لذت واقعی شهوت (۳)

1398/02/05

…قسمت قبل

زهرا
همینجوری به صفحه لبتاپ خیره شده بودم. تا حالا این جوری تو نوشتن یه برنامه به در بسته نخورده بودم. هر چی فکر میکردم حتی نمیدونستم باید از کجا شروع کنم. خدا خیرت نده ای مهندس صفایی. خوشگلی که باش به درک که خوشگلی. اخه خوشگلیت به چه درد من میخوره. نامرد هنوز از راه نرسیده بودم بهم گفته یه برنامه ای بنویسم که فوق العاده پیچیده و عجیب غریبه. هر چی تو اینترنتم سرچ کردم هیچ چیز بدرد بخوری وجود نداشت. این برنامه یکی رو میخواست که حرفه ای این کار باشه. همین جوری که تو فکر بودم یه دفعه یاد یکی افتادم. تو دانشگاه یه دختره بود که اسمش مهسا بود. یه دختر بسیار خوش فکر و ایده پرداز. همیشه هم نمره هاش از من بیشتر بود. یادمه حتی برنامه هایی که استادا توش میموندن رو با خیلاقیت خاصی میتونست بنویسه. اما یه جورایی به لحاظ فکر و عقیده کاملا بر ضد من بود. مثلا از اون دخترایی بود که همیشه با هفت قلم آرایش و لباسای تنگ و نازک میگشت و کلی اهل دوس پسر بازی و این حرفا بود به خاطر همین من زیاد رابطه خاصی باهاش نداشتم اما تو یکی از آزمایشگاها باهاش هم گروه بودم و یک دوستی خیلی مختصری بینمون شکل گرفت. یادمه همیشه وقتی میخواستیم یه مسئله رو حل کنیم با فکرهای خلاقانش منو متعجب میکرد. خیلی با خودم کلنجار رفتم که بهش زنگ بزنم یا نه اما واقعا گیر افتاده بودم و چاره ای نداشتم. گوشی و برداشتم و بهش زنگ زدم. یه سلام احوال پرسی مختصر و بهش گفتم که جریان از چه قراره و خلاصه قرار شد فردا همو ساعت شیش تو کتابخونه ببینیم. منم فردا رفتم شرکت و تو شرکت تاجایی که میتونستم هر چی به ذهنم رسید نوشتم و ساعت پنج حرکت کردم و بیست دقیقه به شیش اونجا بودم. یه جورایی عادت داشتم همیشه اگه با کسی قرار دارم چند دقیقه زود تر برسم شاید یه جور وسواس بود که دوس نداشتم بدقول باشم. مهسا ساعت شیش و ربع بالاخره سر و کلش پیدا شد. عجب تیپی زده بود. نمیدونم موهای فرشو چکار کرده بود که حسابی پف کرده بود و روسریش لابه لای موهاش اصلا گم بود و مانتوی جلو باز با یه تیشرت سفید تنگ زیرش و یه شلوار جین تنگم پاش بود. یه لحظه وقتی اون قیافشو دیدم به شک افتادم که اصلاکار درستی کردم بهش زنگ زدم یا نه. خلاصه اومد و یه احوال پرسی مختصر با هم کردم و من گفتم که جریان چیه و دارم تو یه شرکت بزرگ کار آموزی میکنم و اونم گفت که بیخیال برنامه نویسی شده و داره تو یه آرایشگاه کار میکنه. بهش گفتم اخه تو که درست خیلی خوب بود چرا ادامه ندادی؟ اونم گفت که باباش یه ادم فلجه و مامانشم مریضه و مجبوره کار کنه و پول در بیاره. دلم براش سوخت و از دست خودم عصبی شدم که در موردش قضاوت کردم. اما بازم ته دل راضی نمیشدم. شرایط بد خانوادگی که باعث نمیشه ادم مثل هرزه ها رفتار کنه و هر جور دلش خواست لباس یپوشه و هر دقیقه با یه پسر باشه. خلاصه لبتاپو باز کردم و مشغول به صحبت درباره برنامه شدیم. با این که دیگه برنامه نویسی نمیکرد هنوز دختر خوش فکری بود و از همون اول شروع کرد به ایده پردازی و کلی راه پیش پام گذاشت. باورم نمیشد برنامه ای که منو این همه به خاک سیاه نشونده بودو چه قشنگ داشت از پا درمیورد. چند ساعت که گذشت. دیگه تقریبا همه مشکلاتم حل شده بود و منم یه تشکر حسابی ازش کردم و جفتمون رفتیم سوار اتوبوس بشیم که راهی خونه بشیم اخه منم ماشینم خراب شده بودو تعمیرگاه بود. ساعت حدودای نه بود و منم تو دلم آشوب بود. داشت دیر وقت میشد و من هنوز به خونه نرسیده بودم. کی حال داشت با بابام سر و کله بزنه که چرا تا این موقع بیرون موندم. حالا از شانس بد من یه ترافیک سنگین هم تو خیابون بود که اتوبوس میلی متری حرکت میکرد. یه زنگ به مامانم زدم و گفتم به بابا بگه که تو اتوبوسمو ترافیکه و دارم میرسم. ولی میدونستم بابام این چیزا حالیش نیست و خونه که برسم کلی میخواد نصیحتم کنه و بهم حرف بزنه. مهسا که دید نگرانی تو چهرم موج میزنه پرسید چی شده و منم بهش گفتم که بابام اصلا دوس نداره شب دیر بیام خونه و یکم براش از سخت گیریای بابام درد و دل کردم. مهسا یه چند لحظه تو فک فرو رفت و گفت زهرا جون میخوام یه چیزی بهت بگم اما میدونم که ناراحت میشی. منم گفتم نه بابا تو امروز خیلی کمکم کردی هر چی دلت میخواد بگو.اونم گفت میدونی همیشه برام سوال بود چرا تو این دوره زمونه و تو اون دانشگاه که هر کی هر کاری دلش میخواست میکرد تو این جوری هستی. مثلا همین الان تو این زل گرما تنها دختری که ادم میبینه چادر پوشیده تویی. واقعا فک میکنی تو این شهر شلوغ چادر پوشیدن یا نپوشیدن تو قراره تغییری ایجاد کنه. یه لبخند زدم و گفتم تو اولین نفری نیستی که این حرفا رو بهم میزنی یه جورایی عادت دارم. من اگه چادر میپوشم نه به شهر کاری دارم نه میخوام تغییری ایجاد کنم چادر میپوشم تا خودم راحت باشم. اونم گفت یعنی الان این همه زن که هیچ کدومشون چادری نیستن همه ناراحتن؟ من خودم تا حالا هر جور که خواستم اومدم بیرون اما هیچ وقت تا خودم اجازه ندادم هیچ پسری جرئت نکرده بهم نزدیک بشه. دیگه دوره زمونه دوره ای نیست که فک کنی اگر مثلا با شال یا روسری بیای همه امادن تا تو رو بدرن. منم گفتم ببین مهسا من این قدر این بحثو با ادمای مختلف کردم که دیگه واقعا ازش حالم به هم میخوره نه من میتونم تورو قانع کنم نه تو منو پس بیا الکی بحث نکنیم. مهسام گفت باور کن منم دلم بحث نمیخواد فقط یه سوال ازت میپرسم و دلم نمیخواد اصلا به من جواب بدی جوابشو به خودت بده. منم گفتم جان بپرس. اونم گفت تا حالا شده فک کنی اگه بابات یکی دیگه بود ایا عقاید و پوششت بازم همین بود یا نه. اگه خدایی نکرده از فردا دیگه بابات نباشه بازم همین جوری میای بیرون؟ حرف مهسا برام چیز جدیدی نبود. این چند وقته خودم خیلی از این جور سوالا از خودم پرسیده بودم و جوابی هم براش پیدا نکرده بودم. یه جورایی خودمو قانع کرده بودم که هر کسی یه شرایطی تو زندگیش داره. زندگی منم اینجوریه و باید باهاش بسوزم و بسازم.

