كاميار و نگين ١٢ ساله

1394/12/09

سلام، نگين هستم ٢٩ ساله، از شهرستاني تو شمال، اين داستانه واقعي اتفاقيه كه برام افتاده و ميخوام براتون بنويسم كه شايد براي بچه هاتون بدردتون بخوره، من ١٢ساله بودم كه اين انفاق برام افتاد و مسير زندگيمو عوض كرد،ما ١٥ تا دختر خاله و پسر خاله بوديم كه هر هفته اخر هفته ها با هم بوديم مامانها غيبت و اشپزي و سرگرمي هاي خودشون و ما بچه ها هم بازي و شيطنت، از بعد از ظهر پنجشنبه تا اخر شب جمعه هر هفته خونه يه خاله و بيشتر از همه خاله كوچيكم كه خونه شون وسط سه هكتار باغ مركبات بود،اين داستان مال ١٨ سال پيشه، خاله كوچيكم يه پسر داشت كه پسر دومش بود و بچه سومش، از من ٦ سال بزرگتره، چند باري بود متوجه ميشدم وقتي بازي ميكرديم يا تو اتاقش ميرفتم بهم دست ميزنه ، مثلا به باسنم يا به سينه هام، چون خيلي بچه بودم (البته درشت و كمي به نسبت سنم سينه هام زود برجسته شده بود اما مادرم هنوز برام سوتين نخريده بود) نميفهميدم و خجالت ميكشيدم كه بايد چه حرفي بزنم يا چه عكس العملي نشون بدم.

