لحظه هاى به يادماندنى

1390/08/29

سلام اسم من پريچهره،٢٣سال سن دارم و توى تمام لحظه ها و ثانيه هاى زندگيم تنها با يه نفر بودم و هستم و خواهم ماند.
نميدونم و واسم مهم نيست كه شما چى فكر ميكنيد ولى از تعداد محدود آدمهايى هستم كه از اسم خودم راضيم و به سليقه خانوادم افتخار ميكنم،من دقيقا مثل اسمى كه دارم زيبا و تودل برو هستم و البته بسيار لوند،بين دوستام هميشه تك بودم و آس چون تمام زيباييم به خودم تعلق داره و كار دست خداست
قدم ١٧٨سانته،وزنم ٦٨ و پوست برنزى دارم رنگ موهام قهوه اى و چشمام درشت و عسلى اينا را كه گفتم حمل بر خودستايى خودم نيست چون انقدر از همه شنيدم كه دلم ميخواست يكم معمولى باشم و عادى،خسته شدم از اينكه هرجا پا ميذارم بايد نگاه هاى سنگين و هيز همه را تحمل كنم،خيلى بده كه تو جمع دوستات تك باشى و همه از ترس اينكه دوست پسراشون با ديدنت بىخيالشون بشه بگن:پريچهر ميشه با يكى بياى؟؟؟؟هرچيز خوبى يه سرى مشكلاتم داره،البته نميگم دوستام زشت هستن اما بازم نسبت به اونا من سر هستم
ميخوام جريان آشناييم را با كسى واستون تعريف كنم كه هيچوقت فكرش را هم نميتونستم بكنم كه يه روزى بشه تمام زندگيم و سكس را باهاش تجربه كنم
تو فاميل مريم اينا يه پسرى بودبه اسم عليرضا
نميدونم شايد چون مثل بقيه هيچوقت باهام رفتار نكرد و راحت از كنارم رد شد و مثل بقيه ًهم زل نميزد خوشم ميومد ازش،اما اونم واقعه يه پسر جذاب و مردونه بود
خلاصه بماند يه روز همه دختر وپسرا باهم برنامه گذاشتن كه برن خارج از شهر
منم بودم و تبعا عليرضا هم تو اون جمع دوستان و اكيپ باحال دختر وپسر بود (ارديبهشت٦سال پيش) خلاصه شب جمعه حركت كرديم و زديم به دل جاده و رفتيم
توراه فقط زديم و رقصيديم و شيطونى كرديم(دخترپسرهاى كه اهل حال هستن و اكيپ دوستانه دارن حرف من را ميفهمن)
نزديك هاى شهر ما(كه جزو شهرهاى بزرگ محسوب ميشه)يه جاى تفريحى هست كه واسه رفتن به اونجا كه تو دل كوه قرار داره بايد بزنى به رودخونه،وقتى كه رسيديم همه از ماشين پياده شدن كه ماشين راحت رد بشه عليرضا هم مسوليت رد كردن دخترها را از آب به عهده گرفت
از اونجايى كه من به شدت لجبازم اعلام كردم كه خودم ميتونم و ميام نيازى به كمك ندارم،همه از آب رد شدن جز من و عليرضا كه وسط اون رودخونه باهم بحث ميكرديم
پ:خودم ميام به شما زحمت نميدم
ع:دستت را بده به من دختره لجباز تا نخوردى زمين آب ببرتت نجات پيدا كنيم از دستت با اين خود بودنت بده من دستت را!!!
پ:نميخوام دلم نميخوات برين شما خودم ميام
ع:تاريكه جلوى پاتو نميبينى ديوانه پات ليز ميخوره،ولت ميكنم ميرم همينجا ميمونى
پ:من از تاريكى نميترسم بلدم راه برم مگر دست و پا چلفتى هستم؟
ع:بجاى اين كه وايسى با من چونه بزنى تاحالا اومده بودى،الان پيش بچه ها بوديم
منم وسط آب اولين قدم را كه برداشتم زير پام سنگ ليز بود و به حرف عليرضا رسيدم،نفهميدم چى شد فقط جيغ زدم كه ديدم دست يكى دستامو كه تو هوا بود گرفت ولى ديگه دير بود…چون من عليرضا را هم با خودم كشيدم،با چنان شتابى افتادم تو آب كه شانس آوردم سرم به سنگ نخورد و عليرضا راحت بشه
