم.منم کسی قبل و بعد از اون دنبالم نبود ولی یادمه همیشه هم کلاسیام درباره اون پسر خوشتیپه که ترم اول دانشگاه ازاد شهرمونه حرف میزدن هیچکی فکرشو نمیکرد اون با من باشه…
اون روزا حرف های سکسی میزد کم پیش اومده بود از اون حرفا بزنه یه پسر دوست داشتنی و مودب یهو بهم میگفت که باید بیای و…قهرم گرفته بود هر چی ناز میکردم که نمیام و دیگه باهات حرف نمیزنم اثر نداشت اون رو تصمیمش جدی بود میخواست منو به زیر خودش بکشونه…
یه هفته الکی کات کردم که مثله همیشه منتظر بودم زنگ بزنه…
دیگه نمیتونستم طاقت بیارم بهش زنگ زدم که فحشش بدم و این رابطه رو تموم کنم ولی همینکه صداشو شنیدم نتونستم من دوسش داشتم…بعد ازینکه معذرت خواهیم تموم شد گف فردا قرار خونه رو معلوم میکنم بعدش بوق خوردو تمام.
یه شب خیلی خیلی دردناک داشتم با خودم دعوا داشتم من که تا حالا دستمم بهش نخورده بود میخواستم برم زیر یه پسر درد بکشم…
نمیدونم چقد خوابیدم نیم ساعت یه ساعت…
ظهر که از مدرسه برگشتم دویدم سمته گوشیم نوشته بود
ساعت چهار پارک کنار مدرسه پشت شهربازی میای بالا دره خونه میشینم علامت که دادم دنبالم میای تو
ساعت سه و نیم به بهانه کلاس زدم بیرون.با اینکه خیلی میترسیدم ولی دوست داشتنش نمیذاشت که نرم میگفتم فوقش یه لب ازم میگیره به خودم دلداری میدادم.
یه خونه زمینی بود یه پراید دره خونه کاملا رو پل بود که تو رفتن سخت کرده بود علامت داد که برم تو اون رفت کاش پام میشکس اون چند قدمو بد نمیداشتم از پرایده خودمو رد کردم پشت ساق پام خورد به پلاکش خون داشت میومد دویدم تو تو حیاط بود پشت داده بود به دیوار هیکلشو دوست داشتم در حالیکه یه دستم به پام بود و کج شده بودم با صدای خیلی اروم سلام کردمو گفتم کس دیگه ای اینجاس؟
نشنید ولی جواب سلاممو داد بهم دست داد و گف بیا تو کفشامو که دراوردم گفتم رضا تورو خدا من تو رو دوس دارم
شونمو گرفتو محکم هلم داد برو تو جنده
این حرفش خیلی واسم سخت بود رضا دیگه عاشق نبود یه ادم عصبی و حشری حس میکنم ازش متنفرم
همینجوری که هلم میداد جلو بم فحش میداد حرفاش رو باور نمیکردم
ضعیف بودم در برابرش مقاومتم اثر نکرد دست رو دهنم گذاشت گفت جیغ بزنی آبرو خودت میره من که بچه اینجا نیستم.
