لب بازی با دختر خالم

1397/11/23

سلام من آرمین هستم ۱۸ سالمه قدم ۱۸۶ وزنم ۷۳ هیکل متوسط
یه دختر خاله دارم به اسم شیما اونم ۱۸ سالشه یه دوماه ازم بزرگتره
به چشم خواهری واقعا دوسش دارم.
قدش ۱۷۰ (حدودی) وزنش ۶۵ (حدودی) سایز سینه و باسنشم بد نیست.
بابای من که تک فرزند بود و خواهر برادری نداشت مامانمم یه خواهر داشت.
که متاسفانه خرداد پارسال توی یک تصادف فوت شد از اون موقع به بعد خیلی حال و روز شیما به هم ریخت و دیگه اصن اون شیمای پایه سابق نبود.
شهریور همون سال بابام شیما اینارو با باباش دعوت کرد ویلای شمال اول قبول نکردن ولی بعدش قبول کردن.
یه هفته موندیم و هرشب من میدیدم شیما میرفت از ویلا بیرون
ساعت ۲ نصفه شب مثلا با خودم گفتم ولش کن به خاطر مامانش ناراحته ولی روز سوم تصمیم گرفتم تعقیبش کنم بیدار موندم وقتی رفت
(ویلای ما توی یه شهرک ساحلی بود)
دنبالش رفتم دیدم داره میره ساحل رفت رسید و منم دنبالش رفتم
یه آهنگ گذاشته بود و فقط داشت داد میزد
که مثلا خدا چرا مادر من
چرا اون
چرا اون راننده ناشی نه
مگه من چند سالم بود
مگه اون چند سالش بود…
منم پشتش وایساده بودم و فقط گریه میکردم ولی نفهمید
تا اینکه رفتم پیشش بهش سلام دادم گفت اینجا چی کار میکنی؟
+خودت این جا چی کار میکنی
_اومدم هوا بخورم
+تنها تو این تاریکی؟
_به خودم مربوطه
+شیما منم به اندازه تو ناراحتم
_نمیتونی باشی
+چرا؟
_چون از تو مادر نمرده از من مرده
+گفتم مادر تو مادر منه
خیلی حرف زدیم بهش گفتم حال و روزتو میفهمم
آدم باید غماشو داد بزنه بلندم باید داد بزنه
دستمو گذاشتم رو شونش کشیدمش طرف خودم رو به دریا کردم
(ساحل خیلی خلوت بود)
بلند داد زدم و گفتم
!من دلم خیلی واسه خالم تنگ شده
!من خیلی بی قرار خالمم
!خاله من کجاست
!شیمای خوشحال کجاست
!من دلم…
شیماهم داشت گریه میکرد بهش گفتم یاد گرفتی چجوری غمت رو بگی فقط داشت گریه میکرد.
از دستاش گرفتم گفتم بیا بریم جای تو این جا نیست
رفتیم تو ویلا تو حیاط یه آتیش روشن کردیم
(از ۱۳ سالگی کلاس گیتار میرم)
واسش یه آهنگ غمگین زدم و دیگه گذشت.
بهش گفتم میخوای برم پتو و لحاف بیارم اینجا بخوابیم گفت آره رفتم واسش اوردم و کنار هم خوابیدیم یه ذره حرف زدیم
داشت میگفت مامانم همیشه میگفت آرمین پسر خوبیه شیما همیشه دورو بر آرمین باش آرمین به چشم خواهری خیلی دوست داره منم بهش گفتم مامانت لطف داشته مامانت واقعا زن خوبی بود.
گفت توعم پسر خوبی هستی
خندیدم و چشامو بستم به پنج ثانیه نکشید که متوجه شدم یه چیزی اومد رو لبام فکر کردم حشره ای چیزیه چشام رو باز کردم دیدم شیماس منم همراهیش کردم و بعد چند ثانیه لباش رو برداشت و گفت همیشه انقدر خوب باش
و روشو اون وری کرد و خوابید.
از اون موقع به بعد تا بریم تهران هر شب یه لب بهم میداد
وقتی داشتیم میرفتیم تهران من داشتم وسایل رو میذاشتم تو ماشین
(ما جدا اومده بودیم اونا هم داشتن وسایلشون رو میذاشتن تو ماشینشون)
ازم خدافظی کرد و گفت آرمین بازم میگم همیشه انقدر خوب باش.
گفتم نترس میمونم
منم دم در ویلا وایساده بودم خواست که سوار ماشین بشه یه دفعه ای برگشت پرید تو بغلم و به مدت ۳۰ ثانیه ازم لب گرفت
وقتی داشت میرفت بهش گفتم شیما همیشه انقدر خوب باش گفت باشه خدافظی کرد و رفت.
پایان.
فقط من میدونم چرا ملت به داستانا فحش میدن چون واقعا بین دوراهی قرار میگیرن که راسته یا دروغه و حق با اوناس چون واقا نوشتن داستان سکسی تنها چیزیه که $$خلاقیت نمیخواد $$