الهام
خدا بگم چکارت کنه سمیرا ادم یه دوست مثل تو داشته باشه دیگه دشمن نمیخواد. چن وقتی بود که دور پورنو خط کشیده بودم و سعی میکردم زندگی جنسیم فقط به لحظات با ارمان بودنم ختم بشه. اخه من تو پورن دیدن خیلی بی جنبم و اگه شروع کنم دیگه دیوونه دیدنش میشم. مخصوصا این پورن استاری که بهم معرفی کرده بود خیلی هات بود و صحنه هایی هم بازی میکرد واقعا شهوت برانگیز بود. همینجوری تو سایتای مختلف میگشتم تا از این ALINA فیلم گیر بیارم هر پورنی که توش بازی کرده بود یه شاهکار بود. اماحیف بیشتر صحنه هاش لزبین بود و منم از لزبین بدم میومد. یعنی تا حالا لز نگاه نکرده بودم و به نظرم یه چیز چندشی میومد. خلاصه همه پورنای مرد زنی الینا رو گرفته بودم و هر کدومو چن بار نگاه کرده بوم. همینجوری بیرقم جلو لبتاپ نشسته بودم و با خودم میگفتم چه وضعشه چرا اخه همش لز بازی میکنه.تو اون لحظه خیلی دلم یه پورن خوب میخواست. با خودم گفتم حتما سمیرا چن تاپورن خوب داره بهم معرفی کنه. پا شدم رفتم بالا و یکم فوحشش دادم و ماجرا رو بهش گفتم. اونم بلند زد زیر خنده و گفت تو دیگه اخر اسکلایی دختر. بهش گفتم اخه چرا؟ گفت جالبه تو از لزبین بدت میاد بعدش عاشق الینا شدی. گفتم نه من عاشقش نیستم. فقط معتقدم بازیگر خیلی خوبیه و صحنه هاش خیلی قشنگ و سکسی درمیاد. گفت خب اگه صحنه هاشو دوس داری دیگه چکار داری صحنش لزه یا نه تو کیفیت کارو ببین. گفتم اخه لز برام لذتی نداره تحریک نمیشم.اونم گفت ببین تو صحنه های لز این الینا رو ندیدی خیلی سکسی تر و باحال تره. بزار یکی رو برات بزارم اگه بود بود دیگه نبین. بعد رفت لبتاپشو اورد و یه صحنه پلی کرد. جفتمون مشغول دیدن شدیم. داستان جالبی داشت. از این پورنای مادر دختری بود. منم جذب داستان شده بودم. به خودم که اومدم دیدن سمیرا دستشو کرده تو شرتشو داره با خودش ور میره.گفتم اهای دختر یه دفعه خجالت نکشی ها. اونم گفت به جا این حرفا یکم خوتو بمالون ببین چقدر حال میده. سمیرا تا حالا چن باری پیش من با خودش ور رفته بود ولی من تاحالا پیشش حشری نشده بودم. پورنه با جایی رسیده بود که مادر و دختر داشتن ممه های همو میخوردن. چه بدنای صاف و نرمی داشتن ادم دلش میخواست لمسشون کنه.سمیرا راس میگفت انگار پورنای لزبینش هات تره. وقتی نگاه میکردم با چه ولعی همو میخورن منم دلم میخواست یکی منو بخوره. کم کم داشتم گرم میشدم. یه نگاه به سمیرا کردم. تو حال خودش بود. منم دلو زدم به دریا و دستمو کردم تو شرتم. بدنم داشت میلرزید. فک نمیکردم پیش یه ادم جز ارمان بتونم این همه حشری بشم.داشتم با خودم عشق و حال میکردم که دیدم سمیرا کنارمه. گفتم داری چکار میکنی؟ گفت همیشه دوس داشتم ببینم چطور با خودت ور میری. منم که حال و حوصله کل کل نداشتم به کارم ادامه دادم. اونم گفت با شلوار حال نمیده شلوارتو در بیار قشنگ بمالون. گفتم چرت نگو سمیرا بزار حال کنم. گفت من به خاطر خودت میگم که حال کنی. اخه از چی میترسی من که تورو لخت دیدم.حتی همین الانم دارم یه چیزایی میبینم. منم که به شدت داغ شده بودم دیگه بحث نکردم و شلوارو کشیدم پایین و مشغول مالوندن شدم. سمیرا هم یه خنده شیطانی کرد و خودش لخت تمام شد. با یه دستش ممه هاشو میمالوند با یه دستش کسشو. همچین به بدنش کش و قوص میداد انگار یه پورن استار حرفه ای داره خودارضایی میکنه. همین جوری که داشتم نگاش میکردم منم به مالوندن ادامه دادم.زیر چشمی بهم یه نگاه انداخت و گفت خوش میگذره؟ منم گفتم خفه شو به کارت برس. یه دفعه از کارش دست کشید و گفت این جوری حال نمیده باید یه چیزی تو کصم کنم. گفتم نکن خره میزنی یه بلایی سر خودت درمیاری. اونم گفت نه اگه یه چیز کوچیک باشه عیبی نداره. ببینم الهام انگشتتو میکنی تو کصم؟ گفتم برو بابا مگه من دوس پسرتم؟ گفت باور کن اگه نکنی میرم یکی رو از تو خیابون میارم انگشتم کنه. گفتم اخه حال به هم زنه.اصلا انگشت خودتو بکن توش. گفت نه اگه یکی دیگه برات بکنه حالش بیشتره نگاه کن. اینو گفت و سریع با یه حرکت دستشو گذاشت رو کصم. اومدم پسش بزنم اما داشت مقاومت میکرد. کصمو تو مشتش گرفته بودو داشت فشار میداد. این قدر نزدیکم بود که ممه هامون به هم میخورد. هر کاری کردم خودمو از دستش خلاص کنم نشد. در ضمن اون پایین داشت یه حس خوبی بهم دست میداد. یه لحظه بعد انگشت وسطشو با فشار کرد تو کصم. دیگه دست از مقاومت کشیده بودم خیلی داشت حال میداد دوس داشتم فقط لذت ببرم.دستمو گرفت گذاشت رو کصش گفت تو هم بکن دیگه. کصشو تراشیده بودو خیلی نرم بود. چن دقیقه بعد جفتمون ببیحال رو زمین ولو شدیم. سمیرا همون جوری لخت پاشد رفت تو اشپزخونه. گفتم کجا میری؟ گفت تشنمه. پا شدم نشستم گفتم میدونستم اخرش منو میکنی. گفت فعلا که فقط انگشتت کردم حالا کو تا کردن. پاشدم شلوارمو پوشیدمو گفتم میتونم باهات جدی باشم؟
گفت بگو. گفتم ببین سمیرا بزار باهات رو راست باشم من اگه لز بودم صد درصد بهت رحم نمیکردم اما باور کن اصلا دوس ندارم با یه زن باشم مردا خیلی برام سکسی ترن. میشه ازت خواهش کنم بیخیال من بشی و بزاری دوستیمون در همین حد باقی بمونه. سمیرا که یه لحظه یه غمی تو چهرش نشت با بغضی که سعی میکرد پنهانش کنه گفت حالا تو هم دور برت نداره من خودمم لز نیستم فقط خیلی وقت بود با یکی نبودم دلم یکم شیطونی میخواست همین. منم گفتم صدبار بهت گفتم برو یکی رو پیدا کن که به دردت بخوره منم هر جور بخوای پایتم البته فقط در حد دوس.اونم شونه هاشو انداخت بالا و مشغول اب خوردن شد. میدونستم حسابی تو ذوقش زدم. اما خب اخه من شوهر دار بدرد اون نمیخوردم باید یکی مثل خودش پیدا میکرد. میدونستم این کارم در اینده به نفعش میشه.

