لحظه ارضا شدنم شوهرش رسید

1396/11/16

سلام دوستان عزیز . حکایت من واقعی است که پارسال در خرداد ماه 95 برام رخ داد . اسمم سعید و اهل روستایی در کرمانشاه هستم و الان 34 سالمه . سال 90 بود که عمویم به شهر رفت و خانه اش که بغل خانه ما بود را به یه زوج جوان که تقریبا هم فامیل بودن فروخت آنها چندین ماه بود عروسی کرده بودن و زنه که اسمش بیتا بود بسیار خوشگل بود و تو روستا که راه میرفت همه نگاهش میکردن مخصوصا از پشت که کون تپل و تقریبی بزرگی داشت و کمرش بسیار باریک بود از هر لحاظ بخوام در موردش بگم بازم کمه چون خدایی زیبا و خوشگل بود البته همه میدانستن که مجردی بیتا رابطه های عشق و عاشقی داشته است شوهرش امیررضا هم آدم خوبی بود با اینکه تریاک میکشید اما چون پولدار بود اصلا کسی در موردش حرف نمیزد من از همان اوایل که همسایگی ما آمدن اول خوشیم بخاطر این بود که حالا همسایه ای دارم که خانه خودش راهت تریاک میکشه و باکش نیست و مثل من نیست که هرروز باید بیش از یک کیلومتر برم تا به دل کوه برسم و آتشی روشن کنم و دوسه بسط تریاک بکشم و حالا خوشحال بودم که با امیررضا در خانه اش میشینم و بدین ترتیب بود که سریع رابطه من و امیررضا خیلی خوب شد و یه روز واسه اولین بار خانه اش رفتم و تریاک کشیدم اما خانمش خانه نبود و منم دیگه کم کم با امیررضا گرم گرفتم و او ماشینش را بهم میداد و میرفتم تریاک از روستای پایینی میخریدم و پول هم حسابی خرج میکرد و منم واقعیتش دیگه مثل نوکرش شده بودم و هرکاری میداشت براش انجام میدادم البته هوام خوب داشت و پول خرج میکرد او که در شهر کوچک نزدیک روستا یه بنگاه ماشین داشت صبح تا ظهر خودش میرفت و ظهرها هم شاگردش رو مغازه بود و هرروز ظهر دیگه ماباهم در خانه اش مینستیم و تریاک میکشیدیم و یکسال به همین روال گذشت و درین مدت صدها بار من خانه اشان بودم و بیتا هم کنارمان مینشت و دیگه ما باهم خیلی صمیمی شده بودیم البته درین مدت چندین بار تا چشمم به بیتا میخورد داشتم دیوانه براش میشدم اما خیلی برام سخت بود که چیزی بگم چون اولا امیررضا خیلی بهم اطمینان کرده بود و دوما بیتا هم راهت کنار ما مینشست و غریبگی با من نمیکرد و هرروز هم خانشان بودم و نان ونمک آنها را میخوردم اما داد ای داد از دل شهوت من که نمک خوردم و نمکدان را شکستم … بعد یکسال که هرروز پیش امیررضا بودم و اوهم از من هیچ حرکتی ندیده بود و خیالش ازمن راهت بود یه روز ظهری خانه بودیم بیتا و امیررضا داشتن درمورد فرداش میگفتن که مرکز استان یعنی شهر بزرگ کرمانشاه پیش دکتر بروند که امیررضا گفت بیتا من فردا باید برم یه ماشین قسطی دادم و چکش پاس نشده و فردا باید برم دادگاه و کارهاش انجام بدم و بیتا هم گفت چندین هفته پیش نوبت گرفته ام و باید برم تا اینکه امیررضا گفت فردا سعید تورا میبرد منکه ازدل ازخدام بود که موقعیتی پیش میاد و با بیتا تنها هستم اول بیتا گفت باید خودت بیایی و … اما بالاخره قانع شد و فرداش صبح ساعت 7 صبح رفتم و پراید خودم را به امیررضا دادم و رفت و اوهم ماشینش یه پژو پارس خشک سفید بود را داد و بیتا را سوار و راهی شدیم از روستا تا شهر کرمانشاه بیش از 2 ساعت با ماشین راه بود و بین راه از همه چی حرف زدیم اما نتونستم کوچکترین حرفی از عشقم بهش بگم به هرحال شهر که رسیدیم تا ساعت 11 و نیم ظهر کار بیتا در مطب دکتر چوبساز متخصص زنان و زایمان طول کشید وبعدش چون هوا خیلی گرم بود و اواسط خرداد ماه 95 بود به یه کافی شاپ رفتیم و خنکی نوشیدیم و راه افتادیم بازم حرفا شروع شد و نتونستم حرفی بزنم یکساعت گذشته بود و حالا تا یکساعت دیگه میرسیم دل و به دریا زدم و شروع کردم که بیتا خانم راستی متاهلی چطوری هست اگه خوبه یه