اونم افتاد روم تو آب صحنه خنده دارى بود وسط رودخونه من تو آب و عليرضا روى من هاج و واج بهم نگاه ميكرديم،عليرضا زودتر از من به خودش اومد و بلند شد اما اين بار ديگه منتظر نموند منو بغل كرد و راه افتاد.از سكوت و حركت سريعش متوجه شدم به شدت عصبانيه خيلى خجالت كشيدم از اين كه گاهى وقتا لجبازي ميكنم،به بچه ها كه رسيديم منو گذاشت زمين و گفت:مريم يه پتو بده به اين كه اگر سرما خورد من يكى حوصله اينو ندارم…
از كنارم باشتاب گذشت و گفت:لجباز
خيلى بهم برخورد و ناراحت شدم متوجه تيكه هاى بچه ها نبودم و اينكه دارن ميخندن،حالم گرفته شد.بچه ها چادر زده بودن و داشتن وسايل را از ماشين پياده ميكردن رفتم تو ساكم لباس برداشتم و رفتم توى يكى از چادرها كه نور كمترى داشت…مانتو را از تنم در آوردم تا سوتينم را باز كنم و لباس هارا عوض كنم(با اينكه ارديبهشت بود اما به شدت هوا سرد بود)حواسم به داخل چادر نبود كه احساس كردم يه چيزى تكون خورد دقت كه كردم ديدم سايه نيست جسمه و جيغ زدم…عليرضا بود اونم اومد بود لباس عوض كنه،گفتم:برو بيرون تا جيغ نزدم گفت:چه خبره رفتم مثل اينكه تو اومدى بدونى كه حتى ببينى كسى هست يا نه،تو امشب تا منو سكته ندى راحت نميشى…برو بيرون عليرضاااااااااا
رفت اما ديگه تا وقت برگشتن خونه يعنى فردا شب باهم حرف نزديم و سعى كرديم همديگرو نبينيم.در كل خوش گذشت
ديگه نديدمش تا اينكه حدودا ١٠يا ١١ماه بعد يه شب با مريم بحث شد سر اين كه چرا واسه سرگرمى هم كه شده نميرم با كسى دوست بشم من واسه خودم دليل هايى داشتم كه همش منطقى بود اما مريم ميگفت:با دليل هاى تو هميشه تنها ميمونى.شب پيش مريم موندم نصف شب شيطنتمون گل كرد،نشستيم با يه خط كه فقط وقت شيطنت روشن ميشد اذيت كردن،شماره چندنفر را گرفتيم اما جواب ندادن،گفتم مرمرى ديگه نيست؟گفت به دستور شما ريخته شدن سطل زباله…يه لحظه فكرم رفت سمت عليرضا پيشنهاد دادم و تصويب شد،زنگ زديم و در كمال ناباورى جواب داد ومن با صدايى كه خودمم باورم نميشد خودم باشم شروع كردم به حرف زدن و گفتم ميخوام صحبت كنم باهاتون؟قطع كرد،بار دوم دير جواب داد و گفت خانم محترم من زن دارم و عاشقش هستم و كار دارم لطف كنيد بريد يكى مثل خودتون بيكار پيدا كنيد،خنديدم و گفتم اينوقت شب كارتون جنسيه؟گفت نه سكسيه…
قطع كرد و ديگه جواب نداد.خيلى بهم برخورد و تصميم گرفتم كه حالشو بگيرم و بفهمم آيا حرفش حقيقت داشت كه گفت عشقم و سكس…يه جورايى حسوديم شد به چى نميدونم اما تازه فهميدم كه نخير پريچهر خانم دلش واسه عليرضا ميزنه و با صداش ضربان قلبش بالا ميره…