يه بار نشسته بوديم و نينتندو بازي ميكرديم كه اومد پشتم نشست و شروع كرد خودشو بهم مالوندن، يه چيزي حس ميكردم غلطه اما نميفهميدم ، اونروز تو تاريكي حتي سينه هامو فشار داد اما من حتي ميترسيدم به مامانم يا خواهر بزرگم بگم، خلاصه يبار عروسي دختر دايي مامان و خاله هام بود كه همشون رفته بودن و بچه هاي بزرگتر رو هم برده بودن، تو شمال رسمه بعضی ها كه رگ و ريشه دهاتي دارن ظهر عروسي ميگيرن اين دايي مامان هم خونه ش تو روستا بود دخترش هم همونجا شوهر داده بود، خلاصه اينا از يازده صبح ٦ ٧ تا بچه همسن و سال من و كوچيكتر رو سپردن دست كارگر خونه و رفتن،، پسر خاله م هم رفته بودخونه عموش و منو دختر خاله هام و داداش كوچيكم هم مشغول بازي و سرگرمي هاي خودمون بوديم، تو حياط بازي ميكرديم كه زيبا خانوم صدامون كرد بريم ناهار، وسطهای ناهار بوديم كه پسر خالم برگشت و رفت تو اتاقش، بعد ناهار كه شد ما نشستيم پاي برنامه كودك که پسر خاله م از تو اتاقش صدام كرد و گفت برام اب بيار، حقيقتش بعد دستمالي هاش يكم هم ازش ميترسيدم، ابو بردم براش رو تختش مجله ميخوند ، با ركابي و شلوار ورزشي، ابو از دستم گرفت و گفت بشين، گفت تو دختر خوبي هستي از همه دخترخاله هابيشتر دوست دارم ،گفتم مرسی ،هول شدم ، اومدم برم دستمو كشيد و سريع گذاشت رو كيرش و گفت جدی ميگم، نميدونستم چيكار كنم ترسيده بودم مثل احمقها گفتم اينكارا بده نكن، گفت كدوم كارا؟ خواستم برم گفت من ميرم طبقه بالا اتاق بابام ده دقيقه بعد بيا اونجا باهات صحبت كنم ميخوام چيزاي خيلي مهمي بهت بگم، شايد درك كنين شايدم نه، بچه بودم هم ميفهميدم هم نميفهميدم هم ميدونستم يجاي كار غلطه هم نميدونستم چي غلطه ، هم بعنوان پسر خاله اي كه ميشناختم دوسش داشتم هم چون باهام ور ميرفت ازش ميترسيدم، ميفهميدم ور رفتن عادی نيست چون اينكارو هميشه يواشكي هول هولكی ميكرداما بهش اعتماد داشتم و فكر ميكردم منو دوست داره واسه همين بهم دست ميزنه ،
خلاصه ده ديقه يربع بعد رفتم بالا تو اتاق شوهر خاله م كه مخصوص دوستاشو و قليون كشيدنش بود، بمحض رفتن كاميار درو بست پريد رومو و شروع كرد سينه هامو ماليدن ، منم كس خل هي ميگفتم نكن بده, بهم نگاه ميكرد با لبخند هرزه و مسخره ميگفت مگه دارم چيكار ميكنم چي بده؟ كجاتو دارم ميمالم، من ديگه حرفي نزدم فكر ميكردم هيچي نگم یعني خوشم نمياد كه دستشو كرد تو شلوارم و كسمو گرفت ، اومدم جيغ بزنم دهنمو گرفت گفت توروخدا ابرومو نبر ،من ساكت شدم گفت كاري نميكنم قول ميدم، من انقد بچه بودم كه حتي نميدونستم سكس چيه ، تنها صحنه هايي كه ديده بودم سكسهای تو فيلمهاي ويديو بود كه اونم نه كير نشون ميداد نه كس، منم فكر ميكردم همينكه يه مردي افتاد رو زني فرداش اون خانومه حامله ميشه، گفتم كاميار جون مامان بزرگ ولم كن حامله ميشم ابرومون ميره ،كاش لال ميشدم، اون احمق فكر كرد با اين حرفم كه من همه چيو بلدم خوشحال شد، گفت تو اگه اجازه بدي اونجامو بزارم لاي پاهات قول ميدم بزارم زود بري پايين هيچكي هم نفهمه (حتي اسم كير و كس رو بلد نبودم) ، گفتم باشه، سريع اومد شلوارمو در بياره گفتم نه ،گفت از رو شلوار كه نميشه ، گفتم باشه شورتمو پس در نيار، سرتونو درد نيارم سريع شلوارمنو خودشو در اورد، كيرش شق شده بود خيلي ترسيدم اولين بار بود كير ميديدم تو اون لحظه از بچگي و بي تجربگي فكرم اين بود كه مردا اونجاشونو چجوري تو شرت قايم ميكنن كه از رو شلوار معلوم نيست، كاميار افتاد وسط پاهامو و خشك خشك ميماليد لاي پام ، دروغ نگم يه حسي پدا كرده بودم بين تحريك و كنجكاوي ، يكم خودمو شل تر كرده بودم كه گفت شورتتو در بيارم به اونجات دست بزنم؟ اين دفعه مقاومت نكردم فقط رومو كردم اونور، اونم شرتمو دراورد، كسم كوچولو بود تازه داشت مو در مياوررد اما كمي خيس شده بودم، نميدونستم اين اتفاقي كه داره برام ميافته چيه فقط حس بد و ترسم به خاطر ور رفتنش با سينه هام و اينكه كيرشو ميكشيد لاي كسم تبديل شده بود به شهوت ولي نصفه نيمه و ناقص ، يه حسي مثل تمايل به ارضا شدن داشتم اما بلد نبودم، چشامو بسته بودمو و فقط نفسهاي تند و كوتاه كاميار كه افتاده بود روم كه گاهي شبيه خرناس ميشد ميشنيدم و سفتي كيرش كه لاي كسم و رونهام ميرفت مياومد ، تو اين حال و هوا بوديم كه يهو احساس كردم سوختمو يه چيزي رفت توي بدنم كه داره از اونجام دردش منو منفجر ميكنه كه يهو كاميار شروع كرد به فشار دادنمو خودشو سفت كردن و بعدش شل شد، گفتم كاميار سوختم خودمو كشيدم عقب كيرش در اومد كه ديدم روش خونه، كاميار هم ترسيده بود من اما نميدونستم چه اتفاقي واسم افتاد نميفهميدم كرده تو كسم تازه آبشم ريخته توش، من با همون حالت درد و كس خونی و آب لزجي كه وسط پام حس ميكردم شرت و شلوارمو پام كردم و از اتاق دررفتم، مستقيم رفتم دستشويي طبقه پايين و كلي خودمو شستم تا خون بند اومد و بعدش اومدم بيرون، كاميار اما خيلي عادي اومده بود جلو تلويزيون نشسته بود و با بچه ها حرف ميزد انگار نه انگار اون بالا بيست ديقه پيش چي شده،من هنوز درد داشتم و هنوز نميفهميدم چه انفاقي برام افتاده ،كامي رفت خوابيد و عصري مامانها اومدن وخونه دوباره شلوغ شد من كس خلم بدون اينكه به كسي حرفي بزنم با اينكه كسم درد ميكرد عادی بازي ميكردم حرف ميزدم ، فقط منتظر اين بودم كه از كاميار بپرسم اگه حامله شدم چيكار كنم!!!