زهرا
سرمو گذاشته بودم لای پاهام همینجوری داشتم هق هق میکردم. از گریه کردن متنفر بودم و خیلی دیر به دیر گریم میگرفت. اما تو اون لحظه نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم. خیلی دلم برا خودم میسوخت. از یه طرف صب تا شب تو اون شرکت جون میکندم بدون اینکه یک ریال کسی بهم پول بده از یه طرف دیگه هیچ شادی و دل خوشی تو زندگیم نداشتم. تو خونه هم که هر وقت میومدم این بابام به یه چیزی گیر میداد و تمام سرکوفت های عالمو به من میزد. یه جوری باهام رفتار میکرد انگار داره یه دختر خرابو نصیحت میکنه. همش میگه تو هیچی از این اجتماع نمیدونی و خبر نداری بقیه چه گرگایی هستن. بابا صد رحمت به گرگ. یه دقیقه حمله میکنه ادمو تیکه پاره میکنه و تمام. مرگ یه بار شیون یه بار. عذابش حتی قابل مقایسه نیست با کسی که هر روز انواع توهین و تحقیرارو نصیبت میکنه. همین جوری تو حال خودم بودم که دیدم گوشیم زنگ میخوره. برداشتم دیدم مهساست. سعی کردم صدامو صاف کنم و جواب دادم. بعد از اون روز که اومده بودو بهم تو اون برنامه کمک کرده بود یه رابطه کوچیک بینمون شکل گرفته بود و گاهی از هم خبر میگرفتیم. بهم گفت که فردا با یکی از دوستاش به اسم مرجان داره میره بیرون و منم اگه بخوام باهاشون برم. منم بهش گفتم که فردا خبرشو میدم. فردا که رفتم شرکت دیدم مهندس صفایی و بقیه برای تحویل دادن یه سری پروژه رفتن و خلاصه کسی اونجا نبود. منم به مهسا زنگ زدم و برا ساعت دو قرار تو یه پارک قرار گذاشتیم. من که ماشین داشتم رفتم سراغشون و از اونجا با هم رفتیم یه کافی شاپ. روز خوبی بود داشت خیلی خوش میگذشت. دوست مهسا ، مرجان دختر خیلی شوخ و بانمکی بود و هی ادا در میورد و دلقک بازی و از این جور کارا. با مهسا هم یه کل کل باحالی داشت. خلاصه کلی از دستشون خندیدم. جفتشون دخترای امروزی بودن و تیپ اسپرت و خفنی داشتن. مخصوصا که آرایشگرم بودن و خوب بلد بودن چطور به خودشون برسن. هر کس بهمون میرسید یه جوری با تعجب بهمون نگاه میکرد و احتمالا تو ذهنش با خودش میگفت این دختر چادریه با اینا چکار میکنه؟ من که اصلا بلد نبودم مثل اونا شیرین زبونی و حرافی کنم فقط شنونده بودم و لذت میبردم. یه چند دقیقه ای سکوت بینمون برقرار شد. مرجان سرش تو گوشیش بود که یه دفعه برگشت به مهسا گفت : راستی مهسا چه خبر از حمید؟ مهسا هم لبشو کج کرد و گفت ای مردشورشو ببرن دیگه از اون پیش من حرف نزن. مرجان گفت چیشد یه دفعه شما که لیلی و مجنون بودید. مهسام گفت یه جوری حرف میزنی انگار مردا رو نمیشناسی. مرجانم گفت اره والا این مردا تنها کاری که از دستشون برمیاد اینه که بیان یه آب بریزن و برن. مهسا یه دفعه گفت اهای مرجان حواست باشه حرف منکراتی نزن یه دفعه میبینی این زهرا خانوم تو گونیت کردو. مرجانم یه چشو ابرو برام اومد و گفت جان؟ نگفته بودی خانوم تو گونی کن هستن. منم گفتم ای بابا من اگه قدرت این کارا رو داشتم که وضعم الان این نبود. ولی خب حتما لازم نیست یه تو گونی کن کنار دست ادم بشینه تا ادم بخواد حرف زشت نزنه. مرجانم که انگار سوژه گیر اورده بود گفت: حرف زشت؟ چی میگی تو بابا؟ نکنه تو نسکافه ای که خوردی چیز میزی ریخته بودن. صب کن ببینم نگو که تا حالا دوس پسر نداشتی؟ منم گفتم مگه خودتون الان پشت سر پسرا بد و بیراه نمیگفتید ؟ حالا من چرا باید دوس پسر داشته باشم؟ که بیان ابشونو بریزن و برن؟ مرجانم چشاشو تنگ کرد و گفت اخه اگه نباشن که نمیشه پس با این همه بدبختی و بیچارگی و سختی های زندگی چطور حال کنیم ما ؟ منم گفتم خب برید ازدواج کنید حال کنید. شما که نمیخواید خرج زندگی بدید که بترسید. مهسا پرید وسط حرفو گفت اگه ازدواج این قدر اسونه چرا خودت ازدواج نمیکنی؟ حتما الان میگی نیاز نداری هان؟ دوس نداشتم این بحثو ادامه بدم چون میدونستم اخرش به کجا میخواد ختم بشه ولی تصمیم گرفتم یه بارم که شده حرف دلمو بزنم. گفتم اخه شما نفستون از جای گرم بلند میشه اگه یه روز بیاید با بابای من زندگی کنید این قدر راحت این حرفا رو نمیزنید. مرجان با تعجب گفت نکنه بابات از این بسیجی مسیجیاست؟ گفتم نه ولی خیلی بهم گیر میده با این که هیچ کاری هم نمیکنم. مرجان گفت یعنی براش فرقی نداره تو کاری بکنی یا نه اون گیرشو میده درسته؟ گفتم تا حالا صد بار تهدیدم کرده سرمو میبره اگه بخوام کاری کنم. دیدم مهسا و مرجان دارن یه طور عجبی بهم نگاه میکنن. گفتم میدونم شاید تا حالا همچین چیزی نشنیده…مهسا نزاشت حرفم تموم بشه و گفت :یه چیزی بهت بگم باور نمیکنی زهرا. گفتم چی؟ گفت بابای مرجانم دقیقا مثل بابای تو بود بدبختو کلافه کرده بود داشت دیوونش میکرد یه بار آنچنان مرجانو زده بود که کل بدنش سیاه و کبود شده بود. گفتم خب چیشد. مرجان گفت منم مثل تو بودم از بچگی این قدر زده بودن تو سرم که فک میکردم به عنوان یه زن یه موجود ضعیفم و اگه حمایت خانواده نباشه یه روزم دووم نمیارم. این قدر بهم گفته بودن تو جامعه پر از گرگه که حتی میترسیدم با از خونه بزارم بیرون. اما بدبختیام به حدی رسیده بود که دیگه حتی دریده شدن توسط یه گرگم برام هیچی نبود. دلو زدم به دریا و از خونه زدم بیرون. واقعا این قدر اعتماد به نفسم له و لورده شده بود که هر آن منتظر بودم یکی بیاد منو بکشه. اما یه مدت گذشت و دیدم اتفاقی نیفتاد. رو پای خودم ایستادم و با سمیرا خانوم آشنا شدم. یه کار و یه جای خواب بهم داد و کم کم پیشرفت کردم. الان یه دختر مستقلم و هر کاری هم بخوام میکنم. کسی هم گوه میخوره بخواد برام تعیین تکلیف کنه. هر جور دلم بخواد زندگی میکنم و فقط خودم برا خودم تصمیم میگیرم بدون اینکه از احدی بخوام بترسم یا استرس داشته باشم. مرجان این جملاتو چنان با غرور و افتخار میگفت انگار قهرمان المپیک شده. اما خب یه بغضی هم ته گلوش احساس میشد که نشون دهنده این بود چه روزای سختی رو پشت سر گذشته.
اون شب خیلی به حرفای مهسا و مرجان فک کردم. واقعا اگه یه روز شرایط این قدر برام سخت بشه منم میتونم کاری که مرجان کرده رو بکنم؟ یا اگه واقعا بخوام بکنم چه چیزی میخواد جلمو بگیره؟ حرف مردم آیا؟ یعنی من به خاطر حرف چهار تا زن زوله داشتم اون همه سختی میکشیدن. واقعا اون جوری زندگی کردن قرار بود منو به ارزوهام برسونه؟