باور نميكردم اما واقعيت داشت…از فردا به هزار ترفند متوسل شدم كه يه چيزايى سر دربيارم اما نشد كه نشد…هر روز بيشتر كنجكاو ميشدم عليرضا خيلى خوددار بود حرصمو در مياورد،حدود دو هفته بعد تولد خواهر عليرضا دعوت شديم باغ،از روزى كه فهميدم واسه رفتن به اونجا نقشه ميكشيدم،اولين بار بود كه واسه رفتن به مهمونى انقدر حساس ميشدم…روز تولد و بهترين روز زندگى من رسيد شب وقتى دم در منتظر مريم بودم تا ديدم گفت:امشب بخير بگذره پريچهر چه غوغايى ميكنى…وقتى رسيديم جلوى ورودى دوست پسر خواهر عليرضا و عليرضا مهمونا را راهنماييى ميكردن وقتى كه جلوى عليرضا كه رسيدم احساس كردم قلبم داره از سينه ام ميزنه بيرون…واى زل زده بود بهم تو چشماش يه برقى بود واى با شرم و حياش ديونه ام كرد سريع سرشو انداخت پايين و خوش آمد گفت،تو اون كت و شلوار زغالى با اون پابيون محشر شده بود يه تيكه كه تا حالا از چشم يه عشق نديده بودمش
رفتيم داخل صداى اركستر انقدر زياد بود كه صداى خودمون را هم نميشنيديم…با ورود ما خواهر عليرضا به استقبالمون اومد من كه متوجه نشدم چى ميگه اما راهنماييون كرد واسه تعويض لباس،اكثر بچه ها رو ميشناختم و تعدادى هم ناشناس بودن با در آوردن مانتو و مرتب كردن خودمون با مريم سمت بچه ها واسه رقص رفتيم نزديك هاى ساعت ١٠شب بود كه همه اومده بودن سرم تو اون شلوغى درد گرفته بود به مريم گفتم يه قرص به من بده گفت ندارم واقعا ديگه طاقت نداشتم دستم روى سرم بود كه ديدم يكى پرسيد:عروسك من،ميتونم كمكت كنم؟؟؟؟؟جا خوردم اما عليرضا بود باورم نشد گيج داشتم نگاهش ميكردم!!!پرسيد:حرف بدى زدم؟؟؟گفتم:نه سرم درد ميكنه.دستم را گرفت واى داغ بود مثل كوره آتيش من سرد مثل جنازه،انگارى برق به تنم وصل كردن لرزيدم…برگشت نگام كرد گفت:چى شد خانمم؟؟؟؟؟؟!!!چى ميگفت اين؟؟؟؟؟؟به من بود؟؟؟؟؟؟دستمو كشيد و برد منم مثل مسخ شده ها گيج دنبالش راه افتادم از سالن كه اومديم بيرون رفتيم توى حياط ،ميرفتم بدون اينكه بدونم كجا دارم ميرم،آخر حياط توى يه اتاق كه به نظرم انبارى بود رسيديم…انبارى نبود يه اتاق بزرگ با يه دكور فوق العاده شيك…رفتيم تو ديدم عليرضا دستم را ول كر د و رفت تا به خودم اومدم ديدم با يه قرص و ليوان آب وايساده جلوم…بفرماييد عروسك خانم،افتخار نميديد قدم بزاريد داخل اين كلبه خرابه؟؟؟؟قرص را گرفتم و روى اولين راحتى نشستم،خوردم و ليوان را برگردوندم اومدم بلند بشم كه برم،گفت كجا؟؟؟؟يكم استراحت كن مراسم به اين زودى تموم نميشه.شل شدم تازه به خودم اومدم واى من چم شده؟؟؟؟؟چرا ساكتم؟؟؟؟؟؟؟؟عليرضا با يه جام و دوتا پيك برگشت،گفت:بزن تا گرم بشى.فهميدم مسته و مشروب خورده كه انقدر راحت شده…ريخت خوردم نميدونم چندتا پيك ولى ولى خوردم كه شايد منم بتونم حرف بزنم،
اونشب يه لباس قرمز دكلته بلند كه اندامم را سكسى تر ميكرد پوشيده بودم با پوست برنز و طلاييم ميجنگيد موهام ساده دورم بود با يه آرايش ملايم…
ديدم على پايين پام نشسته داره نگاهم ميكنه،گفتم تا حالا نديدى منو؟گفت چرا ولى نه اينجورى با عشق پريچهر دوست دارم ديگه نميخوام ازت پنهون كنم…