زد تو گوشم مندیگه مطیعش شدم شلوارمو با یه فشار در اورد داد مهدی بیا جنده اومده کص بده
الان از نفر سوم تو رابطه پی بردم هر چند میدونستم رضا ماشین نداره
اون عوضی شلارشو از جلو داد پایین و همونطور که تو دستش بازی میداد اومد طرفم و کرد تو دهنم داشتم اوق میزدم خایه هاش بینیمو گرفته بود نفس کشیدنو برام سخت کرده بود مانتوم هنوز تنم بود یه چیزی رو از جلوی بدنم احساس کردم که رضا یهو فشار داد تو
به هر چیزی فکر کرده بودم ولی نه از جلو
سوزش عجیبی رو حس کردم با گازی که گرفتم از دهنم کشید بیرون با دست زدم رو شکم مهدی فرستادمش کنار و با فشاری که توم بود به رضا نگاه کردم خون لا پامو خیس کرده بود چشام سیاهی رف فهمیدم چه غلطی کردم به پشت افتادم.بلند که شدم دیدم رضا در حالیکه لخته رو سینه هام نشسته و داره منو صدا میکنه بهش نگاه کردم میترسید که مرده باشم منو دید فوری گف داغ بودم ندونستم نا نداشتم
مهدی ترسیده بود فرار کرده بود رضا فورا پا شد دستمو گرفت که بلندم کنه نتونستم لا پام احساس بدی داشتم با همون خون شرتم رو پام کرد لباسام رو که پوشوند با درد بلند شدم و بدون هیچ حرفی رامو کشیدم اومدم خونه…
الان هیچکی نمیدونه که من زن شدم و من هم رضا رو دیگه ندیدم موندم که چطور به خونوادم بگم.
نوشته: مهدیس
هیچی نمیتونم بگم جز اینکه خاک عالم تو سرت چرا اینکارو با خودت کردی بچه
میشه با رسم شکل توضیح بدی پشت ساق پات چطوری خورد به پلاک ماشین؟؟؟!!!
(dash) (dash) (dash) ? (dash) (dash) (dash) (dash) (dash) (dash) (dash) (dash) (dash) (dash)
لعنت خدابرهر مردی که دختره بی عصمت وآبرومیکنه،،،خدا به سر عزیزترین کسش بیاره،،،آمین،،،،ای بابا آدم بوده اینقدر حرومزاده،،،شمافقط تنهاراهت اینه با یک کسیکه امین خودت میدونی مشورت کنی،،وتاآب ازآسیاب نیافته خونه نری،،منظورم اینه به کسی بگوببرتت دکتر و دکتر پرده رادرست کنه،،،چندروزم تاخوب وبهتربشی بتونی توخونه طرف بمونی،،این تنهاراهشه مهدیس جان،،،وگرنه ممکنه خدای نکرده فنابشی،،،
میدونستی قراره زیرش درد بکشی ولی میگفتی فوقش یه لب میگیره!..جور نبود نوشتت…اما متاسفم…
بهترین راه گفتنِ حقیقت به کسی هست که میتونه درکت کنه و حمایتت کنه…این طور مسائل اگه سر بسته بمونن بیشتر آسیب میزنن…
امیدوارم شاد و موفق باشین ?
Mytologhy
دقیقا همینطوره ما میدونیم قراره چه اتفاقی بیوفته میدونم حکم وسیله جنسی و داریم ولی مثل ادمی که خواب میبینه و نمیتونه کاری کنه نمیتونیم کاری کنیم چون دل بستیم چون خوش بینیم به اینده چون جدایی برامون سخته
برو به یکی از خانم های داخل بیمارستانی جایی بگو بهت میگه چکار کنی اشکال نداره اینم یک نامرد بوده خواسته فقط بچپونه تو کوس و کونت و برود خودت هم مقصری عزیزم ولی دنیای نامردی هست که دیگه کسی مردونگی و حساب نمیکنه اصلا یادشون رفته بخدا اگر میشناختمت کمکت میکردم ولی اینطوری به کسی نباید اعتماد کنی داخل سایت
باز هم گول خوردن ساده ی دخترونه و سو استفاده از دختر
خدا ذلیلشون کنه که همیشه یه عده هدفی جز بدنام کردن ندارن…خاطره تلخی بود متاسفم بسیار زیاد…
این داستانا رومیخونم تازه میفهمم چقدر شوهرم مرده بزرگیه که وقتی دوست بودیم ولم نکرد
اگر این ماجرا واقعی باشه باید بگویم می توانی با مادرت درمیان بگذاری و برای اینکه آبرویت نره باید بگویی که من را به زور وادار به این کار کردند! و شکایت کنی و پدر پدرسوخته اش رو در بیاوری