سمیرا
ای خدا من چقدر خنگم. این همه راهو رفته بودم حالا مجبور شدم برگردم. اخه دختر یکم حواستو بیشتر جمع کن تا هی گوشیتو این ور اون ور جا نزاری. کلید انداختم در آرایشکاه رو باز کردم پله ها رو رفتم بالا اومدم در سالنو باز کنم که دیدم یه صدایی میاد. صدای اه اه کردن یه زن بود. قلبم یه دفعه فرو ریخت و انواع فکر و خیال ها به سرم زد. یعنی ممکن بود مرجان یا مهسا یه کدومشون یه پسرو اورده باشن تو ارایشگاه؟ اخه مگه جا قحطه؟ هر کی اون ور داشت حال میکرد این قدر حواسش پرت بوده که متوجه نشده در پایینو باز کردم. خداییش من ارایشگاه رو میسپارم دست کیا میرم دنبال کار خودم. خیلی آروم بدون اینکه صدایی بیاد یواش در سالونو باز کردم. یه دفعه یه چیزی دیدم که برق از سرم پرید. حتی فک کردن به چیزی که میدیدم غیر ممکن بود چه برسه به دیدنش. مرجانو مهسا و یه زن سن و سال دار با یه بدن گوشتی سه تاشون لخت رو صندلی های آرایشگاه داشتن لز میکردن. ای خدا این دیگه چی بود. این دخترا دارن چکار میکنن؟ همیشه وقتی من نیستم از این کارا میکنن یعنی؟ یعنی واقعا اینا لز بودن و من خبر نداشتم؟ یکم که دقیق شدم دیدم زنه رو میشناسم. خانوم رضایی بود . یکی از مشتری های داعممون. از اون زنای قرتی همه کاره بود که تا حالا دوبار طلاق گرفته بود. میدونستم از این بشر هر کاری بر میاد اما فک نمیکردم لز باشه. بعید نبود این عفریته دخترا رو گول زده باشهو خواستم برم تو آرایشگاهو رو سرشون خراب کنم که یه لحظه یه چیزی جلومو گرفت. تا حالا پورن این جوری خیلی دیده بودم اما انگار از نزدیک یه حس دیگه داشت. همین جوری اتیش شهوت داشت تو وجودم پر رنگ تر میشد.با خودم گفتم قبل از اینکه حالشونو بگیرم خودم اول یه حالی کنم. دکمه شلوار جینمو باز کردمو دستمو کردم تو شرت مشغول مالوندن شدم. واقعا صحنه سکسی بود. خانوم رضایی رو صندلی ها دراز شده بودو و مرجان داشت کصشو میخورد. مهسا هم رو صورت خانوم رضایی نشسته بودو داشت حال میکرد.یکم که گذشت مهسا توجهمو بیشتر به خودش جلب کرد. همیشه میدونستم دختر خوشگلیه اما هیچ وقت این قدر روش دقیق نشده بودم. هیکلش به شدت زیبا و نرم و بدون نقص بود ممه هاش خوش تراش بود. نه زیاد کوچیک نه زیاد بزرگ. صدای اه اه کردنش ادمو حشری میکرد. دوس داشتم همون جا برم تو و بهشون ملحق شم اما من اونا رو نمیخواستم. مهسا چشمو گرفته بودو اونو میخواستم.چن روز از اون ماجرا گذشت. بالاخره یه روز منو مهسا با هم تنها شدیم. مشتری هم نبود. رفتم تو سالن دیدم با یه لبخندی داره به صفحه گوشیش نگاه میکنه. گفتم اگه چیز خنده داری هست بگو ما هم بخندیم خب.اونم یکم جا خورد و گفت نه بابا چیز خاصی نیست همین جکای تلگرامیه دیگه. گفتم خب جکش چیه تعریف کن. یه حالت معصومانه به خودش گرفت و گفت اخه جکش بی ادبیه سمیرا خانوم. گفتم اهان یعنی توئه ورپریده الان از من خجالت میکشی دیگه؟ اونم با ناز گفت اخه شما … نزاشتم حرفشو تموم کنه و گفتم خیلی خب بابا نمیخواد این قدر سرخ و سفید بشی نخواستیم. سرخ و سفید شدناتون برا ماست عشق و حالاتون برا بقیه. اینو که گفتم مهسا هنگ کرد. داشت تو ذهنش سعی میکرد بفهمه منظورم دقیقا چی بوده.بهش گفتم نمیخواد حالا جک بخونی کارت دارم. گفت چه کاری؟ گفتم دختر تو یه ساله اینجایی نمیخوای بالا خره یاد بگیری اپلاسیون کنی؟ اون دختره مرجانو ببین چقدر زبر و زرنگه همه کار میکنه. اونم گفت خب خانوم چطور باید یاد بگیرم؟ گفتم زدن چهار تا مو که یاد گرفتن نداره بیا بریم تو اتاق اپلاسیون ببینم. اونم در حالی که گیج میزد اومد دنبالم.بهش گفتم استینتو بده بالا. اونم داد. دستش خیلی سفید و بی مو بود. گفتم دختر تو که مو نداری رو بدنت حالا چطور نشونت بدم؟ من خودمم تازه همه بدنمو اپلاسیون کردم. ببینم اون پایینم این قدر صافه؟دیدم داره خجالت میکشه.بهش گفتم نه خیر تو بدرد این کار نمیخوری همون مرجان پررو برا این کار خوبه. اونم سریع گفت نه سمیرا خانوم هر کاری بگید میکنم. منم گفتم خب لخت شو ببینم کجای بدنت یکم مو پیدا میشه. اونم لخت شد. دیدن یهبار دیگه بدن لختش به هیجان میورد منو. دیدم بالای کصش مو زیاد داره ولی پایینو همه زده. یه شکل و فرم خاصی به موهای کصش داده بود. گفتم این جوری که تو موهارو شکل دادی احتمالا برا کسی این جوری زدیش حالا من بیام اونا رو بزنم که ضد حال میشه. اونم گفت نه اشکال نداره. منم نشوندمش و براش وکس زدم و چند و چون کارو بهش یاد دادم. بعد گفتم اکثر کسایی که برا اپلاسیون میان بعدش ماساژم میخوان. ببینم بلدی ماساژ بدی؟ اونم گفت یه چن باری امتحان کردم. منم گفتم این جوری فایده نداره باید خودم ببینم. سریع بدون اینکه اجازه بدم چیزی بگه لخت شدم و رو تخت ماساژ خوابیدم. گفتم برو یکم روغن بردار بیار ببینم کارت چطوره. اونم رفت روغنو اورد و شروع کرد رو کمرم کار کردن. واقعا درجه حرارت بدنم داشت بالا میرفت و فک کنم اونم میتونست احساس کنه. یکم که گذشت به سمتش برگشتم و گفتم رو سینه ها کار کن ممکنه یکی ازت بخواد. اونم که یخش باز شده بود شروع کرد به مالوندن ممه هام. انصافا کارش خوب بود.شهوت وجودمو پر کرده بود. کصم به شدت داغ شده بود و یکی رو میخواست باهاش ور بره.بهش گفتم مهسا. اونم که شهوت تو صداش معلوم بود گفت بله. گفتم میتونی اب کصمو بیاری؟ یکم جا خورد و گفت فک نمیکردم شما لز باشین خانوم. گفتم اگه لزم نبودم ادم وقتی تورو لخت میبینه لز میشه.اینو که گفتم ممه هامو ول کرد اومد رو تخت ماساژ روم خابید کصش رو کصم قرار گرفت و ممه هامونم رو هم بود. بعد شروع کرد به تکون دادن خودش و همزمان لبمامم میخورد. تا حالا با چن تا دختر شیطونی کرده بودم اما این اولین لز درست و حسابی زندگیم بود وبه شدت داشت حال میداد قشنگ معلوم بود مهسا خیلی حرفه ایه. بعد چند دقیقه که حسابی خودمونو به هم مالوندیم مهسا پاشد رفت از اتاق بیرون منم دنبالش رفتم که ببینم کجا میره. رفت تو اتاقی که به اونو مرجان داده بودم چند لحظه بعد با یه دیلدوی ژله ای دو طرفه برگشت.دیلدوئه خیلی بزرگ بود. گفتم ناقلا تو از این چیزا هم اینجا نگه میداری؟ گفت میخوای برش گردونم؟ گفتم خودتو لوس کنم بیا ببینم چطوره؟ جفتمون اونجا کف ارایشگاه نشستیم یه طرف دیلدو رو کرد تو کص خودش یه طرفم تو کص من جفتمون شروع کردیم به کص دادن به دیلدو.تو اوج لذت غرق بودم که نگاهم به سینه های خوش فرم مهسا افتاد که داشت بالا و پایین میرفت.دیلدو رو از تو کصم بیرون کشیدم و مهسا رو هل دادم که پرت شد کف زمین.رفتم رو شکمش نشستم و مشغول مالوندن ممه هاش شدم همزمان کصمم به شکم نرمش میمالوندم.بعد چند دقیقه یکم اومدم جلو تر و نوک ممشو که به شدت سفت شده بود رو گذاشتم رو خط کصم و با ممه هاش کصمو مالوندم.
نیم ساعت بعد در حالی که جفتمون چند بار ارضا شده بودیم کف سالن ولو شدیم. مهسا گفت سمیرا جون اگه میدونستم این قدر هاتی خودم زودتر ترتیبتو داده بودم. بهش گفتم واقعا ؟ یعنی از مرجانم بهترم؟ اینو که گفتم جا خورد و گفت یعنی میدونی؟ منم ماجرای چند روز پیشو براش تعریف کردم و اونم گفت که الان دو ساله با مرجان رابطه داره و تا حالا چند باری سه نفره هم داشتن وکلی جفتشون حال میکنن با این موضوع.بعدش بهم گفت که کلی با هم آرزو داشتن که یه روز با منم سه نفره داشته باشن. اما من زیاد برام جذاب نبود این موضوع چون اگه میخواستم با یه زن سکس کنم زنه باید خیلی جذاب میبود و مرجان به لحاظ ظاهری برام زیاد جذاب نبود.
شبش که رفتم خونه زنگ زدم الهام اومد بالا و ماجرا رو براش تعریف کردم. اونم به فکر فرو رفت و گفت مطمئنی سکس با یه دختر که چند سال ازت کوچیکتره و تازه شاگردتم هست کار درسته؟ منم گفتم نمیدونم وقتی هیشکی حاضر نیست باهام سکس کنه منم توقعاتم میاد پایین دیگه. الهام چپ چپ نگام کرد و گفت اخه چن بار بهت بگم من به فکر خودتم اخه من که همدم و یار برا تو نمیشم. منم گفتم حالا کی همدم خواست فعلا من سکس میخوام میفهمی؟ اصلا یه سوال ازت میپرسم تورو به دوستیمون قسم راستشو بگو. الهامم گفت باشه بپرس. گفتم من اصلا به لحاظ سکسی برات جذاب هستم یا نه؟ الهام یکم به فکر فرو رفت بعد پاشد یه قدمی زد و گفت. میدونی چیه سمیرا به نظر من تو الان تو یه شرایطی هستی که خیلی به سکس نیاز داری به خاطر همین میخوای هر کیو که اطرافته بکنی الانم بدجور رفتی تو کف من تا منو نکنی ول کن نیستی. فک کنم اگه یه بار با هم سکس داشته باشیم از سرت بیفته. منم حاضرم یه بار بهت پا بدم اما اگه قراره حال کنیم باید درست و حسابی باشه. فردا این مهسا خانومو بردار بیار اینجا. گفتم اونو چرا میخوای؟ گفت نمیدونم دوستم ندارم بهش فک کنم تو بیارش هر جوری که پیش رفت رفته دیگه.