خانم برای ازدواجم پیدا کن که او هم خیلی خوبی ها گفت و بعدش گفت تو خودت باید انتخاب کنی و ببین چجور دختری را خوشت میاد و که سریع گفتم دقیق مثل خودت باشد که مکثی کرد و خنده ای ریز کرد و گفت چرا مثل من و ازمن هزاران بار بهتر وجود داره که بهانه دستم افتاد و آنقدر از خوبیش و خوشگلی و زیباییش گفتم که معلوم بود بحدی احساس غرور کرده بود که از خوشحالی داشت دیوانه میشد من مدام حرف میزدم و اوهم فقط با خنده هایی ریز سر و تکان میداد منکه گفتم تا برسیم کل حرفا را زده ام اما این دقایق مگه چقدر دوندگی داشتن و در 2 کیلومتری روستا بودیم که به خود آمدم و سریع گفتم بیتا خانم اگه میخوای تا فعلا دوربزنم و خانه نریم و کلی حرف بزنیم اوهم از خداش بود و قبول کرد منم سریع دور زدم و با دنده 2 به آرامی تو جاده میرفتم دیگه تقریبا بهش فهمانده بودم که چقدر دوستش دارم اما برام سخت بود مستقیم بهش بگم که ناگهانی فکری به سرم زد و دست را جلو بردم که مثلا میخوام درب داشپورت و باز کنم و دستم به رانش برخورد کرد منکه به همینش قانع بودم و خواستم بگم معذرت و سریع دست بردارم اما قسم بخدا در کمتر از یک ثانیه سریع دستش را روی دستام گذاشت و منم ترمز کردم و فقط نگاه هم میکردیم که گفت آقا سعید دوساعت راه رفت و دوساعت راه بازگشت را این همه حرف زدی و مغزم بردی و یه کلمه میگفتی میخوامت و بس … فقط لبخندی زدم و کمی هم خجالت زده شده بودم در مناطق ما همه جا کوهستانی است و در کنار جاده ها خیلی جاده خاکی به سمت کوه و طبیعت است که منم ماشین را جایی خلوت بردم و چون خیلی گرم بود کمتر از 5 دقیقه حال کردیم و سریع لخت شدیم و که خدایا چشمم به کسش افتاد که داشتم میمردم یه تپه خوشگل و سفید بود که جالب بود وقتی موی بالای کسش را تراشیده بود برای کسش یه سبیل از مویش درست کرده بود که خیلی لذت داشت به هرحال چون خمار بودم سریع ارضا شدم و امدیم وقتی خانه رسیدیم امیررضا خانه پای بساط بود وقتی دیدمش خیلی ازش شرمنده بودم اما کاری نمیشد کرد و منم ساعتها نشستم و خوب نعشه شدم و رفتم در فاصله 10 روز بعد این ماجرا هرروز صبح که امیررضا میرفت سر کارش من خانه اش میرفتم و ساعتها را من و بیتا حال میکردیم و حسابی کسش را لسیدم اما اوهرگز کیر مرا دهن نگرفت و برام ساک نزد اما درین چندین روز حسابی لذت ازهم بردیم تااینکه یهروز گرم خردادی بود که حدود ساعت 10 صبح بخانه اشان رفتم من خر فکر نکردم که همسایه ها که میدانن صبح ها میررضا خانه نیست و من هی خانه اش میرم خوب همه متوجه میشن که به چه قصدی میرم و ظاهرا دیروز یکی از همسایه ها با امیر احوالپرسی کرده بود و او هم با کنایه بهش گفته دیروز صبح خانه بودی که امیررضا گفته بود نه سرکارم بودم واسه چی که همسایه گفته بود آخه سعید دوستت و دیدم گفت خانه امیررضا میرم منتظرم است که امیررضا بااین حرف همسایه جا میخورد و فرداش حدود ساعت 10 صبح که به بیتا زنگ زدم که درب و باز بگذارد تا بیام داخل و چنین هم شد و من داخل رفتم چون خیالمان راهت بود که امیررضا تا یک ظهر برنمیگردد داخل اتاق خوابشان رفتیم و اول هردو کامل لخت شدیم و کمتر از 2 دقیقه حال و بوسه کردیم و من شروع به گاییدن کس بیتا کردم حدود سه چهار دقیقه تلمبه زدم و در لحظه ارضاشدن بودم و دیگه سریع تلمبه زدم که آبم بیاد که ناگهان خوشی بیتا و من و ارضاشدن من به جهنم تبدیل شد وقتی صدای باز شدن اتاق خواب بلند شد و هردومان با ترس سریع بلند شدیم که امیررضا داخل درب اتاق سراپا ایستاده بود و بدبختی بیشتر من ازین بود که در حال ارضا شدن بودم که وارد شد ووقتی سرپا ایستادم آبم داشت از کیرم میریخت که دیگه حسابی ابروم رفت تنها فکری که توسرم بود که الان امیررضا حتما اول زنش