خلاصه كاميارو خلوت گير اوردم ازش پرسيدم باهام چيكاركردي؟ اونم در جواب من احمق گفت باهات عروسي كردم الانم زنمي اما كسي نبايد بدونه باهم زن و شوهريم هروقتم خواستم باهات كار بد بكنم بايد بگي چشم، ترسيده بودم بچه بودم اما اينو ميفهميدم داره كس ميگه ، زن و شوهر! اما جرات اينكه بكسي بگم نداشتم اونم ميدونست صدام درنمياد خيلش راحت بود، شب كه اومديم خونه موقع خواب يه حسي داشتم ، نميفهميدم چيه ، دست كردم تو شورتم و شروع كردم با خودم ور رفتن ، صحنه هايي كه كامي دستماليم ميكرد ، كيرش، اينكه كيرشو كرده بود اونجام ميومد جلو چشمم و لذت ور رفتن با چوچولم رو بيشتر ميكرد تا اينكه اونجام يه جور خاصي شد و يه حس خيلي لذت بخشي رو تجربه كردم… من براي اولين بار ارضا شده بودم…

داستانم طولاني شد ببخشيد ، بقيه ش رو خلاصه ميكنم، كاميار تو هر فرصتي انگولكم ميكرد و كسم ميزاشت و منم مقاومت نميكردم چون كار ديگه اي نميتونستم بكنم، تو اون سن ماهي يبار دوبار كمتر و بيشتر تو انباري ، ته باغ ، تو مرغدوني ، تو هر جايي كه گيرم مياورد و كسي حواسش به ما نبود منو ميكرد ولي سكس ما يطرفه بود تا اون ارضا بشه ، البته منم كم كم خوشم اومد چون هر بار بعدش خود ارضايي ميكردم دروغ نميگم حتي وقتهايي كه منو نميكرد هم خود ارضايي ميكردمو اين بلوغ جنسي منو از خيلي چيزا مثل درسم و دوستام جدا كرد، دو سه سالي ازم سو استفاده كرد و حالشو برد، اما بعدش كه رفت المان و پناهنده شد اونجا من موندم و حوضم و يه كسه باز تو ١٦ سالگي، حتي يبار هم سراغمو نگرفت، اما من تا وقتي دانشجو شدم به ياد اون و كيرش خود ارضايي كردم، اپن بودنم باعث شد تو خونه دانشجويي خيلي زود خودمو وا بدم و سه چهار نفري مثل كاميار باهام حال كنن و كسم بزارن و برن، خيلي طول كشيد فهميدم كس دادن به هر كي ميگه ميگه دوست دارم و هر شب جق زدن بيماريه و من مريضم، وقتيكه شوهرم چند بار اين كارمو ديد و متوجه شدخود ارضايي ميكنم ، علي رغم اينكه اولش اپن بودنم براش مهم نبود اخرش با تهمت جنده بودن طلاقم داد، من هرگز به اون خيانت نكردم اما هميشه موقع خود ارضاييم به كميار و اون دو سه تا دوست پسرم و سكسهاي ديگه فكر ميكردم، تو روران درماني هام فهميدم سو استفاده اي كه كاميار ازم ميكرد باعث همه اين اتفاقات و انحرافات تو زندگيم شده ، الان اما شكر خدا خوبم ، اما خواهشن بچه هاتونو با هيچكي تنها نزارين و باهاشون صميمي باشين، شايد اگه اولين بار كه كامي دست به سينه هام زد به خواهرم يا مادرم ميگفتم اين راه طولاني رو واسه عادي شدن و مثل يه زن عادي از سكس لذت بردن رو طي نميكردم و جايگاهم الان تو زنگي بهتر از اين بود .
نوشته: نگين


