قلب ترش (۱)

1397/06/26

رونوشت؛
قبل از هرچیزی اسم داستان هامو از کتاب جنی ژانگ برداشتم …ولی داستان و طرز نوشتارم شخصیه خودمه. دوس دارم ملودرام باشه و قسمت سکسی هم داره پس خواهش میکنم صبر کنید .
رسم بر ادب می باشد

من عاشق چیزای ترشم …ولی یادم نمیره چقد گیج بودم تو بچگی که فرق مزه ها رو نمیدونستم
چه بچگی بیهوده ای داشتم
از روز اولش که تولدم مصادف شد با شهادت شوهر خالم و بعدش …
بعدش بماند تابعد
انقدر بوی عطرش خوب بود تا سر خیابون دنبالش رفتم پی گرفتن شماره و این چیزا نبودم
بوی عطرش خیلی خاص بود
تا بالاخره بهش گفتم
خانوم خانوم میشه اسم عطرتونو بگید
مزاحم نشو وگرنه…
بابا اسم عطرو میخاستم بدونم به خدا چرا اینجوری میکنی …
نگفت و رفت من موندمو بوی عطرش که توی ذهنم مونده بود
ولی سریع یادم رفت چون پیشونیم سوراخ بود

از خودم نگفتم راستی
یه پسر که بیشتر وقتا سعی میکنه آدم باشه
بعضی وقتا از شدت شهوت به همجنس خودش پیام میده برای سکس ولی سریع فحش میده به خودش (توهین به همجنس بازها نبود)
بعضی وقتا دلش میگیره و دوست نداره با کسی حرف بزنه و بعضی وقتا خیلی وراج میشه

گوشیم سر صبی داشت زنگ میخورد برداشتم
بله ؟
کجایی ؟
نگا نکردم کیه فقط میخاستم صدای انکرالاصواتش بیفته …
زود بپوش بیا تهران ؟
لامصب مگه تهران خیابون بغلیه که زود بیام الان راه بیفتم ساعت ۱۲ظهر میرسم
حرف نزن بیا …
اینم یه نمونه دیگه از ترشی قلب من
روز تولد من همه فامیل داشتن به زندگیشون پایان میدادن …بابابزرگمم فوت کرد دقیقا توی روز تولد من …
بیشتر بگم از خودم و خانوادم
یه خواهر دوقلو
یه پدر کارمندبازنشسته دیابتیک
و یه مادر که توی ۱۶سالگی ازدواج کرد
و یه خواهر فوت شده در ۱سالگیش
و چنتا خاله و عمو و دایی و عمه و بند وبساطاشون
یه پسر خاله که تقریبا بچگیم با اون بود
داستان ها همشون اولاش یه خورده سخت پیش میره ولی به عمق میرسه قشنگ میشه
میدونم دارین فحش میدین ولی صبر کنین …
معنی عاشق شدنو نمیدونستم ولی یکیو خیلی دوست داشتم
اسمش زکیه بود دختر پسر عموی بابام
روستا که میرفتیم واسه مراسم یا چیزی میدیدمش
خیلی نگاش میکردم اونم نگا میکرد
هنوزم نمیدونم دوستم داره یا نه
البته فرقی نداره چون ازدواج کرد اونم تو سن پایین ولی من …
اولین بار توی مسجد توی محرم دیدمش
چشماش سبز بود و موهاش زرد
شبیه نقش اول های زنا توی فیلمای خارجی بود
خیلی نگاش میکردم واقعا نمیتونستم چشم ازش بردارم …
سنم کم بود ولی ذهنم درک کرده بود که باید دوستش داشته باشم …یه خلا توم ایجاد شده بود که با دیدنش تقریبا پر میشد

توی کلوپ منتظر پسر خالم نشسته بودم بیاد بریم ۹۸بزنیم
دیرتر اومد با یه پسر دیگه که سنش بیشتر بود شرط بستیم سر بازی که هر کس باخت حساب کنه
باخت ولی حساب نکرد منم جیغ و داد راه انداختم ولی اون یه چنتا لگد نثارم کرد …
گریه کنون رفتم پیش داییم .اون موقع گنده لات محلشون بود …اسم پسره رو نمیدونستم ولی قیافتن ادرس بهش دادم… دلم به حال پسره سوخت انصافا بد داشت کتک میخورد ولی ذهن مریضم داشت لذت میبرد از کتک خوردنش …آخر سر پسره یه معذرت خواهی کرد و پولو داد و رفت …ذهن مریضم ارضا شد ولی وجدانم ناراحت که تا الان یادم مونده …

یه چیز مشترک توی همه اینها وجود داره که دارم میگم …شاید حدس بزنید

علاقه شدیدی از موقعی که فیلم ارباب حلقه ها اومد بهش داشتم حتی الان …یه نوع رخوت درونی بهم دست میده موقع دیدنش …
انگار ذهن سینماییم ارضا میشه چون هیچ فیلمیو انقد دوست ندارم …
داشتم نگاش میکردم …تک و تنها …شبکه دو اونموقع ها یه جشنواره فیلم های سینمایی داشت …آخر شبا پخش میشد
سریال شروع شد …قرار بود سه شب پشت سر هم پخش بشه …در پوست و کس و کون خودم نمیگنجیدم …
اول سریال زنه گفت ارباب حلقه ها …با همون لحن استثناییش …موهای تنم سیخ شد …بار اول بود میدیدمش …عالی بود اونشب …تا ساعت دو به مدت سه شب دیدمش …تقریبا۱۳،۱۴سالم بود .اینترنت نبود که سریع دانلودش کنیم …یه سه چهارسال بعدش نگاش کردم …لذتش زیر دندونای ذهنم هنوز هست …
بریم سراغ قسمت سکسیه ماجرا
گفتم همبازی بچگیم پسر خالم بود دیگه
فرزند همون پدری که توی روز تولد من شهید شده بود …تازه کامپیوتر اومده بودو مادرش خرید…یه فولدر درست کرده بود به اسم sex و هیدنش کرده بود …بازش کرد جلو روم
عکس های سری از یه دختر که با یه پسر سفیدپوست داشت سکس میکرد …یه حس عجیب غریب بود دیگه …نمیشه وصفش کرد … بعدش به فیلمو گذاشت که یه زنه دختررو مجبور میکرد با یه مرد سکس کنه .خشن بود برام و خوشم نیومد .گفتم برو سراغ اون عکسا .چنتا فولدر دیگه داخل اون فولدر اصلیه داشت ولی نشد چون مادرش اومد تو اتاق و سریع بستش … ولی الان هنوزم اون عکسه توی پشت پرده ذهنم نقش بسته…اینو بگم که من و پسر خالم اصلا انگولک کاری نکردیم چه قبلش چه بعدش .ولی تاثیرشو گذاشت تو ذهنم …

ادامه…

نوشته: Pooein


👍 5
👎 5
3119 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

717871
2018-09-17 21:44:38 +0430 +0430

دوست داشتم داستانتو, یجورایی جالب بود, ادامشو زود بذار بینم با این ذهن مریضت چکارا کردی ?

1 ❤️

717965
2018-09-18 06:20:15 +0430 +0430

خجالت بکش،
خودت بگو این داستانه
کیر امام حسین تو کونت بذا کونت متبرک بشه.

1 ❤️

718051
2018-09-18 16:40:18 +0430 +0430

بد نبود ولی خیلی کوتاه بود، قسمتهای بعدی رو طولانی تر بنویس گشاد جان

1 ❤️