بیتا را به قتل میرسانه بعد منو میکشه به هرحال صدای امیررضا بلند شد که بله بیایین خواهرتان و ببینین که دیدم دوتا برادر بیتا هم باهاش هست و امیررضا که دیروز همسایه حرف منو زده بود یقین پیدا میکنه که رابطه ای بین ماهست و رفته برادرهای بیتا آورده بود منکه تو اتاق خوابشان با ترس و لرزش زیاد لباسهام را داشتم میپوشیدم امیررضا و برادرهای بیتا به سمتم حمله ور شدن و بخدا بیش از بیست دقیقه فقط کف اتاق افتاده بودم و دست رو سر گذاشته بودم و آنها با مشت و لگد به جانم افتاده بودن هیچی نتونستم انجام بدم اما فکرهای جورواجوری تو ذهنم میامد و میرفت که فقط ازین اتاق بتونم بیرون برم یا خودکشی میکنم یا ازینجا میرم یا … خلاصه بعد اینکه حسابی کتکم زدند داداش بزرگ بیتا رو به بیتا کرد و گفت داد نزن گریه نکن صبر کن تا خان بریم و بهش گفت سگ نفهم بیشعور برو لباسهات را آماده کن و همان داداش بیتا به سمت من آمد و بهم گفت سعید این حادثه باید ازیناتاق بیرون نرود و اگه جایی حرفی بزنی پدرت درمیارم که شروع کردم و گفتم غلط کردم اشتباه کردم شیطان تو جلدم رفت و … که فقط یه سیلی آب دار از داداش دومی بیتا خوردم و بازم سکوت کردم بیتا ترسان ترسان داشت لباسهاش را جمع میکرد صدای برادرهای بیتا میامد که به امیررضا میگفتن چه بگوییم آبرومان که رفته و اگه مردم بفهمن باید همگی خودکشی کنیم و حالا ما که خواهرمان را میبریم و میدانیم که تو دیگه اورا نمیخوای فقط بخاطر خدا نذار مردم چیزی بفهمن و میگویم با هم تفاهم نداشتن و طلاق توافقی گرفتن و … به هرحال من با بدنی کفته بیرون آمدم و نتونستم خانه برم سریع پرایدم را روشن و از روتا دور شدم و به روستای پایینی خانه خواهرم رفتم و اوهم تا مرادید متوجه شد که دعوا کرده ام اما یه جورایی براش گفتم و … اما بعد من بیتا همراه داداشهاش خانه اشان میرود و امیررضا هم مردی میکند و ازین حکایت و رخداد دم نمیزند شبش که من خانه خواهرم بودم و تا دوسه شب هم آنجا بودم شبش ساعت حدود 10 و نیم بود که پیامی برام رسید که امیررضا بود و فقط نوشته بود نامرد مگه من چی برات کم گذاشتم تونان و نمک خانه ام را خورده بودی . این پیام امیررضا بدجور ناراحتم کرد پشیمان بودم اما بیفایده بود منم شروع کردم و بیش از بیست بار پشت سرهم پیام براش نوشتم و خیلی حرفا نوشتم اما حتی جواب یکی از آنها نداده بود . حدود 6 ماه گذشت امیررضا خانه اش در بغل خانه ما را فروخته بود به یکی دیگه و خودش در همان شهر کوچک نزدیک روستا که بنگاهش بود خانه ای اجاره کرده بود اما آنچه که مایه خوشحالی من بود این بود که بعد 6 ماه ازآن حادثه من و بیتا در خانه اشان و بعدش کارشان به دادگاه و طلاق کشیده بود نمیدانم چی بینشان گذشته بود که بعد 6 ماه امیررضا بازم با بیتا آشتی کرده بود و اورا خانه باز گرداندید و الان خداراشکر دوباره دارن باهم زندگی میکنن و منم دیگه غلط بکنم از هزار متری آنها رد بشوم امیدوارم باهم خوش باشن و بخاطر هوس من لعنتی آنها از هم نپاشن . آری این بود حکایت کس کردن بیتا و بااینکه در دنیا هیکلش تک بود و خیلی خیلی لذت ازش میبردم اما چندین بار لذت برام یه روزش غمی وارد کرد که تا ابد از دلم نمیرود . امیررضا برای من خیلی خوب بود ازینجا ازش عذرخواهی میکنم و فقط میتونم بگم شرمندم حرمت رفاقت وشکستم اما لعنت بر شیطان و …
یه توصیه به شما دوستان : بوسه و حال و کس خوردن و کس کردن واقعا لذت بخشه و همگی ما اینو میدانیم اما وقتی با کسی دست رفاقت دادی دیگه هرگز مثل من نشوید و خیانت نکنین که وقتی بیاد میاری که دوستت برات چه کارهای خوبی کرد اما بجاش تو ناموسش را دزدیدی و این افکار تا ابد در ذهن میماند و عذاب آور زندگی میگذرد همچون الان من …