👍 34
👎 3
187857 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

532070
2016-02-28 21:43:47 +0330 +0330

Khoooob Bood azizm Ishala Movafgh Bashi ❤️

0 ❤️

532075
2016-02-28 22:28:53 +0330 +0330

کس ننش

0 ❤️

532077
2016-02-28 22:49:32 +0330 +0330

زیبا بود و تاسف بار–چه زجری کشیدی خانمی

1 ❤️

532085
2016-02-28 23:59:07 +0330 +0330

سلام نگین جان
متاسف شدم،هیچ بچه ای این حقش نیست،اما متاسفانه زیاد میبینیم…ولی بسیار کار خوبی کردی که نوشتی،خوبم مینویسی…اینجا بچه های کم سن و سال زیادن و خوبه که داستانتو بخونن،بله درسته…اگر همون موقع به یکی از بزرگترا همه چیو میگفتی… مرسی

2 ❤️

532087
2016-02-29 00:03:59 +0330 +0330

کامیار عوضی حرومزاده بی ناموس

0 ❤️

532088
2016-02-29 00:07:03 +0330 +0330

در عین اینکه ناراحت کننده بود خیلی زیبا بود
معمولا همه انتظار یک داستان پر از شهوت رو دارن ولی عالی بود
امیدوارم روزی برسه که هیچ تجاوزی نباشه
هیچ زوری نباشه
نگین جان سالم باشی

1 ❤️

532095
2016-02-29 03:42:35 +0330 +0330

اين نوشته ادببات يه پسره

0 ❤️

532108
2016-02-29 06:49:19 +0330 +0330

نمیدونم چی بگم
واقعا واس اون پسر متاسفم
الان میفهمم ک عشق دروغ چیه و چی کارا ک نمیکنه
خیلی داستنان عالی بود
کاشکی بعضی از دختر و پسر ها یاد بگیرن ک چ گوهی میخورن

1 ❤️

532122
2016-02-29 08:43:27 +0330 +0330
NA

نمیدونم چیزی بگم .ولی پدر و مادرا به ما یاد دادن که جلوی شومبولو تو همون بچه گی بگیریم نزاریم کسی ببینه عیبه .بعدان تو چقدر احمق بودی که وقتی دستشو کشید رو کیرش نفهمیدی کارش بده؟بعدانم خر شدی رفتی باهاش تو اتاق؟

0 ❤️

532127
2016-02-29 10:38:17 +0330 +0330

کیر تو دهن خودتو کامیار ?

0 ❤️

532131
2016-02-29 11:04:24 +0330 +0330

چقد بده نه؟
آخه کس کش مجلوق من یادم نمیاد دیشب شما چی خوردم ، اونوقت تو خاطره میگی برا 18 سال پیش با تمام جزییات؟

0 ❤️

532132
2016-02-29 11:18:34 +0330 +0330

اگه واقعيت داشت خيلي متاسفم.
اميدوارم روي خوش زندگي رو ببيني.

1 ❤️

532157
2016-02-29 20:52:06 +0330 +0330

یعنی خوشم میاد از این ماجرا یه احمق پسر بیاد داستان بزاره با اسم دختر اینقدر کس لیسی اینقدر کس لیسی کیرم دهنه نویسنده پلاس همه کس لیسا

0 ❤️

532165
2016-02-29 21:44:48 +0330 +0330

من پسرخاله هام آلمان زندگی میکنن، آدرس این کامیار کونی رو بده، بدم بچه ها کونش بذارن

2 ❤️

532216
2016-03-01 07:44:37 +0330 +0330
NA

His dokhtarha faryad nemizanand …yadame in film oftad

0 ❤️

532312
2016-03-02 14:58:17 +0330 +0330

کامیار باقر تو چشات ناموسن خجالت نمیکشی با بچه سکس میکنی :////

0 ❤️

532381
2016-03-03 09:57:01 +0330 +0330

Age vaghei bod khob chizi joz inke begam moteasefam nemitonam begam age gheyr vaghei bod ham baz bayad begam moteasefam ama dar har sorat kheyli khob neveshti azizam