ادامه…

نوشته: استاد خاموش


👍 9
👎 6
23683 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

763737
2019-04-25 20:24:43 +0430 +0430
NA

میبینم که به هیچ کدوم از نظرات اهمیتی ندادی
پس جان اسنو و آریا کوشن

0 ❤️

763799
2019-04-25 22:10:38 +0430 +0430

Είσαι αυτός που δεν πρόκειται να πεθάνει

0 ❤️

763864
2019-04-26 08:52:57 +0430 +0430

رامین دلاوری دارنده شبکه ماهواره ای ایران بی مرز یک شیاد و کلاه برداره
تکه ای از حرفهای رامین دلاوری:
اول شونزده ملیون میدی بعد آخر هفته میری فلان جای شهر میایستی و یک نفر میاد به رمز به تو میگه عجب هوایی تو هم میگی مث هوای ارمنستان بعد میگه آخر هفته بیا فلان ترمینال با اوتوبوس و گروه میریم ارمنستان،بعد تو ارمنستان بازم شونزده ملیون میدی و بعد ویزات اومد و بلیط گرفتی میری آمریکا خخخخخخخخ کدام یه نفر کدام ترمینال کدام ارمنستان کدام ویزا کدام آمریکا اینا همش توهم کشک و دروغ یارو ده سال تو عسلویه مث سگ کار کرده حاصل دسترنج دهسالشو داده به این سگ تا خودشو خانوادشو ببره خارج خخخخخ از این دست احمق ها و ساده لوح ها زیاده تا حالا پول ده ها هزار نفرو خورده به محض دادن پول بلاک میشوید هی تو با صد تا شماره هم زنگ بزن با دستگاه صدا سنج که صدای تکراری رو نشون میده بلاکت میکنه خخخخخخخ

0 ❤️

763870
2019-04-26 09:11:15 +0430 +0430

آس پیک ترجمه لطفا

1 ❤️

763877
2019-04-26 09:42:52 +0430 +0430

به یونانیه
نوشتم شما یه جقی هستی که جق زدنت تموم نمیشه

خیلی طولانیه داستانش اخه

3 ❤️

763939
2019-04-26 17:05:22 +0430 +0430

خوب داستان زهرا این وسط برای چی بود؟
نقش شوهر الهام چی بود؟
چرا بعضی شخصیتای داستان رها شدن یهو

1 ❤️

764168
2019-04-27 14:41:12 +0430 +0430

جناب استاد خاموش عالی و جذاب و خلاقانه داری سنایور و پارتهای داستان رو پیش میبری،شک ندارم اینایی که دیس دادن اصلا داستان رو دنبال نکردن یا حجم زیاد داستان بخصوص درپارت3باعث شده نخونن،منتظر ادامه داستان سراسر جالب شما هستم لایک چهارم با عشق تقدیم شما

0 ❤️