نوشته: سعید


👍 16
👎 38
136829 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

672386
2018-02-05 21:59:39 +0330 +0330

نکنین برادر نکنین.زن رفیق و نگایین که رفیقتون زنتون و میگاد.برین زنه قریبه بگایین که قریبه زنتون و بگاد کسیم شک نکنه

2 ❤️

672391
2018-02-05 22:05:22 +0330 +0330

حالا که کسشو گشاد کردي معذرت هم ميخواي؟
خط قرمز هم خوب چيزيه

0 ❤️

672397
2018-02-05 22:35:05 +0330 +0330

خیانت بد است

0 ❤️

672404
2018-02-05 23:21:45 +0330 +0330

نمیدونم جدیدا این بخش نصیحت و نتیجه گیریشون چه صیغه ایه دیگه ؟! عمو جون شما گوه نخور نمی خواد مارو نصیحت کنی بیل زنی ؟ برو باغچه خودتو اول بیل بزن بعدم بیلو از عرض بکن تو کیونت

0 ❤️

672409
2018-02-05 23:32:59 +0330 +0330

منم در وقت گاییدن خارومادرت بر روی کسشون سبیلی از مو گذاشتم، کونی ما رو کیر خودت فرض کردی

0 ❤️

672410
2018-02-05 23:34:35 +0330 +0330

شهیددادبم که ناموس مان دست عراقی هانیوفتدخودمان به ناموسمان خیانت کردیم.من فکرمیکنم دراین قضییه ادیان مشکل دارندکه دربین دینداران بیشتراست تابی دینان شماچه فکرمیکنید؟؟؟

0 ❤️

672416
2018-02-06 00:30:46 +0330 +0330
NA

تو تا دیروز بکن بیتا بودی الان که برات مشکل پیش امدَ میای اینجا کس میگی مشکل برات پیش امده کسگم

0 ❤️

672420
2018-02-06 00:51:32 +0330 +0330

حالا دوباره سر به بیابون بزن واسه بقول خودت دو بسط! تریاک.
لابد تو زلزله اخیر هم تو کوه و کمر دنبال سفینه هوا کردن بودی و چیزیت نشده.
حقت بود داداشهاش برعکس سوار یه الاغ ماده میکردنت،دو تا آفتابه هم از گردنت آویزون میکردن و تو روستا میچرخوندنت.کونی زبون بسته

0 ❤️

672426
2018-02-06 01:36:08 +0330 +0330

کار خوبی کردی اصلا نگران نباش
زن شوهردار کردنش خیلی حال میده، زن رفیقتم اگه باشه که دیگه معرکس… آخر هیجانه…