0 ❤️

532879
2016-03-08 18:35:10 +0330 +0330

تجاوز در کودکی درد بزرگی است که قابل وصف نیست و با کسانی که اینکار رو میکنن حداقل کار اعدامه!!! چون باید زجر کشششون کرد، باید تکه تکه شون کرد و هر تکه شونو تو دروازه های شهر بزنن تا عبرت سایرین شود…

من عمیقا احساس همدردی کردم نگین جان…

0 ❤️

533354
2016-03-14 14:05:01 +0330 +0330
NA

فقط می تونم بگم این حق شما نبود خیلی حیف شدیم می دونستیم خیلی راحت به زندگی با شوهرتان ادامه بدیم ولی اون حرومزاده از سادگی شما سو استفاده کرد واقعا منابع شدم

0 ❤️

533426
2016-03-15 15:05:35 +0330 +0330

بیا بکنمت ببینم کوست مریضه یا نه 🙄

0 ❤️

533480
2016-03-16 07:25:56 +0330 +0330

کسشععععر بوووود
داستان تخیلات یک دختر ۱۲ ساله حشری

0 ❤️

533754
2016-03-19 12:18:48 +0330 +0330
NA

خیلی خوب بود ?

0 ❤️

533875
2016-03-21 11:39:24 +0430 +0430

مرسی گلم کاملا معلومه دختری احساساتی که بیان کردی همش مربوط به یه دختره تازه به بلوغ رسیدستو یه پسر ازش چیزی نمیدونه بابت اتفاقی که برات افتاد متاسفم تو مملکته به ظاهر گلو بلبله ما این چیزا فراوونه کم نیستن کسایی که بلاهایی مشابه سرشون اومده ادمایی که روح یه بچرو میکشنو اجازه نمیدن بچگی کنه موفق باشی گلم

1 ❤️

534769
2016-03-28 07:24:56 +0430 +0430

اعصابم خورد شد… 😢

0 ❤️

549127
2016-07-16 08:46:14 +0430 +0430

منو ببخش كه پسره اين سرزمينم
از بچگي جوري تربيت شديم كه به دخترا به چشم يه وسيله نگاه كرديم :(!
Sorry

0 ❤️

549875
2016-07-22 10:45:07 +0430 +0430

الهیییییییییییی بمیرم
برای اولین بار امیدوارم داستانی ک خوندم واقعی نباشه
تصورشم نمیتونم بکنم چقد اذیت شدی

2 ❤️

564229
2016-11-12 12:27:21 +0330 +0330

بگو کیه برم بگامش

0 ❤️

603691
2017-05-27 14:37:45 +0430 +0430
NA

یه سوال شوهرت به جاط واژه جنده باید از چه کلامی استفاده میکرد که درخور شما باشه جنده خانوووم،؟

0 ❤️

635771
2017-06-26 23:31:28 +0430 +0430

موثر بود
لایک

0 ❤️

666510
2017-12-22 03:51:04 +0330 +0330

هرچی خوندم فقط ناراحت کننده بود

0 ❤️

692823
2018-06-07 23:27:45 +0430 +0430

اموزنده بود لایک

0 ❤️

700458
2018-07-08 09:45:43 +0430 +0430

برای گذشته ات متأسفم واقعأ ولی میشه در آینده من تو دوست بشیم وبا لذت وعشق فراوان یک سکس مشت رو تجروبه کنیم دیگه فراموشت میشه واقعأ خواستی خبرم کن ،ماچ واسه تو کوس نگین گولم

0 ❤️

702957
2018-07-17 19:25:53 +0430 +0430

عالی بود خانمی… لعنت به سواستفاده کننده و متجاوز… امیدوارم به زندگی عادی برگشته باشی…

0 ❤️

724528
2018-10-17 22:48:52 +0330 +0330

Taasof

0 ❤️

751466
2019-03-01 22:08:25 +0330 +0330

توف به قبر پدر کامران با این تخمی که انداخته
و همچنین خاک تو سر بی عرضت که همون اول کار ترسیدی
و در عین حال دمت گرم به خاطر این که این تجربه رو به اشتراک گذاشتی تا عبرتی بشه برای سایرین

0 ❤️

760612
2019-04-12 09:50:34 +0430 +0430
NA

مگه جنده شاخ و دم داره؟؟؟؟

0 ❤️

768684
2019-05-21 18:39:41 +0430 +0430
NA

کامی کونده مادر سگ پدر سگ

0 ❤️