واقعا راست ميگن مستى و راستى…دلم واسش غش رفت…دست كردم زير چونه اش سرشو آوردم بالا گفتم واقعا؟؟؟؟ديدم چشماش خيس شد گفتم منم دوست دارم ديگه نفهميدم چه جورى به لب هم رسيديم فقط داغ شدم دستم را گرفت نشوند تو بغلش و فقط لبهامو ميمكيد مثل يه بچه كه گشنه است و مادرش داره بهش شير ميده ساكت. بودم گشنه بودم،تشنه بودم ميخواستم سير بشم اما هيچ وقت سير نشدم
واى لبم داشت ميسوخت چشماش داشتن ميخوردنم دستشو كشيد روى تنم جعم شدم گفت جانم دوست دارى عروسكم نگاهش كردم بغلم كرد بردم تو يه اتاق تاريك،چراغ خواب را روشن كرد چنان با ولع نگاهم ميكرد كه انگار منتظر بود من حرف بزنم وااااااى داشتم ديوونه ميشدم تمام تنم را بو كشيد خط دكلته لباسم را ليس ميزد لبهاش مثل يه زغال بهتنم ميچسبيد اومد سمت گوشم نفسش واسه مردنم كافى بود گفت:مال منى هميشه ديگه ساكت نميشم
شروع شد واي جاااااان تمام تنم حسش ميكرد وحشى شد برم گردوند بااز گردنم رفت روى زيپ لباسم با دندون كشيد پايين و دستش را آورد روى سينه هام مشت كرد نفس نفس ميزد جااان بلاخره گرفتمش،دارم ميمالمش انقدر كه كنده بشه عروسكم ميخوامت صداى من به صداش نميرسيد برگشتم تمام سينهمو كرد تو دهنش جيغ ميزدم و اون حريص تر ميشد…ميكند با دندون سر سينه هامو ليمكيد و من دستم رو توى موهاش و نميتونستم سرشو بلند كنم اااااااااااااااه نه بسه بسه على با دندوم لباسم را كند،فقط زبونش بود كه داشت كار ميكرد نميتونستم تكون بخورم بى حال بودم ميخواستم اما نا نداشتم شورتمو كه با دندون تيكه پاره كرد ديگه نتونستم بلند شدم لباشو گرفتم و با دستام لباساشو در آوردم از روى پاش بلند شدم و با تمام قدرت سرش را كردم تو كسم واااااى ليس ميزد و با دوتا دست پاهامو خنج ميزد سرشو كشيدم بيرون و هولش دادم روى تخت دادش واسه كس ليسى بالا بود ميخواست منم ميخواستم شلوارشو در آوردم و از رو شورت ميليسيدم اوووووف كير بود اونم به كلفتى مچ دستم و بلندى يه موز اخ كه من داشتم ميمردم ساك زدن را شروع كردم ديدم موهامو گرفت تو مشت و داره داد ميزنه سرشو زبون زدم رفتم پايين تخم خوردم ميمكيدم كه نعره ميزد بسه جرت ميدم بسه اما من خوشم ميومد خيلى وقت بود كه منتظر بودم واسه شنيدن اين حرف همشو كردم تو دهنم سرم را فشار ميداد پايين و من ساك ميزدم ٦٩شديم تمام كسم را ليسيد زبونش را پر ميداد و منو بدتر ميكرد سوختم انگشتش را كرد تو كونم اييييييييييييييييييييييييييييييييسسسسس. نه…اما من دوست داشتم واى چه حالى خواستم بكنتم زد توكونم بيهوش شدم موهامو ميكند ميخواست بيشتر بيشتر آبش اومد همشو همونجا ريخت…شايد يه ساعت همونجورى موند تو بغلش خزيدم و حرف زديم عاشقانه بازم خواستيم اينبار آروم كير كرد تو كونم و سينه هامو ميموشت و لب ميگرفتيم وااااااى ميرفت تا ته توش جر خوردم
٥ساله شايد بيشتر از ٢٠٠٠٠بار كردتم و من هر روز بيشتر عطش كردم هنوز تنگم و درد ميگيره كونم ولى لذت كير عليرضا همشو از بين ميبره جايى نيست كه سكس نكرده باشيم اين شيرين ترين لحظات و ديگه تكرار نميشه .