0 ❤️

672436
2018-02-06 04:01:08 +0330 +0330

تقصیر شما نیست دوره شما اینطوریه همتون به این اندازه شعور وفهم دارین دیگه چیزی واستون ارزش نیست وگرنه پایین داستانت هم قطارات تشویق و هورا وسوت بلبلی واست نمیزدن

0 ❤️

672437
2018-02-06 04:16:35 +0330 +0330

باو هممون ادمیم شهوت داریم ولی عقل هم داریم چرا وقتی اینهمه دختر پسر سینگل هست برای سکس یا همجنس بازی میرین سراغ کسی ک متاهله. تازه جدا از انسانیت و معرفت بگیرن ادمو حکمش سنگساره مغز خر خوردین مگه

0 ❤️

672438
2018-02-06 05:12:04 +0330 +0330

تو تا دیرووووز بچه همدان بودی… الان که مشکل براد پیش آمَده شدی بچه هرسین یعنی کرمانشاه؟

0 ❤️

672445
2018-02-06 06:18:45 +0330 +0330

هرکجا محرم شدی دست از خیانت بردار ای بسا محرم با یک نقطه مجرم میشور

2 ❤️

672453
2018-02-06 07:35:35 +0330 +0330

فقط یه سیلی از داداش بیتا خوردم و باز سکوت کردم !!! نه تورو خدا میومدی تو هم میزدیش خواهرشو گاییدی کاری نکردی که …باید آتیشش میزدی داداشرو !!! چقد پررو و گستاخ

0 ❤️

672472
2018-02-06 11:35:38 +0330 +0330

به جاى اين همه غلط و غولوط تايپيدن مينشستى جقت رو ميزدى اسكل، درسته با اين قوه تخيل ضعيف نميتونى داستان درست و حسابى بسازى ولى ميتونى بيخيال داستان سرايى تخمى بشى كه، نميتونى؟! :- ))))))

0 ❤️

672478
2018-02-06 12:30:57 +0330 +0330

بیتا را بردی شهر
اخر خرداد بود گرم بود
۱۰ روز بعد دوباره خرداد بود گرم بود
خرداد مگه چند روزه؟

0 ❤️

672487
2018-02-06 14:19:42 +0330 +0330

اینا واقعیت ندارن بنظرم نویسنده داستان توهم میزنه:)

0 ❤️

672509
2018-02-06 19:48:36 +0330 +0330
NA

داستان سکسیه یا تبلیغ مواد مخدر؟

0 ❤️

672524
2018-02-06 21:35:36 +0330 +0330

درهردین ومذهبی حتی بین کفاروبیدینان اعم ازقبایل وحشی و…زناعملی ناپسنداست.باعث ازبین رفتن ابروورزق روزی میشه خصوصا"اگرزنای محصنه (زن شوهردار )باشه درتمام قوانین مدنی دنیاوکشورهااین عمل یک جرم بوده ومجازات سنگین دارد.تازمانیکه زنان ودختران ازادهستند ومیتوان باراه های قانونی نیاز خودرابرطرف کنیدچرازنا؟!!

0 ❤️

672639
2018-02-07 12:50:49 +0330 +0330

کوسشر بهتر از این نداشتی؟از روی کدوم کتاب نوشتی؟

0 ❤️

672660
2018-02-07 19:30:25 +0330 +0330

باور کن وقتی نعشه بودی یاد نمک و نمکدان شکستن افتادی و اینارو نوشتی .
داستانت هم بیشتر جنبه غلط کردم و گوه خوردم و توبه و نمکدان شکنی میومد تا داستان صکصی .
بزن جقت رو کون گلابی ،بزن همون جق زدنت خوبه مثل وقتی که این داستان رو مینوشتی ،
،بهترین کار واست همونه ،وگرنه یهو باز یه همسایه خوشگل پیدا میکنیو نمکدانشونو میشکنی تو این اوضاع خراب اقتصادی

0 ❤️

752507
2019-03-06 21:53:34 +0330 +0330

كون لقت با اين كسشرهاي افغانيت . كوني ديگه ننويس از اين كسشرها

0 ❤️

810923
2021-05-21 09:14:54 +0430 +0430

کوس شعر بود

0 ❤️