نوشته: A


👍 4
👎 6
34524 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

747616
2019-02-12 21:36:53 +0330 +0330

به چشم خواهري دوسش داري
جاكش كدوم ديوثي ازخواهرش لب ميگيره

3 ❤️

747624
2019-02-12 21:49:11 +0330 +0330

خب همین؟
به یه لب ختم شد؟
خب داداش تو با اعصاب ملت بازی میکنی انتظار داری فحش ندن؟
بعد فقط اون به چشم خواهری رو هرچی سعی میکنم نمی فهمم!
در کل بازم ممنون مختصر و مفید گفتی

2 ❤️

747625
2019-02-12 21:49:49 +0330 +0330

اشتباه می کنی نوشتن داستان سکسی خلاقیت می خواد که شما نداری متاسفانه

1 ❤️

747639
2019-02-12 22:06:14 +0330 +0330

به چشم خواهری دهنتو گاییدم

1 ❤️

747640
2019-02-12 22:07:29 +0330 +0330

نخونم اصلا

1 ❤️

747649
2019-02-12 22:17:10 +0330 +0330

چوب موصی تو کونت

1 ❤️

747665
2019-02-12 23:04:22 +0330 +0330

#جیپسی_کینگز_نگاییدم(اشاره به قسمت گیتار زدن). شبیه فیلم سوپرای هندی بود. کاملا کصشر… به چشم برادر کیرم تو چشات

1 ❤️

747683
2019-02-13 02:34:24 +0330 +0330

چه جالب یه همکار داشتیم وقتی خانم های خوشگل رو میدید میگفت به چشم خواهری عجب کوسی بود (dash)

1 ❤️

747699
2019-02-13 07:14:15 +0330 +0330

به چشم خواهری؟؟ اخه بی ناموس تو اصلا میدونی خواهر یعنی چی؟؟ دستم بهت میرسید به چشم برادری همچین کونت میزاشتم مثل سگ زوزه بکشی!! بدبخت کمتر داستانای اینجا رو بخون معنی خانواده از ذهنت پاک شده… (dash)

0 ❤️

747722
2019-02-13 11:20:46 +0330 +0330

کس کش فرق لب رو با حشره تشخیص نمیدی

1 ❤️

747737
2019-02-13 12:59:52 +0330 +0330
NA

کسکش طرف اومده بات لب بگیره بعد فکر کردی حشره بوده ؟؟؟ (dash)

0 ❤️

747778
2019-02-13 19:20:56 +0330 +0330

فقط خخخخخخخ داداچ این فانتزیه همه جوونای ایرانه

0 ❤️

747933
2019-02-14 10:12:14 +0330 +0330

اون کثافت مادر منوووو کشت (دیالوگ فیلم قانون)

0 ❤️