نوشته:‌ پریچهر


👍 0
👎 0
25236 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

305192
2011-11-20 02:16:09 +0330 +0330
NA

با مقدمه اول داستانت به جای اینکه یه دختر زیبا بیاد جلوی چشمم یه دختر زشت قد کوتاه و چاق اومد تو ذهنم که از بس از تیپپش ناراضیه اینجا داره عقده گشایی میکنه ، تو داستانتو مینوشتی ما خودمون میتونستیم زیباییتو حدس بزنیم
میشه بپرسم تو کدوم استان هستین که اینقدر برادرا با حالن که با دوست پسر خواهرشون دم در وایمیسن
داستانت خوب بود هر چند قسمت سکسیشو تو یه خط تموم کردی ولی بیشتر شبیه به این بود که داری آرزوهاتو تعریف میکنی نه یه واقعیت رو

0 ❤️

305193
2011-11-20 02:24:16 +0330 +0330
NA

خیلی خوشم آمد جالب بود امیدوارم همیشه باهم باشید.خوشا به حال شما

0 ❤️

305194
2011-11-20 02:40:07 +0330 +0330
NA

سوتى:
١-“از تعداد محدود آدمايى هستم كه از اسم خودم راضيم” اين اصلأ يعنى چى؟ اين همه از زيبايى و دلبرى خودت تعريف كردى كم نبود كه از اسمت هم تعريف ميكنى؟
٢-“قدم ١٧٨ و وزنم ٦٨” مطمئنى اين مشخصات يه دختره؟ اصلأ ميدونى ١٧٨ سانت چقده؟ ميخواستى زيادى از خودت تعريف كنى ريدى!
٣-“يه پسر جذاب و مردونه اى بود” چى؟پسر مردونه؟!!
٤-“يه ساعت تو بغلش خزيدم و حرف زديم و اين بار از كون كرد” تو اين مدت مهمونا سراغ شما رو نگرفتن؟يا شايد اونام دوبه دو سوار همديگه بودن!!
٥-“پنج ساله بيشتر از ٢٠٠٠٠ كردتم” با يه حساب سرانگشتى ٥ سال ميشه ١٨٠٠ روز يعنى اگه روزى ١٠ بار هم تو رو بكنه ميشه تازه ميشه ١٨٠٠٠ يعنى دوهزار تا ديگه هم ميمونه!يه دفعه بگو چسبيده در كونت و هر جا ميرى دنبالته!!
٦-“هنوز تنگم و كونم درد ميگيره” ببخشيد بعد از ٢٠٠٠٠ بار دادن چى از كون بدبخت ميمونه؟ البته اگه بشه اسمشو كون گذاشت
٧-“تموم لحظه ها و ثانيه هاى زندگيم تنها با يك نفر بودم و خواهم موند” به نظرت وقتى يكى در عرض پنج سال ٢٠٠٠٠ بار گاييده ميشه وقتى ميمونه بره با يكى ديگه؟
٨-“اين شيرين ترين لحظاته و ديگه تكرار نميشه” منظورت از شيرين ترين لحظات كدوم يك از اين ٢٠٠٠٠ تا بود؟

0 ❤️

305195
2011-11-20 02:46:05 +0330 +0330
NA

خانم پریچهر به حرفاش توجه کن راست میگه
2- خیلی عقده داری
3- من اون پسریو که با دوست پسر خواهرش ایتقدر راحته رو گاییدم
4- یادم نره خودتم دادم چارتا چهارپا گاییدن

0 ❤️

305196
2011-11-20 02:49:47 +0330 +0330
NA

پریچهر خانم:
1- به حرفاش توجه کن درسته
2- خودتو دادم چارتا چهارپا گاییدن
3- خودم اون پسریو که با دوس پسر خواهرش اینقدر راحته گاییدم

0 ❤️

305197
2011-11-20 03:19:35 +0330 +0330
NA

تخیلت خوبه ولی خودشیفتگیت درمان می خواد :d
علیرضا چرا همش کاراش رو با دندون انجام میداد یعنی که فکر کردی اینجوری بنویسی جذاب تره خب داستان خودته بنویس اما واقعی تر فکر کن لطفا !
موضوع داستانت خوب بود ، بد هم ننوشتی

0 ❤️

305198
2011-11-20 03:53:08 +0330 +0330
NA

ميخواستي داستان بنويسي يا از خودت تعريف كني؟

0 ❤️

305199
2011-11-20 04:35:21 +0330 +0330
NA

به پوچی رسیدی.مشخصه.

0 ❤️

305200
2011-11-20 09:16:02 +0330 +0330
NA

وایییی داستان ایول داستان وااااااااای خدا رو شکر نویسنده نسرین نیست وااااااااای چی میبینم موضوعش خیانت نیست!!! ای خداااااااا فکر نمیکردم این روزو ببینم دیگه!!! پریچهر عزیزم تو خوشکل ترینی ! تو کون تنگ ترینی! تو اس ترینی! وااااااااای ارضای روحی شدم با این داستان!
(اما بین خودمون باشه یه کم بیش از حد به خودت حال داده بودیا! منم انجلینا جولی ام البته با کونه جنیفر

0 ❤️

305201
2011-11-20 11:11:25 +0330 +0330
NA

دست بر قضا نظر با نظر نفر اول یکیه …
چند روزه افتادم به خوندن داستانا بجز یه داستان بقیه شبیه به هم بود

حداقل خلاقیت داشته باشین بابا

0 ❤️

305202
2011-11-20 16:46:50 +0330 +0330
NA

بانظر شاهی موافقم .

0 ❤️

305203
2011-11-21 03:22:46 +0330 +0330
NA

پریچهر خانم مرسی خوب بود

0 ❤️

305204
2011-11-21 07:04:13 +0330 +0330
NA

قبل از علیرضا کونی بودی یا بعد کونی شدی والا جنده هام به راحتی تو نمیدن =)) =P~

0 ❤️

305205
2011-11-22 08:49:10 +0330 +0330
NA

فقط يك كلام بگم خود شيفته عقده اي

0 ❤️

305206
2011-11-24 11:54:26 +0330 +0330
NA

:??

0 ❤️

305207
2012-01-30 09:31:50 +0330 +0330
NA

تاحالادخترای عقده ای این شکلی زیاددیدم که تعریف خودشون میدن،درصورتی که یه قرون هم نم ارزن،ریدم تواون هیکلت وقیافت بااون اسم مزخرفت،مامان مامان بزرگمم حالش بهم میخوره این اسم روداشته باشه چه برسه به الان،توجنده ای بیش نیستی…

0 ❤️

305208
2012-01-30 09:41:11 +0330 +0330
NA

ریدم تواون هیکلت جنده …

0 ❤️